#مصاحف_الصحابه (1)
? مصحف:
✅ به معنای آنچه که در آن نوشته می شود.(لسان العرب)
✅ کتابٌ في ما بین الفتین: مجموعه ای است که در میان دو جلد جمع شده باشد.(المفردات، راغب)
♦️ در این بخش به مصاحفی-از قرآن- که برخی از اصحاب چه در دوران رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نوشتند و چه بعد از آن اشاره می شود.
? مصحف ابن مسعود
براى ابن مسعود، تنها مصحف ايشان نامبرده شده و كتابى ديگر براى وى ذكر نشده است.
1⃣ اين مصحف 111 سوره دارد.
2⃣ سورههاى «فاتحه» و معوّذتين (فلق و ناس) را نداشت.
♦️ ايشان سوره فاتحه را جزء قرآن مىدانست؛ اما معتقد بود چون مسلمانان در نمازهاى يوميه هميشه آن را مىخوانند، حفظ خواهد شد؛ از اين رو به ثبت آن نيازى نيست؛ ولى دو سوره معوّذتين را از تعويذات (دعا و حرز) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مىدانست.
3⃣ ترتیب سورهها و بخشهای قرآنی
بدین صورت بود سبع طوال، مئین، مثانی، حوامیم، ممتحنات، مفصلات.
4⃣ بنا به نقلی، سوره توبه در این مصحف با «بسم الله الرحمن الرحیم» شروع شده بود که البته این روایت نیز غیر قابل اعتبار میباشد.
5⃣ اختلاف قرائت(به نقل از تاریخ قرآن رامیار)
✅ اختلافات لهجهاى: بيشتر مربوط به تلفّظ كلمه و لهجهاى است كه او به كار مىبرده است. مثلا گاهى «حاء» را «عين» تلفّظ مىكرده، مثلا به جاى «حتّى» مىگفته: «عتّى» و يا «طلح» را «طلع» مىخوانده است. گاهى بر عكس بود. مثلا «اذا بعثر» را «اذا بحثر» مىگفت. در صورتيكه اين دو تا، دو لغت متفاوتى هستند. عميق را معيق، كافور را قافور و بقر را باقر تلفظ مىكرد و ...مىگويند وقتى عمر از مردى شنيد كه «حتّى» را «عتّى» مىگويد. از او پرسيد از چه كسى چنين آموختهاى؟ او گفت:
از ابن مسعود. عمر كاغذى به ابن مسعود نوشت كه خداوند قرآن را به لغت قريش نازل كرده، قرآن را بدين لغت آموزش ده، نه به لهجه هذيل.
✅ مترادفات: مثلا به جاى «اهدنا» در «أرشدنا»، به جاى «مشوافيه» در «مضوافيه»، به جاى «ادع لنا» در «سل لنا»مىگفت. مثل اينكه به كار بردن مترادفات را مجاز مىدانست و قرائت را آسان گرفته بود.اگر چه اینکار موجب شد تا بعدها مفسرین معانی برخی لغات را بفهمند ولى روشن است كه يك چنين رويهاى اگر ادامه مىيافت به چه انحراف و فسادى مىانجاميد. شايد ...
✅ زوائد تفسيرى: در مصحف ايشان، اضافاتى است كه بسيارى از دانشمندان علوم قرآنى آن را نكات تفسيرى مىنامند، نه الفاظ قرآنى. از قرائت ايشان است: كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً [فاختلفوا] فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ ....(الدّر المنثور)
♦️ تعبير به «اختلفوا» از اضافات تفسيرى ايشان است كه مفهوم آيه و علت بعثت انبيا را روشن مىكند كه چون مردم با هم اختلافات داشتهاند، خداوند پيامبرانى را برانگيخت تا وحدت ايجاد كنند.
♦️ ايشان گفته است ما در عهد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله قرائت كرديم: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ [انّ عليّا مولى المؤمنين] ...(الدّر المنثور) تعبير «انّ عليّا مولى المؤمنين» از اضافههاى تفسيرى است، نه الفاظ قرآنى؛ يعنى در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اينگونه تفسير مىشد.
? سرنوشت مصحف
♦️ از سرنوشت مصحف ابن مسعود اطلاع چندانی در دسترس نیست و فقط تاریخ گواهی میدهد که در جریان توحید المصاحف که عثمان با از بین بردن همه قرائتها در رسمیت بخشیدن به یک قرائت، سایر مصفحها را سوزانید یا با آب و سرکه شست تنها کسی که مصحقش را به فرستاده عثمان نداد و در مقابل در خواست عثمان ایستاد ابن مسعود بوده و اینکه در مورد نشر و رواج مصحف عبد اللّه، بايد گفت با وجود اينكه پس از نشر مصحف عثمانى همه مصاحف جمع شد و با اينكه پس از اعتراض ابن مسعود، با مصحف وى مبارزه شديدى شد، باز هم اين مصحف تا سالها بعد ميان مردم رواجى داشته است. ظاهرا بیشتر از این اطلاعات دقیق و مستندی در دسترس نمیباشد که از این کار او نیز عثمان ناراحت شده بود هر چند که ظاهرا عثمان بعدا از بی احترامیش نسبت به ابن مسعود ناراحت شد و ابن مسعود نیز ظاهرا به یکی کردن قرائتها راضی شده بود.
#سرفصل_علوم_قرآنی #آموزش
? @quranied
تلاش برای یافتن اسم اعظم از میان حروف غیر تکراری نام امامان (ع)
کمتر اسم کتابی است که از چشم توانایی مرحوم شیخ آقابزرگ به دور مانده باشد و نام آن را در ذریعه ثبت نکرده باشد. هر کجا رفته، هر نسخه ای دیده، نام هر کتابی از هر مولف شیعی در آن بوده را ثبت کرده است. البته پس از ایشان دهها هزار نسخه خطی جدید شناسایی شده که بسیاری از آنها در زمان ایشان ناشناخته بوده است. برای همین برخی مستدرک و ذیل برای ذریعه نوشته اند و از جمله استاد بزرگ و دانشمند مرحوم ما مرحوم روضاتی.
امروز یادداشتی از کتابی با نام دفع الملامة عن علی فی ترکه الامامه در پشت نسخه ای دیدم. به ذریعه مراجعه کردم (ج 8، ص 227) اما در جایی که باید نبود. در برنامه نور هم نشان داد که ایشان نام این کتاب را نیاورده است. این در حالی است که دریاض به آن اشاره شد و تعجب است که آقابزرگ متوجه آن نشده است. افندی در ریاض ذیل شرح حال سید علی بن عبدالحسین بن سلطان الموسوی الحسینی نوشته است:
از برخی از تعلیقات [شیخ ابراهیم] کفعمی (840 _ 905) بر کشف الغمه چنین بدست می آید که معاصر او بوده است چون با تعبیر دام ظله از او یاد می کند. یکی از آثار او کتاب دفع الملامة عن علی علیه السلام فی ترکه الامامة است که کفعی در تعلیقات خود به او نسبت داده و از آن نقل می کند. کفعمی در فرج الکرب هم تصریح کرده که معاصر اوست و مکاتباتی به نظم و نثر میانشان بوده است. در آنجا کفعمی، اشعاری هم در ستایش این سید و کتابش دفع الملامه آورده است (ریاض: 4/88). تا زمانی هم که دنا چاپ شده نسخه ای از این دفع الملامه بدست نیامده بوده است (دنا: 4/1225).
به هر حال موضوع کتاب جالب بوده و اگر یافت می شد بسیار خوب بود. این کفعمی از علمای جبل عامل و مقیم عراق بوده و به نظرم ایران هم آمده است. همه اینها مربوط به پیش از آمدن دولت صفوی (907) است. شرح حال مفصل کفعمی را اخیرا دوست ما آقای محمد حسین حکیم در مقدمه صحیفه ای که به خط کفعمی بوده و چاپ عکسی شده آورده اند. (ص 101 به بعد). همان جا این علی بن الحسین بن السلطان موسوی را از مشایخ او دانسته اند (ص 102)
امروز کتابی را مشتمل بر چند رساله فقهی از حوالی سالهای 950 می دیدم که در گوشه ای از آن مطلبی از این کتاب نقل کرده بود. محتوایش که روی حروف توجه کرده بود و با مسیر فکری این دوره ها هم قابل تطبیق است، توجهم را جلب کرد. مطلبی بود به نقل از همین کتاب دفع الملامه. این دوره ها، افکار ابن فهد و رجب برسی و عرفانیات عجیب و غریب که بعدها سبب پیدایش حروفیه و مشعشعیه و نوربخشیه و جریانهای دیگر می شود حتی در میان علمای شیعه قوی بود.
در این یادداشت چنان که تصویرش را ملاحظه می کنیدآمده است: فی کتاب دفع الملامه عن علی فی ترکه للامامة تالیف الحسین النسیب علی بن الحسین بن السلطان الموسوی دام ظله: انک اذا حاولت معرفة الحروف التی تدور علیها اسماء الائمة الاثنی عشر علیهم السلام وجدتها مع حذف المکرر اثنی عشر حرفا تردد فی اسمائهم. و هی «ع ل ی ح س ن م د ج ف ر و» فاذا الفتها کلا ما وجدتها علم حین فسر و جیر[؟[ قال صاحب الانوار المضئیة هو السید بهاءالدین علی بن عبدالحمید الحسینی انه اذا وفق الله تعالی احد من عباده فاستخرج من هذه الحروف الاثنی عشر اسما من اسماء الله عزوجل یکون هو الاسم الاعظم الذی اذا دعی به اجابت.
حاصل کلام آن که حروف غیر تکراری اسامی امامان، 12 حرف است و اگر کسی می توانست با این حروف یکی از اسماء الله را بدست آورد، آن اسم، اسم اعظم می بود.
این جمله باید نقل از کفعمی باشد، زیرا تعبیر «دام ظله» برای نویسنده معنایش این است که کسی که این یادداشت را پشت این نسخه نوشته آن را از کتابی قدیمی تر برداشته که مربوط به زمان حیات مولف بوده و به نظر می رسد این کسی جز همان کفعمی در دفع الکرب یا تعلیقاتش بر کشف الغمه اربلی نباشد. (حدس درست بود و عین این جملات در تعلیقات کفعمی بر کشف الغمه آمده است (صحیفه کفعمی، مقدمه، ص 112) (فقط بیفزایم که کتابی هم با نام دفع المناواة عن التفضیل و المساواة از حسین بن حسن کرکی (م 1001) هست که ممکن است اسم را از دفع الملامه اقتباس کرده باشد).
اما تصویر آن نوشته:
تلاش برای یافتن اسم اعظم از میان حروف غیر تکراری نام امامان (ع)
کمتر اسم کتابی است که از چشم توانایی مرحوم شیخ آقابزرگ به دور مانده باشد و نام آن را در ذریعه ثبت نکرده باشد. هر کجا رفته، هر نسخه ای دیده، نام هر کتابی از هر مولف شیعی در آن بوده را ثبت کرده است. البته پس از ایشان دهها هزار نسخه خطی جدید شناسایی شده که بسیاری از آنها در زمان ایشان ناشناخته بوده است. برای همین برخی مستدرک و ذیل برای ذریعه نوشته اند و از جمله استاد بزرگ و دانشمند مرحوم ما مرحوم روضاتی.
