Forwarded From کانال برهان
#معجزات_الائمه

شباهت امام حسین علیه السلام و حضرت یحیی علی نبینا و آله و علیه‌السلام به اعتراف مخالفین

🔸 چهار نفر پس از مرگ صحبت کردند: #یحیی بن زکریا علیهما السلام هنگامی که ذبح شد و حبیب نجار [مومن آل یس علیه السلام] هنگامی که گفت ای کاش قومم می‌دانستند و جعفر طیار علیه السلام هنگامی که آیه «وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ» الی آخره را خواند و #حسین بن علی علیهما السلام هنگامی که آیه «سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون» را گفت.

(یادآوری: مدارک دیگر تکلم راس مطهر سیدالشهداء سلام الله علیه
https://t.me/borrhan/36206

@borrhan
Forwarded From کانال برهان
#معجزات_الائمه

✅ قرآن خواندن سر مبارک امام حسین علیه السلام به اعتراف فریقین

〰〰〰〰〰〰▪️▪️

اينكه سر مطهر امام حسين عليه السلام بر سر نيزه قرآن خوانده است از ضروريات تاريخ است
كه هم علماي شيعه و هم علمای اهل‌تسنن آن را به سند صحيح نقل كرده‌اند

از جمله #شيخ_مفيد رحمت الله عليه در كتاب شريف و معتبر الإرشاد مي‌نويسد ::

⬇️ عن زيد بن أرقم أنه قال : مر به علي وهو على رمح وأنا في غرفة ، فلما حاذاني سمعته يقرأ : ( أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا ) فقف – والله – شعري وناديت : رأسك والله – يا ابن رسول الله – أعجب وأعجب .

🔸 از زید بن ارقم آمده است‌: سر مبارک حضرت امام حسین‌ را بر نیزه در کوفه در حال خواندن آیات قرآن دیدم:
اَم حَسِبت‌َ اَن‌َّ اَصحـَب‌َ الکَهف‌ِ والرَّقیم‌ِ کانوا مِن ءایـَتِنا عَجَبـا ؛ (سوره مبارکه کهف آیه 19) آیا گمان کردی اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند؟ » . موی بر تنم راست شد و گفتم‌.
این ماجرا عجیب‌تر از جریان اصحاب کهف است‌.

📗📔 نام کتاب: الإرشاد نویسنده: الشيخ المفيد جلد: 2 صفحه: 117
https://bit.ly/2lQ1Xnu

📗📔نام کتاب : مناقب آل ابي طالب نویسنده : ابن شهرآشوب جلد : 3  صفحه : 218
https://bit.ly/2m9bMwI

_______________

ابن عساکر در مورد قرآن خواندن سر مبارک امام‌حسین علیه السلام در کتاب خود مینویسد:

⬇️ الأعمش نا سلمة بن كهيل قال رأيت رأس الحسين بن علي رضي الله عنهما على القنا وهو يقول " فسيكفيكهم الله وهو السميع العليم ".

🔸 سلمة بن کهیل می گوید: سر حسین بن علی(علیه السلام) را بر نیزه دیدم، در حالی که می گفت:  فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ( سوره بقره آیه 137)

محقق كتاب در پاورقي آن مي نويسد :

وزيد بعدها في م : قال أبو الحسن العسقلاني : فقلت لعلي بن هارون انك سمعته من محمد بن أحمد المصري ، قال : الله اني سمعته منه ، قال الأنصاري فقلت لمحمد بن أحمد : الله انك سمعته من صالح ؟ قال : الله إني سمعته منه ، قال جرير بن محمد : فقلت لصالح : الله انك سمعته من معاذ بن أسد ؟ قال : الله اني سمعته منه ، قال معاذ بن أسد : فقلت للفضل : الله انك سمته من الأعمش ؟ فقال : الله اني سمعته منه ، قال الأعمش : فقلت لسلمة بن كهيل : الله انك سمعته منه ؟ قال : الله اني سمعته منه بباب الفراديس بدمشق ؟ مثل لي ولا شبه لي ، وهو يقول : ( فسيكفيكهم الله وهو السميع العليم ) .

