Forwarded From رضا داوری اردکانی
📖مساله ی ما با دین
✒️برای کسی که به خدا معتقد است، وجود خدا از هردلیلی روشن تر است و کسی که منکر است گوشش به دلیل بدهکار نیست. ما اگر می توانیم نسبت خود را با دین دریابیم در حقیقت راه را یافته ایم. مساله دین در زمان ما اثبات این یا آن اعتقاد دینی نیست؛ ولی ما عادت کرده ایم که مسائل را در صورت انتزاعی در نظر آوریم و روشنفکر و غیر روشنفکرمان به فلسفه هایی علاقه نشان می دهند که این نگرش انتزاعی را تصدیق و تایید کند.
توجه کنید که ما چه بحث های درازی درباره ایدئولوژی داشته ایم اما هرگز فکر نکرده ایم که ایدئولوژی در هنگام پیدایش با دین چه نسبتی داشته است و با سکولاریسم چه مناسبت دارد.
#دکتر_رضا_داوری_اردکانی (کتاب: نگاهی نو به سیاست و فرهنگ؛ص163)
Forwarded From رضا داوری اردکانی
📝دیالوگ کجا و چگونه ممکن می شود؟
✒️دیالوگ در ساحت عشق ممکن است. وقتی می گویم عشق، مراد یک حالت روانشناسی نیست. ما تا از وضع عادی و علم رسمی خارج نشویم و از ساحت تمتع وجود خود نگذریم در بند سود و زیانیم. نه اینکه در اندیشه سود و زیان نباید بود بلکه در این ساحت دیالوگ مورد ندارد. ساحت دیالوگ بالاتر از ساحت تمتع و مصلحت بینی است باین جهت در فیزیک و فقه و در تجارت و سیاست دیالوگ جایی ندارد. در این موارد و مواقع باید از روش و قواعد و تدابیر پیروی کرد. دانشمند از روش پژوهش پیروی می کند و از پژوهش خود نتیجه Objective می گیرد. این نتیجه را همه می پذیرند. همه ما در مدرسه فیزیک و زمین شناسی و هندسه خواندیم و در درستی مطالبش چون و چرا نکردیم. حتی اگر کسی بیاید و اساس علم را تغییر بدهد باز هم راهی به دیالوگ باز نمی شود. در هندسه می توان از اصل اقلیدس گذشت و اصل دیگری را پذیرفت. در این صورت نظم هندسه نظم دیگری می شود اما باز یک علم عقلی و استدلالی است پس در علم به معنی جدید هم هم دیالوگ نیست. این نبودن دیالوگ بمعنی ناقص بودن علم نیست بلکه عالم علم از عالم دیالوگ متفاوت است. دیالوگ حکایت درد دل است اما در علم درد جایی ندارد. علم درد را درمان می کند. این حسن علم است ولی لازمه این حسن دردمندی موجودی است که انسان نام دارد. انسان در ذات خود دردمند است و وقتی با درد سخن می گوید سخنش در گوشها می گیرد و اثر می کند. این همداستانی ضامن پیوند و ارتباط آدمیان است. به این جهت عقل و نظام زندگی نیز با آن قوام پیدا می کند.
#دکتر_رضا_داوری_اردکانی (مقاله:گفتگوی ادیان)
Forwarded From رضا داوری اردکانی
📝نگاهی نقادانه به اندیشه ریچارد رورتی
✒️رورتی هم گرچه درست در مقابل پوپر قرار دارد، در نهایت این هر دو بیک جا می رسند. او فیلسوفان را محاکمه نمی کند که چرا به دموکراسی عقیده نداشته اند بلکه آنها را چنان تفسیر می کند و آراء شان را می آراید تا احیاناً بخود او نزدیک شوند. او حتی نیچه را چنان تفسیر می کند که گویی طرح جامعه و دموکراسی آمریکایی را دوست می داشته است « جامعه ای که کسی در آن مجاز نیست به کسی دیگر زیان برساند». مشکل رورتی مشکل همه فیلسوفان مخالف فلسفه است. او با اینکه «نگرش پراگماتیستی نیچه از حقیقت و شناسایی» را از سیاست ضد مسیحی و ضد دموکراتیک او مستقل می داند در آخر سیاستی را به او نسبت می دهد که اگر مسیحی نیست دموکراتیک است. البته رورتی به موضع سیاسی فیلسوفان کاری ندارد اما ملاک حکمش ملاک سیاست است یعنی او هم شباهتی به اهل اندیشه در جهان توسعه نیافته دارد زیرا آنها چه بدانند و چه ندانند کم و بیش با ملاک سیاست درباره فلسفه حکم می کنند. عجیب نبود که از میان مشاهیر فلسفه اروپا و آمریکا پوپر بیش از هر نویسنده فلسفی در سالهای اخیر مورد اعتنا قرار گرفت. شاید در میان اهل فلسفه هیچکس مثل او شعار نمی داد و به اندازه او فریاد آزادی نمی زد و به مخالفان آزادی نمی تاخت و قاطع و بی باک و بد زبان و خشن نبود. ما پیش از این مستبدان آزادیخواه را آزموده ایم. اکنون باید آزادیخواهان مستبد را بیازمائیم). رورتی بجای اینکه به نیچه ناسزا بگوید که چرا دموکراسی را نقد کرده است حرفهای موافق دموکراسی لیبرال در دهانش می گذارد و در جای دیگر (در مقاله اولویت دموکراسی بر فلسفه) او را و هر کسی را که مثل او درباره لیبرالیسم بیندیشد، دیوانه می خواند. مشکل رورتی اینست که با نیچه و هیدگر و دریدا در نقادی فلسفه شریک می شود و حتی به پیروی از دریدا تقابل هایی مثل تکوین و تدوین فی نفسه و لنفسه، ابژکتیو و سوبژکتیو و . . . را بی وجه می داند. او استوارت میل، دیوئی، راولز و هابرماس را اسوه لیبرالیسم می داند اما سعی آنان در توجیه لیبرالیسم را بیهوده می خواند. بنظر می رسد که رورتی نظر هیدگر و دریدا در باب فلسفه و تاریخ فلسفه را بر اساس اندیشه سیاسی خود درک کرده است. او در مطالعه فیلسوفان هرچه را که خود به آن مایل و معتقد بوده جدا کرده و اصل و اساس تفکر آنها را نادیده گرفته است مثلاً طنز نیچه را که در آن پایان کار فلسفه نمایان می شود پسندیده است اما درد و دیوانگی نیچه را دوست نمی دارد. او توجه نکرده است که اگر فلسفه تاریخی است و مثلاً بنیان کانتی حقیقت را می توان نقد کرد و نپذیرفت دموکراسی هم یک امر تاریخی است. او که تاریخی بودن دموکراسی را می پذیرد و حتی می خواهد تاریخی بودن عدالت را هم بر راولز تحمیل کند. معلوم نیست از تاریخی بودن چه می فهمد که عدالت فرضی راولز را تاریخی می خواند و دموکراسی تاریخی را امری مستقل از عالم تجدد و بشر متجدد به حساب می آورد؟ آدم دموکرات، آدم متجدد است و دموکراسی جز در عالم تجدد امکان تحقق ندارد و اگر هم داشته باشد مطالعه تاریخ که رورتی ما را به آن سفارش می کند، آن را به ما نشان نمی دهد.
#دکتر_رضا_داوری_اردکانی (مقاله:گسیختگی تاریخی و فرهنگی و تقدم سیاست بر فلسفه)