امروز یادداشتی از کتابی با نام دفع الملامة عن علی فی ترکه الامامه در پشت نسخه ای دیدم. به ذریعه مراجعه کردم (ج 8، ص 227) اما در جایی که باید نبود. در برنامه نور هم نشان داد که ایشان نام این کتاب را نیاورده است. این در حالی است که دریاض به آن اشاره شد و تعجب است که آقابزرگ متوجه آن نشده است. افندی در ریاض ذیل شرح حال سید علی بن عبدالحسین بن سلطان الموسوی الحسینی نوشته است:
از برخی از تعلیقات [شیخ ابراهیم] کفعمی (840 _ 905) بر کشف الغمه چنین بدست می آید که معاصر او بوده است چون با تعبیر دام ظله از او یاد می کند. یکی از آثار او کتاب دفع الملامة عن علی علیه السلام فی ترکه الامامة است که کفعی در تعلیقات خود به او نسبت داده و از آن نقل می کند. کفعمی در فرج الکرب هم تصریح کرده که معاصر اوست و مکاتباتی به نظم و نثر میانشان بوده است. در آنجا کفعمی، اشعاری هم در ستایش این سید و کتابش دفع الملامه آورده است (ریاض: 4/88). تا زمانی هم که دنا چاپ شده نسخه ای از این دفع الملامه بدست نیامده بوده است (دنا: 4/1225).
به هر حال موضوع کتاب جالب بوده و اگر یافت می شد بسیار خوب بود. این کفعمی از علمای جبل عامل و مقیم عراق بوده و به نظرم ایران هم آمده است. همه اینها مربوط به پیش از آمدن دولت صفوی (907) است. شرح حال مفصل کفعمی را اخیرا دوست ما آقای محمد حسین حکیم در مقدمه صحیفه ای که به خط کفعمی بوده و چاپ عکسی شده آورده اند. (ص 101 به بعد). همان جا این علی بن الحسین بن السلطان موسوی را از مشایخ او دانسته اند (ص 102)
امروز کتابی را مشتمل بر چند رساله فقهی از حوالی سالهای 950 می دیدم که در گوشه ای از آن مطلبی از این کتاب نقل کرده بود. محتوایش که روی حروف توجه کرده بود و با مسیر فکری این دوره ها هم قابل تطبیق است، توجهم را جلب کرد. مطلبی بود به نقل از همین کتاب دفع الملامه. این دوره ها، افکار ابن فهد و رجب برسی و عرفانیات عجیب و غریب که بعدها سبب پیدایش حروفیه و مشعشعیه و نوربخشیه و جریانهای دیگر می شود حتی در میان علمای شیعه قوی بود.
در این یادداشت چنان که تصویرش را ملاحظه می کنیدآمده است: فی کتاب دفع الملامه عن علی فی ترکه للامامة تالیف الحسین النسیب علی بن الحسین بن السلطان الموسوی دام ظله: انک اذا حاولت معرفة الحروف التی تدور علیها اسماء الائمة الاثنی عشر علیهم السلام وجدتها مع حذف المکرر اثنی عشر حرفا تردد فی اسمائهم. و هی «ع ل ی ح س ن م د ج ف ر و» فاذا الفتها کلا ما وجدتها علم حین فسر و جیر[؟[ قال صاحب الانوار المضئیة هو السید بهاءالدین علی بن عبدالحمید الحسینی انه اذا وفق الله تعالی احد من عباده فاستخرج من هذه الحروف الاثنی عشر اسما من اسماء الله عزوجل یکون هو الاسم الاعظم الذی اذا دعی به اجابت.
حاصل کلام آن که حروف غیر تکراری اسامی امامان، 12 حرف است و اگر کسی می توانست با این حروف یکی از اسماء الله را بدست آورد، آن اسم، اسم اعظم می بود.
این جمله باید نقل از کفعمی باشد، زیرا تعبیر «دام ظله» برای نویسنده معنایش این است که کسی که این یادداشت را پشت این نسخه نوشته آن را از کتابی قدیمی تر برداشته که مربوط به زمان حیات مولف بوده و به نظر می رسد این کسی جز همان کفعمی در دفع الکرب یا تعلیقاتش بر کشف الغمه اربلی نباشد. (حدس درست بود و عین این جملات در تعلیقات کفعمی بر کشف الغمه آمده است (صحیفه کفعمی، مقدمه، ص 112) (فقط بیفزایم که کتابی هم با نام دفع المناواة عن التفضیل و المساواة از حسین بن حسن کرکی (م 1001) هست که ممکن است اسم را از دفع الملامه اقتباس کرده باشد).
اما تصویر آن نوشته:
پس از آن من به وطن برگشتم «الرجوع الی الوطن» اما آن مباحث همچنان در ذهن من بود تا آن که خدمت «الدستور الاعظم، کافی کفاة العرب و العجم، افخم اعاظم الوزراء، صاحب السیف و القلم...» (با القاب دیگر) شیخ علی خان [زنگنه، اعتماد الدوله شاه سلیمان ] رسیدم. در آنجا داستان آن مباحثات را نقل کردم و این که در راه چه مطالبی از قیل و قال مطرح شد. شیخ علی خان من را تحریک کرد که آن مطالب را بنویسم، یعنی تمام آنچه را که با آن فاضل مطرح شده است: «حثّ علی لزوم تحریر جواب کل ما جری من هذا الفاضل من السوال». من هم سخن او را اطاعت کردم و فکر کردم شرحی بر شرح عقاید عضدی بنگارم. این کار زیر سایه سلطنت و «دولة سلطان الاسلام، مالک رقاب الانام، سلطان سلاطین الاسلام، ظل الله فی الارضین، وارث آل طه و یس، مروج الحق فی الدین، ملجأ سلاطین الافاق، وارث سلطنة الایران بالارث و الاستحقاق، ملاذ کبراء خواقین الاطراف و الاصقاع من سایر البقاع، فلک الجلالة و العظمة و البهاء صاحب الخلافة الکبری السلطان ... بن الخاقان شاه سلیمان الصفوی الموسوی الحسینی بهادر خان، مدّ الله ظلال خلافته علی مفارق الانام و وتّد اطناب سلطنته مؤبدا الی یوم القیام و الی ظهور دولة صاحب العصر و الزمان» انجام شد.
بدین ترتیب کتابی با عنوان شرح شرح العقائد نوشته شد که گویا فقط یک جلد آن به انجام رسیده یا اگر رسیده و هست، بنده از مجلد دوم آن بی خبرم. در پایان نسخه موجود از این اثر آمده است که این مجلد اول در صبح روز سه شنبه در عشر آخر جمادی الاولی سال 1094 خاتمه یافته و تألیف مجلد دوم آغاز شده است. نسخه هم باید اصل باشد.
@jafarian1964
دیشب با یکی از دوستان در باره روش های آموزش فقه [و سایر دروس] در حوزه صحبت می کردیم. بحث این بود که چرا بسیاری از طلاب، سالها فقه می خوانند، اما فقیه و مجتهد نمی شوند (کما این که سالها عربی می خوانند و ده درصد از آن را فرا نمی گیرند). برای مثال، طلاب، دو سال یا بیشتر، تمام متن شرح لمعه را که یک دوره کامل فقه اسلامی، شامل عبادات و معاملات است، می خوانند، اما مجتهد نمی شوند. حتی پس از آن که مکاسب و کفایه هم می خوانند، حس اجتهادی ندارند. بنده عرض کردم، دلیلش این است که متد اجتهاد را به آنان یاد نمی دهیم، بلکه انبانی از مطلب را در اختیارشان می گذاریم. این افراد بیش از آن که متد اجتهاد اسلامی ـ شیعی را فراگیرند، وقتشان به برگرداندن ضمایر می گذرد. آن قدر در فهم این عبارات خسته شان می کنیم که اصلا از خیر روش و متد اجتهاد می گذرند. در طول این دو سال، یک تحقیق در باره یک مسأله فقهی به آنها نمی دهیم و.... خیلی چیزهای دیگر... حرفی و انتقادی که دهها سال است در اطراف خود می شنویم. اما حالا، شگفتی من این بود که نزدیک به 1200 سال قبل، این بحث را جاحظ (م 255) مطرح کرده است. او می گوید: مردی را می یابی که دنبال آثار و اخبار و تأویل قرآن است، و پنجاه سال با فقها نشست و برخاست دارد، اما فقیه ش نمی دانند، و حتی قاضی هم. اما افرادی هم هستند که کتابهای ابوحنیفه و مانند او را می خوانند، و کتب شروط را در یک سال یا دو سال حفظ می کنند؛ وقتی با آنها برخورد می کنی، می بینی که برای خود بزرگی شده اند، و چنین به نظر می آید که پس از مدت کوتاهی، حاکم شهری از شهرها شوند. (عبارت عربی جاحظ را هم بیاورم که اگر بد فهمیده ام، اصلاح فرمایید: و قد تجد الرجل يطلب الآثار و تأويل القرآن، و يجالس الفقهاء خمسين عاما، و هو لا يعدّ فقيها، و لا يجعل قاضيا، فما هو إلّا أن ينظر في كتب أبي حنيفة، و أشباه أبي حنيفة، و يحفظ كتب الشروط في مقدار سنة أو سنتين، حتى تمرّ ببابه فتظن أنه من باب بعض العمّال، و بالحرا [= الخلیق] ألّا يمرّ عليه من الأيّام إلّا اليسير، حتّى يصير حاكما على مصر من الأمصار، أو بلد من البلدان). (الحیوان: 1/60)
@jafarian1964
یه بار دیگر با شاه سلطان حسین
خوب، به نظرم، یکی از جاهایی که می شود تعبیر بدشانسی را بکار برد، اتفاقی است که برای شاه سلطان حسین افتاد و به عهد او صفویه سقوط کرد. در سه دهه حکومت وی، و پیش از آن، جامعه صفوی رفته رفته دچار مشکلات عدیده اقتصادی و سیاسی و مذهبی شده بود، اما در صورت ظاهر، ظهور طالبان آن عصر ـ یعنی افاغنه قندهاری که خودشان از شهروندان ایرانی اما به هر حال، در مذهب متفاوت بودند ـ سبب برافتادن صفویان شد. راستش، تاریخ و به عبارت بهتر تغییرات و انقلابات اجتماعی، راه خود را می رود، و خیلی به نذر و نیاز این و آن کاری ندارد. البته بسا اتفاق بیفتد که جایی بر حسب نذر و نیاز، خداوند متعال قضا و قدری را تغییر دهد اما سنن الهی سرجای خودش هست. این که عرض کردم بدشانس، برای این که شاه سلطان حسین، تفاوت زیادی با دیگر شاهان صفوی نداشت، جز این که کمتر آدم کش و سخت گیر بود. دلش نمی آمد کسی را به خاطر خطاهایش زیاده از حد تعذیب کند. البته برای جنگ با شورشیان تلاش کرد که آن هم به خاطر نوع ارتش بی خاصیتی که دولت صفوی در این دوره داشت، کاری از پیش نبرد. لشکری طایفه ای از اعراب و لرستان که هر دو، متهم شدند که در این جنگ کوتاهی کردند. یکی ماند و کاری نکرد، دیگری هم گذاشت و رفت. اما شاه سلطان حسین، کلا اعتقاد به سخت گیری نداشت و این را منابع تایید می کنند. از نظر اخلاقی فوق العاده بود و حرفهای مزخرف و بی پایه رستم الحکماء که یک بابی است، مستندی ندارد، و از نظر فکری هم، در چارچوب همان افکار رایج در این دوره زندگی می کرد. بیشتر علما فکر او را تغذیه می کردند، و خودش هم شاید درسی خوانده بود. با این حال، تمام کسانی که آن زمان از او یاد کرده اند، وی را ستوده اند. صدها شاعر و نویسنده، با ادب از وی نام برده اند و کسی او را نکوهش نکرده است. لااقل جای تامل دارد که شاید این هم یک رویه ای در اداره حکومت باشد که بشود رویش فکر کرد. گاهی آدم فکر می کند، حتی اگر پادشاه تند مزاج و سختگیری هم باشد که مرتب تشر بزند، وقتی حکومتی اساسش ویران باشد، او کاری از پیش نخواهد برد. بالاخره در روزگار ما، همین شاه ایران، که امریکا و دولت های دیگر پشت سر او بودند، نتوانست بماند. دستگاه عریض و طویل ساواک را هم داشت و یک ارتش نیرومند، اما پشت بند مردمی و توجیه فکری و سیاسی و اخلاقی نداشت و کار از جای دیگری خراب بود.
