برای پایان نامه کارشناسی ارشد ، می توان یک کتاب را ترجمه کرد .
چه کتاب عربی با موضوعات اعتقادی را برای ترجمه اولویت میدانید
حدود ۱۰۰ صفحه
سلام حضرت اقای جعفریان.لابدخاطرات مهندس سحابی را ج 1 خوانده اید.او در انجا نکته ای در باره ابوالحسن خان فروغی می گوید که عجیب است.می گوید ما در اواخر عمر او گاهی به دیدنش می رفتیم و از او درس می گرفتیم.منزوی شده بود و می گفت من بیست سال است فقط قران و صحیفه سجادیه می خوانم و اگر روزی چیز تازه ای از این دو کتاب دستگیرم نشود ان روز را از دست داده ام.سحابی می گوید وی در فرانسه با هانری برگسون دیدار و مباحثه کرده بود .برگسون به او گفته بود متاسفم که ما غربی ها از فلسفه و حکمت شما بی اطلاعیم در حالی که شما از فلسفه ما خیلی می دانید .سحابی اضافه می کند که فروغی ما را سرزنش می کرد که چرا در سیاست عمر خود را تباه می کنید.نقل به مضمون کردم.
سلام. فیلم جالبی است برای شناخت نوع نگاه باستان شناسان معاصر و تحقیقاتشان در بارۀ اسلام. البته دوبلۀ آن افتضاح است و اسمها را نکرده اند که با مشورت با کارشناس عربی دوبله کنند. حفصه را می گوید هفسا، و مسجد ذوقبلتین را می گوید مسجد دو قبله ای، و در بسیاری از موارد آن قدر اشتباه تلفظ می کند که معلوم نیست چه می گوید.
با این حال، حتما فیلم را دوستان ببینند. برخی شواهد آن در بارۀ قبلۀ مساجد پیش از دورۀ ساخت محرابها قابل تشکیک هستند. نیز، اگر اسلام در پترا شکل گرفته بود، بهشت آرمانی جایی که «تجری من تحتها الانهار» باشد جلوه داده نمی شد؛ این زندگی روزمرۀ مردم بود.
وانگهی آنچه در بارۀ عبدالله بن زبیر و وقایع سال 70ق می گوید واقعا جای تأمل دارد. ما در روایات این را داریم که ابن زبیر، جرأت بنای مجدد کعبه را نداشت و برای این کار با جابر بن عبدالله انصاری مشورت کرد و او توصیه کرد دعا و نماز استخاره را به جای آورد.
وقتی خداوند در قرآن از یزیدیه یاد کرده است!؟
بالاتر، کتاب شرح حال سمعانی را بر اساس داده های خود او در الانساب معرفی کردم. کتابی بالغ بر 820 صفحه. سمعانی مولفی است که به هر مناسبت، از سفرها و دیدارها و شهرهایی که دیده است یاد می کند. من هم زمانی اطلاعات او را در باره اصفهان و قرای آن در مقاله ای گردآوری کردم که شگفت بود. اما این اثر، بسیار مفصل است و در اخباری که می آورد، لطایفی هم دارد. سمعانی ذیل عنوان «یزیدی» می گوید، جماعت زیادی از اینها که من در عراق دیدم، در جبال حُلوان و نواحی آن ساکن هستند. اینها در قرای آن ناحیه، با زهد زندگی کرده و حلال خوارند، با مردمان دیگر نمی آمیزند، و در باره یزید بن معاویه، باور به امامت او دارند. شماری از آنها را در جامع مرج دیدم، آن هم وقتی روز جمعه ای از عراق خارج می شدم. آنها برای نماز گرد آمده بودند. از ادیب حسن بن بندار بروجردی که مردی فاضل و اهل سفر بود، شنیدم که در عبور از نواحی آنها، بر آنان فرود آمده به مسجد آنها درآمده بود. شخصی از او در باره «یزیدیه» پرسیده بود و این که «ما قولک فی یزید»؟ عقیده ات در باره یزید چیست؟ او هم گفته بود: من در باره کسی که بارها در قرآن از آن یاد شده چه بگویم؟ چنان که فرموده است: «یزید فی الخلق ما یشاء» و فرمود: «و یزید الله الذین اهتدوا». بروجردی گوید: در این وقت مرا اکرام کرده و طعام فراوانی برایم آورند!
@jafarian1964
ادامه تحلیل ابوریحان بیرونی از دانش هندوان و مقایسه آنان با یونانیان
ابوریحان در همان مقدمه تحقیق ماللهند، بحث خود را در باره جایگاه دانش در میان هندوان ادامه داده و به مقایسه آنان با یونانیان می پردازد. ابتدا می گوید، همین هندوان که این طور به علم خود، مُعجب و مغرور هستند، اگر به سفر بروند و با اقوام دیگر مخالطت کنند، «هر آینه از رأی خویش بر گردند». این نکته ای بس مهم است. این که کسی در خانه خود بنشنید، هر اندازه علم داشته باشد، به آن معجب خواهد بود و روی دانش خویش اصرار خواهد ورزید، اما وقتی به سفر برود و با دیگران آشنا گردد، طبیعی است که آن سماجت وی از بین خواهد رفت.
ابوریحان ادامه می دهد که این هندیان، در قدیم، بهتر از این که اکنون هستند، بودند؛ شاهدش آن که یکی از فضلای قدیم آنان با نام براهمهر می گفت: «یونانیان که پلیدانند، چون به دانش بر دیگران فائق آمدند، تعظیم آنان بایسته گردید؛ پس چه باید بگوییم در باب برهمنی که شرف دانایی را بر طهارت افزوده است». از نظر ابوریحان، همین اعتراف، مهم است که از نظر این برهمن، یونانیان با دانش، بر دیگران فائق آمده و تعظیمشان بایسته گردید. در عین حال، از نظر آن عالم برهمن، یک برهمن، چون دانایی را با طهارت درآمیخته، جایگاه بهتری دارد.
ابوریحان باز از «اخلاق علمی» هندیان، و این که همه دانشها را از خود می دانند و لابد بقیه مردمان را جاهل، بد گفته، و می گوید، وقتی خود که به آنجا رفته، به قصد آموختن از داشت های علمی آنها، به شاگردی نشسته، اما به زودی و پس از فراگرفتن معارف آنان، وارد بحث و گفتگوی علمی با ایشان شده، به بیان «علل» پرداخته و «برخی از براهین و طرق حقیقی حسابها» [ی نجومی و ریاضی] است. آنها با تعجب «در من آویختند، و استفادت از مرا، درهم ریختند، و همی پرسیدند که به چه کسی از هندوان رسیدی، و این معارف از او دریافتی». تصور هندیان این بوده است که او این دانش را از یک دانشمند هندی گرفته، و باورشان نمی شده است که کسانی جز هندیان دانشی داشته باشند.
ابوریحان می گوید که من «با ایشان باز می نمودم و به استنکاف برتری می کردم».آنها شاهد دانش این مرد بوده اند. تبحر ابوریحان در دانش، سبب گردید تا او را باور کرده، کارش را در حد سحر بدانند و اندک اندک او را دریای اش بخوانند. ابوریحان که احساس کرده این توضیحش بوی خودستایی می دهد، در همان آغاز پاراگراف مزبور، طعنه ای بر خویش زده است که «خودپسند سلام می رساند»! و بدین ترتیب از این که از خود ستایش کرده، عذر خواسته است.
سپس به مقایسه یونانیان و هندیان پرداخته و این مقایسه را با بیان حال جهل و نادانی یونانیان پیش از دوره سقراط و پس از آن دنبال کرده است. او می نویسد: یونانیان به ایام جاهلیت، یعنی قبل از ظهور نصرانیت [بخوانید پیش از عصر فلسفه در یونان] چون هندوان بودند به عقیدت، خواص آنان نزدیک [شبیه] به خواص اینان در نظر، و عوام آنان چون عوام اینان در بت پرستی.... و لکن یونانیان از برکت فلاسفه ای که به ناحیت آنان پدیدار آمد، رستگار گردیدند، و آن جماعت، اصول خواص (و نه عوام را) منقح گرداندند، زیرا که غایت قصوای خواص، پیروی از «بحث» است و نظر، و آرزوی عوام، تهور است و لجاجت، اگر از خوف و وحشت آزاد باشند».
این اوج تحلیل ابوریحان برای مقایسه خواص و عوام است. خواص، آنهایی هستند که به علم و دانش و بحث و نظر می پردازند، و عوام آنان هستند که به لجاجت و تهور رغبت دارند. ابوریحان، سقراط را سردسته این خواص می داند: «و دلیل بر این، داستان سقراط است که چگونه وقتی که با بت پرستی قوم خویش نبرد کرد، و از نامیدن ستارگان به خدایی، دوری گزید، قضات دوازدگانه آتن، اجماع کردند بر فتوای به قتل او الا یکی. و او از حق برنگشت و جان خویش بداد». اساس این بحث، تمایل سقراط به «بحث» است و مورد و مصداق آن را باید با کاوش بیشتر در منابع دید.
این یونانیان! اما مشکل هندوان چه بود؟ مشکل این بود که دانشمندانی نداشتند که «دانش ها را مهذّب گردانند». و «از این رهگذر است که تو گویی که این مردمان را کلام خاصی نیست [دانشی ندارند] الا در غایت اضطراب، و سوء نظام، و در آخر امر آمیخته به خرافات عوام، از زیاد گردانی عدد و دراز گردانی مسیر». باورهایشان، مشتی مجعولات نحله ای است که خودشان سر آنها معطل هستند، و «مخالفت با آن را فظیع می شمرند».
ابوریحان، می گوید، همین وضع است که سبب شده تا «تقلید بر آنان مستولی» شود.
