Forwarded From دعبل
#حضرت_سکینه_سلام_الله_علیها
#سید_رضا_مؤيد

ای كرامت را تو مجلای تمام!
حضرتت باب الكرم، بنت الكرام

با كلام الله ناطق همكلام
ای سكینه! بر كراماتت سلام!

مشعل روشن ز مصباح الهدی
در عبادت، غرق و مجذوب خدا

گوهر دردانه‌ی ناز حسین
دختر همراز و دمساز حسین

جدّه‌ات انسیة الحورا تو حور
چشمه‌ی خورشید را یك لمعه نور

زینت استی گوشوار عرش را
سرور استی بانوان فرش را

ای سكینه! مسكنت دامان عشق!
سوره‌ی والنّجم در قرآن عشق

قلب مادر از تو تسكین دیده است
زآن سكینه مادرت نامیده است

معرفت بُرده است در كیوان تو را
خوانده مولا «خَیرَة النِّسوان» تو را

برترین زنهای عصر خویشتن
یادگار ماندگار پنج تن

در دل كوثر، طهارت كرده‌ای
پنج حجّت را زیارت كرده‌ای

در زنان هاشمی صاحب وقار
خاندان فاطمی را افتخار

آفتابی خود كه عمری در حجاب
بوده‌ای در سایه‌سار آفتاب

ای وقار از دامنت آویخته!
هر نگاهت با عفاف آمیخته

چشمت از زمزم، دهان از كوثر است
نامت از طوبی، نشان از كوثر است

مهر و ماه معرفت را كوكبی
در جلالت همقِران زینبی

همنشینی با امامت با امام
دیده‌ای ماه ولایت را تمام

ای فصاحت بی نوایت، بی‌نوا!
صد نوا از نای تو در نینوا

ای سكینه! ای هم‌آغوش بلا!
وی تو سكاندار فُلك كربلا!

مرد میدانی ولیكن در حجاب
با امام عصر خود پا در ركاب

حرف حق، نطق تو را شمشیر كرد
شیره‌ی جان ربابت شیر كرد

در اسارت، نقش ایفا كرده‌ای
پا به پای عمّه غوغا كرده‌ای

در حرم، در خیمه‌گه، در قتلگاه
در مسیر كوفه و شام سیاه،

می‌درخشد نام تو، گفتار تو
اشك تو، ایمان تو، ایثار تو

جامه‌ی خون و شرف پوشیده‌ای
تشنگی را با پدر نوشیده‌ای

خورده بر جان و دلت مُهر عطش
شام غربت دیدی و ظُهر عطش

از عطش گر چه ز پا افتاده‌ای
سهم آب خود به طفلان داده‌ای

در مصائب، پایداری كرده‌ای
عمّه را با صبر، یاری كرده‌ای

بانوان را دل‌نواز پُرتوان
كودكان را سرپرست مهربان

دختری و صبر و همّت این چنین!
مرحبا بر صبرت! ای صبرآفرین!

در وداع آخرینت با حسین
كز حرم برخاست بانگ «یا حسین»

اوّلین كس را كه مولا یاد كرد
نام شیرین تو را فریاد كرد

كای سكینه! حامی ایتام باش
ای دلآرام حسین! آرام باش

قطره‌های اشك بر سیما مزن
شعله‌های درد بر دل‌ها مزن

منگرم با چشم گریان، دخترم!
قلب بابا را مسوزان، دخترم!

پیش‌تر آ نزد بابا، پیشتر
گریه‌ها در پیش داری بیش‌تر

بعد تودیع حرم با التهاب
دست بر شمشیر زد، پا در ركاب

رفت در میدان و دیگر برنگشت
برنگشت و از تن و از سر گذشت

رفت و پنهان از نظر شد منظرش
تا كه دیدی بر فراز نی، سرش

دیدی اندر خون، دو نیم است آفتاب
نیمه‌ای بر نیزه، نیمی بر تراب

چون رسیدی در حریم قتلگاه
معجر دیگر به سر كردی ز آه

طاقت از كف داده و دل باختی
خویش را بر خاك و خون انداختی

یافتی قرآن حق را جزو جزو
جسم خونین پدر را عضو عضو

یوسفت در بین گرگان مانده بود
جسم ثارالله، عریان مانده بود

بر زیارت كردن سبط رسول
چون نبودت مهلت اذن دخول،

زآن زیارت در فضا هنگامه شد
پاره‌های دل، زیارت‌نامه شد

پیكری دیدی ولیكن سر جدا
جمله اعضایش ز یك‌دیگر جدا

زآن تن پامال، اثر باقی نبود
سینه و پشتی دگر باقی نبود

چارسویش حجله‌ی خون بسته بود
استخوان در استخوان بشكسته بود

در وداع سینه‌سوز خویشتن
دست بردی زیر آن خونین بدن

تا گرفتی آن تن صد چاك را
سوخت آهت خیمه‌ی افلاك را

زخمهایش بوسهباران ساختی
مرهمی بر جسم عریان ساختی

روح بی‌تابت ز نو در تب نشست
خاك و خون زآن بوسه‌ات بر لب نشست

خاك مقتل شد ز اشك تو خجل
تا سرودی این سخن از سوز دل:

این بیابان گر شود از شب، سیاه
بر كه آرد دخترت بابا! پناه؟

«این بیابان، جای خواب ناز نیست
ایمن از صیّاد تیرانداز نیست»

ماه محمل! باز انجم را بخوان
«شیعتی مَهما شَرِبتُم» را بخوان

ای تجلّای حرم! نور خیام!
چلچراغ كوفه و قندیل شام!

سوخت این جا از غمت كلك و كلام
عمّه جان! بر روح والایت سلام!

@deabelnews
Forwarded From دعبل
#حضرت_سکینه_سلام_الله_علیها
#سید_رضا_مؤيد

ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهره‌اش ز عصمت و عفّت، نقاب بود

پیوسته داشت جلوه در او صبر فاطمه
آیینه‌ی تمام نمای رباب بود

نامش که بود آمنه، مادر سکینه خواند
کآرام بخش جان و دل مام و باب بود

پیوند بست عشق، حسین و رباب را
یعنی سکینه حاصل این عشق ناب بود

این دختر حسین به میدان کربلا
با دختر بزرگ علی همرکاب بود

در کربلا حماسه‌ی اشک و پیام داشت
گلواژه‌ی قیام و گل انقلاب بود

او را اگر حسین به همراه برده است
نی حُسن اتّفاق که یک انتخاب بود

در پاسخ عطش زده‌ی نوگلان عشق
آب ار نداشت دامن او پر گلاب بود

لب‌های خشک و تشنه‌ی او را به هر سؤال
یک مدّ آه فاصله وقت جواب بود

می کرد ناله‌اش جگر سنگ را کباب
از بس دلش ز آتش غم‌ها کباب بود

از یاد قتلگاه و شهیدان سر جدا
نقش ضمیر او شب و روز التهاب بود

در یاد داشت آن شب و روزی که از عطش
طوفان خیمه زمزمه‌ی آب آب بود

در یاد داشت آن شب و روزی که اصغرش
از آب و شیر مانده و در پیچ و تاب بود

در یاد داشت آن که رخ شیرخواره را
آهسته بوسه می‌زد و او گرم خواب بود

در یاد داشت آن که به مقتل دوید و دید
خورشید پاره پاره به روی تراب بود

آن ناز پروریده‌ی دامان افتخار
کی جای او خرابه‌ی شام خراب بود

در آفتاب گرم بیابان راه شام
سرهای روی نیزه سرش را سحاب بود

@deabelnews