🌺تولد امام رضا (ع) پیشاپیش مبارک🌺
🆔 @manuscript
?نسخه های خطی دزدیده شده از افغانستان یا ازبکستان را چه کسی باید بخرد؟
دو سال گذشته با آقای کاشانی به مشهد رفتیم، به خاطر بحران آسیای مرکزی و افغانستان بلکه بعداً عراق، نسخه های زیادی وارد ایران شد، ما به مشهد رفتیم تا از چند نسخه دیدن کنیم. فکر می کنید در مشهد چه کسی این نسخه ها را می خرید؟ آستان قدس نمی خرید! می گفت شما باید آن را وقف امام رضا کنید. یک اماراتی و کنسولگری پاکستان در مشهد آنها را می خرند و از طریق پاکستان آنها را به امارات می فرستند. من هم به عنوان کارمند دولت نمی توانم از دولت یک میلیارد پول بگیرم و بگویم حال که به مشهد می روم، نسخه هایی که از افغانستان یا ازبکستان دزدیده شده و میراث فرهنگی، میراث مشترک اسلامی و ایرانی ماست را می خرم. اکثر آن هم به زبان فارسی است. ما که نمی توانیم بخریم، آستان قدس که آنجا وظیفه دارد، ادعاهایی دارد، فکر می کند که همه وظیفه دارند به آن کمک کنند، نه اصلاً هم این خبرها نیست، آستان قدس هم باید بخرد پول هم که الحمدالله کم ندارد. ما هم در کتابخانه ملی پول کم نداریم.
منبع: جعفری مذهب حقیقی، محسن، «میزگرد طرح ثبت و تملک کتب و اسناد خطی نادر، راه است یا بی راهه»، در: کتاب ماه کلیات، س6، ش67، صص34-53.
@Ketabpazhohi
استاد شفیعی کدکنی می فرمودند: تقریبا هر هفته یک دروغ در باره من در سایت ها منتشر می شود. اما این یکی که تحت عنوان خاطره پند آموز استاد شفیعی کدکنی بود و دهها بلکه صدها جا در اینترنت نقل شد از اساس دروغ دروغ دروغ بود. منشأ آن هم یعنی وقتی من خبردار شدم، این بود که گویا در یکی از کتابهای درسی منتشر شده بود. یک بار دیدم مادری همراه با پسرش پشت در آپارتمان من ایستاده اند. درخواستش این بود که کتاب این بچه را امضا کنید. گفتم: چرا. گفتند در باره شماست. خواندم و دیدم سرتا پا دروغ است. مثلا نوشته آن سال همه خواهر و برادرام از تهران آمدند مشهد؟؟؟ اصلا من تک فرزند هستم. نوشته اولین حقوقش را به مادرش داد. اصلا من ده ساله بودم مادرم به رحمت خدا رفت. و دهها دروغ دگر. ایشان می گفتند: من به این دروغ ها عادت کرده ام و تکذیب هم نمی کنم. فروزانفر می گفت وقتی من تهران آمدم و گاه این طرف و آن طرف سخنرانی می کردم کسانی از روی حسادت و جز این مطالبی در باره من می گفتند. من ترجیح می دادم در این وقت ها به جای جواب، بروم یک کتاب خوب بخرم و به دانشم بیفزایم و حس خودم را اقناع کنم که دایره معرفت وجودیم را توسعه داده ام و از آن فکرها که آن اتهامات درست می کرد بیرون روم. حالا من هم در مقابل این حرفها همین طور رفتار می کنم.
استاد یک دنیا از ادیب دوم ستایش کرد و گفت من بیشتر متون ادبی را نزد ایشان خواندم. سیوطی، مغنی، جامع الشواهد، مطول، مقامات حریری و... جامع المقدمات را، بخشی پیش پدرم خواندم. بخشی مثل انموذج و صمدیه مانده بود. یک روز روبروی مدرسه خیرات خان که یک ایوانی بود، طلبه ای ترک را دیدم که به چند نفر صمدیه درس می دهد. سوالی از یکی از شاگردانش کرد. من هم بچه بودم و ایستاده بودم. آن بچه نتوانست جواب بدهد. من جواب دادم و بعدش نزد او درس را خواندم. بعد از مدتی به شهرشان رفت و دو سه سال بعد آمد سر درس شرح لمعه من نشست! استاد گفتند روش حوزه همینش خوب است و این را در آکسفورد و کمبریج متوجه نمی شوند. داستان «لا رجل للسیوطی» ایشان هم جالب بود. گفتند یک روز درس یکی از استادان رفتم ولی از بس بچه بودم، برگشت خطاب به بقیه گفت: لا رجل للسیوطی؟ یعنی این مرد سیوطی خواندن نیست! من متوجه شدم در حالی که گویا بقیه درنیافتند! استاد در این موارد و موارد دیگر که نام شخصی در میان بود که زنده بود، به هیچ روی حاضر به گفتن نام آن ها نشدند.
آقای شفیعی گفتند که مادرشان در سال 1330 درگذشت و مدتی شخصی به نام طلیعه خانم کارهای زندگی آنها را می کرد که دختر عمه پدرم و خواهر رضاعی ایشان بود. این شخص مادر زنی به نام طیبه بود که او همسر مرحوم ادیب دوم بود. بنابرین ما یک نسبتی هم با ایشان به این ترتیب داشتیم. دوستان پرسیدند آیا صدای مرحوم ادیب در درس ضبط شده است؟ ایشان گفتند تا آنجا که می دانم خیر، اما مصاحبه ای در سال 1354 با ایشان در باره ادیب اول شده که نوارش را باید من هم داشته باشم. این مصاحبه درویژه نامه ای که مجله دانشکده ادبیات مشهد برای پنجاهمین سال درگذشت ادیب اول منتشر کرد و من هم چون خارج بودم و کتابی نداشتم، مطلبی از حفظ و با تکیه بر حافظه نوشتم، چاپ شده است. استاد گفت من روزی نیست که به فکر استادم ادیب نباشم. ایشان و فروزانفر و شیخ هاشم قزوینی روی من خیلی تاثیر گذاشتند. مرحوم ادیب کتاب درسی را همراه نمی آورد. خطاب به جمع می گفت: کتاب. یک نفر کتاب را با محلی که باید از آنجا درس ادامه یابد نشان می داد. ایشان کتاب را می بست و متن را از حفظ می خواند و توضیح می داد. این روش همیشگی وی بود.