با این حال، ابوریحان، کسی نیست که همین مقدار دانش هندیان را در حساب و ریاضی انکار کند. او خود به نصیحت دیگران مشغول است، چطور می تواند به انکار همه چیز هندیان بپردازد. لذا بلافاصله می گوید، من فقط می توانم بگویم، آنچه اینان از «حساب و نوع تعالیم» دارند، به مثل، مانند «صدفی مخلوط به خزف یا گوهری آمیخته با سرگین، یا مرواریدی پراکنده در سنگ ریزه است». [ادامه در پست بعدی] 👇👇
اخبار ابن سعد در باره «ذو الجوشن ضبابى» پدر شمر [چرا پدر شمر دیر مسلمان شد؟]
گويد: هشام بن محمد بن سائب كلبى مىگفت، نام ذو الجوشن، شرحبيل و نام پدرش اعور بن عمرو بن معاوية است، و اين معاويه همان ضباب بن كلاب بن ربيعة بن عامر بن صعصعة است.
گويد: كس ديگرى جز هشام مى گفت: نام ذو الجوشن، جوشن و پسر ربيعه كلابى است. ذو الجوشن پدر شمر بن ذو الجوشن است كه در كشتن حسين بن على- عليهما السلام- حضور داشته و كنيه شمر، ابو السابغه بوده است.
گوید: يزيد بن هارون، از جرير بن حازم ما را خبر داد كه مى گفته است ابو اسحاق سبيعى براى ما نقل كرد كه جوشن بن ربيعه كلابى در حالى كه هنوز مشرك بود به حضور پيامبر (ص) آمد و اسبى را براى آن حضرت هديه آورد. پيامبر (ص) از پذيرش آن خوددارى كرد، و فرمود: اگر بخواهى مى توانى آن را در برابر چند زره گزينه از زره هاى غنيمتى جنگ بدر به من بفروشى. پيامبر (ص) سپس به او فرمود: «اى ذو الجوشن! آيا نمىخواهى از نخستين گروندگان ـ قوم خود ـ به اين آيين باشى؟». گفت: نه. پيامبر پرسيد چه چيزى تو را از آن باز مى دارد؟ گفت: من مى بينم كه قوم تو، تو را تكذيب مى كنند و از سرزمين خود بيرونت كرده اند و با تو جنگ مى كنند. اگر بر ايشان پيروز شوى به تو مى گروم و از تو پيروى مى كنم. و اگر ايشان پيروز شوند از تو پيروى نخواهم كرد. پيامبر (ص) او را چنين فرمود: «اى ذو الجوشن! اگر زنده بمانى شايد كه به زودى پيروزى من را بر آنان ببينى».
ذو الجوشن مى گفته است: به خدا سوگند هنگامى كه در ضريّة [جایی متعلق به بنی کلاب] بودم سوارى از سوى مكه پيش ما رسيد، پرسيديم پشت سرت چه خبر بود؟ گفت: محمد بر مردم مكه پيروز شد.
گويد: ذو الجوشن از اينكه به هنگام دعوت رسول گرامى پذيرفتن اسلام را رها كرده بود اندوه مى خورد.
گويد عبد الله بن محمد بن ابى شيبة، از عيسى بن يونس، از پدرش، از پدر بزرگش، از گفته خود ذو الجوشن ضبابى ما را خبر داد كه مى گفته است: پس از آسوده شدن پيامبر (ص) از جنگ بدر به حضورش رفتم و گفتم: اى رسول خدا! من اسب نرى را كه از ماديان خودم كه نامش قرحاء است زاييده شده است آورده ام آن را براى خود بگير. پيامبر فرمود: نمى پذيرم ولى اگر بخواهى مى توانى معادل بهاى آن را از زره هاى گزينه بدر دريافت كنى. گفتم: در اين صورت اينك اسب را در برابر چند زره به تو نمى فروشم و واگذار نمى كنم.
كسى ديگر غير از عبد الله بن محمد بن ابى شيبه اين موضوع را از همان راويان يعنى عيسى بن يونس، از پدرش، از پدر بزرگش، از خود ذو الجوشن ضبابى به صورت كاملتر نقل مى كند كه مى گفته است پس از جنگ بدر اسب نرى را كه از ماديان خودم به نام قرحاء زاييده شده بود به حضور رسول خدا بردم و گفتم: اى محمد! من كره نر قرحاء را آورده ام كه آن را براى خود بگيرى. فرمود: مرا به آن نيازى نيست. سپس فرمود: اى ذو الجوشن! مسلمان نمى شوى كه از پيشگامان اين آيين باشى؟ گفتم: نه. و سپس گفتم: مى بينم كه قوم تو آزمند از ميان بردن تو هستند. فرمود: چگونه است مگر خبر كشته شدن آنان در بدر به تو نرسيده است؟ گفتم: چرا آن خبر به من رسيده است، و اگر بر كعبه- مكه- و ساكنان آن پيروز شوى من اين پيشنهاد را مى پذيرم- مسلمان مى شوم. فرمود: شايد اگر زنده بمانى آن را ببينى.
ذو الجوشن مى گويد: پس از اين گفتگو پيامبر (ص) به بلال فرمود: خورجين اين مرد را بگير و براى او در آن خرماى خوب بريز و به او توشه بده. و چون من پشت كردم كه بروم پيامبر (ص) فرمود: او بهترين سواركار دلير بنى عامر است.
ذو الجوشن مى گويد: به خدا سوگند بعدها كه آهنگ بازگشتن با همسرم- به حضور پيامبر- داشتم، سوارى از راه رسيد، گفتم: مردم چه كردند؟ گفت: به خدا سوگند كه محمد بر كعبه- مكه- و ساكنان آن چيره شد. با خود گفتم مادرم بى فرزند باد، اگر در آن هنگام مسلمان شده بودم و از او مى خواستم حيره را در اختيارم قرار دهد بى ترديد چنان مى كرد!
“دیوید بالفور” جوان هفده ساله ای است که در روستای “اسندین” در “اسکاتلند” زندگی می کند. دیوید اخیرا پدر خود را از دست داده است و چون مادرش را هم قبلا از دست داده، برای شروع یک زندگی جدید تصمیم به ترک شهر می گیرد. او در صبح ژوئن سال ۱۷۵۱ مسافرت خود را شروع می کند. قبل از اینکه حرکت کند، آقای “کامپبل”، کشیش دهکده که یکی از دوستان صمیمی اوست، با او صحبت می کند و آخرین خواسته پدرش را به او می گوید. طبق گفته های کشیش، پدرِ دیوید قبل از مرگش نامه ای به کشیش داده و از او خواسته که پسرش این نامه را به دست شخصی به نام “ابینزر بالفور” که در “عمارت شاوز” در همسایگی روستای “کراموند” (روستایی در شمال غربی شهر “ادینبورگ”) زندگی می کرد، برساند. بالفورهایی که در عمارت شاوز زندگی می کردند بسیار ثروتمند بودند. این به این معنا بود که دیوید علیرغم اینکه خود در فقر بزرگ شده بود؛ اما شاید اقوام او از خانواده ای ثروتمند و سرشناس بودند و این شوق دیوید را برای شروع ماجراجوییش دو چندان کرد …
@litera9
نوبختی موافق با "نظر "بوده است
در نوشته های قبلی خود درباره حسن بن موسی النوبختی و اینکه او نمی تواند نویسنده کتاب مختصر کون و فساد ارسطو باشد این خطای آقای مروان راشد را به بحث گذاشتیم که او بر اساس استنباط اشتباهی از کتابی از فخر رازی نوبختی را قائل به نظریه تعلیم می داند. اینجا تکه ای از کتاب الآراء و الدیانات که ابن الملاحمی در الفائق (ص ۳۷۵ تا ۳۷۶) نقل کرده را می آوریم که به درستی نشان می دهد نوبختی قائل به نتیجه بخش بودن نظر و استدلال بوده است.
نوبختی مخالفان نظر را مقلدان (یعنی اهل تقلید که واژه فنی متکلمان برای توصیف کسانی است که اهل نظر نیستند و یا مخالف آنند) و اهل الحیره می خواند و می گوید آنان در این زمینه نگاشته ها دارند. از آن جمله است ابو سعید الحصری (که قبلا از او نام بردم). نوبختی می گوید من او را از طریق الزام رد کردم و بدو گفتم که تو با خود جدل ورزی و نظر با نظر و جدل کلامی و استدلالی مخالفت می کنی و آن را می خواهی ابطال کنی در حالی که خود این مستلزم رد نظر توست که جدل و نظر به کار نمی آید. حصری می گفته که حتی اگر من در مذهب خود دچار مناقضه مذهبم شوم خود این تناقض گویی من نشان از صحت مذهب من است که با جدل و نظر به جایی نتوان رسید چرا که چنانکه می بینید دچار نقض خودم هم شده ام. در پاسخ بدو گفته شده که این سخن تو بر علیه خودت که دچار تناقض شده ای سخن مقبولی است اما این ادعا که با این کار مذهبت را تصحیح و مستدل کرده ای خود تناقض دیگری است چرا که به هیچ وجهی نتوان با مناقضه گویی و تناقض با چیزی صحت آن چیز را ثابت کرد.
باز نوبختی در این کتاب بر اساس نقلی که ابن الملاحمی از او دارد ابراز داشته که شبهه ای برای مخالفان نظر نقل می شده که البته نوبختی می گوید این شبهه را کسی نمی تواند مطرح کند به دلیلی که بعدا می گوییم. اصل شبهه این است که نظر و جدل مفید علم نیست و استدلال راه به جایی نمی برد چرا که همواره دیده ایم اشخاص برای مذهب خود استدلال ها می کنند تا بر خصم خود پیروزی یابند اما گاه همین اشخاص از مذهب خود دست می کشند و درست برای مذهب مخالف با آن دیگر بار استدلال و نظر را به کار می گیرند. این شبهه ای قوی قلمداد می شده و البته نوبختی گفته است این شبهه از آن هیچ کس نیست چرا که صاحبان همه مذاهب چنین کنند و بنابراین هیچ کس نمی تواند از آن بر علیه دیگری بهره گیرد. نوبختی در مقام توضیح اضافه می کند که حتی اهل حیرت یعنی کسانی که قائل به غیر مفید بودن نظر و استدلال برای علم هستند نیز خود مرتکب چنین چیزی می شوند. او می گوید من خود از میان اصحاب الحیره کسی و یا کسانی را دیده ام که از این مذهب دست شسته و به فایده نظر و استدلال و جدل ایمان آورده اند.
در دنباله کتاب الفائق شبهات دیگر همین گروه نقل می شود و پاسخ هایی را ابن الملاحمی ارائه می دهد که به احتمال قوی بخشی از آنها را از کتاب نوبختی بهره برده است.
با این حساب می بینیم که نوبختی در کتاب خود چگونه از مقام نظر و استدلال و فایده آن دفاع می کند. آنچه ابن الملاحمی اینجا از کتاب الآراء والدیانات نوبختی نقل کرده مؤید آن چیزی است که قبلا از کتاب فخر رازی و نقل او از کتاب نوبختی آوردیم.
برخی از نمونه های قرائت های نجاشي
1 - اسماعيل بن ابي زياد السكوني الشعيري . نجاشي كتاب او را نزد ابن نوح سيرافي خوانده بوده است ( نجاشي ، 26/47 )
2 – قرانت كتاب كلامي الكر و الفر ابن ابي عقيل بر شيخ مفيد ( نجاشي ،48 / 100 )
3 – قرائت كتاب بزرگ الآراء و الديانات حسن بن موسي النوبختي بر شيخ مفيد ( نجاشي ، 63 / 148 ) .
4 - ابو محمد الحسن بن احمد بن القاسم ، الشريف النقيب ( از سادات ) نجاشي مي گويد كه بر او فوائد بسيار قرائت كرده و يا بر او قرائت مي كرده اند و او شنيده است ( نجاشي ، 65 / 152 ) .
5 - ابو عبدالله الحسين بن علي بن سفيان البزوفري ، از اجلاء اماميه ، چندين كتاب داشته و از جمله كتاب احكام العبيد كه نجاشي آن را بر شيخ مفيد خوانده بوده است ( نجاشي ، 68/ 162 ) .
6 - ابو عبدالله الحسين بن عبيدالله بن ابراهيم الغضائري ( درگذشته 15 صفر 411ق ) ، شيخ معروف نجاشي ، كتابهاي متعددي داشته و از جمله كتاب النوادر في الفقه . نجاشي از او تمامي كتابهايش و نيز جميع مروياتش ( جميع رواياته عن شيوخه ) را به اجازه دريافت داشته است ( نجاشي ، 69 / 166 ) .
7- ابو الحسين اسحاق بن الحسن بن بكران العقرائي التمار ، كثير السماع بوده ولي نجاشي مي گويد كه در مذهبش ضعيف بوده است . او در كوفه زندگي مي كرده و در آنجا ( يعني نجف ) مجاور بوده است . نجاشي او را در كوفه ديده بوده است . در كوفه كتاب كافي كليني را از خود او روايت مي كرد و نجاشي مي گويد چون در آن زمان كه او را ديده بوده ، وي سن بالا داشته ( احتمال قوي تري براي معناي عبارت – و كان في هذا الوقت علوا) از آنرو از وي چيزي نشنيده است . اين مسئله مربوط مي شود به احتياط نجاشي در روايت و اينكه خطايي در روايت از كسي ايجاد نشود . سه كتاب را نجاشي براي او ذكر مي كند كه البته به آنها سندي هم نمي دهد . دليل اينكه به اين سه كتاب هم سندي نمي دهد ، شايد به همان مسئله سن بالاي العقرايي و احتمال خطا مربوط شود ( نجاشي ، 74 / 178 ) .
8 - ابو جعفر احمد بن محمد بن عمرو بن ابي نصر زيد البزنطي ( درگذشته 221 ق ) . كتابهايي داشت و از جمله الجامع كه نجاشي آن را بر حسين بن عبيدالله الغضائري قرائت كرده بود و غضائري نيز به نوبه خود آن را بر ابوغالب زراري برخوانده بود و نجاشي بدين ترتيب سند خود را به كتاب و مولف رسانيده است ( نجاشي ، 75 / 180 ) .
9- ابوالحسين يا ابو عبدالله احمد بن الحسن بن علي بن محمد بن علي بن فضال بن عمر بن ايمن ( درگذشته 260 ق ) ، گفته مي شود كه او فطحي مذهب بوده است ولي با اين وصف او را نجاشي توثيق مي كند . از او كوفيان و از جمله برادرش علي بن الحسن بن فضال روايت مي كنند . نجاشي مي گويد كه از كتابهاي او دو كتاب الصلاه و الوضوء شناخته است . اين دو كتاب را نجاشي نزد استادش ابن عبدون برخوانده بوده است و بدين ترتيب اسناد كتابهاي او را به برادرش علي و سپس خود او مي رساند ( نجاشي ، 80 – 81 / 194 ) .
10 - ابو جعفر احمد بن الحسين بن عمر بن يزيد الصيقل كوفي ، از اماميه ، كتابهايي داشته كه جز النوادر شناخته شده نيست . نجاشي اين كتاب را به همراه احمد ابن الغضائري ، بر پدر ابن الغضائري يعني حسين بن عبيدالله الغضائري قرائت كرده بوده است و سند آن را به محمد بن احمد بن يحيي و به مولف مي رساند . احمد ابن الغضائري گفته بوده كه او كتابي هم در امامت داشته است و سند آن را از طريق پدرش به آن مي رسانيده است ( نجاشي ، 83 / 200 ) .
11 – ابوالحسن احمد بن محمد بن عمران بن موسی ، معروف به ابن الجندی ، نجاشی او را استاد خود می خواند و اضافه می كند كه او او ما را به شیوخ زمانه خود وصل كرد ، بنابراین او كه نجاشی از وی به رحمه الله تعبیر می كند ، از مشایخ مهم نجاشی بوده است كه نجاشی بخشی از اسناد روایی خود را مدیون اوست . كتابهای متعددی داشته و عمدتا در موضوعات ادبی . یك مورد را یعنی كتاب الانواع را كه كتاب بسیار بزرگی هم بوده نجاشی در مجلس قرائت بر وی شنیده بوده است ( نجاشی ، 85 / 206 ) .
12 - ابو عبدالله احمد بن محمد بن عبیدالله بن الحسن بن عیاش بن ابراهیم بن ایوب الجوهری ( درگذشته 401 ق ) نجاشی او را دیده بوده و می گوید كه ابن عیاش دوست خود وی و پدرش بوده است و همچنین می افزاید كه از او حدیث و روایت بسیار شنیده است اما نجاشی اضافه می كند كه شیوخ ما او را تضعیف می كنند واز اینرو می گوید كه از او روایت نمی كند و از روایت از او اجتناب می كند . نجاشی برای او تعبیر رحمه الله می آورد و سپس می افزاید : "سامحه" كه نشان از ملاحظه ای است كه درباره او دارد ( نجاشی ، 85 – 86 / 207 ) .
https://t.me/azbarresihayetarikhi
مشاركت دو يا چند نفر در تاليف يک کتاب حديثی (در دو فرسته)
مشاركت در تاليف كه گزارش نمونه هايي از آن را در فهارسي مانند نجاشي مي بينيم ، مي تواند به اين معني باشد كه يك راوي ، مجموعه اي از روايات دو تن را يكجا جمع كرده و در يك دفتر ( = كتاب ) عرضه كرده و آن كتاب هم هميشه بدين صورت در سنت امامي روايت شده است . در مواردي كه تصريحي بر اين وجود ندارد كه كتاب را عده اي روايت كرده اند ، ظاهرا بتوان چنين استنباطي را قوي دانست.
شايد هم بتوان در مواردي گفت كه روايات يك تن توسط ديگري تكميل مي شده و دنباله كتاب قبلي را تشكيل مي داده و آنگاه توسط يك راوي روايت مي شده است .
اين احتمال هم هست كه يك راوي مجموعه اي از اصول را از يك محدث اخذ مي كرده و آنگاه آن را بر محدث هم طبقه محدث اولي ، عرضه مي كرده و او هم با تاييد روايت آن اصول ، خود نيز روايت آن را به راوي مورد نظر مي داده و عملا دفتر فراهم آمده از اصول كهن تر ، روايت يك راوي از دو استاد هم طبقه بوده كه هر دو دفاتر معيني را عينا براي راوي روايت كرده بودند و بدين ترتيب كتاب فراهم آمده كار مشترك آن دو محدث با دخالت آشكار راوي بوده است . مورد اسماعيل بن علي و اسماعيل بن ابي عبدالله كه نجاشي مي گويد اصحاب ما گفته اند آن دو كتاب خطب داشته اند و آنگاه سندش را به هر دو مي رساند ، احتمالا از موارد تاليف مشترك است ( نجاشي ، 30 / 64-65 ). ديگر نمونه ها:
1 - كتاب ابراهيم بن محمد الاشعري و برادرش الفضل كه با مشاركت بوده است . كتابشان را الحسن بن علي بن فضال از آن دو روايت مي كرد ( نجاشي ، 24-25/42 ) .
2 – الحسين بن بسطام بن سابور الزيات و برادرش ابو عتاب هر دو كتابي در طب گردآورده بودند و بعد نجاشي به هر دو آنها مشتركا از طريق ابن عياش جوهري سند مي دهد ، بدون اينكه سند خود را به ابن عياش برساند ( نجاشي ، 39 / 79 ).
3 - ابو محمد الحسن بن سعيد بن حماد بن مهران الاهوازي . نجاشي مي گويد كه در كتابهاي سي گانه مصنف برادرش حسين با او مشاركت داشته ولي بيشتر برادرش در تاليف اين كتابها شهرت داشته است . نجاشي به نقل از الحسين بن يزيد السورائي مي گويد كه حسن شريك برادرش در تمامي رجال او بوده جز در روايت از زرعه بن محمد الحضرمي و فضاله بن ايوب كه در اين دو مورد حسين به واسطه برادرش از آن دو روايت مي كرده است . كتابهاي دو برادر به تعبير نجاشي كتب نيكوي معمول به بوده است و اين نشان مي دهد كه در سنت روايي اماميه كتابهاي اين دو محل مراجعه فقها بوده و از شهرت برخوردار بوده است . نجاشي مي گويد اين كتابها سي كتاب بوده است و سپس كتابها را نام مي برد كه از آن بر مي آيد كه كتابها در ابواب فقه بوده است . از كتاب الوضوء شروع مي شده و ابواب مختلف فقه را پوشش مي داده است . البته اين مجموعه كتابهاي ديگري در مسائل اعتقادي و شيعي و يا حتي تفسير را شامل مي شده است . از جمله كتاب الرد علي الغلاة. نجاشي مي گويد كه اين كتابها را از طرق مختلفي روايت مي كرده است از جمله طرق ابن نوح سيرافي : ابن نوح سيرافي مي گويد كه كتب حسين بن سعيد را اين اشخاص از او روايت كرده اند : احمد بن محمد بن عيسي اشعري ؛ احمد البرقي ؛ الحسين بن الحسن بن ابان القمي ؛ احمد بن محمد بن الحسن بن السكن القرشي البردعي و ابوالعباس احمد بن محمد الدينوري ؛ اما بنا به گفته همو ، آن روايتي كه اماميه بر آن اتفاق دارند و بر آن اطمينان دارند ، آن روايتي است كه احمد بن محمد بن عيسي اشعري از آن دو روايت كرده است و آنگاه ابن نوح سند خود را به احمد بن ادريس الاشعري و او به احمد بن محمد بن عيسي از حسين بن سعيد مي رساند و به اين ترتيب كتابهاي سي گانه او ( فقط از حسين نام برده شده است ) را روايت مي كند . وي در سند ديگري طريق احمد بن محمد بن عيسي را از طريق سه تن يعني محمد بن يحيي العطار و عبدالله بن جعفر الحميري و سعد بن عبدالله الاشعري از او روايت مي كند . در دو سند جداگانه نيز ابن نوح روايت احمد البرقي را روايت مي كند كه در مورد آن تعبيري را كه در مورد روايت احمد بن محمد بن عيسي اشعري مبني بر اتكا و اعتماد اماميه بر روايت او بود را نمي گويد و اين نشان مي دهد كه در ميان اين چند دسته روايت احمد اشعري از اعتبار بيشتري برخوردار بوده است . در روايت ابن نوح ، الحسين بن الحسن بن ابان القمي كتابهاي آنها را به خط حسين بن سعيد در اختيار داشته و آن كتابها را روايت مي كرده است . دليل اين امر را ابن نوح چنين گزارش كرده بوده كه حسين بن سعيد ميهمان پدر الحسين بن الحسن بن ابان در قم بوده و در همان شهر نيز درگذشته بوده است و بنابراين الحسين بن الحسن فرصت يافته كه كتابها را نزد حسين بن سعيد ، فرا گيرد و از او بشنود و كتابها را نيز شايد به هين دليل نزد خانواده او برجاي گذارده است . ابن نوح دو سند از طريق الحسين بن الحسن بن ابان ارائه مي دهد .
شماری از محدثان بغداد در فهارس اماميه (دو فرسته)
1 - ابو محمد الحسن بن محمد بن يحيي ( از سادات ) ، معروف به ابن اخي طاهر ( درگذشته ربيع الاول 358 ق ) ، به گفته نجاشي از مجاهيل ، احاديث منكر روايت مي كند و او مي افزايد كه چنين ديدم كه اصحاب ما او را تضعيف مي كنند . دو كتاب با عناوين كتاب المثالب و نيز كتاب الغيبه و ذكر القائم عليه السلام را نجاشي براي او ذكر مي كند ( نجاشي ، 64 / 149 ) .
2 – ابو عبدالله الحسين بن عبيدالله بن ابراهيم الغضائري ( درگذشته 15 صفر 411ق ) ، شيخ معروف نجاشي ، كتابهاي متعددي داشته و از جمله كتاب النوادر في الفقه . نجاشي از او تمامي كتابهايش و نيز جميع مروياتش ( جميع رواياته عن شيوخه ) را به اجازه دريافت داشته است ( نجاشي ، 69 / 166 ) .
3 - ابو علي احمد بن محمد بن مسلمه الرماني البغدادي ، كتاب النوادر داشته است و بعد نجاشي بلافاصله مي گويد از زياد بن مروان روايت مي كند . بعيد نيست منظور اين است كه او در اين كتاب تماما از اين راوي روايت مي كند يا اينكه اين كتاب در حقيقت دفتر اين راوي بوده كه احمد بن محمد بن مسلمه آن را روايت مي كرده است ( نجاشي ، 79 / 187 ) .
4 – ابوغالب احمد بن محمد بن محمد بن سليمان بن الحسن بن الجهم بن بكير بن اعين بن سنسن الزراري ( 285 – 368 ق ) ، شيخ اماميه در عصرش و از وجوه آنان ، كتابهايي داشته است و از جمله كتاب التاريخ كه ناتمام بوده است ؛ رساله اي هم به نواده اش ابو طاهر در ذكر آل اعين ؛ دو كتاب مناسك الحج يكي بزرگ و ديگري كوچك داشته است ( نجاشي ، 83 – 84 / 201 ) .
5 – احمد بن ابراهيم بن ابي رافع بن عبيد الانصاري ، اصلا كوفي بود ولي ساكن بغداد بود . كتابهاي متعددي حتي در موضوعي فقهي داشته و نيز در موضوعات تاريخي ولي در عين حال كتاب النوادر داشته كه نجاشي آن را كتاب نيكويي توصيف كرده است ( نجاشي ، 84/ 203 ) .
6 – ابوبكر احمد بن عبدالله بن احمد بن جلين الدوري الوراق ، از اماميه ، نجاشي مي گويد از او كتابي جز در طرق راويان حديث رد الشمس نمي شناسد او بنابر گفته نجاشي با اينكه امامي مذهب بود ولي با سنيان ارتباط داشت و آنان از او روايت حديث مي كردند و او نيز از آنان حديث روايت مي كرد . نجاشي مي گويد كه يكي از مشايخش ( ابو احمد عبدالسلام بن الحسين البصري ) كتابي به خط الدوري به او داده بوده ( دفع الي ) كه در آن الدوري اجازه تمام رواياتش را به اين شيخ داده بوده است . بنابراين اين كتاب كه شايد دفتري از روايات الدوري و شايد اصلي از اصول در اختيار وي بوده ، مشتمل بر اجازه اي نيز بوده كه در آن الدوري اجازه روايات خود را ( اعم از كتابهايش ) را به اين راوي داده بوده است . اين اجازه از نمونه هاي اجازات به معناي عام ( اجازه مرويات / فهرست روايات ) است كه فراتر از روايت يك يا مجموعه اي از كتب بوده است و شايد مشتمل بر فهرستي از مرويات الدوري بوده است ( نجاشي ، 85 / 205 ) .
7- ابوالحسن احمد بن محمد بن عمران بن موسی ، معروف به ابن الجندی ، نجاشی او را استاد خود می خواند و اضافه می كند كه او ما را به شیوخ زمانه خود وصل كرد ، بنابراین او كه نجاشی از وی به رحمه الله تعبیر می كند ، از مشایخ مهم نجاشی بوده است كه نجاشی بخشی از اسناد روایی خود را مدیون اوست . كتابهای متعددی داشته و عمدتا در موضوعات ادبی . یك مورد را یعنی كتاب الانواع را كه كتاب بسیار بزرگی هم بوده نجاشی در مجلس قرائت بر وی شنیده بوده است ( نجاشی ، 85 / 206 ) .
8 - ابو عبدالله احمد بن محمد بن عبیدالله بن الحسن بن عیاش بن ابراهیم بن ایوب الجوهری ( درگذشته 401 ق ) ، خاندانش بغدادی و از وجوه این شهر بودند . بنا به تصریح نجاشی ، او از اهل علم و ادب برجسته بود و شعر نیكو می سرود و خط خوب داشت . حدیث بسیار شنید ولی در آخر عمر اضطراب پیدا كرد . نجاشی او را دیده بوده و می گوید كه ابن عیاش دوست خود وی و پدرش بوده است و همچنین می افزاید كه از او حدیث و روایت بسیار شنیده است اما نجاشی اضافه می كند كه شیوخ ما او را تضعیف می كنند واز اینرو می گوید كه از او روایت نمی كند و از روایت از او اجتناب می كند . نجاشی برای او تعبیر رحمه الله می آورد و سپس می افزاید : سامحه كه نشان از ملاحظه ای است كه درباره او دارد . كتابهای مختلفی داشته در موضوعات گوناگون و حتی موضوعات ادبی و تاریخی و رجالی از جمله كتابی درباره رجال تك تك امامان ( شاید هم سبك رجال شیخ طوسی ) و نیز كتابی به نام كتاب ذكر من روی الحدیث من بنی ناشرة. درباره تعداد امامان و نیز امام غایب و وكلای امامان هم كتابهایی داشته است ( نجاشی ، 85 – 86 / 207 ) .