اینها را برای این نوشتم که بگویم امروز هم قطعه شعری در وصف او پیدا کردم که مثل صدها مورد دیگر، سخت از شاه سلطان حسین ستایش می کند. من می دانم که کار شعرا همین است (و الشعراء یتبعهم الغاوون: شعراء: 224)، اما به هر حال از کجا بفهمیم که مردم کسی را قبول دارند یا خیر؟ حالا که بیش از سیصد سال از آن حادثه گذشته، همین مستندات را داریم و فقط در حد شعر به آن تمسک می کنیم و بس.
شهان فلک قدر عالی تبار
پدر بر پدر خسرو تاجدار
همه شهریاران با داد و دین
همه شرع پروردگان یقین
بلندی ده پایه خسروان
سرافرازی تاج و تخت کیان
...خصوصا شهنشاه خورشید شان
بهین گوهر تاج صفوت نشان
فروغ دل و دیده نیّرین
امید جهان، شاه سلطان حسین
دل وحی و الهام و گوش سروش
روان آفرین تن و عقل و هوش
زپیشانی و چینش امّید و بیم
نمایان چون تشدید در الرّحیم
سخن چون شود سر ز ابروی او
قلم سجده آرد به هر موی
بر آن چهره ابروی معجز نما
چو مدّی بود بر سر انبیاء
در آن جمله اجزای شاهی به کام
چو آیات انا فتحنا تمام
مگر خنجر و تیغش اندر میان
چون حزب و چو عشر از دو جانب عیان
شهنشهاه جم جاه روشن ضمیر
سکندر شکوه و سلیمان سریر
و شعر دیگر:
شاه سلطان حسین مهر فروغ
چون ز تأیید ایزد بی چون
همچو ماه تمام بهر جلوس
شب برآمد به تخت میناگون
آفتابی بر آمد از دل شب
که ندیده سپهر بوقلمون
سجده کردند خلق از که و مه
چون کواکب که ریزد از گردون
بهر تاریخ او نجیب نوشت
آفتاب آمده بشب بیرون
(تاریخ کشیکخانه همایون، ص 338)
@jafarian1964
تجربه مصاحبه با دانشجویان ورودی دکتری
دو روز متوالی با بیش از چهل نفر از دانشجویان ارشد قبول شده در کنکور دکتری و برای ورود به گرایش های تاریخ اسلام و تاریخ ایران اسلامی، با حضور شماری از استادان مصاحبه کردیم. روال این است که افراد معرفی شده از وزارت علوم، در گروه تاریخ، امتحان کتبی و مصاحبه دارند. تجربه جالبی بود، تجربه ای که هر ساله تکرار می شود. در مصاحبه، به جز عربی و انگلیسی، در حوزه تاریخ و گرایش آنها هم معمولا دو سوال می شود. من سعی می کنم سوالی را که می پرسم همراه با بحث با دانشجو باشد و اغلب هم این کار را می کردم. در واقع، چندین سوال تو در تو را مطرح می کنم. از این دو سوال، اغلب یک سوال مربوط به پایان نامه اوست و یک سوال هم خارج از آن. امسال در دانشجویانی که داشتیم، در بخش تاریخ ایران، افراد زبده کمتر بودند، گرچه برخی بهتر از برخی دیگر بودند. در حوزه تاریخ اسلام، افراد بهتری معرفی شده بودند و توان آنها بیشتر بود. و اما در باره زبان باید عرض کنم، مدتی است این بحث مطرح است که مثلا در تافلی که برای دانشجویان دکتری پیش از دفاع مطرح شده، عربی را هم قبول کنند. ظاهرا برخی از گروه ها قبول کرده اند و حتی دانشگاه اقدام به برگزاری امتحانی هم در این زمینه کرده است. دو هفته قبل هم در گروه ما مطرح شد که مخالفت هایی صورت گرفت. اساس مخالفت این بودکه به هر حال، زبان انگلیسی، راه تعامل علمی با جهان غرب است و ما نباید از آن به هیچ وجه صرف نظر کنیم. بنابرین در این مصاحبه هم علاوه بر امتحان کتبی، روی دو زبان عربی و انگلیسی تأکید شده و دانشجویان باید اطمینان می یافتند که این یکی از شاخص های مهم در انتخاب آنهاست، گرچه به طور کلی ما در آموختن زبان به دانش آموزان و دانشجویانمان ناتوان بوده ایم. متاسفانه زبان انگلیسی مصاحبه شوندگان در بیش از نود درصد آنها خوب نبود، و درصد بالایی از آنها همان ابتدا گفتند که توانایی خواندن متن انگلیسی را ندارند. فکر کنم در مجموع این چهل نفر، یک یا دو نفر مدرک زبان داشتند. در باره عربی هم وضع بهتر از این نبود .بیشتر از روی خواندن چند کلمه عربی که مثل فارسی است، حدس و گمانی در ترجمه می زدند، اما کافی بود به یک جمله یا تعبیر ناآشنا برخورد کنند، به کلی فاقد توانایی برای ترجمه بودند. یک مورد که دانشجویی کتابی آورده و نام وی به عنوان مترجم از انگلیسی روی آن بود، حتی از خواندن دو سطر و ترجمه آن هم ناتوان ماند. این پدیده شگفتی بود. عجیب که همان دانشجو کتابی هم با دوستانش از عربی ترجمه و چاپ کرده بود! در باره پایان نامه ها هم ملاحظه این همه پایان نامه در دو روز تجربه خوبی بود. گاهی موضوعات شگفتی بود، موضوعات عجیبی که اساسا و به هیچ روی جنبه علمی نداشت. تصور کنید در دنیایی که این همه کتاب در باره مثلا ابن تیمیه هست، یک پایان نامه در باره زندگی و آراء او به دانشجو داده شود. در حوزه پایان نامه هایی مربوط به امامان هم اغلب حرفها تکراری و بی خاصیت و اغلب بافتنی بود. در واقع باید بگویم در باره موضوعات تاریخ اسلامی، آنچه که مثلا از عهد فلان خلیفه عباسی یا فلان منطقه در دوره ای مشخص نوشته می شود، اغلب جدی نیست و نمی توان نکته تازه ای را در آنها یافت. پایان نامه شگفتی از یکی از دانشجویان دانشگاه پیام نور آمده بود که واقعا بی معنا بود، ولی دانشجو محترم نه تنها از آن دفاع کرده بود که آن را چاپ هم کرده بود. البته که ما نباید در کار استادان دیگر و انتخاب های آن و دانشجویانشان دخالت کنیم. یک نکته هم جالب بود که از یکی از دانشگاه ها، تعداد قابل توجهی آمده بودند. معلوم نشد آنجا خیلی خوب آموزش به دانشجو داده اند، یا دلیل دیگری وجود داشته است. حقیقت طی این سالها، حتی یک بار از بنده خواسته نشده است سوال طرح کنم. احتمال، بلی فقط احتمال دادم که شاید استادان آنجا طراح سوال بوده و دانشجویان با مذاق و مزاج آنها آشنا بوده اند. راه حل دیگری برای این به ذهنم نرسید. در میان دانشجوان افراد با جربزه و جرأت دیده می شود که از مواضع شان در پایان نامه یا مطالبی که می گفتند دفاع می کردند. کسانی هم بودند که اساس هیچ جدیتی در این زمینه نداشتند. نمونه های جالبی هم دیده می شد، دانشجویی که اساسا ارشد را در مثلا فلسفه گذرانده و حالا به دلایلی به تاریخ روی آورده بود. داستان سیر فکری طی شده توسط این شخص در آثاری که نوشته بود، برخی چاپ شده و برخی نشده، جالب توجه بود. تجربه این دانشجو از این جهت جالب بود که بیش از آن که زیر نظریک استاد کار کرده باشد، به تجربه های پژوهشی خود متکی بود و قدم به قدم درعرصه های کاملا متفاوت وارد شده بود.
@jafarian1964
9. موضوع علوم یا تعریف آنها را می توان از طریق اصطلاحاتی که در عناوین این کتابها یا رساله ها یا فصول آنها آمده شناخت. به عبارت دیگر اصطلاحاتی که در عناوین این کتابها و یا عناوین فصول آنها آمده است، می تواند ما را تا اندازه ای با محتوای آنها و رویکردی که در نگارش آنها وجود داشته، آشنا کند. در قرن سوم و چهارم که اسامی ادبی و مسجع کمتر برای کتابها انتخاب می شد، و اسامی واقع بینانه بود، عنوانهایی برای کتابهای ملل و نحل در نظر گرفته شده است که در این زمینه ما را راهنمایی می کند. چنان که اشاره شد، عنوان «مقالات» آن هم با افزودن «الفرق» یا تعبیر «فرق الشیعه» و مانند اینها، نزدیک ترین عناوینی هستند که محتوای این قبیل آثار را نشان می دهند. مسعودی کتابی در آراء مذاهب با عنوان المقالات فی اصول الدیانات داشته است. در اینجا، علاوه بر کلمه «دین» یا «دیانات» نامی برای ادیان، عنوان «المقالات» آمده است. مسعودی به صورت مکرر از تعبیر دیانات در مروج الذهب استفاده کرده است. برای نمونه: «ذکر دیانات العرب و آرائها فی الجاهلیه». گاهی به جای کلمه «مقالات» تعبیر «اقاویل» هم به کار می رود. برای زمان مسعودی، در نیمه اول قرن چهارم، علم ملل و نحل کاملا رسمیت دارد و او در جایی از مروج الذهب می نویسد: «ذکر جماعة من مصنفی کتب المقالات و الآراء و الدیانات...». این یعنی این که میان علما، گروهی هستند که به صورت حرفه ای در این زمینه تألیف داشته و روش های خود را در معرفی مذاهب مختلف دارند. کتابی با عنوان «الاراء و الدیانات» از سوی نجاشی برای نوبختی یاد شده که می تواند پیشرفت این علم را در اواخر قرن سوم نشان دهد. این عنوان، نه عنوانی کلامی یا تاریخی است، بلکه علم مستقلی است که محور آن گزارش باورهای ادیان مختلف است. عنوان «ملل و نحل» خود از برجسته ترین عناوینی است که برای موضوع این علم به کار رفته و در قرن چهارم کاربرد آنها کاملا رسمیت داشته است.