آقای مهدوی به ایشان گفتند چرا مجموعه مقالات را چاپ نمی کنید؟ ایشان گفتند اتفاقا آقای افشین وفایی آنها را در سه جلد گردآوری کرده و باز هم گویا هست. اینها را بعد از من دیگران هم می توانند چاپ کنند. من باید کارها و طرح هایی که در ذهن دارم به انجام برسانم.
شیخ حر عاملی و استفاده از بیتی فارسی در متن عربی
کتاب اثناعشریه در رد بر صوفیه شیخ حر عاملی (م 1104) را نگاه می کردم. این دانشمند عرب لبنانی که نویسنده کتاب پرارج وسائل الشیعه است، سالها در ایران زیست و پس از درگذشت در مشهد دفن شد. همیشه دلم می خواست بدانم این علمای عرب مهاجر لبنانی، در ایران، چه قدر فارسی یاد گرفته اند. شیخ بهایی و توانائیش را در فارسی می دانیم. طنزهای فارسی از شیخ حر در دست است. گفته اند: زمانی شاه سلیمان به مجلسی آمد و شیخ حر کنارش نشست. شاه به شوخی از او پرسید: مولانا! فرق حر با خر چیست؟ او هم بدون تأمل گفت: یک وجب! (یا گفت به اندازه یک مخده)
به هر حال، در این رد صوفیه دیدم که شیخ در میان این رساله که به عربی است، به شعری فارسی تمسک کرده، و آن را به اعتبار این که نظر صوفیان را منعکس می کند، رد کرده است.
در متن شیخ حر در باره گروه واقفیه از صوفیه آمده است که اینها قائل به این هستند که بنده عاجز از شناخت خداوند است و در واقع شناخت خداوند محال است. این گروه این بیت را به فارسی می گویند:
تو را تو دانی و تو، ترا نداند کس / ترا که داند که ترا، تو دانی و بس.
در جستجو، دیدم این «بیت» در تفسیر سوره حمد از رشید الدین فضل الله آمده است. شاید جلوتر هم باشد که بنده نگشتم و بی اطلاعم. در متن تفسیر او به صورت نظم یا نثر! آمده است: «تو را که داند که تو دانی، تو را نداند کس، تو را تو دانی و بس». (کذا)
در وبلاگی دیگر شعر به این صورت آمده بود:
تو را که داند که تو را تو دانی تو / تو را نداند کس تو را تو دانی بس.
@jafarian1964
🌺
💕 توسل به امام رضا 💕
🌺👌 توسل به امام رضا( ع ) در میان ایرانیان تا جایی اهمیت دارد که امام خمینی(ره) در این باره میفرمایند: ↯↯↯
⚜ همه نیروها، همه قدرتها در هر جا هستند، محتاج به توجه خاص حضرت رضا(ع) هستند.
🍃🌸 درباره توسل به امام رضا(ع) این طور وارد شده است که بهترین راه توسل به امام رضا(ع) طریقه اى است که از خود ایشان وارد شده است: «هرگاه اتفاق مهمى براى تو رخ داد، ،،دو_رکعت_نماز بخوان، در یک رکعت ،، فاتحه_و_آیتالکرسى و در رکعت دوم حمد_و سوره قدر را بخوان، سپس قرآن را بردار و آن را بالاى سرت بگیر و بگو: ↯↻↯
🍃🌹 اللّهُمَّ بحَقِّ ما أَرْسَلْتَهُ إِلى خَلْقِکَ، وَبحَقِّ کُلّ آیَة فِیه، وَبحَقِّ کُلّ مَنْ مَدَحْتَهُ فیهِ عَلَیْکَ، وَبحَقِّکَ عَلَیْهِ، وَلانَعْرِفُ أَحَداً أَعْرَفُ بحَقِّکَ مِنْکَ. 🌹🍃
💙👈 سپس ۱۰ بار مى گویى ↯↯↯
❣یا سَیّدى یا اللّه❣
و ۱۰ بار💗 بحَقِّ مُحَمَّد💗
و ۱۰ بار ❣بحَقِّ عَلىّ❣
و ۱۰ بار 💗بحَقِّ فاطِمَةِ💗
💠و به همین شکل ۱۰ بار اسم هر کدام از ائمه را یکى بعد از دیگرى مىگویى. امام رضا(ع) مى فرماید: «تا اینکه به امام زمانت مىرسى. به راستى که از جاى خود برنمىخیزى مگر این که خداوند حاجت تو را برآورده مىسازد.💠
ابلیس هم عاشورا گریه کرد . . .
پدر آیت الله سید محمدتقی مدرسی نقل می کند:
عصر عاشورای سال ۶۱ هجری ، شیطانک ها دیدند که ابلیس سرکرده ی آنان، به سر و صورت می زند و می گرید.
گفتند: امروز که تو باید خوشحال باشی از چه رو پریشانی و گریان؟
گفت: اشتباه بزرگی کردم که این جماعت را واداشتم که حسین را بکشند.
گفتند:چطور؟ مگر تو نمی خواستی این جمع به ظاهر مسلمان ، راهی جهنم شوند؟ و مگر نشدند؟
گفت:چرا چنین شد ولی از این نکته غفلت کرده بودم که با این کار ، باب رحمت الهی به روی مردم باز می شود هرکس به نحوی خود را در دستگاه امام حسین علیه السلام جای می دهد و از شفاعت او بهره مند می گردد.
السلام علیک یا ابا عبدالله (ع) یا باب رحمه الله الواسعه
📙منبع:
داستانهای روح افزا صفحه ۱۲۷
🏴🕌 🕌🏴
منزلگاه #بنی مقاتل 🔴
منزلگاه #شانزدهم حضرت امام #حسین ع ، هنگام حرکت خود از #مکه به #کربلا ، منزلگاه #قصر بن بنی مقاتل بود. وقتی حضرت امام حسین (علیه السّلام) و یارانشان در این منزلگاه فرود آمدند، عبیدالله بن حر #جعفی در آنجا #خیمه زده بود. یک بار امام (علیه السّلام) پیکی به سمت او می فرستد و از او طلب یاری میکند و یک بار نیز خود به دیدار عبیدالله بن حر می رود اما او در این زمان از یاری امام حسین (علیه السّلام) سر باز می زند.
#انس بن حرث در این منزلگاه به #امام (علیه السّلام) می پیوندند و همراه ایشان به کربلا می رود و در رکاب ایشان به #شهادت می رسد. او به حضرت امام حسین (علیه السّلام) عرض می کند من همچون #عبیدالله بن حر به این دلیل از #کوفه بیرون آمدم که دوست نداشتم ،نه با تو و نه بر ضد تو وارد جنگ شوم. زیرا از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) شنیدم: این پسرم ــ یعنی حسین (علیه السّلام) ــ در سرزمین کربلا کشته می شود هرکدام از شما که در آنجا حضور داشت باید او را یاری کند.
حضرت امام حسین (علیه السّلام) در این منزل دو مرد مشرقی را ملاقات کردند و آنها به دلیل داشتن #امانت مردم در نزد خود و عیال وار بودن از همراهی با امام عذر آوردند و امام به ایشان فرمودند، بروید و از اینجا دور شوید مبادا از کسانی باشید که ندای ما را برای یاری بشنوید و اجابت نکنید که در آن صورت خداوند آنان را در #آتش سرنگون کند.
این مکان وآثار آن هم اکنون در استان #بابل ودر شهر #حله ، در نزدیکی کربلا قرار دارد.
……………………………………
@drhadiansarii
✨﷽✨
جالبه اگه دوست دارین گناه کنین بخونین !!
✍فردی نزد امام حسین(ع)آمد و گفت:
من گناه می کنم و از بهشت و جهنم خدا برایم نگو که من این ها را می دانم ولی نمی توانم گناه نکنم و باز گناه می کنم! امام حسین علیه السلام فرمودند: برو جایی گناه کن که خدا تو را نبیند، او سرش را پایین انداخت و گفت: این که نمی شود.(چون خداوند بر همه چیز ناظر است) امام حسین(ع) فرمودند: جایی گناه کن که ملک خدا نباشد. مرد فکری کرد و گفت: این هم نمی شود.(چون همه جا ملک خداوند است) امام فرمودند: حداقل روزی که گناه می کنی روزی خدا را نخور، گفت:نمی توانم چیزی نخورم...
امام فرمودند: پس وقتی فرشته مرگ" عزرائیل" آمد و تو را خواست ببرد تو نرو. مرد گفت: چه کسی می تواند از او فرار کند. امام فرمودند: پس وقتی خواستند تو را به جهنم ببرند فرار کن، مرد فکری کرد و گفت: نمی شود. امام حسین(ع) فرمودند: پس یا ترک گناه کن یا فرار کن از خدا، کدام آسان تر است؟ او گفت: به خدا قسم که ترک گناه آسان تر از فرار کردن از خداست.
📚بحار الانوار؛جلد78؛صفحه؛126
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
https://telegram.me/joinchat/AAAAAE7XYciaiM_s4AlFoQ
#کاروان_به_کربلا_رسید
💢ادب و ارادت حربن یزید ریاحی به حضرت زهرا(س) او را نجات داد.
#گفتگوی_امام_با_حر
امام به حر گفتند من بنا به دعوت مردم آمده ام
حر بن یزید گفت: "من از این نامه هایی که شما فرمودید، اطلاعی ندارم!" امام حسین(ع) به عقبة بن سمعان فرمود: "آن دو خورجین که نامه های اهل کوفه در آن است بیاور." عقبه آن دو خورجین را که پر از نامه بود آورد و نامهها را بیرون آورده و نزد حر گذاشت. حر گفت: "ما جزء نویسندگان این نامه ها نبودیم. ما مأموریت داریم به محض روبرو شدن با شما، شما را به نزد عبیدالله بن زیاد ببریم."
امام حسین(ع) فرمود: "مرگ به تو از این کار، به تو نزدیکتر است." سپس به یارانش فرمود: "برخیزید و سوار شوید." پس آنها سوار شدند و اهل بیت(ع) نیز سوار گشتند، سپس امام(ع) به همراهانش فرمود: "باز گردید!" چون خواستند باز گردند حر و همراهانش مانع شدند.
امام حسین(ع) به حر فرمود: " #مادرت به عزایت بنشیند! چه می خواهی؟"
حر گفت: "اگر جز شما هر یک از اعراب در این حال با من چنین سخنی می گفت پاسخش را می دادم! اما به خدا قسم که نمی توانم نام مادر شما را جز به نیکی ببرم."
امام(ع) باز فرمود: "چه می خواهی؟"حر گفت: "شما را باید نزد عبیدالله بن زیاد ببرم!"امام(ع) فرمود: "به خدا سوگند به دنبال تو نخواهم آمد." حر گفت: "به خدا سوگند هرگز شما را رها نخواهم کرد،" و تا سه مرتبه این سخنان رد و بدل گردید. سپس حر گفت: "من مأمور به جنگ با شما نیستم؛ ولی مأمورم از شما جدا نگردم تا شما را به کوفه ببرم، پس اگر شما از آمدن خودداری می کنید راهی را در پیش گیر که نه تو را به کوفه برساند و نه به مدینه؛ تا من نامه ای برای عبیدالله بنویسم؛ شما هم در صورت تمایل نامه ای به یزید بنویسید! تا شاید این امر به عافیت و صلح منتهی گردد و در پیش من این کار بهتر است از آنکه به جنگ و ستیز با شما آلوده شوم."
📚مقتل خوارزمي: 232:1
#مباهله_قرن_21
@mobahelegharne21
#کاروان_به_کربلا_رسید
💢ادب و ارادت حربن یزید ریاحی به حضرت زهرا(س) او را نجات داد.
#گفتگوی_امام_با_حر
امام به حر گفتند من بنا به دعوت مردم آمده ام
حر بن یزید گفت: "من از این نامه هایی که شما فرمودید، اطلاعی ندارم!" امام حسین(ع) به عقبة بن سمعان فرمود: "آن دو خورجین که نامه های اهل کوفه در آن است بیاور." عقبه آن دو خورجین را که پر از نامه بود آورد و نامهها را بیرون آورده و نزد حر گذاشت. حر گفت: "ما جزء نویسندگان این نامه ها نبودیم. ما مأموریت داریم به محض روبرو شدن با شما، شما را به نزد عبیدالله بن زیاد ببریم."
امام حسین(ع) فرمود: "مرگ به تو از این کار، به تو نزدیکتر است." سپس به یارانش فرمود: "برخیزید و سوار شوید." پس آنها سوار شدند و اهل بیت(ع) نیز سوار گشتند، سپس امام(ع) به همراهانش فرمود: "باز گردید!" چون خواستند باز گردند حر و همراهانش مانع شدند.
امام حسین(ع) به حر فرمود: " #مادرت به عزایت بنشیند! چه می خواهی؟"
حر گفت: "اگر جز شما هر یک از اعراب در این حال با من چنین سخنی می گفت پاسخش را می دادم! اما به خدا قسم که نمی توانم نام مادر شما را جز به نیکی ببرم."
امام(ع) باز فرمود: "چه می خواهی؟"حر گفت: "شما را باید نزد عبیدالله بن زیاد ببرم!"امام(ع) فرمود: "به خدا سوگند به دنبال تو نخواهم آمد." حر گفت: "به خدا سوگند هرگز شما را رها نخواهم کرد،" و تا سه مرتبه این سخنان رد و بدل گردید. سپس حر گفت: "من مأمور به جنگ با شما نیستم؛ ولی مأمورم از شما جدا نگردم تا شما را به کوفه ببرم، پس اگر شما از آمدن خودداری می کنید راهی را در پیش گیر که نه تو را به کوفه برساند و نه به مدینه؛ تا من نامه ای برای عبیدالله بنویسم؛ شما هم در صورت تمایل نامه ای به یزید بنویسید! تا شاید این امر به عافیت و صلح منتهی گردد و در پیش من این کار بهتر است از آنکه به جنگ و ستیز با شما آلوده شوم."
📚مقتل خوارزمي: 232:1
#مباهله_قرن_21
@mobahelegharne21
🔦نسخه های خطی دزدیده شده از افغانستان یا ازبکستان را چه کسی باید بخرد؟
دو سال گذشته با آقای کاشانی به مشهد رفتیم، به خاطر بحران آسیای مرکزی و افغانستان بلکه بعداً عراق، نسخه های زیادی وارد ایران شد، ما به مشهد رفتیم تا از چند نسخه دیدن کنیم. فکر می کنید در مشهد چه کسی این نسخه ها را می خرید؟ آستان قدس نمی خرید! می گفت شما باید آن را وقف امام رضا کنید. یک اماراتی و کنسولگری پاکستان در مشهد آنها را می خرند و از طریق پاکستان آنها را به امارات می فرستند. من هم به عنوان کارمند دولت نمی توانم از دولت یک میلیارد پول بگیرم و بگویم حال که به مشهد می روم، نسخه هایی که از افغانستان یا ازبکستان دزدیده شده و میراث فرهنگی، میراث مشترک اسلامی و ایرانی ماست را می خرم. اکثر آن هم به زبان فارسی است. ما که نمی توانیم بخریم، آستان قدس که آنجا وظیفه دارد، ادعاهایی دارد، فکر می کند که همه وظیفه دارند به آن کمک کنند، نه اصلاً هم این خبرها نیست، آستان قدس هم باید بخرد پول هم که الحمدالله کم ندارد. ما هم در کتابخانه ملی پول کم نداریم.
منبع: جعفری مذهب حقیقی، محسن، «میزگرد طرح ثبت و تملک کتب و اسناد خطی نادر، راه است یا بی راهه»، در: کتاب ماه کلیات، س6، ش67، صص34-53.
@Ketabpazhohi
🔻مادرم حضرت زهرا نمیگذارد تو بیفتی❗
از مرحوم علامه مداح نقل شده است كه
مدّتی به خاطر سکته قلبی، چند روز در بیمارستان بودم و مریضیِ سختی را گذرانده بودم.
پس از چندی که طبیب اجازه حرکت داد، در اوّلین سفر به حرم امام رضا علیه السلام مشرّف شدم.
به خاطر بیماری، قدمهای کوتاه برمیداشتم.در هتل تهران، طبقه اوّل، منزل کرده بودم،
گفتند:مرحوم مغفور حضرت آیة اللّه العظمی گلپایگانی مشرّفاند و در کوچه جنبِ هتلِ تهران، منزل دارند. با یک زحمتی مرا آن جا بردند.
آقا مرحمتی فرمودند و گفتند:
از جا برخیز و یک قصیده برای امام رضا علیه السلام بخوان!عرضه داشتم:دیگر خواندن تمام شد!
عصایِ مبارک خود را به من مرحمت فرمودند و گفتند:مادرم حضرت زهرا(س) نمیگذارد تو بیفتی، حالا حالاها باید برای مادرِ ما روضه بخوانی!
من ایستادم به خواندن، مثل این که اصلاً هیچ حادثهای برایم رخ نداده است!
و سالها پس از اين رخداد توفيق خادمى دربار اهل بيت عليهم السلام را داشت.
رحمة الله عليه
📌از جمله شغلها دست بداشتم مگر خدمت علي بن موسي الرضا عليه السلام...