5 - ابو جعفر احمد بن محمد بن عمرو بن ابي نصر زيد البزنطي ( درگذشته 221 ق ) ، كوفي ، با امامان رضا و جواد را ملاقات داشته است . او نزد اين دو امام از منزلت زيادي برخوردار بود . كتابهايي داشت و از جمله الجامع كه نجاشي آن را بر حسين بن عبيدالله الغضائري قرائت كرده بود و غضائري نيز به نوبه خود آن را بر ابوغالب زراري برخوانده بود و نجاشي بدين ترتيب سند خود را به كتاب و مولف رسانيده است . علاوه بر الجامع او كتاب النوادر هم داشته است كه نجاشي سندي از طريق ابن عقده به آن مي دهد . نجاشي از يك كتاب نوادر ديگري هم از او ياد مي كند كه سند آن از طريق ابن قولويه و نهايتا احمد بن هلال است . نجاشي مي گويد كه او 8 ماه پس از حسن بن علي ابن فضال در 221 ق درگذشت ، در حالي كه در احوال ابن فضال ( نجاشي ، 36/ 72 ) مي گويد كه ابن فضال در 224 ق درگذشته است . محمد بن عيسي بن عبيد از او در 210 ق حديث شنيده است ( نجاشي ، 75 / 180 ) .
https://t.me/azbarresihayetarikhi
برخی رجال ضعفاء در رجال نجاشي
1 – ابراهيم بن اسحاق ابو اسحاق الاحمري النهاوندي ( زنده در 269 ق ) ، تعبير نجاشي : كان ضعيفا في حديثه متهوما ( نجاشي ، 19/21 )
2 - ابراهيم بن يزيد المكفوف ، ضعيف بوده ، گفته مي شود كه در مذهب او ارتفاع بوده است ( نجاشي ، 24/40 )
3 – اسماعيل بن سهل الدهقان ، اماميه او را تضعيف كرده اند ( نجاشي ، 28 / 56 )
4 – اسماعيل بن يسار الهاشمي ( نجاشي ، 29 / 58 )
5 – اسماعيل بن علي بن علي بن رزين الخزاعي ، ابن اخي دعبل . در واسط مي زيست و آنجا متولي امر حسبه بود . نجاشي مي گويد او مختلط بود به طوري كه گاه احاديث او منكر است ( يعرف منه وينكر ) . دو كتاب از او نام مي برد ولي سندي به آن دو ارائه نمي دهد ( نجاشي ، 32 / 69 )
6 - الحسن بن علي بن ابي حمزه سالم البطائني كوفي . از وجوه واقفه . مورد طعن علي بن الحسن بن فضال . ( نجاشي ، 36 / 73 )
7 – الحسن بن محمد بن سهل النوفلي ، ضعيف بوده ولي كتاب نيكوي كثير الفائده اي داشته است كه آن را گردآوري كرده بوده است ، با عنوان ذكر مجالس الرضا عليه السلام مع اهل الاديان ( نجاشي ، 37 – 38 / 75 )
8 – الحسن بن راشد الطفاوي ، ضعيف . كتاب نوادري داشته كه به تعبير نجاشي ، نيكو و كثير العلم ( يعني مشتمل بر احاديث و طرق بسيار) بوده است ( نجاشي ، 38 / 76 )
9 - ابو عبدالله الحسين بن يزيد بن محمد بن عبدالملك النوفلي ، از موالي ، كوفي بوده ، شاعر و اديب . او ساكن ري شده بود و همانجا نيز درگذشت . گروهي از قمي ها معتقد بودند كه او در آخر عمر غالي شد ولي نجاشي مي گويد كه از او روايتي كه گواهي بر غلو او كند ، نديده است . نجاشي به كتاب التقية او اسناد مي دهد ولي به كتاب السنة او سندي نمي دهد ( معلوم نيست چرا ؟ ) . ابراهيم بن هاشم از او روايت مي كرده است ( نجاشي ، 38 / 77 )
10 - ابو عبدالله الحسين بن ابي سعيد هاشم بن حيان المكاري ، از وجوه واقفه ، در عين حال نجاشي او را توثيق مي كند . كشي درباره او مواردي دال بر ذم وي روايت كرده كه نجاشي مي گويد كه اينجا جاي ذكر آن نيست . او نوادر داشته كه نجاشي آن را بزرگ توصيف كرده است ( نجاشي ، 38 / 78 )
11 - ابو عبدالله الحسين بن عبيدالله بن سهل السعدي ، بر او طعن شده و متهم به غلو شده است . با اين وصف نجاشي مي گويد كه او كتابهاي صحيح الحديث داشته است . از آن جمله التوحيد ، المومن و المسلم و چند كتاب ديگر و علاوه بر آنها كتاب النوادر . آنگاه نجاشي تنها به كتاب المتعة سند مي دهد ( نجاشي ، 42- 44 / 86 ) .
12 - الحسن بن خرزاد ، قمي ، كثير الحديث . نجاشي مي گويد كه گفته شده او در اواخر عمر به غلو گراييده بوده است ( نجاشي ، 44 / 87 )
13 – ابو علي الحسن بن العباس بن الحريش الرازي ، از امام جواد روايت مي كند . نجاشي درباره او مي گويد كه او جدا ضعيف بوده است . نجاشي مي گويد كه او كتاب انا انزلناه في ليلة القدر داشته كه كتابي بوده ردي الحديث و مضطرب الالفاظ . البته با اين وصف نجاشي به كتاب سند مي دهد ( نجاشي ، 60 – 61 / 138 ) .
14 - ابو محمد الحسن بن ابي عثمان ، ملقب به سجاده ، كوفي ، اماميه او را تضعيف كرده اند . كتاب نوادر داشته است . نجاشي به او سند مي دهد ( نجاشي ، 61 / 141 ) .
15 - ابو محمد الحسن بن محمد بن جمهور العمي ، بصري . نجاشي مي گويد كه خودش ثقه بوده ولي با اين وصف از ضعفا روايت مي كرده و بر مراسيل اعتماد مي كرده است . نجاشي مي افزايد كه اصحاب ما چنين گزارش داده اند و نيز گفته اند كه او از پدرش اوثق و اصلح بوده است . او كتاب الواحدة داشته كه نجاشي به آن سند مي دهد ( نجاشي ، 62 / 144 ) .
16 - ابو محمد الحسن بن محمد بن يحيي ( از سادات ) ، معروف به ابن اخي طاهر ( درگذشته ربيع الاول 358 ق ) ، به گفته نجاشي از مجاهيل ، احاديث منكر روايت مي كند و او مي افزايد كه چنين ديدم كه اصحاب ما او را تضعيف مي كنند . دو كتاب با عناوين كتاب المثالب و نيز كتاب الغيبة و ذكر القائم عليه السلام را نجاشي براي او ذكر مي كند ( نجاشي ، 64 / 149 ) .
17 – ابو محمد الحسن بن احمد بن القاسم ، الشريف النقيب ( از سادات ) ، نجاشي درباره او تعبير ( سيد في هذه الطائفة ) مي كند ولي با اين وصف مي نويسد كه ديده ام برخي از اصحاب ما در برخي رواياتش غمز مي كنند . نجاشي چند كتاب از او نام مي برد . نجاشي مي افزايد كه بر او فوائد بسيار قرائت كرده و يا بر او قرائت مي كرده اند و او شنيده است . او پيش از نجاشي درگذشته بوده است ( نجاشي ، 65 / 152 ) .
☀️ پا به پای آفتاب ☀️
✔️ در مجلس یزید... [ ۱ ]
▪️عمّار دُهنى، به نقل از امام باقر(ع):
[عبيد اللّه] آنان را سوار و به سوى يزيد، روانه كرد.
هنگامى كه بر او وارد شدند، يزيد، همه كسانى را كه در شام حضور داشتند، گِرد آورد و آنگاه، اسيران را وارد كردند و حاضران، پيروزى يزيد را به او تبريك گفتند.
▪️غاز بن ربيعه جُرَشى از قبيله حِمْيَر، گوید:
هنگامى كه اسيران و همراهانشان به درِ كاخ يزيد رسيدند، مُحَفِز بن ثَعلَبه، صدايش را بلند كرد و گفت: اين، محفِّز بن ثَعلَبه است كه فرومايگان تبهكار را براى امير مؤمنان، آورده است.
يزيد بن معاويه، در پاسخ او گفت: آنچه مادر محفِّز به دنيا آورده، بدترین و فرومايه ترین است!
راوی سپس گوید: به خدا سوگند، ما نزد يزيد بن معاويه در دمشق بوديم. زَحْر بن قيس، پيش آمد و نزد يزيد بن معاويه رفت.
يزيد به او گفت: واى بر تو! چه در پشتِ سر و نزد خود دارى؟
زَحْر گفت: اى امير مؤمنان! به پيروزى و يارى خدا، بشارت بده!
حسين بن على با هجده تن از خانواده و شصت نفر از پيروانش، بر ما وارد شدند و ما هم به سوى آنها رفتيم و از آنان خواستيم كه تسليم شوند و به حكم امير عبيد اللّه بن زياد، گردن بنهند و يا بجنگند.
آنان، جنگ را بر تسليم شدن، ترجيح دادند...
اكنون، پيكرهاى برهنه و لباسهاى خونين و گونههاى خاك آلودشان، كه خورشيد آنها را میگُدازد و باد بر آنها میوزد، پيشكش تو!
زائران آنها، عقابها و لاشخورهاى بيابانهاى خشك و دوردستاند.