10. بدین ترتیب دانش ملل و نحل رشد کرد تا به نقطه اوج رسید، نقطه ای که تقریبا سایر علوم این دوره هم به همانجا رسیدند و متوقف شد. وقتی شهرستانی در قرن ششم کتاب «الملل و النحل» را نوشت، این تعبیر و این دانش، یک تعبیر و دانش کاملا رسمی شده بود. شهرستانی هم به ادیان مختلف و حتی برخی از فلسفه های یونانی و قدیمی و نیز به بیان تفصیلی مذاهب اسلامی پرداخت. مدتی قبل از آن، ابن حزم، کتاب الفصل فی الملل و الاهواء و النحل را نوشت، اثری که آن هم بسیار ارزشمند است، اما نوعی نگاه ارزیابانه از آراء داشته و نقد و بررسی هم ارائه می کند. ابن حزم دانشمندی متعصب اما کارش در یک گستره وسیع است. اما به هر روی این دوره، دوره دایره المعارف نویسی علوم جاری از جمله ملل و نحل است.
این که آثار ملل و نحل اسلامی با چه رویکرد یا با چه متدی از نظر بررسی و پژوهش نوشته شده، موضوع درس دیگری است. ما پیش از آن که خودمان وارد بحث جدی در بیان فرق اسلامی شویم، باید یک نگاه معرفتی و نیز متدیک به آثار ملل و نحل داشته باشیم. در واقع، این آثار بر چند دسته هستند و هر کدام با روشی نوشته شده اند.
@jafarian1964
این تفکر سید قطب در آثار دیگر او هم که به فارسی درآمد، و بالغ بر ده مورد است، در ایران انعکاس بسیاری داشت. او خود متأثر از مودودی و ندوی و جز اینها بود، اما از بن مایه های فکری تند خود هم که در جهت ایجاد انقلاب و تأسیس حکومت بود استفاده کرد. این افکار در ایران محبوبیت یافت و اصول دیدگاه هایی که در باره تمدن اسلامی منعکس می شد، بر اساس نوعی مشارکت فکری عمومی که در جهان اسلام بود، مورد تأیید قرار می گرفت. در مقدمه همان کتاب، که مترجم در سال 49 آن را نوشته، پس از یاد کردن از مفاهیمی چون فرنگی مآبی، خود باختگی، مغزشویی، سنت شکنی، کشتار هولناک ارزشهای معنوی، دریوزگی غرب، گسترش مدنیت غرب، گذشته افتخار آمیز و فراموشی آن، دیو استعمار، خودفراموشی و بیگانه گرایی، می نویسد: «در برابر اسلام، مکتب توحید و انسانیت، غول تمدن غرب که اکنون در برابر ما قد برافراشته، یک واقعیت است، واقعیتی است که هر لحظه بر حجم آن میافزاید، و بخش دیگری از فضای تنفس انسانها را اشغال میکند. فرآورده های این تمدن که بیگمان همه محکوم یک حکم نیستند، هر روز و هر ساعت رو به توسعهاند. بشر امروزی که به اضطرار قالب پولادین این تمدن را بر خود تحمیل کرده، هر لحظه بیش از پیش خود را محتاج آن حس میکند. قلمرو این تمدن که تا چندی پیش فقط صحنه ی این کره ی خاکی بود امروز اوج آسمانها و سیارات دور دست را نیز در برگرفته است. ماه و زهره و مریخ که روزگاری جز در رصدخانه های منجمان یا سروده های شاعران و یا در افسانهها و اساطیر خدایان طرحی از خود نمینمودند، آن هم طرحی وهم آمیز و خیال انگیز، اکنون ذلیل و زبون تمدن بشری و بازیچه ی دست ماشین مخلوق و فراهم آمده ی اویند. آری این تمدن واقعیتی است، آن هم واقعیتی هر لحظه رو به رشد و تورم، و به هیچوجه نمیتوان آن را نادیده یا حقیر و غیر قابل اعتنا تلقی کرد. لیک با این همه، این تمدن بدین شکل کنونی، اگر چه ساخته ی دست انسان است، در خورد انسان نیست، فرزندی است که از خون مادر تغذیه میکند و در مسیر خود به سوی رشد و کمال قدم بر بناگوش و سینه ی آفریننده ی خویش میکوبد، و افزایش خود را با کاستی او تأمین میکند. تاکنون چنین بوده و چنین رفته است. آری آنچه این واقعیت را ـ واقعیت تمدن صنعتی را ـ تحمل ناپذیر ساخته واقعیت دیگری است، و آن ناسازگاری این تمدن است با انسان. تمدن بشری که باید برای انسان و در راه ترقی و کمال او بکار افتد، پیوسته در اضمحلال انسان کوشیده، و از سرور موجودات زمین، برده ئی فرمانبردار و یا بقول نویسنده ی دانشمند این کتاب، ماشینی یا چهار پائی ساخته است، این است سند محکومیت این تمدن.» (مقدمه ادعا نامه، ص 9 ـ 11) اینها نمونه ای از تعریف غرب، انتقاد از آن و استدلالهایی بود که مسلمانان حتی با استفاده از متونی چون انسان موجود ناشناخته می نوشتند. بحث ماشینیزم سالها بود که در ایران مطرح شده بود و شریعتی هم در این باره به تفصیل سخن گفته بود. در واقع، نقدهای خود شریعتی از تمدن غرب، باز در امتداد همین دیدگاه ها و با استفاده از مطالبی است که او از غربی ها گرفته و با حس شرقی آنها را بیان کرده است. چنان که اشاره شد، این افکار در شبه قاره هم مطرح بود. علاوه بر مودودی که روی سید قطب تأثیر جدی داشت، و اندکی هم در ایران، باید به ابوالحسن ندوی اشاره کرد که زمانی هم به ایران آمد و مهمان دارالتبلیغ بود. او کتابی با عنوان «ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمین» را نوشت، اثری که با عنوان «حدود خسارت جهان و انحطاط مسلمین» توسط مصطفی زمانی ترجمه شد. (ترجمه دیگر این کتاب توسط عبدالحکیم عثمانی با عنوان «جهان در سایه عقب ماندگی مسلمانان» انجام گرفت (زاهدان، 1424ق)). کتاب دیگر ابوالحسن بدوی، «الصراع بین الفکرة الاسلامیة و الفکرة الغربیه فی الاقطار الاسلامیه» که به نام ارزیابی تمدن غرب (و نیز نام نبرد ایدئولوژیک) در سال 1354 توسط محمد ثقفی و علی اکبر مهدی پور دارالتبلیغ قم منتشر شد.
@jafarian1964
مفهوم و جایگاه «عوام» در ادبیات دینی ما
اصطلاح عوام در دو قرن اخیر به وفور در ادبیات رایج دینی و عمومی ما بکار می رود. پرسش ما این است: جایگاه و کاربرد این مفهوم پیش از آن و در دوره اخیر چگونه بوده است؟ این مقاله که تقدیم به استاد و دوست ارجمند جناب آقای دکتر مصطفی محقق داماد نوشته شده ودر ارج نامه ایشان انتشار یافته، مروری است بر کاربرد مفهوم عوام در متون اسلامی، از قدیم الایام تاکنون. طبیعی است که این بحث نیاز به تتبع بیشتری دارد.
مقدمه
دقیقاً نمی دانیم عوام کالانعام از چه زمانی در فرهنگ ما رواج یافته است، اما می دانیم که این تعبیر یا همان توده مردم یا ناس و مفاهیمی جز اینها، نقش مهمی در منظومه معرفتی جامعه ما دارند. از کاربردهای لغوی آن که صرفاً به معنای عامه مردم (گاهی در مقابل مفهوم امام و گاهی به معنای مطلق مردم) است که بگذریم، در مواردی این کاربرد همراه با نوعی کنایه از ضمیمه شدن ناآگاهی و جهل و تبعات این جهالت با آن است.
در منابع ما گاه عوام به معنای عامه است که در اصطلاح اهل سنت مقصود و در مقابل خاصه است. برای مثال این مورد: «و هو نظير ما أجمعت عليه الشيعة و خالفت فيه العوام من وجوب...» (رسائل المرتضی، ج 2 ص 62). گاهی عوام در مقابل امام بکار می رود. برای مثال این مورد: «و لا بدّ من إذن الامام، و لا ينعقد بنصب العوام له» (کشف الرموز فی شرح مختصر النافع: ج 2 ص 494). گاهی هم سلطان و عوام مقابل هم بکار می رود (تذکرةالفقهاء ج 9، ص 40). گاهی هم عوام به معنای مطلق مردم عادی است «وضعت الزكاة لمحاويج العوام» (تذکرة الفقهاء: ج 5 ص 435). همین علامه، جای دیگری، عوام را به معنای طبقه متوسط جامعه بکار برده است: «اوساط الناس والعوام» (تذکره چاپ قدیم: ص 572). اینجا مقصود افرادی است که از نظر مالی حد وسط هستند. مقابل آنها تعبیر تجار است؛ برای نمونه نگاه کنید به (المبسوط شیخ طوسی، ج 5، ص 171).
تعبیر «عوام الناس» بسیار قدیمی است و در متون عربی ـ ادبی قرن سوم هجری به وفور دیده می شود، ابن قتیبه این تعبیررا در الانواء فی مواسم العرب (ص 100) و عیون الاخبار (ج 1، ص 48، 83) بکار برده است. در مفاتیح العلوم خوارزمی آمده است: «و السوقة عوامّ الناس اسم يقع على الواحد و الجماعة يقال رجل سوقة و رجال سوقة و هو مشتق من السياقة و ليست السوقة جماعة السوقيّ كما يتوهم كثير من الناس»(ص 120).
اما تعبیر عوام کالانعام قدری متاخر و تعبیری است که گویا در متون فارسی بکار رفته است.
تعبیر «عوام کالانعام» در تاریخ رویان اولیاءالله آملی که سال 764 پایان یافته، دیده می شود. وی در آنجا با اشاره به سیاست امویان در رسمی کردن لعن بر امام علی (ع) نوشته است: «و جمله جهان عوام کالانعام متقلد این بدعت گشته مگر در خوارزم که تحمل اهانت و اذلال بسیار کرده اند و این عار بر خود نگرفته» (تاریخ رویان، ص 51). این که پیش از این هم بوده یا نه خبر نداریم، اما بعد از آن رواج یافته و در ظفرنامه هم آمده است: «در آن اثنا شبی یکی از جهال رساتیق اصفهان که او را علی کچه پا گفتندی و از طهران آهنگران بود، در اندرون شهر، دهلی زد و حشری از اشرار عوام کالانعام بل هم اضل جمع شدند و دست بی باکی برآوردند...» (ج 1 ص 587). بعدها در متون دوره صفوی، در ایران و ماوراءالنهر و هند مکرر این تعبیر بکار رفت. در متنی از ماوراءالنهر قرن دهم این شعر آمده است:«زمانه هیچ تعدی نکرد با خاصان / بتر ز صحبت مشت عوام کالانعام» (بدایع الوقایع، ج 2 ص 154).