📗📔نام کتاب : تاريخ مدينة دمشق نویسنده : ابن عساكر  جلد : 22  صفحه : 117

https://bit.ly/2lN28Qp

ابن عساکر در جای یگر نیز مینویسد:

⬇️ عن المنهال بن عمرو قال أنا والله رأيت رأس الحسين بن علي حين حمل وأنا بدمشق وبين يدي الرأس رجل يقرأ سورة الكهف حتى بلغ قوله تعالى " أم حسبت أن أصحاب الكهف والرقيم كانوا من آياتنا عجبا " [1] قال فأنطق الله الرأس بلسان ذرب فقال أعجب من أصحاب الكهف قتلي وحمل..

🔸 ازمنهال بن عمرو آمده است: به خدا سوگند، من سر حسین بن علی را هنگامی که می بردند، دیدم. من در دمشق بودم و جلوی سر، مردی سوره کهف را قرائت می‌کرد تا به این سخن خدای تعالی رسید: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً ( سوره کهف آیه 9)، آنگاه خداوند سر را به سخن در آورد و با شیوایی تمام فرمود:
شگفت تر از ماجرای اصحاب کهف، کشتن و بردن من است.

📗📔نام کتاب : تاريخ مدينة دمشق نویسنده : ابن عساكر جلد : 60  صفحه : 370

https://bit.ly/2lKaNDc

⬇️ سیوطی از ابن عساکر و او به سندش از اعمش و او از منهال بن عمرو نقل کرده که گفت :

49 - وَأخرج إِبْنِ عَسَاكِر فِي تَارِيخه بِسَنَدِهِ من طَرِيق الْأَعْمَش عَن الْمنْهَال بن عَمْرو قَالَ أَنا وَالله رَأَيْت رَأس الْحُسَيْن رَضِي الله عَنهُ حِين حمل وَأَنا بِدِمَشْق وَبَين يَدي الرَّأْس رجل يقْرَأ سُورَة الْكَهْف حَتَّى بلغ قَوْله تَعَالَى {أم حسبت أَن أَصْحَاب الْكَهْف والرقيم كَانُوا من آيَاتنَا عجبا} قَالَ فأنطق الله الرَّأْس بِلِسَان ذرب فَقَالَ أعجب من أَصْحَاب الْكَهْف قَتْلِي وحملي

🔸 منهال ابن عمرو گوید : سر مبارک را در دمشق بر نیزه دیدم که آیات سوره کهف تا : اَم حَسِبت‌َ اَن‌َّ اَصحـَب‌َ الکَهف‌ِ والرَّقیم‌ِ کانوا مِن ءایـَتِنا عَجَبـا ؛ (سوره مبارکه کهف آیه 19) تلاوت می کرد و در این جا به آشکاری تمام فرمود:
عجیب تر از اصحاب کهف قتل من و بر نیزه کردن سرم می باشد.

📗📔نام کتاب : شرح الصدور بشرح حال الموتى والقبور نویسنده : السيوطي، جلال الدين جلد : 1  صفحه : 209

https://bit.ly/2kFXZxe

===============

💯 بنابراين با اين همه مدارك معتبری كه در اين باره وجود دارد شكي در صحت خبر قرآن خواندن سر مبارك امام حسين عليه السلام باقی نمی‌ماند.

〰〰〰〰〰
@borrhan
Forwarded From کانال برهان
#معجزات_الائمه

🕕🕔🕑...در چنین روزهایی است که به کرامت حسینی، راهبی نصرانی در مسیر حرکت سر مطهر سالار شهیدان علیه‌السلام به سوی شام
مسلمان می‌شود!

--------------------🌿---------

⬇️ داستان او را که منابع متعددی از شیعه و سنی نقل کرده اند، چنین است:

سلیمان بن مهران أعمش می گوید:

در ایام حج در بین طواف مردی را در حال دعا دیدم که می گوید :
اللهم اغفرلی و أنا أعلم أنک لاتغفر (بارالها مرا ببخش و می دانم که نخواهی بخشید!).

به خود لرزیدم و به او نزدیک شدم و گفتم: ای مرد ! تو در حرم خدا و رسول خدا هستی و این ایام محترم است و در ماهی بزرگ قرار دارد، چرا از آمرزش ناامیدی؟!

گفت: ای مرد گناه من بزرگ است.

