⚡️ فرخی یزدی
قسم به عزت و قدر و مقام آزادی،
که روح بخش جهان است نام آزادی،
به پیش اهل جهان محترم بود آنکس،
که داشت از دل و جان احترام آزادی،
چگونه پای گذاری بصرف دعوت شیخ،
به مسلکی که ندارد مرام آزادی،
هزاربار بود به ز صبح استبداد،
برای دسته پا بسته، شام آزادی،
به روزگار قیامت بپا شود آن روز،
کنند رنجبران چون قیام آزادی،
اکر خدای به من فرصتی دهد یک روز،
کشم ز مرتجعین انتقام آزادی،
زبند بندگی خواجه کی شوی آزاد،
چو فرخی نشوی گر غلام آزادی...
میرزا محمد با تخلص فرخی یزدی فرزند ابراهیم سمسارزاده یزدی، شاعر آزاده و روزنامهنگار مشروطهطلب که در سال ١٢٦٨ خورشیدی در خانواده فقیر شهر یزد ایران دیده به جهان گشود. دورهی ابتدایی را در مکاتب عادی و مرسلین انگلیس در زادگاهش خواند و در ١٥ سالگی به جرم سرودن طنز شعری خطاب به مدرسان و مدیران، از مکتب اخراج شد.
گفته میشود که دورهی تحصیلی فرخی تا ١٦ سالگی بوده و تحصیلات عالی نداشته است ولی زبان و کلامش چنان قوی بود که آزادیخواهان «تاج الشعرا» خطابش کرده و حکام مستبد او را تهدید جدی میپنداشتند.
آن زمان كه بنهادم سر به پای آزادی
دست خود زجان شستم از برای آزادی
فرخی در کودکی شاگرد نانوا بود و چون نان را به خانههای اشراف و عیان میرساند بیشتر متوجه تفاوتهای زندگی و بیعدالتی شده و سرانجام ایستادگی در برابر آن به سلاح مبارزهاش ـشعر معترض و عریانـ مبدل شد و فرخی را زبانزد شهر ساخت. «رعایا» در زندگینامه فرخی مینویسد:
«اشعار فرخی دارای مفهومی جدی و قاطع است که معتقد به آرمانی است که حاضر است برای آن خود را قربانی سازد.»
دهخدا نخستین زمزمههای شعری فرخی را این گونه مینگارد:
«فرخی شاعری را از کودکی آغاز نمود. فرخی خود معتقد بود که طبع شعرش از مطالعه اشعار سعدی بخصوص رباعی زیر به شعر میل کرده است:
گر در همه شهر، یکسر نیشتر است در پای کسی رود که درویشتر است
میل از طرفی کند که زر بیش تر است با این همه راستی که میزان دارد
ادامه 👇👇
@Asefchannel