کجا و کِی وعده گاهِ ما؟ در این شامگاه، رهسپار من شو، ای رهگذر.
@litera9
دلبرکم «بستر، زمخت و بی قرار است از گَرده‌ی صندل سفید، از گرده افشاني آغوش تنگ ما. »
معشوق این را گفت و مرا بر سینه اش نشاند و چه شوریده، لبم را گزید. سرکشی‌اش برهنه‌ام کرد
و انگشتانش، چونان گاز انبرها. در آخر، آنگونه که باید، کامروا شد از من.

#صد_شعر_اروتیک_از_سنسکریت
گزینش، تصحیح و ترجمه به انگلیسی:
#راجگوپال_پارتاساراطی
ترجمه به فارسی می را.
بهار 99