هرچه هست، اصل آن در ادب عربی با همان شکل عوام الناس بوده و چنان که ابوحیان توحید بکار برده، اصطلاح عوام الناس در مقابل اصحاب المعرفة قرار داشته است: «عوامّ الناس يظنّون أنّ الله جلّ جلاله في الهياكل فقط، و يرون أنه يجب أن يتهيأ الإنسان و يحسن سيرته في الهياكل فقط، و أما أصحاب المعرفة فلعلمهم بأنّ الله تعالى في كلّ موضع ينبغي لهم أن تكون سيرتهم في كل موضع كسيرة عوامّ الناس في الهياكل». (البصائر و الذخائر، ج 4، ص 81)
در دوره صفوی هم «عوام الناس» در مقابل «اهل دانش» قرار دارد و بدین ترتیب استمرار این اصطلاح را نشان می دهد. (روضة الانوار سبزواری، ص 492. همو در جای دیگر عوام الناس را با تعبیر افراد ضعیف العقول یاد کرده است.، ص 599)
کاربرد عوام برای تودههای مردم که سرپرستی آنها را سران سیاسی و دینی جامعه بر عهدهدارند نوعی کاربرد اعمی است که ممکن است صرفاً به معنای تودههای مردم باشد که مشغول کار و زندگی خود هستند، اما در دین و آیین و مرام سیاسی، تابعیت حکومت را دارند. اما گاه عوام، برای همان توده، اما از زاویه جهل و نادانی بکار میرود.
http://www.khabaronline.ir/detail/742221/weblog/jafarian
سطور آغازین مقاله اینجانب که اصل آن در ارجنامه استاد محقق داماد منتشر شده است. باقی آن را در لینک بالا ملاحظه فرمایید.
@jafarian1964
چگونه عثمانی ها برای اثبات خلافت خود، شرط قریشی بودن را حذف کردند
تحولات حوزه شرق اسلامی در دوره سلطنت سلیم عثمانی، آن هم پس از انحلال سلطنت مملوکی و خلافت اسمی عباسی، نیازمند تئوری پردازی های تازه در باره خلافت و سلطنت بود. این رساله فارسی در حوزه ساست، در سال 961 در زمان سلطنت سلیمان عثمانی در این زمینه نوشته شده و حاوی نکات مهمی در شناخت تطور فکر و فقه سیاسی است.
مقدمه
با روی کار آمدن سلطان سلیم عثمانی در سال 918/1512 ، سیاست عثمانی، از مواجه با اروپا دست کشیده و به سمت شرق متمایل شد. در این سیاست شرقی، علاوه بر جنگ با صفویان که اوج آن نبرد چالدران در سال 920 بود، سلیم عازم شامات و مصر شد، و با تصرف آن نواحی و ساقط کردن ممالیک و در اختیار گرفتن جزیره العرب و مکه و مدینه، عنوان خادم الحرمین یافت. او تا سال 926 زنده بود و پس از آن فرزندش سلیمان (تا سال 973) به حکومت رسید که تا چندین دهه، سکان دار دولت عثمانی بود.
در این زمان، یک مسأله مهم پدید آمده بود و آن این که پس از سقوط عباسیان در سال 656 و حفظ نوعی خلافت صوری توسط سلسله ای عباسیان، زیر سایه دولت ممالیک، مشروعیت خلافت بر اساس نظریه سنی که شرط قریشی بودن را مطرح می کرد، ادامه یافته بود.
اما اکنون، با ساقط شدن دولت ممالیک و برافتادن آن سلسله صوری، سنیان از خود می پرسیدند که نظام خلافت و شرط اصلی آن چه شد؟ آیا سلطان عثمانی که ترک هم هست، می تواند خلیفه باشد؟
در این باره، علما باید چاره ای می اندیشیدند. کار سختی بود، اما بی سابقه نبود. در واقع، احکام سلطانیه یا همان فقه سیاسی، به مرور زمان و بر اساس اتفاقاتی که افتاده و تأیید شده بود، شکل گرفته بود. از همان تشکیل سقیفه به بعد، به تدریج، اصول فقه سیاسی سنی، در کوران رخدادها شکل گرفت. حالا هم، باید برای شرط قریشی فکری می شد.
نکته دیگری هم وجود داشت و آن این که در شرایط جدید که دولت عثمانی، وارث دولت ممالیک شده وبر عرب و ترک حکومت می راند، می باید، برای مشروعیت آن کاری صورت می گرفت. یعنی تأکید می شد که دولتی است مشروع، دولتی که همه باید از آن اطاعت کنند. در این مورد، می بایست تمام آن احادیثی که در دفاع از حقوق خلیفه و سلطان در متون وجود داشت، ارائه شده و دوباره به مردم گوشزد می شد.
رساله ای که با عنوان «خلاصه الامه» به فارسی ملاحظه می کنید، زیر سایه دولت سلیمان در سال 961 نوشته شده و هر دو هدف را تأمین می کند. اولا ثابت می کند که شرط قریشی بودن بی دلیل و نادرست است و بدین ترتیب، سلطان عثمانی می تواند خلیفه و امام باشد. نویسنده در این بخش، به مبارزه با عقاید کهن سنی در این زمینه رفته، و با نقد نسفی که عقایدش کتاب معیار برای سنیان ماوراءالنهر و حنفی بود، تسننی که حالا در عثمانی مستقر شده و حکومت یافته بود، می کوشد تا به انکار شرط قریشی بودن بپردازد.
علاوه بر این، نویسنده، می کوشد تا بر حقوق سلطان و پادشاه تأکید کرده، او را یکی در میان، سایه خدا خوانده، و بگوید که احادیث زیادی در لزوم اطاعت از او وجود دارد، حتی اگر ستمگر و ظالم باشد. در این نگاه، سلطان یا همان خلیفه و پادشاه و امیر و امام که عناوین مختلف حاکمی هستند که به زور و غلبه بر سر کار آمده و مردم با او بیعت کرده اند، همه کاره است و همه باید از او اطاعت کنند.
محور رساله حاضر، سلطان سلیمان است که ابتدا و انتهای رساله، از او ستایش کرده است. وی موضوع اصلی این رساله را که نامش را خلاص الامه فی معرفة الائمه گذشته این می داند که «چگونه شود حال امّت بعد از خلفای بنیعباس تا به این زمان، و بعد از این، و آن پادشاهان که از غیرقریش باشند، نام امام و نام خلیفه، ایشان را اطلاق کردن روا باشد یا نه». نویسنده می گوید از او در این باره سوال شده و وی تلاش کرده است تا در این زمینه رفع شبهه کند. اصل این شبهه، کلام نسفی است که گفته است «امام از قریش است و از غیر ایشان روا نیست». پس این سخن حال امّت و پادشاهان را چگونه موافق شود؟»
http://www.khabaronline.ir/detail/748086/weblog/jafarian
بخشی از مقدمه برای رساله خلاص الامه که متن کامل را می توانید در لینک بالا ملاحظه فرمایید.
@jafarian1964
شبکه تلگراف ظل السلطان و مناطق اطراف اصفهان
به نظرم هنوز در باره اسناد تلگراف به عنوان کاری سندشناسانه، کاری درخور صورت نگرفته یا بنده ندیده ام، سیستمی که برای بیش از یک صد و پنجاه سال، یک وسیله ارتباطی بسیار مهم و اساسی بود. در روزگاری که تلفن در کار نبود، و حتی پس از آن و نیز آمدن بیسیم، تا چندین دهه، تلگراف، به عنوان ابزاری مطمئن، سریع، نسبتا کم هزینه، توانست نقش مهمی در اطلاع رسانی برعهده بگیرد. اخیرا مجموعه ای از اسناد تلگرافی را دیدم که مربوط به سال 1306 بوده و بخشی از شبکه تلگرافی است که ظل السلطان میان اصفهان و مناطق اطراف برقرار کرده است. می دانیم که ظل السلطان زمین های مرغوب را اجاره می کرد، و با استفاده از کشاورزان کم هزینه، آن هم زیر نظر گماشتگان قدر خود، بر ثروت خود می افزود. استفاده از تلگراف برای ایجاد ارتباط بین اصفهان و کرون. عنوان مجموعه ای است که من دیدم. موارد مشابه دیگری هم هست. اما جالب است که این تلگرافات در دفتری یا اوراقی جدا نوشته و نگه داری می شده ست. فقط یک شم تاریخی یا اقتصادی برای استفاده از آنها می توانست عامل باقی ماندن بخشی از این تلگرافات باشد. ظل السلطان یک طرف و مشیرالملک طرف دیگر، با خیال راحت، مطالب خود را در تلگراف می نویسند و نشان می دهند که تلگراف آنی نیست که معمولا در متن های کوتاه، بدون فعل، و با ایماء و اشاره نوشته می شود. آنها شعر می نویسند، و مسائل جاری را توضیح داده و بدون محدودیت، شرح و بسط می دهند. این تلگرافات، می تواند یکی از مهم ترین منابع تاریخ اجتماعی اصفهان باشد. یک نمونه از این تلگرافات را می آورم. تلگراف اول از ظل السلطان، و پاسخ آن از مشیر الملک است. در یکی از اینها نمونه مخابره حرفهای عادی و محرمانه را هم ظل السلطان شرح می دهد:
*
جمعه 18 ربیع الاول
جناب مشیر الملک
آغاباشی در تلگرافش عرض کرده بود که روز عید [جمعه!] است، یک شعری برای ما عرض کند. چند قطعه شعر من به نظرم آمد برای من و شما و او و هر کس بشنود، اسباب عبرت و تنبیه بود، نوشتم. خیلی خوب است شخصی متصلاً ورد زبانش باشد. [شعر سعدی با تغییراتی:]
جهان بگشتم و آفاق سر به سر دیدم / نه مردمم اگر از مردمی اثر دیدم
ز روزگار همین حالتم پسند آمد / که زشت و خوب و بد [و] نیک درگذر دیدم
بر این صحیفه مینا به خامه خورشید / نگاشته سخنی خوش به آب زر دیدم
که ای به دولت ده روزه گشته مستظهر / مباش غرّه که از تو بزرگتر دیدم
کسی که تاج زبرجد صباح بر سر داشت / نماز شام وِرا خشت زیر سر دیدم
اما حکایت تلگراف ومطالبش چون اینجا چند نفر تلگرافچی به جهت کوک کردن اسباب است، محرر آقا را هم اینجا گذاشتم. شما مطالب رسمانه را چنانچه هست بگویید، می گیرند و به ما می رسانند. ولی مطالب محرمانه که دارید به میرزا باقر خان بگویید به محمود آقا اول بگوید تلگرافخانه را خلوت کند، آن وقت به محمود آقا بگوید، او خودش می گیرد و به ما می رساند. و جواب هم به توسط خود او گفته می شود. ظل السلطان.
*
قربان خاک پای مبارکت گردم
الان که دو ساعت از طلوع آفتاب روز جمعه بر آمده است در منزل به جان نثاری اشتغال دارم و گرفتار جناب آقا سید ابوجعفر هستم که شکایت دارند شلتوک زراعت لنبان ایشان از رسیدن آب خشکیده است. در ضمن هم می خواهند آقا زاده نا اهل را در هفته دیگر متاهل نمایند، از غلام برنج و روغن و مخارج عیش و غیره می خواهند که به زیارت تلگراف مبارک نایل شدم. و از وقتی که خاطر انور قرین بساط و انبساط بوده است، شکرگزاری نمودم.
خداوند جان هزار مثل غلام را تصدق وجود مبارک بگرداند، در حقیقت چند شعری که به نطق مبارک فرمایش شده بود، اندرز حکیمانه است و باید حکمای روزگار از آن پند بگیرند و به کار بندند که اسباب نجات دنیا و آخرت است. و این اشعار به مصداق کلام الملوک ملوک الکلام بود.
آغاباشی هم چون در زیر سایه مبارک تربیت شده است، الحق در نظم و نثر و همه خدمتی گل کاری می کند، چه جای گل کاری که بر هر باغبانی مزیت دارد، و در هر خدمتی در صدق عقیدت جان نثاری دارد، مخصوصا روز گذشته بابت هیزم غلام را نزدیک بود آتش بزند. بابت تلگرافات محرمانه هم در حقیقت غلام حیرت داشت، و این تلگراف مبارک رفع اشکال نمود و به نحو مقرر اطاعت خواهد داشت. غلام حبیب الله
و یک تلگراف دیگر:
تصدق حضورت شوم
خلیل و نواب و اسمعیل و مرتضی همه بندگانند خسروپرست، و بندگان حاضرند. امروز خیلی سرد بود، اما برف چندان نیست. شکار هم زیاد است، و فردا را هم تشریف فرمای شکار می شوند، تفنگدارباشی عرض می کند، جناب مستطاب رفته آنجا را دیده، اگر امسال یک قدری دیر شده، سال آینده را شصت خروار حکماً زرع خواهد شد. بنده ارادتمند ابراهیم خلیل.
@jafarian1964
تفاوت مشی شیخ علی کرکی و شیخ بهایی در معاشرت با اهل سنت
از نظر سید نعمت الله جزائری
سید نعمت الله جزائری (م 1112) در شرح عوالی اللئالی، به مناسبتی، و از این بابت که نویسنده این اثر متمایل به حکمت و فلسفه بوده، بحثی را مطرح می کند که جالب است. محور این بحث به تدریج در باره مواضع شیخ بهایی در مسائل مختلف، و شاید از همه مهمتر تفاوت دیدگاه و رفتار او با شیخ علی کرکی است. به نظرم بحثی خواندنی است.
سید نعمت الله جزائری در همان آغاز به ستایش از مولف یعنی ابن ابی جمهور احسایی می پردازد و می گوید: این که او کمال معرفت را نسبت به دانش فلسفه و تصوف دارد، قدحی در شأن و منزلت علمی او نخواهد بود، چرا که بیشتر علمای قدیم و متأخر ما، در این دو علم، ورود داشتند؛ همین طور در ریاضی و نجوم. این نیاز به شرح ندارد. طبعا تحقیقات آنان در این علوم و امثال آن، به معنای اعتقاد و باور شان به آن علوم نیست، بلکه «لمعرفتهم بها و الاطلاع علی مذاهب اهلها» صرفا برای اطلاع بر آنهاست.
سپس می گوید، یکی از فرزندان [نوادگان] شیخ ما شهید ثانی به من می گفت: در زمان حیات شیخ [شهید ثانی] کسانی او را متهم به تسنن می کردند، زیرا در بعلبک و دیگر شهرهای مخالفان، روزها مذاهب چهارگانه را می خواند، و شبها بر اساس مذهب امامیه تدریس می کرد؛ چنان که شناخت او نسبت به مذاهب اربعه، و کتب حدیث و فقه شان، بیش از خود آنها بود. همین طور شیخ کمال الدین بن میثم بحرانی، در تحقیقات فلسفی «فی تحقیق حکمة الفلاسفة» و مانند آن، شأنش از افلاطون و ارسطو و دیگر اساطین از حکما بالاتر بود. کسی که شرح نهج البلاغه او را بخواند، درستی این سخن را درخواهد یافت. اما آنچه که در آن کتاب، از تأویلات [فلسفی] آورده که مطابق ظاهر لسان شریعت نیست، به نظر می رسد، نقل از آرای حکما و صوفیه و قائلان به سخنان آنهاست، نه آن که خودش به آن تأویلات بعیده، باور دارد.
اما شیخ ما، بهاء الملة و الدین، برخی او را متمایل به علوم صوفیه می دانند، گاهی از سماع غنا توسط او سخن می گویند، برخی از معاشرت او با طوائف اسلام و اهل ملل و حتی ملاحده و قائلان به اقوال باطله یاد می کنند. [اینها چند اشکالی است که در ذهنها نسبت به شیخ بهایی بوده و سید نعمت الله می خواهد از آنها جواب بدهد]. وی در باره اتهام شیخ به تسنن می گوید: زمانی من وارد بصره شدم، اعلم آنان شخصی به نام شیخ عمر بود، با وی گفتگو کردیم تا رسیدیم به شیخ بهایی، به من گفت: شما تصور می کنید او از امامیه است! نه به خدا، بلکه او از اهل سنت و جماعت است، اما از سلطان وقت، تقیه می کرده است. وقتی این را شنیدم، مذهب شیخ را برای او شرح دادم و این که او از امامیه است. خیلی به حیرت افتاد و در مذهب خودش هم شک کرد، حتی گفته شد که باطنا از مذهب خودش برگشت.
برخی از موثق ترین مشایخ من در اصفهان به من گفتند در یک وقتی، شماری از علمای ملاحده که خواستار گفتگو با اهل ادیان بودند، در زمان سلطان اعظم شاه عباس اول، به اصفهان آمدند. شاه آنان را نزد شیخ بهایی فرستاد. آنها در وقت درس بر او وارد شدند. به او اطلاع دادند، و وی همانجا به نقل و معرفی مذاهب ملاحده و دلایل آنان و جوابشان پرداخت تا روز تمام شد. ملاحده برخاسته، زمین را بوسیدند و گفتند: این شیخ، عالم ما و دین ماست، و ما پیرو او هستیم. بعد که در باره مذهب او تحقیق کردند، [و دیدند که مسلمان است] به اسلام گرویدند. طبعا اگر به عنوان خصم با آنان گفتگو می کرد، آنها از باطل خویش باز نمی گشتند. این روشی لطیف در مناظره است که انبیاء و امامان در گفتگوی با معاندان و اهل تعصب در مذاهب باطل دارند. روشی که قرآن در آیه «و جادلهم بالتی هی احسن» بر آن تأکید دارد، همان که از قول رسول هم آمده که «انا و ایاکم لعلی هدی او فی ضلال مبین»، و در سوره کافرون هم با تعبیر «لا اعبد ما تعبدون» آمده است. کسی که احتجاج طبرسی را بنگرد، درخواهید یافت که روش درست همین است تا بتوان مخالفان را وارد دین قویم کرد.
همین شیخ من، برایم تعریف کرد که دو نفر از اهالی بهبهان، یکی سنی و دیگری شعی، در مذهب با یکدیگر مباحثه می کردند. به این نتیجه رسیدند که به اصفهان آمده و از شیخ، در باره مذهبش بپرسند. به اصفهان که رسیدند، فرد شیعی، پنهانی نزد شیخ آمد و گفت که با دوستش چه بحث هایی کرده است. وقتی آن دو نفر نزد شیخ آمدند، از اول صبح، شروع به نقل آرای دو مذهب کرده، و دلایل اصحاب آنها را بازگفت و پاسخ های هریک به دیگری را بیان کرد تا روز تمام شد. بحث او به گونه ای بود که هر کدام از آن دو مدعی بودند شیخ مذهب او را دارد. اما وقتی مرد سنی دریافت که شیخ بر مذهب امامیه است، عقیده او را پذیرفت.
شیخ بهایی سفرهای زیادی در بلاد مخالفین داشت. وطن و خویشان و عشایر او هم در آن بلاد بودند. او با آنها معاشرت نیکویی داشت «فکان یحسن المعاشرة معهم». (ادامه در پست بعدی) 👇👇
@jafarian1964
وأخرج ابن أبي شيبة ، ومسلم ، والنسائي وأبو الشيخ في العظمة ، والبيهقي في الأسماء والصفات ، عن أبي موسى الأشعري قال : قال رسول الله صلى الله عليه وسلم : إن الله يبسط يده بالليل ليتوب مسيء النهار ، ويبسط يده بالنهار ليتوب مسيء الليل ، حتى تطلع الشمس من مغربها...وأخرج نعيم بن حماد في "الفتن " ، عن ابن عباس ، عن النبي صلى الله عليه وسلم قال : إذا طلعت الشمس من مغربها تذهل الأمهات عن أولادها ، والأحبة عن ثمرات قلوبها ، وتشتغل كل نفس بما أتاها ، ولا يقبل بعدها لأحد توبة إلا من كان محسنا في إيمانه ، فإنه يكتب لهم بعد ذلك كما كان يكتب لهم قبل ذلك ، وأما الكفار فتكون عليهم حسرة وندامة ، لو أن رجلا أنتج فرسا لم يركبه حتى تقوم الساعة ، من لدن طلوع الشمس من مغربها إلى أن تقوم الساعة ، ولتقومن الساعة والناس في أسواقهم قد نشر الرجلان الثوب فلا يتبايعانه ولا يطويانه ، وقد رفع الرجل لقمته إلى فيه فلا يطعمها " . ثم تلا : وليأتينهم بغتة وهم لا يشعرون [العنكبوت : 53] .
بنابراين "طلوع شمس از مغرب" در اين روايات و در ذيل همين آيه شريفه به عنوان يکی از علائم آخر الزمان و پيش از قيامت مطرح می شود. نويسنده ما هم دقيقا همين را مد نظر دارد؛ يعنی ظهور مهدی را از حوادث آخر الزمان می داند و باب توبه را بعد از آن همچون بعد از طلوع شمس از مغرب بسته می بيند. در عبارت او هيچ سخنی در رابطه با ظهور مهدي از مغرب و يا تشبيه شخص مهدی به شمس ديده نمی شود و فقط سخن از علائم آخر الزمان است که ظهور مهدی هم بخشی از آن است. اتفاقا اينکه طلوع شمس از مغرب از علائم آخر الزمان و علائم ظهور مهدی است را روايات اماميه هم متذکر شده و به طور خاص ابن شاذان در کتاب القائم خود آن روايات را نقل کرده است (نک: غيبت شيخ طوسي، ص 435 و 436: أحمد بن إدريس ، عن علي بن محمد بن قتيبة ، عن الفضل بن شاذان ، عن الحسن بن محبوب ، عن أبي حمزة الثمالي قال : قلت لأبي عبد الله عليه السلام : إن أبا جعفر عليه السلام كان يقول : خروج السفياني من المحتوم ، والنداء من المحتوم ، وطلوع الشمس من المغرب من المحتوم ، وأشياء كان يقولها من المحتوم . فقال أبو عبد الله عليه السلام : واختلاف بني فلان من المحتوم ، وقتل
النفس الزكية من المحتوم وخروج القائم من المحتوم . قلت : وكيف يكون النداء ؟. قال : ينادي مناد من السماء أول النهار يسمعه كل قوم بألسنتهم : ألا إنالحق في علي وشيعته . ثم ينادي إبليس في آخر النهار من الأرض : ألا إن الحق في عثمان وشيعته فعند ذلك يرتاب المبطلون
وبهذا الاسناد ، عن ابن فضال ، عن حماد ، عن الحسين بن المختار ، عن أبي نصر ، عن عامر بن واثلة ، عن أمير المؤمنين عليه السلام قال : قال رسول الله صلى الله عليه وآله : عشر قبل الساعة لابد منها : السفياني ، والدجال ، والدخان ، والدابة وخروج القائم ، وطلوع الشمس من مغربها ، ونزول عيسى عليه السلام ، وخسف بالمشرق وخسف بجزيرة العرب ، ونار تخرج من قعر عدن تسوق الناس إلى المحشر).
بدين ترتيب نويسنده ما مطلقا از ظهور مهدی از مغرب سخنی به ميان نمی آورد بلکه تنها و تحت تأثير همان رواياتی که در تفسير آيه شريفه در بالا نقل کرديم مسئله عدم پذیرش توبه بعد از ظهور مهدی و پیدا شدن علائم آخر الزمان و از آن جمله طلوع شمس از مغرب را مطرح می کند. استناد به اين تکه از سخن نويسنده برای اثبات اينکه کتاب تأليف ابوعبد الله شيعی و داعی فاطمی است بدين ترتيب مخدوش است.
https://t.me/azbarresihayetarikhi
اولا : تعبیر ( استخوان پوسیده ) از آقای مهاجرانی اشتباه است . ثانیا : در سبب باریدن دو احتمال هست ، اول : آسمان به سبب مکشوف شدن استخوان پیامبر می بارد ، انگار گریه میکند ، دوم : آن شخص ، خدا را به حق آن پیامبر قسم داد سپس باران بارید ، و هر دو احتمال صحیح و ممکن است . ثالثا : باریدن باران در این موقعیت ، محال عقلی نیست . رابعا : ما شیعه هستیم نه وهابی که برای مردگان مؤمن ارزش قائل نباشیم ، بدن یک مؤمن عادی حرمت دارد تا چه رسد به بدن پیامبر خدا ! ارتباط بین روح و بدن بعد از مرگ - بر خلاف عقیده وهابیها - منقطع نمیشود . خامسا : باران به برکت افرادی که بر بدن حضرت زهرا سلام الله علیها نماز خواندند نیز می بارد .( الخصال ج2 ص360 ح50 ) سادسا : بر عکس این امر هم صدق میکند مانند اینکه به سبب وجود یک استخوان تارک الصلاه در خانه ، برکت و رزق اهل آن خانه کم میشود . سابعا : ارتباط بین آثار تکوینی و وضعی و بین منشأ اثر – که این ارتباط غیبی است - در شریعت ثابت است ، و نمی توان به سبب جهل به اسرار غیب ، منکر این امور شد .
8 – متأسفانه آقای مهاجرانی فقط با این روایت مشکل ندارد بلکه همانگونه که تصریح کرده با بیشتر مرویات در کتاب الخرائج و الثاقب فی المناقب مشکل دارد (( ...دو کتاب ، که هر دو سرشار ازین سنخ داستان های خیال انگیز، و سست و بی اعتبارند ...)) و می توان نتیجه گرفت این شخص با همه جور معجزه وکرامت و کارهای خارق العاده ای که عقل بشر امروز برنمی تابد مشکل دارد ! سبب این اشکال در چند امر نهفته است که اینجا محل بیان آنها نیست .
9 – روش محقق تستری در کتاب الاخبار الدخیله مورد تایید همه علماء و اهل تحقیق نیست .
10 – برخلاف ادعای آقای مهاجرانی ، گمان نمیکنم عقل بشر امروز با نظر ایشان موافق باشد ، زیرا خیلی از مردم زمان ما بیشتر از اینها را نیز تحمل میکنند و باور دارند ، حتی ابن حجر هیتمی متعصب ، این ماجرا را خلاف عقل و فطرت نمیشناسد ، او در کتاب الصواعق المحرقة ص207 این ماجرا را نقل میکند و هیچ طعنی وارد نمیکند ، والفضل ما شهدت به الأعداء .
در پایان ، این سؤال بی جواب می ماند که نزد آقای مهاجرانی کدام یک عجیبتر است ، باریدن باران به سبب یک استخوان ؟ یا زنده شدن چهار پرنده تکه تکه شده در هم آمیخته شده ؟ یا زنده شدن گاو بنی اسرائیل به وسیله دم همان گاو ؟ یا ...؟ آیا اینها نیز خرافات است ؟! آیا خداوندی که در دم یک گاو این اثر را قرار داده نمی تواند در استخوان یک پیامبر اثر باریدن قرار دهد؟!
✅گزیده ای از بیانات حضرت آیت الله علوی بروجردی در درس خارج فقه 1397/09/25
🔸امام حسن عسکری علیهالسلام تحت کنترل دقیق و شدید بود و این وضعیت هم ناشی از رشد و پیشرفت تفکر شیعه بود که در دوران وجود مقدس حضرت صادق صلواتاللهوسلامهعلیه آن عرضه علمی و حرکت فرهنگی فوقالعاده صورت گرفت تا جایی که نقل شده است در مسجد کوفه بر فراز هفتاد کرسی و منبر میگفتند: «حدثنی جعفربنمحمد» و در دوران امام رضا علیهالسلام بهگونهای تفکر شیعه را جلوه داد و آنقدر تأثیر گذار بود که بعد از علیبنموسی الرضا وجود مقدس امام جواد را ابنالرضای اول و امام هادی را ابنالرضای دوم و امام حسن عسکری را ابنالرضای سوم میگویند و شخصیت حضرت رضا طوری در توسعه تفکر شیعه در بین عامه مردم تأثیر داشت که امام حسن عسکری با آن همه محدودیت و حصر و کنترل شدید بزرگترین شبکه وکالت را داشتند و وکلای امام در زمان حضرت عسکری از همه ائمه بیشتر است و این گسترش تفکر شیعه در تمام بلاد را نشان میدهد حتی در روم و در شهرهای مختلف از روم حضرت عسکری وکیل دارند و نام این وکلا مضبوط است و نامشان ذکر شده است و این ولایت و امامت امام بوده است.
🔸نواب اربعه در سیر تفکر شیعه بسیار تأثیرگذار بودند که هنوز آن بهای لازم به آنها داده نشده است و ما شناخت کافی از آنها نداریم که چه شخصیاتی بودند و کارها را در آن دوره حساس چگونه مدیریت میکردند؛ اینها خدمات بزرگی داشتند و این تفکر را حفظ كردند و زیر نظر مستقیم آقا حجتبنالحسن فعاليت ميكردند و نایب خاص بودند و حامل این لواء بودند تا به دوران غیبت کبری رساندند.
سامرا برای ما خیلی موضوعیت دارد؛ سامرا در دل ما است؛ چون اینجا خانه امام زمان است و قلب شيعه برای سامراء میتپد؛ هر وقت عراق میروید مقید باشید آنجا مشرف بشوید؛ خانه آقا حجتبنالحسن است و این را بدانید آدم در خانه امام زمان و خانه پدر امام زمان بنشيند اگر خواستهای از امام زمان دارد در آنجا داشته باشد؛ مخصوصا ما طلّاب كه سرباز امام زمان هم هستیم و امام زمان هم امام ناظر و حاضر بر ما هستند؛ آيا هیچوقت شده با آقا رو در رو صحبت بکنید؟ آقا كه همه جا هست پس بنشینیم با او حرف بزنیم؛ آقای ما است؛ مولای ما است.
🔸ما روحانيت شيعه برای این مردم پدر هستيم و در دوران غیبت مردم را به ما سپردند و سِمَت ما روحانيت را تکفل ایتام آل محمد ذکر میکنند؛ چطور میخواهیم تکفل کنیم؟ تا به حال چگونه تکفل کردهایم؟ این پدر فقط بچههای متدین و خلف را تکفل نمیکند بلكه پدر بچه ناخلف را هم تکفل میکند؛ بچهای که گوش به حرف نمیدهد را هم پدر از نظر دور نمیدارد؛ اینها بچههای ما هستند؛ ما امروز براي شيعه درد داریم؛ افراد دارند از ما جدا میشوند؛ آيا متوجه هستیم؟ بچهشیعهها دارند میروند مسیحی و بهائی میشوند؛ به بيرون از ايران می روند و در کشورهای غیر اسلامی و در معرض این همه حوادث و انحرافات واقع میشوند؛ ما دردِ اینها را داریم؛ اینها بچههای شیعه هستند؛ ما در دوران غیبت تکفل اینها را بر عهده داریم؛ ما بايد مواظب باشیم اینها را از نظر دور نگردانیم لذا اين تعبیر «پدري» را من اصرار دارم؛ مرجعیت و آخوندي شیعه پدری برای آحاد شیعه است؛ ما این بچههایی که این طرف و آن طرف آواره میشوند را نمیتوانيم رها کنیم ولو خدمت جزئی به اینها بکنیم؛ این وظیفه بر عهده ما گذاشته شده است؛ ائمه و امام عسکری این وظیفه و اين كار را بر عهده ما گذاشتهاند؛ ما کار آنها را میخواهیم بکنیم؛ حفظ شیعه در دوران غیبت به ما سپرده شده است پس چهجور میخواهیم شيعه را حفظ کنیم؟ علماي گذشته چگونه حفظ كردهاند؟ علمای گذشته ما هر چه که بودند این اندازه هنر داشتند که این دستگاه را سالم و دستنخورده تحویل ما دادند؛ ولي آيا ما توان داریم لااقل به همان صورتی که تحویل گرفتیم به نسل بعدي تحویل بدهیم؟ آيا ما این توان و همّت را داریم؟
🔹لازم به ذکر است متن کامل بیانات در سایت حضرت آیت الله علوی بروجردی به آدرس ذیل قرار دارد.
http://alaviboroujerdi.ir/اخبار-و-بیانات/ID/2667/ما-روحانيت-شيعه-برای-این-مردم-پدر-هستيم-و-در-دوران-غیبت-مردم-را-به-ما-سپردند
@alaviboroujerdi
:
✏️نقدی بر «محمد رضا تهرانی» مشهور به «افضل عصر» بزرگ طائفه نواخباری
«... ابطال ما هو المشهور فی میزان الغنا: ... عن ابی عبداالله علیه السلام قال: «قال رسول الله صلی الله علیه و آله: اقرؤوا القرآن بألحان العرب و اصواتها و إیّاکم و بلحون اهل الفسق و اهل الکبائر فإنه سیجیء من بعدی اقوام یرجعون القرآن ترجیع الغناء و النوح و الرهبانیة لا یجوز تراقیهم، قلوبهم مقلوبة و قلوب من یعجبه شأنهم.» فکلّ ترجیع لا یجوز الترقوة حرام و کلّ ترجیع ترجیع یجوز الترقوة حلال سواء کان فی القرآن ام فی غیره و بعبارة أخری أن ترجیع الالحان و الاصوات تارة لا یجوز الترقوة ای الحنجرة لا قلیلاً و لا کثیراً و تارة أخری یجوز و الاوّل فی الغناء و النوح و الرهبانیة کما هو المعلوم المذکور و ماضاهاه و هو حرام و الثانی جائز بل حسن فی القرآن و غیره ...» !!! (حلّ المسائل المشکلة، محمّد رضا تهرانی افضل عصر، نشر نشاط، صص129 و 130)
🌱حاصل کشف عظیم جناب افضل در میزان حرمت غناء -که همه فقهاء اصولی و اخباری از آن غافل بوده اند- این است که هر ترجیعی که از حنجرة نگذرد؛ حرام است و هر ترجیعی که از حنجرة بگذرد؛ حلال است؛ به استناد حدیث «لا یجوز تراقیهم» !!! حال معلوم نیست ترجیعی که از حنجره نمی گذرد؛ دیگر چه جور ترجیعی است؟!!
