📙 دیوان کامل #ایرج_میرزا
Forwarded From دیوانکده شعر و ادب فارسی
📙دمی با سخنوران 🕊

خلقتِ من در جهان یک وصله ی ناجور بود
من که خود راضی به این خلقت نبودم زور بود؟

خلق از من در عذاب و من خود از اخلاقِ خویش
از عذابِ خلق و من یارب چه ات منظور بود؟

حاصلی ای دهر از من غیرِ شرّ و شور نیست
مقصدت از خلقتِ من سیر شرّ و شور بود؟

ذاتِ من معلوم بودت ، نیست مرغوب از چه ام
آفریدستی ، زبانم لال چشمت کور بود؟

ای چه خوش گر چشم می پوشیدی از تکوینِ من
فرض می کردی که ناقص خلقتِ یک مور بود

ای طبیعت گر نبودم من جهانت عیب داشت؟
ای فلک گر من نمیزادی اجاقت کور بود؟

قصد تو از خلق عشقی من یقین دارم فقط
دیدن هر روز یک گون رنج جوراجور بود

گر نبودی تابش استاره ی من در سپهر
تیر و بهرام و خور و کیوان و مه بی نور بود؟

راست گویم ، نیست جز این علت تکوین من
قالبی لازم برای ساحت یک گور بود

آفریدن مردمی را بهر گور اندر عذاب
گر خدایی هست ! ز انصاف خدایی دور بود

مقصد زارع ز کشت و زرع ، مشتی غله است
مقصد تو زآفرینش مبلغی قاذور بود؟

گر من اندر جای تو ، بودم امیر کائنات
هر کسی از بهر کار بهتری مامور بود

آنکه نتواند به نیکی پاس هر مخلوق داد
از چه کرد این آفرینش را ، مگر مجبور بود؟
#ایرج_میرزا
🔰 @DivankadeAdabFarsi
Forwarded From #فاطمیَّم...
رسم است هر که داغ جوان دید، دوستان
رأفت برند حالت آن داغدیده را


یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا
وان یک ز چهره پاک کند اشک دیده را


آن دیگری بر او بفشاند گلاب قند
تا تقویت شود دل محنت کشیده را


یک چند دعوتش به گل و بوستان کنند
تا برکنندش از دل، خار خلیده را


القصه هرکس به طریقی ز روی مهر
تسکین دهد مصیبت بر وی رسیده را


آیا که داد تسلیت خاطر حسین
چون دید نعش اکبر در خون تپیده را؟


آیا که غم‌گساری و اندُه‌بری نمود
لیلای داغدیدۀ محنت‌کشیده را


بعد از پسر دل پدر آماج تیغ شد
آتش زدند لانۀ مرغ پریده را

#ایرج_میرزا
@literature9
من گفتم:
آقای شاملو در جواب سوال نریمان شما به سادگی از نام ایرج و شعرها و تاثیر غیر قابل انکارش بر شعر همزمان خود و پس از او گذشتید!

شاملو گفت: ایرج میرزا یک چهره است، کاریش هم نمی‌شود کرد جلوش هم نمی‌شود ایستاد.
من همان اول گفتم که در اینگونه موارد صلاحیت قضاوت ندارم، ولی اولاً من نتوانسته‌ام تاثیر زبان سهل و ممتنع او را در آثار شاعران پس از او تشخیص بدهم و از سوی دیگر ارتباط بریده شده‌ی شاعران پس از نیما با آنچه پیش از او شعر خوانده یا شناخته می‌شد و به‌طور کلی ما را از مضامین و کلاً از کاربردهای شعر آن دوران جدا کرده است، به شخص بی‌علاقه‌ای از نوع من اجازه نداده شناخت خود را با شعر نامیده شده‌هایی از قبیل حکایت تصویر زن بی‌حجابی که بر سر در کاروانسرایی گچبری کرده‌اند! و به کلی با برداشت من از شعر ناهمخوان است به نحوی مشخص کنم. بله، من طنز جاندار ایرج را بسیار دوست می‌دارم و اعتراف می‌کنم که راحت ترین و غیرقابل تقلیدترین زبان سهل و ممتنع را سکه به نام خود کرده است ولی آنها را نه به عنوان شعر بلکه با عناوین ادبیات منظوم سیاسی، ادبیات عامه پسند ضدخرافی، ادبیات منظوم مبارزه با جهل و عناوین دیگری از این قبیل به حساب می‌آورم به کارش ارج می‌گذارم و شهامتش را می‌ستایم و در دفاع از او در محدوده‌هایی که عرض شد برایش یقه هم جر می‌دهم!
ولی شعر، نه.
تلقی من از شعر به کلی با این قضایا تفاوت می‌کند، زبانش می‌تواند برای طنزپردازان حالا تا سالهای درازی پس از این نمونه‌های بسیار آموزنده و کارآیند باشد، اروتیسمش هم جای ویژه‌ی خودش را دارد و با خزعبلاتی از آن نوع که سوزنی سمرقندی ارائه می‌دهد مثقالی هفت صنار تفاوت می‌کند، ولی قضاوت درباره او دست کم از نظر من از این جلوتر نمی‌رود.
موضوع شعر جدی‌تر و حتی بگذار بگویم عبوس تر از این حرف‌ها است.

نریمان گفت:
ولی از زبان خود شما شنیدم درباره‌ی طنز حافظ...

شاملو گفت: نریمان عزیز من!
اگر قولی را نقل می‌کنی لطفاً خلاصه‌اش نکن، آنچه من احتمالاً درباره‌ی این جنبه از هنر حافظ به زبان آورده‌ام حتماً طنز خالی نبوده و صفت «مرگبار» را هم با خودش داشته!
طنز حافظ چیزی ورای شوخی و مطایبه و ریشخند است طنزی است مرگبار.

من گفتم:
مگر می‌شود مشتاق شنیدن یک نمونه‌اش نباشیم ؟!
شاملو گفت:
چرا خودت تجربه‌اش نمی‌کنی؟

غزل با مطلع «دلم ربوده‌ی* لولی‌وشی است شورانگیز» را نخوانده‌ای؟
غزل «امروز شاه انجمن دلبران یکی است» را چطور؟
که اول فکر می‌کنید چه غزل نچسبی است و تا به بیت سومش نرسی مایه دستت نمی‌آید!

#یک_هفته_با_شاملو
#مهدی_اخوان_لنگرودی
#حافظ #ایرج_میرزا

*در کتاب ربوده آمده است که رمیده صحیح است.


دلم رمیده‌ی لولی‌وَشی است شورانگیز
دروغْ‌وعده و قَتّال‌وضع و رنگ‌آمیز

فدای پیرهن چاکِ ماهرویان باد
هزار جامه‌ی‌ تقوی و خرقه‌ی‌ پرهیز

خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز

فرشته عشق نداند که چیست ای‌ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز

پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به مِی ز دل ببرم هول روز رستاخیز

فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز ولای توام نیست هیچ دست‌آویز

بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت
که در مقام رضا باش و از قضا مگریز

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز