Forwarded From M.j.omidi
حُسن ازل ز عارض خوبان شد آشکار
زد خیمه چون شهان به دل عاشقان زار

#عاصم_زنجانی
Forwarded From M.j.omidi
حُسن ازل ز عارض خوبان شد آشکار
زد خیمه چون شهان به دل عاشقان زار

#عاصم_زنجانی
Forwarded From M.j.omidi
حُسن ازل ز عارض خوبان شد آشکار
زد خیمه چون شهان به دل عاشقان زار

#عاصم_زنجانی
Forwarded From M.j.omidi
◾️️◾◾◾ یکصد بند عاشورایی ◾️️◾◾◾
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
« بند اول »

حُسـن اَزل، ز عـارض خـوبـان شـــد آشـکار
زد خـیمه چــون شـهان به دل عاشــقان زار

نـاری ز نــور طلعـت لیـــلی هـــوا گـرفت
زد شـعله سـوخت خــرمن مجنـون دل فـکار

برقی ز عشـق چهـــره ی شـیرین شـراره زد
در شــکل تیشـه بـر سـر فــرهــاد نامــدار

سکّین عشـق، یوسـف مــصری دو نیـم کرد
بـی حــد ترنـج دل ز زلیخــای بـی شمــار

سـهمی ز قـوس ابـروِ عَــذرا ز شست عشـق
بگشـــود پــر به ســـوی دل وامـــق نـزار

مهـــری ز چــرخ روی ایـازی طلــوع کـرد
فیـــروز روز شـــد شـب محمــود کامــکار

معشــوقه هاسـت بی عـدد اندر دیار عشـق
زین عاشقان خسـته دلان هسـت صـد هـزار

معشـوق کس ندیـده چـو ذات خـدای عشـق
عاشـق نـدیـده کس چــو حسـین در دیار یار

منسـوخ کـرد عشـق حسـینی هــر عشـق را
حیــــران عشـق او شـــده عشّـــاق روزگار

ســر مسـت جام عشـق ابــد گشـت در ازل
مســتانه مـی شتـا فت ســویِ محفـل نگار

تـا بـرگشــود رحــل فنــا، در کنــار شــط
وانگـه به سـوی شــهر بقـا طرفه بسـت بار

در راه عشق دوست ز هسـتی چنـان گذشـت
شــد نیسـت نیـک نامـیِ نیـکان نیـک کـار

خــود تشـنه کـام تشـنه لبـی بـود، کوفیـان
بسـتند آب را بــه رُخـش از جهـــات چـــار

تا شــد بلنــد نالــه ی اطفــال تشــنه اش
از دشـت کـربـلا به ســوی چـرخ کج مـدار

آن نـالـه هــا که از حـرم شــه بلنــــد بـود
از صــوت بلبــــلان بـه بـرش دلپسـند بـود

#عاصم_زنجانی
Forwarded From M.j.omidi
◾◾◾◾ یکصد بند عاشورایی ◾◾◾◾
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
«بند دوم»

چـون بسته شـد  فـرات  به روی شـهِ حجاز
از هــر طـرف ز کینــه درِ فتنــه گشـت باز

چـوب جفــا به کوس سـتم زد گـروه کیـن
آمــد لـوای عســکر شــیطان در اهتـــزاز

لشــکر به جنبش آمـد و غوغای عام شـــد
جمعی به جـزر و مــدّ و گروهی به ترک و تاز

چـون نقطــه مـاند در وســط آزاد نشــأتین
پـرگـارســان به دوره اش آن بنـــدگـان آز

 اعـلان جنـگ داد عمـر سعــد بــی تمیــز
بـر ذات اقـدسی که ز جنـگ اسـت بی نیـاز

از هـای و هـوی لشـکر و آواز کـوس نـای
افتـــاد آل حـق همــه در خـوف جـانگـداز

مهلت گرفت شـه ز ابالیـس خــود پـرسـت
تا خـود کنــد عبـادت معبـــود کـار ســـاز

از یک طـرف جنــود خدا هم کشـیده صف
فـردوســیان ز دوزخیــــان یـافـت امـتیاز

یک فرقـه در تـدارک قتـل خـدای خـویش
یک فرقـه بـا خــدای جهـان بـود گـرمِ راز

یک فرقه بـود مست شراب و غــرور و کبـر
یک فرقه سـر به سـجده و مشـغول بر نماز

یک فرقه با سـرور و فرح ،گرم عیش و نوش
یک فرقـه از تهـاجم غم ها به سـوز و سـاز

قومـی ز بُرد و باخت حـریفــان فکنـده سر
قومـی ز شــوق بـاختـنِ خویش سـر فـراز

قومی به رقص و خنده و قومی ز عشق دوست
می ریختند اشــک در آن شـب ز چشـم ناز

قومـی به فکـر غارت و قـومی ز جان و دل
آمــاده  بــر وصــــــــال رخ یــارِ دلـنــــــواز

پس شــاه خواست تجـربه از قــوم خود کنـد
کشــف ســـرائـر از فـــرق نیـــک و بـــد کنـد

#عاصم_زنجانی
Forwarded From M.j.omidi
یکصد بند مولانا عاصم زنجانی «آفتاب سرخ »
▪بند چهل و نهم▪
شام غریبان

از بزم شمع سوخته پروانه می رود
با صد جهان غم از بر جانانه می رود

هشیار آمد و رُخِ جانانه را چو دید
نوشید جرعه می و مستانه می رود

درد فراق یار قرارش به باد داد
با شوق وصلتش ره میخانه می رود

سیل دمادمش بسر آمد ز شامخات
بنیاد هستیش شده ویرانه می رود

پیمانهٔ شکیب به دست خدا سپرد
پیمان سلامت از پی پیمانه می رود

شاهانه گشت نازل و منزل به شه گذاشت
بر بست بار عزّت و شاهانه می رود

یعنی قوافل الم و کاروان غم
از کربلا به کوفهٔ ویرانه می رود

بیمار عشق پرده نشینان به همرهش
در قید حکم زادهٔ مرجانه می رود

زینب یگانه خواهر سلطان عاشقین
گردیده است اسیر به بیگانه می رود

در محمل شکسته یتیمان آل حق
از وادیِ ستم سوی غمخانه می رود

بعضی سوار بر شتر بی جهاز و لیک
بعضی به ره پیاده ملولانه می رود

بعضی به رُخ نقاب نموده دو دست را
ریزد سرشک دیده چو دُردانه می رود

بعضی دو دست در رسن و پا به سلسله
دلداده بر نگار صمیمانه می رود

بعضی کند نظر به یمین و یسار خود
با آه و ناله های غریبانه می رود

آن قافله رسید چو بر قتلگاه عشق
آمد لرزه در یَم خون جسم و شاه عشق

#عاصم_زنجانی
Forwarded From M.j.omidi
غزلی از مولانا عاصم زنجانی
🌑🌑🌑🌒🌒🌒🌓🌓🌓🌔🌔🌔

از هجر گل چو بلبلِ باغ وفا گریست
زان گریه چشم سبزه و باد صبا گریست

یعنی به روز طف چو حسین گشت بی معین
در مهد اصغرش ز عطش بی صدا گریست

بگرفت در بغل ز عدو آب گیردش
بر حالتش عیون همه اشقیا گریست

فرمود: کی گروه منم رهبر اُمَم
کز تشنگی من حرم کبریا گریست

پژمرده از عطش لب گلگون اصغرم
وز آه و ناله اش مَلکُ نُه سما گریست

اندر کنار من بدهد تشنه جان اگر
تا حشر نُه فلک همه خواهد دما گریست

یک قطره آب رحم کنید از ره وفا
آخر ز سوز تشنگی اش انبیاء گریست

اندر جواب شه ز کمین جست حرمله
ظلمی نمود کز الم عرش خدا گریست

تیری روانه کرد به حلق علی نشست
آمد به ناله تیر و کمانِ جفا گریست

بگشود چشم بر رخ شه خنده ای نمود
یک باره از تبسُّم او ماسوا گریست

عاصم خموش باش و سخن مختصر نما
کز ناله ات مکین و مکان بر ملا گریست

#عاصم_زنجانی
Forwarded From M.j.omidi
◾️️◾◾◾ یکصد بند عاشورایی ◾️️◾◾◾
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
« بند اول »

حُسـن اَزل، ز عـارض خـوبـان شـــد آشـکار
زد خـیمه چــون شـهان به دل عاشــقان زار

نـاری ز نــور طلعـت لیـــلی هـــوا گـرفت
زد شـعله سـوخت خــرمن مجنـون دل فـکار

برقی ز عشـق چهـــره ی شـیرین شـراره زد
در شــکل تیشـه بـر سـر فــرهــاد نامــدار

سکّین عشـق، یوسـف مــصری دو نیـم کرد
بـی حــد ترنـج دل ز زلیخــای بـی شمــار

سـهمی ز قـوس ابـروِ عَــذرا ز شست عشـق
بگشـــود پــر به ســـوی دل وامـــق نـزار

مهـــری ز چــرخ روی ایـازی طلــوع کـرد
فیـــروز روز شـــد شـب محمــود کامــکار

معشــوقه هاسـت بی عـدد اندر دیار عشـق
زین عاشقان خسـته دلان هسـت صـد هـزار

معشـوق کس ندیـده چـو ذات خـدای عشـق
عاشـق نـدیـده کس چــو حسـین در دیار یار

منسـوخ کـرد عشـق حسـینی هــر عشـق را
حیــــران عشـق او شـــده عشّـــاق روزگار

ســر مسـت جام عشـق ابــد گشـت در ازل
مســتانه مـی شتـا فت ســویِ محفـل نگار

تـا بـرگشــود رحــل فنــا، در کنــار شــط
وانگـه به سـوی شــهر بقـا طرفه بسـت بار

در راه عشق دوست ز هسـتی چنـان گذشـت
شــد نیسـت نیـک نامـیِ نیـکان نیـک کـار

خــود تشـنه کـام تشـنه لبـی بـود، کوفیـان
بسـتند آب را بــه رُخـش از جهـــات چـــار

تا شــد بلنــد نالــه ی اطفــال تشــنه اش
از دشـت کـربـلا به ســوی چـرخ کج مـدار

آن نـالـه هــا که از حـرم شــه بلنــــد بـود
از صــوت بلبــــلان بـه بـرش دلپسـند بـود

#عاصم_زنجانی
Forwarded From M.j.omidi
عاصم اگر تمام سوالله قلم زنند
هرگز به منتها نرسد ماجرای عشق

#عاصم_زنجانی
Forwarded From M.j.omidi
◾◾◾◾ یکصد بند عاشورایی ◾◾◾◾
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
« بند چهل و یکم »

برداشت سر ز سجده ی معبود شاه عشق
تن را گذاشت بی سر و بسپرد راه عشق

تکبیر سـجده را به سر نیزه گفت و پس
اللـّــه گفــت در عـقـب لا الــه عشـــق

الله اکبر این چه کرامت چـــه آیت است
زان سر ظهور کرده و گشت آن گواه عشق

آن سر نبود خود متکلّم به حقّ حق
گوینده بود حق ز لب پادشاه عشق

تکبیر گفت حـق ز لســان ولیٓ خود
تا رخ نهنــد عالمیان در پنــاه عشـــق

دانند اعظم است ز هر هست و نیست عشق
عاشق همیشه زنده بُوَد از میان عشق

گــو بر ذبیـــح معنی ذبح عظیــم را
آید کنــــد معاینه در قتلگاه عشـــق

موسی کجاست قول انا الله را زِ نی
در روز بشنود نه به لیل سیاه عشق

لب را مسیح بندد و دم را فرو کشــد
در پیش روح بخش لسان و شفاه عشق

یحیی کجاست سر به کف آید به پای نی
خود را ز خوف حق فکند در رفاه عشق

سر را به پای نیزه ی آن سر برافکند
کز نور آن منیر شود مهر و ماه عشق

ای هُد هُد ســـبا به سلیمان بگو نگر
بر حشمت حقیقی و بر عزّ و جاه عشق

برگــردد احمـــد از ره معـــراج بنگــرد
در نیزه بر سرِ شه گردون سپاه عشق

آید علی ز لیــــل مُبیتَش به روز عشق
بیند تن و سرِ پســر و خـــوابگاه عشق

بر نوک نیزه شد چو ســرِ آن ولـیّ حق
شـــد تلخ زندگانیِ شـیرین به مـا خلق

#عاصم_زنجانی