این نحو برداشت حقیقتاً مضحک و تأسّف بار و به بازی گرفتن علم و دین است. «لا یجوز» به «ترجیع» بر نمی گردد؛ بلکه به «القرآن» بر می گردد و مراد از این تعبیر مشهور، این است که «قرآن را فقط می خوانند و آن را نمی فهمند و به آن عمل نمی کنند و به سوی خداوند بالا نمی رود.»
چنان که در حدیث دیگر آمده است: «مَنْ أَمَّ قَوْماً فَلَمْ يَقْصِدْ بِهِمْ فِي حُضُورِهِ وَ قِرَاءَتِهِ وَ رُكُوعِهِ وَ سُجُودِهِ رُدَّتْ عَلَيْهِ صَلَاتُهُ وَ لَمْ تُجَاوِزْ تَرَاقِيَهُ» (ثواب الأعمال و عقاب الأعمال ؛ دار الشریف الرضیّ ص287)
و در توصیف خوارج آمده: «لا يجاوز إيمانهم تراقيهم» (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، کتابخانه آیت الله مرعشی، ج2، ص 268)
و در حدیث دیگر: «يقولون الحق بألسنتهم، و تأباه قلوبهم، يقرءون القرآن لا يجاوز تراقيهم» (شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام ؛ جامعه مدرسین؛ ج2 ؛ ص43)
و به تعبیر دیگر: «يُحْسِنُونَ الْقَوْلَ وَ يُسِيئُونَ الْفِعْلَ يَدْعُونَ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ لَيْسُوا مِنْهُ فِي شَيْءٍ يَقْرَءُونَ الْقُرْآنَ لَا يُجَاوِزُ تَرَاقِيَهُمْ» (إعلام الورى؛ دار الکتب الاسلامیة؛ ص32)
و نیز: «يَتَكَلَّمُونَ بِكَلِمَةِ الْحَقِّ لَا تُجَاوِزُ حُلُوقَهُمْ» (عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب إمام الأبرار، جامعه مدرّسین ، ص 445)
سیّد رضی (ره) در شرح این تعبیر گوید: «از جمله مجازات نبویّ، سخن او درباره ی خوارج است: «يَقْرَءُونَ الْقُرْآنَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُ لَهُمْ، وَ هُوَ عَلَيْهِمْ؛ لَا يُجَاوِزُ حَنَاجِرَهُمْ» این سخن مجاز است و مراد این است که به احکام و فرائض قرآن عمل نمی کنند و از امر و نهی آن پیروی نمی کنند؛ گویا از آن بهره ای جز صدایی که از حنجره هایشان بیرون آید؛ ندارند. می خواهد بفرماید که قرآن نزد آنان به همین تلاوت شناخته می شود؛ نه با عمل به احکام و واجبات آن. و در بعضی نقل ها آمده: «لَا يُجَاوِزُ تَرَاقِيَهُمْ» و معنا یکی است.» (المجازات النبوية ؛ دارالحدیث؛ صص323 و 324)
و ابن اثیر هم گفته است: «معنا این است که خداوند قرائت آنان را بالا نمی برد و نمی پذیرد؛ گویا از حلقومشان تجاوز نمی کند. و برخی هم گفته اند یعنی به قرآن عمل نمی کنند و پاداشی از قرائت آن نمی برند پس بهره ای جز قرائت ندارند.» (النهاية في غريب الحديث و الأثر؛ مؤسسه اسماعیلیان؛ ج1 ؛ ص187)
@zecra
شبکه تلگراف ظل السلطان و مناطق اطراف اصفهان
به نظرم هنوز در باره اسناد تلگراف به عنوان کاری سندشناسانه، کاری درخور صورت نگرفته یا بنده ندیده ام، سیستمی که برای بیش از یک صد و پنجاه سال، یک وسیله ارتباطی بسیار مهم و اساسی بود. در روزگاری که تلفن در کار نبود، و حتی پس از آن و نیز آمدن بیسیم، تا چندین دهه، تلگراف، به عنوان ابزاری مطمئن، سریع، نسبتا کم هزینه، توانست نقش مهمی در اطلاع رسانی برعهده بگیرد. اخیرا مجموعه ای از اسناد تلگرافی را دیدم که مربوط به سال 1306 بوده و بخشی از شبکه تلگرافی است که ظل السلطان میان اصفهان و مناطق اطراف برقرار کرده است. می دانیم که ظل السلطان زمین های مرغوب را اجاره می کرد، و با استفاده از کشاورزان کم هزینه، آن هم زیر نظر گماشتگان قدر خود، بر ثروت خود می افزود. استفاده از تلگراف برای ایجاد ارتباط بین اصفهان و کرون. عنوان مجموعه ای است که من دیدم. موارد مشابه دیگری هم هست. اما جالب است که این تلگرافات در دفتری یا اوراقی جدا نوشته و نگه داری می شده ست. فقط یک شم تاریخی یا اقتصادی برای استفاده از آنها می توانست عامل باقی ماندن بخشی از این تلگرافات باشد. ظل السلطان یک طرف و مشیرالملک طرف دیگر، با خیال راحت، مطالب خود را در تلگراف می نویسند و نشان می دهند که تلگراف آنی نیست که معمولا در متن های کوتاه، بدون فعل، و با ایماء و اشاره نوشته می شود. آنها شعر می نویسند، و مسائل جاری را توضیح داده و بدون محدودیت، شرح و بسط می دهند. این تلگرافات، می تواند یکی از مهم ترین منابع تاریخ اجتماعی اصفهان باشد. یک نمونه از این تلگرافات را می آورم. تلگراف اول از ظل السلطان، و پاسخ آن از مشیر الملک است. در یکی از اینها نمونه مخابره حرفهای عادی و محرمانه را هم ظل السلطان شرح می دهد:
*
جمعه 18 ربیع الاول
جناب مشیر الملک
آغاباشی در تلگرافش عرض کرده بود که روز عید [جمعه!] است، یک شعری برای ما عرض کند. چند قطعه شعر من به نظرم آمد برای من و شما و او و هر کس بشنود، اسباب عبرت و تنبیه بود، نوشتم. خیلی خوب است شخصی متصلاً ورد زبانش باشد. [شعر سعدی با تغییراتی:]
جهان بگشتم و آفاق سر به سر دیدم / نه مردمم اگر از مردمی اثر دیدم
ز روزگار همین حالتم پسند آمد / که زشت و خوب و بد [و] نیک درگذر دیدم
بر این صحیفه مینا به خامه خورشید / نگاشته سخنی خوش به آب زر دیدم
که ای به دولت ده روزه گشته مستظهر / مباش غرّه که از تو بزرگتر دیدم
کسی که تاج زبرجد صباح بر سر داشت / نماز شام وِرا خشت زیر سر دیدم
اما حکایت تلگراف ومطالبش چون اینجا چند نفر تلگرافچی به جهت کوک کردن اسباب است، محرر آقا را هم اینجا گذاشتم. شما مطالب رسمانه را چنانچه هست بگویید، می گیرند و به ما می رسانند. ولی مطالب محرمانه که دارید به میرزا باقر خان بگویید به محمود آقا اول بگوید تلگرافخانه را خلوت کند، آن وقت به محمود آقا بگوید، او خودش می گیرد و به ما می رساند. و جواب هم به توسط خود او گفته می شود. ظل السلطان.
*
قربان خاک پای مبارکت گردم
الان که دو ساعت از طلوع آفتاب روز جمعه بر آمده است در منزل به جان نثاری اشتغال دارم و گرفتار جناب آقا سید ابوجعفر هستم که شکایت دارند شلتوک زراعت لنبان ایشان از رسیدن آب خشکیده است. در ضمن هم می خواهند آقا زاده نا اهل را در هفته دیگر متاهل نمایند، از غلام برنج و روغن و مخارج عیش و غیره می خواهند که به زیارت تلگراف مبارک نایل شدم. و از وقتی که خاطر انور قرین بساط و انبساط بوده است، شکرگزاری نمودم.
خداوند جان هزار مثل غلام را تصدق وجود مبارک بگرداند، در حقیقت چند شعری که به نطق مبارک فرمایش شده بود، اندرز حکیمانه است و باید حکمای روزگار از آن پند بگیرند و به کار بندند که اسباب نجات دنیا و آخرت است. و این اشعار به مصداق کلام الملوک ملوک الکلام بود.
آغاباشی هم چون در زیر سایه مبارک تربیت شده است، الحق در نظم و نثر و همه خدمتی گل کاری می کند، چه جای گل کاری که بر هر باغبانی مزیت دارد، و در هر خدمتی در صدق عقیدت جان نثاری دارد، مخصوصا روز گذشته بابت هیزم غلام را نزدیک بود آتش بزند. بابت تلگرافات محرمانه هم در حقیقت غلام حیرت داشت، و این تلگراف مبارک رفع اشکال نمود و به نحو مقرر اطاعت خواهد داشت. غلام حبیب الله
و یک تلگراف دیگر:
تصدق حضورت شوم
خلیل و نواب و اسمعیل و مرتضی همه بندگانند خسروپرست، و بندگان حاضرند. امروز خیلی سرد بود، اما برف چندان نیست. شکار هم زیاد است، و فردا را هم تشریف فرمای شکار می شوند، تفنگدارباشی عرض می کند، جناب مستطاب رفته آنجا را دیده، اگر امسال یک قدری دیر شده، سال آینده را شصت خروار حکماً زرع خواهد شد. بنده ارادتمند ابراهیم خلیل.
@jafarian1964
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com