گفتم: آیا گناه تو از کوه تهامه هم بزرگتر است؟ گفت: آری. گفتم: آیا با کوه های استوار برابر است؟ گفت: بیا از حرم (مسجدالحرام) خارج شویم، از حرم خارج شدیم به من گفت:

▪️هنگامی که امام حسین (علیه السلام) بوسیله لشکر عمرسعد کشته شد من یکی از کسانی بودم که در آن لشکر شوم یعنی لشکر عمر بن سعد بودم و من یکی از چهل نفری بودم که سر را (سر مقدس امام حسین (علیه السلام) از کوفه برای یزید می بردند،
وقتی در راه شام سر را حمل می کردیم، در کنار دیر یک نصرانی فرود آمدیم. در حالی که سر مقدس بر نیزه ای بود و نگهبانانی با آن بودند،

غذایی آوردیم و نشستیم که بخوریم که ناگهان دستی از دیوار دیر بیرون آمد و نوشت:

🔅أترجوا امة قتلت حسینا - شفاعة جده یوم الحساب 

ما از این پیشامد شدیدا نالان و گریان شدیم و بعضی از ما به طرف آن دست رفت که آن را بگیرد اما آن دست ناپدید شد. همراهان ما به طرف غذا برگشتند که ناگهان، دوباره آن دست ظاهر شد و نوشت:

🔅فلا و الله لیس لهم شفیع - و هم یوم القیامة فی العذاب 

این بار هم همراهان ما بلند شدند و به طرف آن دست رفتند اما، دوباره ناپدید شد. دیگر بار به طرف غذا آمدند بار دیگر آن دست نوشت:

🔅و قد قتلوا الحسین بحکم جور - و خالف حکمهم حکم الکتاب 

من دست از طعام کشیدم و دیگر غذا برایم گوارا نبود؛

سپس، راهبی از دیر به ما نگاه کرد و دید نوری از بالای سر مقدس، بلند است. مجددا، نگاه کرد لشکری را (در کنار سر) دید.
راهب به نگاهبان گفت: از کجا آمدید؟ گفتند: از عراق، به جنگ حسین (علیه السلام) رفته بودیم.
راهب گفت: پسر فاطمه دختر پیامبرتان و پسر پسرعموی پیامبرتان؟!

گفتند: آری، گفت: ای مرگ بر شما، به خدا قسم، اگر عیسی بن مریم (علیه السلام) پسری داشت، او را به باغهایمان می‌بردیم.

سپس، گفت: بهرحال، من از شما درخواستی دارم. گفتند: در خواست تو چیست؟

گفت: به رئیس خود بگوئید من ده هزار دینار دارم که از پدرانم به ارث برده ام. این دینارها را از من بگیرید و این سر را تا وقتی که می خواهید از اینجا بروید در اختیار من بگذارید. هنگام رفتن، آن را به شما برمی گردانم

👈 درخواست راهب را به عمر بن سعد گفتند، عمرسعد گفت: دینارها را از او بگیرید و تا وقت رفتن سر را در اختیار او بگذارید.

به سوی راهب آمدند و به او گفتند: اموال را بده تا سر را به تو بدهیم.

او دو کیسه آورد که در هر کدام پنج هزار دینار بود. عمر سعد کسی را که در نقادی و وزن کردن (درهم و دینار) مهارت داشت فراخواند، تا آنها را بررسی و وزن کند. پس از آن، آنها را به خزانه خود داد تا آن را برایش نگه دارد و دستور داد سر را به راهب بدهند.

راهب سر را گرفت و آن را شست و تمیز کرد و با مشک و کافوری که نزد خود داشت، خوشبو نمود، سپس آن را در پارچه حریری قرار داد و آن را در امان خود گذاشت و تا زمانی که او را صدا زدند و از او سر را خواستند، مرتب نوحه و گریه می کرد.

وقتی می خواستند سر را از او بگیرند گفت:

💠 ای سر، به خدا قسم، من اختیاری ندارم، فردا (روز قیامت) نزد جدت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) شهادت بده که من شهادت می دهم که معبودی جز الله نیست و همانا محمد بنده و پیامبر اوست. من به دست شما مسلمان شدم و من غلام شما هستم ؛

و آنگاه به لشکریان گفت: من می خواهم با رئیس شما مطلبی بگویم و سر را به او تحویل دهم، و به عمر سعد نزدیک شد و گفت: شما را به خدا و بحق محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) قسم می دهم که از این به بعد آنطور که تا به حال با این سر رفتار می کردید، رفتار نکنید و این سر را از این صندوق بیرون نیاورید.

عمرسعد گفت: می پذیریم،

سپس، راهب سر را به عمرسعد تحویل داد و از آن پس، از دیر بیرون آمد و در کوهستانی ساکن شد و در آنجا خدا را عبادت می کرد.

《1》