📚 دانشنامه امام حسین(ع): ج۸ صص۲۶۳ به نقل از: تاريخ الطبري؛ تهذيب الكمال؛ سير أعلام النبلاء؛ الأمالي للشجري؛ الحدائق الورديّة؛ تاريخ دمشق؛ الكامل في التاريخ؛ العقد الفريد؛ الفتوح؛ مقتل الحسين(ع) للخوارزمي؛ الإرشاد؛ بحار الأنوار
#بعد_از_عاشورا #امام_حسین #سفر_شام
🍀
#از_سقیفه_تا_کربلا
✅✅ امام حسین علیه السلام در روز سقیفه کشته شد! (۲۱)
〰〰〰▪️▪️▪️〰〰
🔻اقرار قاتلین سیدالشهدا؛ اقرار #معاویه و #یزید
محمد بن ابی بکر رضی الله عنه در نامهای #معاویه را مورد عتاب قرار داد که چرا در برابر امیرالمومنین علی (علیهالسلام) این چنین ایستاده ای و دست از مخالفت بر نمی داری، و معاویه در پاسخ نوشت:
✍ من و پدرت در حیات پیامبرمان، حق ابن ابی طالب را بر خود لازم میشمردیم. و برتری او بر خودمان را آشکار میدانستیم.هنگامی که خدا پیامبرش را طلبید و وعده خود درباره او را عملی ساخت و دین او را پیروز و با حجّت استوار ساخت، جانش را گرفت پدرت و فاروق (عمر) اولین کسانی بودند که حقّ او را ربودند و با او مخالفت کردند و با هم در این راه (غصب خلافت) هماهنگ شده و سپس علی را به #بیعت خود فراخواندند. او کندی و پا به پا کرد. پس نقشه ها بر علیه او کشیدند و تصمیم گرفتند، رنجی بزرگ به او برسانند. به هرحال علی (علیه السّلام) با آنها سازش کرد تا نوبت به سومین آنها عثمان رسید که او هم راه آن دو را ادامه داد. تو و یارت بر او خرده ها گرفتید تا آنجا که دورترین مردم از گنهکاران در او طمع بستند و برای او فتنهجوئیها کردند تا به آرزوی خویش درباره او (عثمان) رسیدند...پدرت زمینه را فراهم کرد و پادشاهی خود را پایه گذاری کرد و به اوج رسانده اگر عمل ما درست باشد، پدرت پیشگام آن بوده و اگر ستم و کجروی باشد، باز هم پدرت در این کار خودکامگی کرد و ما با او شریک هستیم؛ اگر پدرت آن عمل (غصب خلافت) را انجام نمی داد، ما با علی مخالفت نمیکردیم و همه فرمانبردار او می شدیم. پس ما عمل پدرت را دیدیم و راهش را ادامه دادیم. اگر منتقد هستی، ابتدا به پدرت انتقاد کن و
الّا دست بردار!
📗📔نام کتاب : أنساب الأشراف نویسنده : البلاذري جلد : 2 صفحه : 166
http://yon.ir/ldZGQ
📗📔نام کتاب : شرح نهج البلاغة نویسنده : ابن ابي الحديد جلد : 3 صفحه : 189
http://yon.ir/DTkqO
_________
🔻عبدالله بن عمر در طی نامهای #یزید را به خاطر شهادت امام حسین(علیهالسلام) ملامت نمود اما یزید در جوابش نوشت::::
✍ 348 _ یزید هم پاسخ داد: ای احمق! ... اگر حق با ما بود، ما به حق جنگیدیم، و اگر حق با آنها (امام حسین علیه السلام و یارانش) بود، پدر تو(عُمر) اولین کسی بود که این سنت را پایه گذاری کرد و دست به قتل و انتقام گیری از اهل حق زد.
📗📔 نام کتاب : الطرائف نویسنده : السيد بن طاووس جلد : 1 صفحه : 247
https://bit.ly/2kKBK9y
#عبدالله_بن_عمر پس از ارسال نامه و جواب نامساعد آن، تصمیم گرفت به دمشق برود و یزید را تنبیه نماید.
وی به دمشق آمد. یزید وقتی اوضاع را خطرناک دید عبدالله را به یک خلوتگاهی برد و به او گفت:::
✍خط پدرت را میشناسی؟ گفت: بلی، یزید صندوقچهای بیرون آورد که در آن نامهای درون پارچه حریری پیچیده شده بود، آن نامه را به دستش داد. «عبدالله» نامه را خواند، دید نوشته شده است (متن قسمتی از این نامه طولانی):
«این عهدی است از عمر بن خطاب به معاویه بن ابیسفیان!... بدان ای پسر ابوسفیان! من بودم که علی را از خلافت برکنار کردم و مردم را به #بیعت با ابوبکر در آوردم و در اطاعت کردن از ابوبکر دست به هر کاری زدم و به اولاد محمد هر ستمی مقدور بود کردم و تا زندهام میکنم... ای معاویه! چه کسی کارهای مرا انجام داده و چه کسی انتقام گذشتگان را غیر از من از او گرفته است؟!... و ای بنیامیه! امیدوارم که شما چوبههای طناب این خیمه را بر افراشته کنید! ای معاویه بدین جهت ولایت شام را به تو سپرده و هرگونه تصرف مالکانه را در آن سرزمین به تو واگذار کردم تا با گفتار محمد در مورد «شجره ملعونه» در قرآن که درباره شماست مخالفت کرده باشم!... ای معاویه! از اینکه علی و فرزندانش حسن و حسین بر ما و تو بشورند خاطر جمع نیستم،
اگر به همراهی و کمک گروهی از امت توانستی با آنان پیکار کنی انجام ده... امنیتشان را از آنان بگیر و به دست خودشان آنان را بکش و با شمشیر خودشان نابودشان ساز!...
راه و روش پیشینیان خود را پیش گیر و انتقام خون آنان را بگیر و دنبالهرو آنان باش...!»
📗📔نام کتاب : مجمع النورين نویسنده : المرندي، الشيخ أبو الحسن جلد : 1 صفحه : 106
https://bit.ly/2mbixhE
📗📔نام کتاب : بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 30 صفحه : 288
https://bit.ly/2mm5ERS
=============
🔰باتوجه به این سه نامه و روایاتی که در گذشته ارائه دادیم روشن شد،کوچکترین ظلم و ناحقی که در جهان رخ می دهد گناهش بر گردن غاصبین خلیفه و مسببینش نوشته خواهد شد زیرا باعث شدند اسلام از مسیر حقیقی خود منحرف شود و عامل گمراهی مردم شدند.
انحرافی که در عاشورا بروز پیدا کرد و باعث کشته شدن جگرگوشۀ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به بدترین نحو شد و باعث و بانی تمام اینها سه خلیفه غاصب بود.
@borrhan
❓بنای قتل امام حسین سلام الله علیه را چه کسی گذاشت؟
✅پاسخ:
عبدالله پسر عمر بن خطاب در طی نامه ای یزید را به خاطر شهادت امام حسین علیه السلام ملامت نمود.
اما یزید در جوابش نوشت:
بدان ای احمق! پدر تو نخستين کسي بود که اين سنت را رواج داد و حق را از صاحبان آن برگرفت!
و مصیبات و اذیت ها و ستم ها بر فاطمه (سلام الله علیها) روا داشت و فدک را از او گرفت و حرمتش را شکست ...
📚الطرائف سید بن الطاووس صفحه ٢٤٧
نهج الحق و کشف الصدق علامه حلی صفحه ٣٥٦
عبدالله پس از جواب نامساعد یزید به دمشق رفت.
یزید، عبدالله را به یک خلوتگاهی برد و به او گفت: خط پدرت را میشناسی؟
عبدالله گفت: آری والله.
یزید، صندوقچه ای بیرون آورد که در آن نامه ای درون پارچه حریری پیچیده شده بود.
آن نامه را عبدالله از دستش گرفت و بوسید نامه را خواند دید نوشته شده است:
این عهدی است که از عمر بن خطاب به معاویه بن ابی سفیان بدان ای پسر ابوسفیان
من بودم که علی را از خلافت برکنار کردم و مردم را به بیعت با ابوبکر درآوردم و در اطاعت کردن از ابوبکر دست به هرکاری زدم و به اولاد محمد هر ستمی مقدور بود کردم و تا زنده ام می کنم...!!!
ای بنی امیه!
امیدوارم که شما چوبه های طناب این خیمه را برافراشته کنید.
ای معاویه بدین جهت ولایت شام را با تو سپردم و هرگونه تصرف مالکانه را در آن سرزمین به تو واگذار کردم تا با گفتار محمد در مورد (شجره ملعونه) در قرآن که درباره شماست مخالفت کرده باشم! که هرگز من محمد و خدا و دینش را تصدیق نکردم ....
ای معاویه!
از اینکه علی و فرزندانش حسن و حسین بر ما و تو بشورند خاطرجمع نیستم.
اگر به همراهی و کمک گروهی از امت توانستی با آنان پیکار کنی انجام ده و کار را تمام کن هرگز در قتال با آنها کوتاهی نکن...
امنیت شان را از آنان بگیر و به دست خودشان آنان را بکش و با شمشیر خودشان نابودشان ساز ...
راه و روش پیشینیان خود را پیش گیر و انتقام خون آنان را بگیر دنباله رو آنان باش.
عبدااله خبیث فرزند عمربن خطاب وقتی که نامه را تمام کرد بلند شد پیشانی یزید را بوسید و گفت الحقّ پدرم درست گفته خوب کردی خارجی و پسر خارجی را کشتی. یزید با انبوهی هدایای نفیس او را به مدینه باز گرداند و گفت: حقّ با یزید بوده...
📚بحارالانوار جلد٣٠ صفحه٢٨٧
مجمع النورین ابوالحسن المرندی صفحه١٠٥
وقتي آقا امام حسين سلام الله علیه دستشان را از خون پر کرد و به آسمان پرتاب کرد و دوباره پر کرد و صورت و محاسن بزرگوار را با خون خضاب کرد؛ فرمود:
دوست دارم جدم رسول اکرم را ملاقات کنم در حالي كه بدنم اغشته به خون است و به او بگويم يا رسول الله اولی و دومی مرا کشتند.
📚مقتل الحسین ابوبكرخوارزمي
اخبار ابن سعد در باره «ذو الجوشن ضبابى» پدر شمر [چرا پدر شمر دیر مسلمان شد؟]
گويد: هشام بن محمد بن سائب كلبى مىگفت، نام ذو الجوشن، شرحبيل و نام پدرش اعور بن عمرو بن معاوية است، و اين معاويه همان ضباب بن كلاب بن ربيعة بن عامر بن صعصعة است.
