@litera9
#موزه_یک_کارخانه_است
گرداوری و ترجمه: #ایمان_گنجی و #کیوان_مهتدی

#مانیفست_هنر_جمعی

۱. هنر همیشه هنر سیاسی و در شرایط حال حاضر، هنر قدرت برسازنده است.

۲. تنها در شرایط گشوده‌ی سیاسی، هنر می‌تواند مفهوم خود را باز یابد و در همین شرایط، باید موتور هنر را به کار انداخت تا در جریان سازمانده‌ی قدرت برسازنده مشارکت کند و به آن وفادار بماند. از این رو، مساله بر سر مکرر بودن فلسفه‌ورزی‌ها درباره‌ی هنر نیست؛ مساله بر سر قاب گرفتن هنر در وضعیت کنونی سیاست واقعی است.

۳. نخستین قدم پذیرفتن ناتوانی هنر است. اما نه هم صدا با ناله های رقت باری چون «پایان هنر» یا «بحران هنر» . هنر ناتوان است و شاهد ان، همه ی تلاش‌های بی‌وقفه‌ی «هنرمندان» برای خلق شیوه‌ها و فرم‌‌های جدید هنری: پرفورمانس، لیو آرت، کانسپچوآل، مینیمال، بادی آرت، کامپیوتر آرت و .... اما اتخاذ این زاویه دید بدردنخور است و آن را باید چنین شیفت داد: همه‌ی اعصار شکوفایی هنری، مقارن بوده‌اند با اعصار گشودگی سیاسی.

۴. اینکه هنر جایگاهی نداشته باشد، ما را مضطرب و مستاصل نخواهد ساخت. هنر، مانند هر نام مشترک دیگری، «همواره چیزی است که ما آن را با نگاه به کارآمدی نیروی توصیفی‌اش می‌شناسیم. امور کلی‌ای که بتوان از آسمان گلچین شان کرد و روی زمین به کارشان برد، وجود ندارند. ما ناگزیر از ساختن اسامی مشترکیم تا به واسطه‌ی آنها چگونگی عملکرد واقعیت را بفهمیم».

۵. باید از شر هرگونه حفظ خائنانه‌ی سنت‌ها رها گشت. انقلاب حقیقی نه کشاندن گذشته به حال، که ختم ریشه‌ای گذشته است؛ چراکه « ستم دیدگان، ستم دیده اند». به همین دلیل هنر تلفیقی، فرم سیاسی عصر ما نیست.

۶. هنر مبتذل - که دیگر برای شناسایی آن نیازی به تخصص و استعداد نیست ، غرقه در ماخولیای مقدس خویش، ناتوان از مشاهده‌ی گشودگی سیاست، فضاهای جدید آزادی و خطوط جدید اتحاد است. هر هنری که قدرت برسازنده‌ی سوبژکتیویته‌ی جمعی (با نام های مختلف آن: مالتیتود، مردم، خلق) را نادیده بگذارد مبتذل است و ناگزیر به گسترش نیهیلیستی مرزهای رویت پذیری نظم موجود تن می‌دهد. «هنرمند کسی است که بجای تمام آنانی که قادر به سخن گفتن نیستند، سخن می‌گوید». 👇
@litera9
#قطعات_بعید
#آنتونن_آرتو
برگردان #پیمان_غلامی و #ایمان_گنجی

معنا به دو شکل قابل تعریف است. از یک سو می توان آن را چیزی دانست که به یک نشانه اسناد می‌شود یا تخصیص می‌یابد، یا به عبارت دیگر، یک استفاده یا یک عمل را به خود مقید می‌کند. از سوی دیگر، بنا به تعریفی که نخستین بار ویتگنشتاین به کار برد و بعدها دلوز خط آن را در منطق معنا تا انتها پی گرفت، معنا چیزی به جز همان استفاده نیست. او چندین سال بعد همراه با گتاری همین چشم انداز نسبت به معنا را در ضدادیپ تکرار می‌کند:
"بالاترین قدرت زبان تنها زمانی کشف شد که اثر/معلول در مقام یک ماشین فهمیده شد که اثرات معینی را تولید می‌کند و استفاده ای معین دارد...
این ایده که معنا چیزی نیست مگر استفاده تنها در صورتی بدل به یک اصل میشود که معیارهای درون ماندگارِ قادر به تعیینِ استفاده‌های مشروع را در اختیار داشته باشیم و آن‌ها را در تقابل با استفاده‌های نامشروعی قرار دهیم که استفاده را به معنای مفروض ارجاع می‌دهند و تعالی را احیا می‌کنند."تفاوت این دو تعریف در چشم انداز آنهاست. تعریف نخست، با پیش فرض گرفتنِ جدایی معنا از نشانه، به نوعی تعالی کنش نسبت به معنا و زبان باور دارد. مثلا نانسی در درون -ترا می‌نویسد:
"تعالی نه سوژه، که کنش را مشخص می‌کند" یا " بیرونِ جوهر تنها مرتبهِ کنش وجود دارد"؛ اما چشم انداز دوم، با اتخاذ چشم اندازی که فاصله ی میان دال و مدلول یا سطوح معناشناسی و نشانه شناسی را به عنوان پایه‌ی نظریه اش نمی‌پذیرد، معنا و استفاده را یک چیز می‌گیرد. چشم انداز نخست، هستی را چندآوا میداند و زمین، شالوده، یا صفحه ای مشترک برای تاگشایی رخدادها ندارد،و امر یگانه، امر واحد (خدا، متن، سرمایه، دیگری بزرگ، و...) را بازسازی میکند،حال آنکه چشم انداز ِدوم از نوع درون ماندگاری ناب و هستی تک آواست، و بیش از همه با یکجور بس گانگی درهمجوش از نیروهای بی‌نام ونشان، عواطف سرگردان، و خطوط آلو پلاستیک کار می‌کند.