🔻محمد بن الحسين رحمة الله گفت:
معروف (كرخي) را به خواب ديدم، گفتم خداي با تو چه كرد؟
گفت: بيامرزيد...
گفتم: به زهد و ورع؟!
گفت: ني، به قبول يك سخن كه از پسر سماك شنيدم به كوفه كه مي گفت:
🔸" هر كه به جملگي بازگردد، خداي به رحمت بدو بازگردد، وهمه خلق را بدو بازگرداند " سخن او در دل من افتاد. به خداي بازگشتم واز جمله شغلها دست بداشتم مگر خدمت علي بن موسي الرضا عليه السلام، و اين سخن او را گفتم؛ گفت: اگر پند پذيري اين تو را كفايت است.
تذكرة الأولياء -ذكر معروف كرخي
🔺*تصوير مشهد مقدس ورفت وآمد زوّار براي زيارت حضرت رضا عليه السلام، و معروف كرخي كه بوّاب حضرت بوده است.
🎯@sufism2018
@RastGhamatanTarikh
🌷 وقتی امام خمینی شهید رجایی را سرزنش کرد:
آقای #رجایی بعد از بدبختیهایی که ما سر جریان بنیصدر کشیدیم به ریاست جمهوری انتخاب شد.
آقای فرانسوا میتران انتخاب آقای رجایی به ریاست جمهوری را تبریک گفت.
آقای رجایی از من خواست که جواب تبریک میتران را نیز بنویسم و من هم نوشتم که بله شما به من تبریک گفتی و از آن طرف پاریس را کردهاید مرکز ثقل ضد انقلاب (زمانی که منافقین آنجا بودند)؛
متنی که من نوشتم متن غیر دیپلماتیک بود.
از آن طرف هم ما مشتهای مان را بلند کردیم و مرگ بر امریکا، مرگ بر فرانسه، برای اینکه مسعود رجوی آن جاست و غیره گفتیم.
یک روز در دفترم نشسته بودم که آقای رجایی فشاری روی شانه من داد؛
نگاه کردم دیدم که رنگش پریده است.
«چی شده؟»
گفت: «تو نمیدانی چه کار کردی؟ گوشی امام از من کشید که در عمرم کسی این جور با من برخورد نکرده بود.»
گفتم: «مگر امام چی گفتند؟ سر چی؟ خدایا چه خلافی کردهایم؟»
گفت: «راجع به آن اطلاعیۀ جواب میتران.»
امام به من گفتند: «یک کسی به تو تبریک گفته است، تبریک عرض میکنم، تو به عنوان یک مسلمان باید بگویی متشکرم.
تو چه جوری می زنی تو دهان رئیس جمهور یک مملکت؟ ادبمان کجا رفته است؟»
گفتم: «امام خودشان میگویند مرگ بر امریکا، ملت زیر سایه امام این جوری بگویند: مرگ بر فرانسه، آن وقت اگر ما بنویسیم این جوریه!؟ حتماً باید پیش امام بروی!»
شهید رجایی رفت و بعد از ملاقات با امام پیش من آمد و این دفعه دیگر خوشحال؛
گفتم: «چی شد؟»
گفت: «من رفتم به امام گفتم آقا! مشاور فضول ما این جوری میگوید.»
گفتند: «مشاور فضول تو هم درست میگوید، هم کارشان غلط است.
من یک آخوند هستم اینجا نشستهام حرف میزنم.
من چه کاره هستم؟ من در عالم اسلام برای مسلمانانها باید حرف بزنم و حرف میزنم؛
ولی تو پست سیاسی قبول کردی تو رئیس جمهور مملکتی.
رئیس جمهور مملکت باید به عرف سیاسی عمل کند.
در عرف سیاسی جواب میدهی اما حق توهین که نداری.
در حالی که اگر کسی به تو گفت تبریک عرض میکنم هر کس بوده باشد تو باید بگویی متشکرم؛ تمام!
دوستت است از او تعریف میکنی؛
دوستت نیست میگویی متشکر آقا.»
دیدم راست میگوید.
(خاطرۀ کیومرث صابری فومنی (گل آقا))
📰 (ضمیمه ایران سیاسی مورخ 19/3/1389)
🌸 کانال راست قامتان تاریخ 🌸
(http://jametan.com/t/be986b7f9945554275.png
🔸 حکایتی خواندنی از عارفی بی هوا
🔹 حضرت آیة الله نصرالله شاه آبادی حفظه الله:
🔸 یک بار ماجرایی را از یکی از این خرقه پوش ها برای مرحوم امام نقل کردم. از من پرسید: چه جور آدمی است؟ آن آقا بندۀ عربی بود که دکان و دستگاهی هم نداشت.
🔹 گفتم: روز عرفه ای من در کربلا در صحن سیدالشهداء بالا سر امام ایستاده بودم. آن آقا هم ـ که چفیه عقال و محاسن و پیشانی ای داشت که جای سجده در آن بود و چشمان نافذی هم داشت ـ ایستاده بود. سلام و علیک کردیم و همین طور که ایستاده بودیم، دیدم شروع کرد به گریه کردن.
🔸 گفتم چه شده که گریه می کنی؟ در ایام عرفه زوار با اثاثیه و همۀ وسایل می آیند عتبات.
🔹 گفت: نگاهم افتاد به این جماعت و دیدم همۀ وسایل را آورده اند و با زن و بچه دور هم نشسته اند، اما من این جا ایستاده ام و دستم خالی است، نه اثاثیه ای، نه رختخوابی، نه زن و بچه ای.
🔸گفتم: این که گریه ندارد. گفت: می ترسم قیامت هم همین طور دست خالی باشم.
🔹 واقعاً من تحت تأثیر قرار گرفتم؛ چون دیدم حرف حسابی می زند. این قضیه گذشت، و من دیگر تعقیب نکردم که این شخص چه کاره است.
🔸 یکی از دوستان با زن و بچه به مشهد مشرّف شده بود ـ ماشین در قهوه خانه ای برای نماز و غذا نگه داشته بود. این بندۀ خدا رفته بود زن و بچه را غذا بدهد و برای شستشو ببرد، خودش نرسیده بود نماز بخواند و سوار ماشین شده بود.
🔹 گفت: حدود یک ساعت به غروب به راننده گفتم نگه دار من نماز نخواندم. راننده شروع به فحاشی کرد که آشیخ این همه وقت من نگه داشتم، می خواستی نمازت را هم به کمرت بزنی.
🔸 من ساکت شدم، ولی دیدم ماشین ناگهان توقف کرد. یک آقای عربی با چفیه عقال در ماشین بود به من گفت: آشیخ پاشو برو پایین، آن جا آب هست، وضویت را بگیر و نمازت را با طمأنینه هر طور دلت خواست بخوان و بیا.
🔹 راننده آمد کاپوت ماشین را بالا زد و مقداری این طرف و آن طرف ماشین را نگاه کرد هیچ نقصی نداشت، ولی هر کار کرد ماشین روشن نشد.
🔸 نمازم را خواندم و رفتم داخل ماشین. پرسید دیگر کاری نداری؟ گفتم نه. یک دانه ریگ برداشت و انداخت و به راننده گفت: بیا بالا، ماشین عیبی ندارد.
🔹 راننده بالا آمد و تا سویچ را پیچاند، ماشین روشن شد و راه افتاد. فهمید که کار آن آقا بود. گفت چه کاری بود که کردی؟
🔸 آن آقا گفت: می خواستم به تو حالی کنم تو در مقابل نگاه من نتوانستی کاری بکنی، چطور با خدا این قدر گردن کلفتی می کنی؟ مگر این جوان مرد می خواست برود رقاصی کند؟ غیر از این بود که می خواست واجب خدا را انجام دهد؛ تو چرا با خدا گردن کلفتی کردی و به او اهانت کردی؟ راننده گریه اش گرفت و دست و صورت آن آقا را بوسید.
🔹 من وقتی پیش امام این قصه را گفتم، فرمودند توی اینها دکان دارها را رها کن، ولی بعضی از این ها هستند که زحمت کشیده اند، ریاضت حقه کشیده اند، بندگی و اطاعت خدا کرده اند، ترک هوای نفس کرده اند و رسیده اند و این کارها شدنی است.
امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مصاحبه های علمی).
🔸حکایتی خواندنی از عارفی خرقه پوش
🔹مرحوم آیة الله نصرالله شاه آبادی:
🔸یک بار ماجرایی را از یکی از این خرقه پوش ها برای مرحوم امام نقل کردم. امام از من پرسید: چه جور آدمی است؟ (آن آقا بندۀ عربی بود که دکان و دستگاهی هم نداشت).
🔹گفتم: روز عرفه ای من در کربلا در صحن سیدالشهداء بالا سر امام ایستاده بودم. آن آقا هم ـ که چفیه عقال و محاسن و پیشانی ای داشت که جای سجده در آن بود و چشمان نافذی هم داشت ـ ایستاده بود. سلام و علیک کردیم و همین طور که ایستاده بودیم، دیدم شروع کرد به گریه کردن.
🔸گفتم چه شده که گریه می کنی؟ در ایام عرفه زوار با اثاثیه و همۀ وسایل می آیند عتبات.
🔹 گفت: نگاهم افتاد به این جماعت و دیدم همۀ وسایل را آورده اند و با زن و بچه دور هم نشسته اند، اما من این جا ایستاده ام و دستم خالی است، نه اثاثیه ای، نه رختخوابی، نه زن و بچه ای.
🔸گفتم: این که گریه ندارد. گفت: می ترسم قیامت هم همین طور دست خالی باشم.
🔹 واقعاً من تحت تأثیر قرار گرفتم؛ چون دیدم حرف حسابی می زند. این قضیه گذشت، و من دیگر تعقیب نکردم که این شخص چه کاره است.
🔸 یکی از دوستان با زن و بچه به مشهد مشرّف شده بود ـ ماشین در قهوه خانه ای برای نماز و غذا نگه داشته بود. این بندۀ خدا رفته بود زن و بچه را غذا بدهد و برای شستشو ببرد، خودش نرسیده بود نماز بخواند و سوار ماشین شده بود.
🔹 گفت: حدود یک ساعت به غروب به راننده گفتم نگه دار من نماز نخواندم. راننده شروع به فحاشی کرد که آشیخ این همه وقت من نگه داشتم، می خواستی نمازت را هم به کمرت بزنی.
🔸 من ساکت شدم، ولی دیدم ماشین ناگهان توقف کرد. یک آقای عربی با چفیه عقال در ماشین بود به من گفت: آشیخ پاشو برو پایین، آن جا آب هست، وضویت را بگیر و نمازت را با طمأنینه هر طور دلت خواست بخوان و بیا.
🔹 راننده آمد کاپوت ماشین را بالا زد و مقداری این طرف و آن طرف ماشین را نگاه کرد هیچ نقصی نداشت، ولی هر کار کرد ماشین روشن نشد.
🔸 نمازم را خواندم و رفتم داخل ماشین. پرسید دیگر کاری نداری؟ گفتم نه. یک دانه ریگ برداشت و انداخت و به راننده گفت: بیا بالا، ماشین عیبی ندارد.
🔹 راننده بالا آمد و تا سویچ را پیچاند، ماشین روشن شد و راه افتاد. فهمید که کار آن آقا بود. گفت چه کاری بود که کردی؟
🔸آن آقا گفت: می خواستم به تو حالی کنم تو در مقابل نگاه من نتوانستی کاری بکنی، چطور با خدا این قدر گردن کلفتی می کنی؟ مگر این جوان مرد می خواست برود رقاصی کند؟ غیر از این بود که می خواست واجب خدا را انجام دهد؛ تو چرا با خدا گردن کلفتی کردی و به او اهانت کردی؟
🔹راننده گریه اش گرفت و دست و صورت آن آقا را بوسید.
🔸من وقتی پیش امام این قصه را گفتم، فرمودند: توی اینها دکان دارها را رها کن، ولی بعضی از این ها هستند که زحمت کشیده اند، ریاضت حقّه کشیده اند، بندگی و اطاعت خدا کرده اند، ترک هوای نفس کرده اند و رسیده اند، و این کارها شدنی است.
امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مصاحبه های علمی).
@bazmeghodsian
🔸امام خمینی از دیدگاه آیة الله العظمی سیدعزالدین زنجانی؛
🔹سابقۀ ارادت من به سیّدنا و سیّد مشایخنا حضرت امام رحمه الله، بسیار دیرینه است، و این ارتباط و ارادت از من شروع نشده، بلکه از مرحوم آیة الله والد شروع شده است و ایشان هم خیلی با حضرت امام گرم و صمیمی بوده اند و من بعدها فهمیدم که در اغلب موضوعات، هم عقیده هستند. در دوران نوجوانی که با پدرم از زنجان به تهران می آمدیم، ایشان بعضی اوقات به تنهایی به قم مشرف می شدند و خدمت امام می رسیدند و با تجلیل بسیاری از ایشان یاد می کردند و حتی بعضی از رساله های خطی امام را هم می آوردند.
🔸به عقیدۀ من از زمان غیبت کبرای حضرت ولی عصر علیه السلام تا حال من حیث المجموع کسی مثل ایشان نیامده است.
🔹پدرم در نوجوانی که خیلی کوچک بودم، مرا ملبس کردند. بالاخره به قم مشرف شدم و حضرت امام با توجه به سوابقی که عرض شد، مفصل لطف می فرمودند. بنده اسفار را تماماً در خدمت ایشان خواندم. در آن زمان ما پنج، شش نفر بودیم که در خدمت امام اسفار می خواندیم. آقای فکور (یزدی) بود، حاج آقا مهدی حائری بود و یک نفر به نام آقای روحی که او هم یزدی بود و....
🔸در جهات عرفانی از قبیل فصوص الحکم و غیره نزدشان تلمذ نکردم، ولی به خصوصیات اخلاقی ایشان، گمان نمی کنم کسی آشناتر از من باشد. در مورد عرفان که مراد از آن ساختن نفس است، بدون مبالغه باید گفت که ایشان واقعاً خود را ساخته بودند. در زمانی که ما خدمت ایشان فلسفه می خواندیم، اصلاً درس فقه و اصول نداشتند و ما در درس فقه و اصول آقای حجت کوه کمره ای و سید محمدتقی خوانساری که از علمای ثلاث بودند، می رفتیم و گاهی هم به درس حاج شیخ مهدی مازندرانی ـ که خیلی دوست دار فلسفه بود ـ می رفتیم. اواخری که من می خواستم به زنجان برگردم، حضرت امام در مسجد سلماسی، فقه و اصول را شروع کردند. از جمله عجایبی که در این دوره از ایشان دیدم که نتیجة العرفان است، این بود که فقط برای خدا کار می کردند.
🔹حضرت امام که در آن زمان اسفار می گفتند، به طور غیر منتظره اعلام کردند که درس تعطیل است، و من باید جواب این کتاب ـ اسرار هزار ساله ـ را بنویسم. این کار فوق العاده عظیمی بود که ایشان در آن ورطه ای که به اصطلاح «ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ» بود، درس را تعطیل کردند. پس از آن که جواب آن کتاب را نوشتند، با توجه به عنایت و لطفی که به من داشتند، نسخۀ خطی آن را به بنده دادند و فرمودند شما هم نگاهی به آن بکنید..
🔸آن زمان که ما در خدمت ایشان درس می خواندیم و هنوز عنوان مرجعیت نداشتند، شنیدم شیخی که متأسفانه زنجانی بود ـ خدا رحمتش کند ـ و قاصر بود، رسماً ایشان را تکفیر کرده است. آن شیخ در شرایط بسیار سخت اقتصادی به سر می برد و در محلۀ سیدان که آخرین محله بود، زندگی می کرد. من یک روز پنج شنبه ای قربةً الی الله برای دفاع از امام نزد آن آقا رفتم و پرسیدم چنین مطلبی از شما منقول است، آیا صحت دارد؟ با شجاعت گفت بله، و دست مرا گرفت و گفت این سید ـ امام ـ می گوید این دست تو خدا است!!
🔹ماجرای دیگری به خاطرم آمد که آن هم نتیجة العرفان است که مهم تر از خود عرفان است. یکی از بستگان ما به نام مهندس پیراینده که الآن هم در قید حیات است، بسیار خدمت امام ارادت داشت. وقتی امام در پاریس بودند، به واسطۀ همان ارادتی که داشت، رفت پاریس و برگشت و نقل کرد که در آن جا ماجرای عجیبی دیدم. یک هیأت از آمریکایی ها آمده بودند و ملاقات بسیار مهمی با امام داشتند و خیلی هم عجله داشتند، ولی معلوم نبود امام کجا رفته اند. من برخاستم و دنبال امام گشتم. دیدم قبایشان را تا زیر بغل کشیده اند و مشغول نظافت توالت هستند. این واقعاً عجیب بود. اگر امام امر می کردند به دیگران برای آن کار، برای امتثال امر ایشان مسابقه بود، اما به هیچ کس نگفته بودند و شخصاً مشغول این کار شده بودند.
🔸امام خیلی شدید به وحدت تشکیکی وجود قائل بودند، بلکه قائل به وحدت شخصی بودند. عقیدۀ بنده هم همین وحدت شخصی است. از ادعیه، مخصوصاً دعاهایی که مشتمل بر اسم اعظم است و در مکارم الاخلاق آمده است، وحدت شخصی استفاده می شود. اشکالاتی که در باب یا هو، یا من هو، یا من لیس هو الاّ هو، وارد است، جز با وحدت شخصی قابل دفع نیست.
مجموعه آثار 13 ـ امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مصاحبه های علمی)، ص 187.