گويد: كس ديگرى جز هشام مى گفت: نام ذو الجوشن، جوشن و پسر ربيعه كلابى است. ذو الجوشن پدر شمر بن ذو الجوشن است كه در كشتن حسين بن على- عليهما السلام- حضور داشته و كنيه شمر، ابو السابغه بوده است.
گوید: يزيد بن هارون، از جرير بن حازم ما را خبر داد كه مى گفته است ابو اسحاق سبيعى براى ما نقل كرد كه جوشن بن ربيعه كلابى در حالى كه هنوز مشرك بود به حضور پيامبر (ص) آمد و اسبى را براى آن حضرت هديه آورد. پيامبر (ص) از پذيرش آن خوددارى كرد، و فرمود: اگر بخواهى مى توانى آن را در برابر چند زره گزينه از زره هاى غنيمتى جنگ بدر به من بفروشى. پيامبر (ص) سپس به او فرمود: «اى ذو الجوشن! آيا نمىخواهى از نخستين گروندگان ـ قوم خود ـ به اين آيين باشى؟». گفت: نه. پيامبر پرسيد چه چيزى تو را از آن باز مى دارد؟ گفت: من مى بينم كه قوم تو، تو را تكذيب مى كنند و از سرزمين خود بيرونت كرده اند و با تو جنگ مى كنند. اگر بر ايشان پيروز شوى به تو مى گروم و از تو پيروى مى كنم. و اگر ايشان پيروز شوند از تو پيروى نخواهم كرد. پيامبر (ص) او را چنين فرمود: «اى ذو الجوشن! اگر زنده بمانى شايد كه به زودى پيروزى من را بر آنان ببينى».
ذو الجوشن مى گفته است: به خدا سوگند هنگامى كه در ضريّة [جایی متعلق به بنی کلاب] بودم سوارى از سوى مكه پيش ما رسيد، پرسيديم پشت سرت چه خبر بود؟ گفت: محمد بر مردم مكه پيروز شد.
گويد: ذو الجوشن از اينكه به هنگام دعوت رسول گرامى پذيرفتن اسلام را رها كرده بود اندوه مى خورد.
گويد عبد الله بن محمد بن ابى شيبة، از عيسى بن يونس، از پدرش، از پدر بزرگش، از گفته خود ذو الجوشن ضبابى ما را خبر داد كه مى گفته است: پس از آسوده شدن پيامبر (ص) از جنگ بدر به حضورش رفتم و گفتم: اى رسول خدا! من اسب نرى را كه از ماديان خودم كه نامش قرحاء است زاييده شده است آورده ام آن را براى خود بگير. پيامبر فرمود: نمى پذيرم ولى اگر بخواهى مى توانى معادل بهاى آن را از زره هاى گزينه بدر دريافت كنى. گفتم: در اين صورت اينك اسب را در برابر چند زره به تو نمى فروشم و واگذار نمى كنم.
كسى ديگر غير از عبد الله بن محمد بن ابى شيبه اين موضوع را از همان راويان يعنى عيسى بن يونس، از پدرش، از پدر بزرگش، از خود ذو الجوشن ضبابى به صورت كاملتر نقل مى كند كه مى گفته است پس از جنگ بدر اسب نرى را كه از ماديان خودم به نام قرحاء زاييده شده بود به حضور رسول خدا بردم و گفتم: اى محمد! من كره نر قرحاء را آورده ام كه آن را براى خود بگيرى. فرمود: مرا به آن نيازى نيست. سپس فرمود: اى ذو الجوشن! مسلمان نمى شوى كه از پيشگامان اين آيين باشى؟ گفتم: نه. و سپس گفتم: مى بينم كه قوم تو آزمند از ميان بردن تو هستند. فرمود: چگونه است مگر خبر كشته شدن آنان در بدر به تو نرسيده است؟ گفتم: چرا آن خبر به من رسيده است، و اگر بر كعبه- مكه- و ساكنان آن پيروز شوى من اين پيشنهاد را مى پذيرم- مسلمان مى شوم. فرمود: شايد اگر زنده بمانى آن را ببينى.
ذو الجوشن مى گويد: پس از اين گفتگو پيامبر (ص) به بلال فرمود: خورجين اين مرد را بگير و براى او در آن خرماى خوب بريز و به او توشه بده. و چون من پشت كردم كه بروم پيامبر (ص) فرمود: او بهترين سواركار دلير بنى عامر است.
ذو الجوشن مى گويد: به خدا سوگند بعدها كه آهنگ بازگشتن با همسرم- به حضور پيامبر- داشتم، سوارى از راه رسيد، گفتم: مردم چه كردند؟ گفت: به خدا سوگند كه محمد بر كعبه- مكه- و ساكنان آن چيره شد. با خود گفتم مادرم بى فرزند باد، اگر در آن هنگام مسلمان شده بودم و از او مى خواستم حيره را در اختيارم قرار دهد بى ترديد چنان مى كرد!
از لطف و پیگیری شما ممنونم و بدیهی است که بنده در این مجال اندک نمی توانم همه جوانب موضوع را شرح دهم. توضیح آنچه عرض کردم به دقت در اوضاع در میان خود بنی امیه و مخالفان و رقبای سیاسی دارد که بخش هایی از آن را پیشتر عرض کردم و البته اینها استنباط بنده از مجموع روایات است. راست است که معاویه برای پسرش بیعت گرفت، اما هم خود یزید و هم اصل موروثی بودن مخالفان جدی داشت. ما معمولا فقط به مخالفان جانشینی یزید در بین دیگر قبایل و تیره ها و عشیره ها دقت می کنیم، حال آنکه شماری از شیوخ بنی امیه هم خلافت او را بر نمی تابیدند. از طرف دیگر، فرزندان یزید هم در آن وقت نوجوان بودند. این موضوع آینده سیاسی ادامه خلافت در اولاد معاویه را در ابهام فرو می برد و در تحریک و تحریض مخالفان تاثیر تمام داشت. یعنی با حذف یزید راه برای سایر رقبا باز می شد. حالا رقبا که بودند؟ مروان که از دوره پیامبر خوشنام نبود و عثمانی ها هم بر سر قضایای مربوط به عثمان از او دلخوشی نداشتند، برای رسیدن به تخت خلافت چند مانع بزرگ داشت. چه کسی با امام حسین علیه السلام تنها نواده ذکور پیامبر و فرزند فاطمه زهرا در مقام قیاس بود؟ نه فقط در بین جماعت شیعه امیرالمؤمنین بلکه در بین طبقات مختلف هم سیدالشهدا محبوبیت تمام داشت. نفر بعدی عبدالله بن زبیر بود که خودش هم صحابی بود و ادعاها و هوادارانی داشت. حتی بعضی از سنتی ها به عبدالله بن عمر هم نظر داشتند. بدین ترتیب، در وقت مرگ معاویه، مروان از هرکسی به تخت خلافت دورتر بود و در صورتی که شام را هم می داشت، با وجود این رقبا دست کم دو منطقه زیر نگین او در نمی آمد. یکی عراق و سرزمین های وابسته به آن تا اقصای شرق بود و دیگری حجاز. کنار زدن این رقبا هم کار آسانی نبود. اما می شد رقبا را به نام یزید و تا حد ممکن به دست او کنار زد و بدنامی آن را بر گردن او گذاشت و یارگیری کرد. مروان نخست در مدینه و در دارالاماره، حاکم را به قتل سیدالشهدا برانگیخت ولی حاکم نپذیرفت و مروان به او گفت کار را سخت کردی. به محض اینکه امام رو به سوی کوفه نهاد و ابن زیاد علاوه بر بصره حاکم کوفه هم شد و شهر قبل از ورود او تقریبا در دست شیعیان بود، مروان نامه کوتاهی شامل چند سطر به ابن زیاد نوشت: حسین بن علی رو به سوی کوفه دارد و حسین پسر فاطمه است. والسلام. مروان با توجه به تجربه سابق در دوره عثمان که نامه اش لو رفته و خودش به دردسر افتاده بود این بار نامه را طوری نوشت که اگر هم به دست کسی افتاد چیز خاصی از آن استنباط نشود، ولی ابن زیاد مطلب را گرفت. حالا می رسیم بر سر ابن زیاد. او از اختلافات شدید در بین بنی امیه بر سر خلافت یزید اطلاع داشت و می دانست که الامر لا یتم! اگر پای حسین بن علی به کوفه برسد برای او جایی نخواهد بود و حتی به احتمال بسیار جان به سلامت نخواهد برد. چنانکه بعد از واقعه کربلا و شاید چند روز مانده به کشته شدنش به صراحت گفت که اگر حسین را به قتل نمی رساندم خودم بهقتل می رسیدم. از طرفی عبدالله بن زبیر را هم باید در نظر می گرفت و می دانست که در خلافت او هم جایی ندارد. اما اگر خلافت به مروان می رسید چه؟ اینمحاسبه کمابیش ساده او را به مروان نزدیک می کرد. وقتی خبر مرگ یزید به بصره رسید ابن زیاد به منبر رفت و خبر مرگ او را داد و کوچکترین اشاره ای هم به جانشین او نکرد. بعد هم به شام رفت و همو بود که همگان را به بیعت با مروان تشویق کرد و جنگ های چند روزه در شام بین ضحاک بن قیس و هواداران شاخه سفیانی و هواداران مرواننشان داد که حتی شام هم به راحتی به مروان نرسید. مروان از همانجا ابن زیاد را بر عراق گماشت. تا اینجا کار مطابق محاسبات او پیش رفته بود. مروان مثل معاویه شده بود و خود او مثل پدرش. در واقع ابن زیاد خلیفه نمی شد ولی می توانست مثل پدرش شریک خلافت باشد. می دانیم که حاکم عراق از زمان زیاد و حتی بعد از آن هم در سرتاسر دوره اموی در واقع شریک خلافت بود. اینکه عرض کردم ابن زیاد هواهایی در سر داشت از این جهت بود که می دانست پس از مرگ معاویه، بلندپروازی او با وجود این رقبا و مخالفان یزید حتی در بین شیوخ بنی امیه به جایی نخواهد رسید و حتی ممکن است نه فقط به عزل از حکومت، بلکه به قیمت جان او تمام شود.
بدیهی است که بنده قصد ندارم از گناه یزید ملعون بکاهم ولی سرعت حوادث در عراق به نحوی پیش می رفت که امکان نظارت مستمر او عملا وجود نداشت و به همین سبب وقتی کاروان اسرای کربلا را نزد او حاضر کردند سخت شگفت زده شد و گفت من به اطاعت ابن زیاد به کمتر از این هم راضی بودم! این مطالبی که تاکنون عرض کردم نگاه به اردوگاه خلافت بود، اما در اردوگاه سیدالشهدا مسائل دیگری جریان داشت که بکلی از لون دیگری بود...
﷽
☑️ حسین (ع) منحصر به جوامع شیعه نیست، حسین آفتاب عالم تاب است و نور او همه عالم را در بر گرفته است.
✍️ مقاله زیر در روزنامه الشروق کشور تونس در مهرماه 1395 چاپ و منتشر شده و زندگی حضرت زینب (س) و خطبه زیبا و کوبنده او در مجلس ابن زیاد و یزید را به زیباترین شکل بیان نموده است. ترجمه این مقاله به شرح زیر است:
🔸زینب (س) با عبدالله ابن جعفر ابی طالب ازدواج کرد و شش فرزند به دنیا آورد که عون و عباس از آنها بودند. بانو زینب جد خود را در کودکی درک نمود. پیامبر(ص) او را در دستان خود گرفت و نوازش کرد. زینب در خانه علم و دین پرورش یافت و شاهد گسترش حکومت اسلامی در زمان جدش بود. خانم زینب در زمانی زندگی می کرد که فتنه ها در بین مسلمانان به وجود آمده بود. او پدرش را زمانی که به قتل رسید در آغوش گرفت. زینب با برادرش حسین به کوفه سفر کرد و شاهد واقعه کربلا بود. سخت ترین و دردناک ترین و غمناک ترین روزهای زندگی او زمانی بود که او و همراهانش را به قصر ابن زیاد در کوفه بردند و بر بدن برادر خود حسین نگاه کرد و با اندوه جانکاه فریاد زد: ”یا محمدا یا محمدا! ای کسی که ملائکه به تو درود می فرستند این حسین توست که در سرزمین غربت در خون غلتیده و اعضای بدنش از هم جدا شده اند. یا محمدا ! دختران تو اسیر و فرزندان تو همه کشته شده اند."
پس از آن دوست و دشمن همه گریستند و سربازان ابن زیاد خانم زینب و همراهان او را به دمشق محل خلافت یزید ابن معاویه بردند. زمانی که وارد کاخ یزید شدند زنان بنی هاشم همگی گریستند. سپس زینب گفت: ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَىٰ أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ. سرانجام کسانی که بدی و زشتی کردند آن بود که آیات خدا را دروغ شمردند و آن را به مسخره می گرفتند. ای یزید! فکر کرده ای با تنگ کردن آسمان و زمین بر ما و همچون اسیران رفتار کردن با ما، ما نزد خداوند خوار شده ایم و تو در پیشگاه الهی مورد احترام خواهی بود؟ آیا به خاطر همین است که بینی ات را بالا گرفته و با گوشه چشم خوشحال و خندان به ما نگاه می کنی؟ فکر کرده ای دنیا دست توست و کارها بر وفق مرادت می باشد و حکومت ما به چنگ تو افتاده است؟ اگر خدا به تو مهلت داده پس آگاه باش که می فرماید : "کافران نپندارند مهلتی که به آنها می دهیم به نفع آنهاست، این مهلت را فقط برای آن می دهیم که گناه بیشتری مرتکب شوند و آنان را عذابی دردناک است." این سخنان زینب همچون صاعقه ای بر یزید فرود آمد تا جایی که کار بر او سخت شد. سپس یزید آنان را به مدینه فرستاد. در مدینه زینب آنچه بر آنان گذشته بود را برای مردم حکایت می کرد. یزید ترسید که مردم بر او شورش کنند. پس به والی مدینه دستور داد تا اهل بیت را در شهر های مختلف پراکنده کند. والی مدینه نزد زینب آمد و از او خواست از مدینه خارج شده و به مکانی دیگر برود. زینب سرزمین مصر را انتخاب کرد و به آنجا سفر نمود و مردم مصر استقبال گرمی از او کردند. زینب در آنجا یک سال ماند و در سال 65 هجری وفات یافت.
✔️ کانال دین و علم :
🆔 @din_va_elm
#فرحة_الزهراء_علیهاالسلام ۳۶
#مطاعن_دشمنان ۱۱۰
#مطاعن_عمر ۱۸
🔴🔴 گفتگوی مهم #امیرالمؤمنین_علیه_السلام و #عمر_بن_خطاب، هنگام مرگ قسمت 2⃣
عبدالله بن عمر گوید:
«ثم إن عليا قال لعبد الله بن عمر: ناشدتك بالله يا عبد الله بن عمر ما قال لك حين خرجت من عنده؟ قال: أما إذا ناشدتني الله وما قال لي بعدك فإنه قال: إن أصلع قريش يحملهم على المحجة البيضاء، وأقامهم على كتاب ربهم وسنة نبيهم»
✍ سپس علی علیه السلام به عبدالله گفت: ای فرزند عمر! تو را به خدا قسم می دهم پدرت بعد از خارج شدن من چه گفت؟ عبدالله گفت: به خدا قسم چیزی نگفت. فقط گفت: اگر مردم با علی (علیه السلام) بیعت کنند آنها را بر مسیر نورانی و اقامه کتاب خدا و سنت پیامبر رهنمون خواهد گشت. سپس فرمود: ای فرزند عمر تو چه پاسخی دادی ؟ گفت: من به او گفتم: پدرم! چه چیز مانع می شود که او را جانشین و خلیفه بعد از خود سازی؟ حضرت فرمود: پدرت چه پاسخ داد؟ گفت: چیزی گفت که نمی توانم بازگو نمایم. حضرت فرمود:
«فإن رسول الله صلى الله عليه وآله أخبرني به في حياته، ثم أخبرني في ليلة وفاته، فأنشدتك الله يا بن عمر إن أنا أخبرتك به لتصدقني، قال: إذا سألت، قال: إنه قال لك حين قلت له: فما يمنعك أن تستخلفه؟ قال: يمنعني الصحيفة التي كتبناها بيننا والعهد في الكعبة، فسكت ابن عمر، فقال له علي: سألتك بحق رسول الله صلى الله عليه وآله لما سكت عني.»
✍ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) من را به آنچه که بین تو و پدرت رد و بدل شده با خبر ساخت. عبدالله گفت: پیامبر از چه چیز تو را با خبر ساخت؟ حضرت فرمود: ای فرزند ثانی! آیا اگر آن را برای تو بازگو کنم تصدیق می کنی؟ عبدالله گفت: یا تصدیق می کنم و یا سکوت اختیار می کنم. حضرت فرمود: پدرت بعد از آنکه من از نزد او خارج شدم در جواب تو که از او سوال کردی چه چیز مانع می شود که او را بعد از خود جانشین خود نسازی گفت: به خاطر آن صحیفه و پیمان نامه ای که آن را در بین خود (مربوط به نقشه قتل پیامبر (صلی الله علیه و اله) در شب عقبه) و در خانه کعبه در حجة الوداع نوشته و امضاء نموده ایم. پس از این فرموده حضرت، عبدالله سکوت کرد و گفت: از تو می خواهم که به حق رسو ل خدا (صلی الله علیه و اله) دست از سرم برداری. راوی حدیث می گوید: عبدالله را در آن مجلس دیدم در حالی که اشک در دیدگانش حلقه زده و گریه او را دچار تنگی نفس کرده بود. سپس پدرش بعد از ساعتی ناله ای زد و مرد.
📚مدینة المعاجز، ج۲، ص۹۷
#بر_دشمن_مرتضی_علی_لعنت
http://yon.ir/JV9Bv
صفحه سه
در مورد آنچه در پی می آید ، پس بدانید ، خداوند به شما این توانایی را می دهد که راز آن را فاش کنید و شما را به مراتب نهی و فرمان آن شهادت دهد که با توجه به عزم خود و فرود آمدن به سطوح مختلف واقعیت ها ، دانش خود را بیان می کند. با حروف در درک فالگیران ، زیرا آنها کمالاتی هستند که با نزول به سطوح محدود می شوند و ما ادامه می دهیم و این حقایق بر دو قسمت آنها استوار است. این دانشی است که آن را احاطه کرده است و دارای شاخه های جزئی است. آن را در بر نگیرید ، و این حقایق تحت اللفظی نمونه ای از بینایی کاشفان است که با شباهت حروف اولیه بیان می شود. ذهن نیز این حروف شفاهی را به عنوان نمونه ای از حس می بیند، شنوایی برای هر کسی است که از آن آگاه است. این آیات بر او است ، بنابراین آنچه از طریق شنوایی درک می شود با آنچه در ذهن است ، و آنچه که ذهن درک می کند ، و آنچه که عقل درک می کند مطابقت دارد با آنچه در بینش قلب مشاهده می شود. این مطابقت فوق الذکر است معتقد به ایمان به غیب با ویژگی های مومنان ، و بین آن با تحقیق و استقراء ، کسانی که آن را درک می کنند ، بینندگان هستند و برخی بینندگان با مکاشفه به آنها پاسخ داده می شود.
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com