@bazmeghodsian
پدربزرگم مرحوم لطف الله قاسمی که پیرمردی روستایی و پاکدل بود در سال 1374ش در ماه مبارک رمضان از دنیا رفت. دو هفته بعد از فوت به خوابم آمد. بی اختیار و بدون ذهنیت قبلی پرسیدم: آقا جون! این که می گویند امام رضا (ع) به دیدن زوار خود می آید درست است؟ گفت: بله، من دوبار در عمرم به مشهد رفته بودم، و امام (ع) دوبار به دیدنم آمد. بار اول نجاتم داد، یک بار دیگر هم به دیدنم آمد. شادی روحش صلوات. (رحیم قاسمی).
@bazmeghodsian
تو خیال کرده ای علی علیه السلام شکست خورد؟!
معروف است که در زمان قاجاریه مرد نسبتاً فاضلی که بسیار خوش نویس بوده. ظاهراً از شیراز برای زیارت به مشهد رفته بود. در بازگشت، پولش تمام می شود یا دزد می زند، و در تهران در حالی که غریب بوده بی پول می ماند. فکر می کند که از هنرش که خطاطی است استفاده کند و ضمناً زیاد هم معطل نشود. بر می دارد همین عهدنامه ی امیرالمؤمنین علیه السلام به مالک اشتر را با یک خط بسیار زیبا می نویسد. خطکشی می کند، جدول بندی می کند، این عهدنامه را در یک دفتری می نویسد و آن را به صدر اعظم وقت اهدا می کند.
یک روز می رود نزد صدر اعظم در حالی که ارباب رجوع هم زیاد بوده اند. نوشته را به او می دهد و می گوید هدیه ی ناقابلی است. پس از مدتی بلند می شود که برود. صدر اعظم می گوید آقا شما بفرمایید. با خود می گوید لابد می خواهد مرحمتی بدهد، می خواهد خلوت بشود. چند نفری از ارباب رجوع می مانند. باز می بیند خیلی طول کشید، بلند می شود که برود. دوباره صدر اعظم می گوید آقا شما بفرمایید.
تا اینکه همه ی مردم می روند، فقط پیشخدمتها می مانند. صدر اعظم می گوید فرمایشی دارید؟ این شخص می گوید: نه، من عرضی نداشتم، همین را تقدیم کرده بودم. پیشخدمتها را هم می گوید همه تان بروید بیرون، کسی حق ندارد بیاید داخل اتاق. این بیچاره وحشتش می گیرد که این دیگر چگونه است؟ ! صدر اعظم می گوید: بیا جلو! می رود جلو. آهسته در گوشش می گوید: چرا این را نوشتی و برای من آوردی؟
می گوید: شما صدر اعظم یک مملکت هستید، این هم دستورالعمل مولا امیرالمؤمنین علیه السلام است برای کسانی مثل شما. فرمان اوست راجع به اینکه با مردم چطور باید رفتار کرد. من فکر می کنم شما هم شیعه ی امیرالمؤمنین هستید و چنین چیزی را دوست دارید. فکر کردم برایتان هدیه ای بیاورم، هیچ چیز مناسبتر از این پیدا نکردم.
گفت: بیا جلو. رفت جلو. گفت: یک کلمه من می خواهم به تو بگویم و آن این است که خود علی که اینها را نوشت و به اینها بیش از هرکس دیگر پایبند بود و عمل می کرد، در سیاست از اینها چقدر بهره برداری کرد که حالا من بیایم به اینها عمل کنم؟ خود علی از همین راهی که دستور داد عمل کرد و دیدیم که تمام مُلکش از بین رفت و معاویه بر او مسلط شد. علی خودش به این دستورالعمل عمل کرد و شکست خورد، پس این چیست که برای من نوشته ای؟ ! گفت: اجازه می دهید جواب بدهم؟ بله.
گفت: چرا این حرف را در میان جمعیت به من نگفتی؟ گفت: اگر در میان جمعیت می گفتم پدرم را درمی آوردند. گفت: بسیار خوب، جمعیت که رفت چرا پیشخدمتها را گفتی همه تان بروید بیرون؟ گفت: اگر یکی از آنها می فهمید که من چنین جسارتی به علی می کنم پدرم را درمی آورد. گفت: پیروزی علی علیه السلام همین است. چرا معاویه بعد از هزار و سیصد سال، احدی کوچکترین احترامی برایش قائل نیست و جز لعنت و نفرین چیز دیگری برای او نیست؟
علی علیه السلام هم بشری بود مثل من و تو. این احترام را از کجا پیدا کرد که تو اگر به همین نوکرها و پیشخدمتها بگویی آدمهای بیگناهی را گردن بزنید گردن می زنند ولی اسم علی را جرأت نمی کنی با بی احترامی [جلوی آنها ببری ] ؟ آیا جز این است که علی علیه السلام را اینها به همین صفات شناخته اند که علی مجسمه ی راستی و درستی، مجسمه ی وفای به عهد و تجسم همین دستورالعملی است که خودش داده است؟ علی علیه السلام به موجب اینکه به همین سیاست عمل کرد، هم خودش را در دنیا بیمه کرد و هم اینها را.
اگر در دنیا فردی پیدا می شود که به این اصول انسانیت عمل می کند به موجب همین است که علی علیه السلام اینها را نوشت و خودش عمل کرد. اگر او اینها را نمی نوشت و خودش عمل نمی کرد، سنگ روی سنگ بند نمی شد. تو خیال کرده ای که این اجتماع را با همان سیاست خودت حفظ کرده ای؟ ! اگر مردم دزدی نمی کنند، به خاطر تو دزدی نمی کنند؟ ! صدی نود مردمی که دزدی نمی کنند به خاطر علی علیه السلام و دستورهای علی و امثال علی است. صدی نود مردمی که فحشا نمی کنند، به ناموس تو خیانت نمی کنند، به خاطر همان علی علیه السلام و دستورهای علی است. تو خیال کرده ای علی علیه السلام شکست خورد؟!
منبع: استاد شهید مرتضی مطهری (تفسیر سوره انفال، آشنایی با قرآن)
https://t.me/ha_mim1377
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com