خوب مطمین باشید کسی که تحقیق را بلد باشد. خیلی برایش مهم نیست.
چرا که خوب میداند اول از همه همه فهارس دنیا را زیر و رو کند و نسخ را به دست آورد و بعد تک تک را بررسی کند و بهترین ها را انتخاب کند .
در همه کلاس های تحقیق نصوص در خارج از ایران چه در مصر و چه در ترکیه و چه در لیبی و چه در هند و چه در کشورهای اروپایی و آمریکایی اولین مرحله تحقیق و تفحص از اهل خبره معرفی می شود. آن هم از سراسر جهان.
حال محققی این کارهای ابتدایی را نمی کند و مشغول به کار می شود تحقیقش چه ارزشی دارد ، چاپ بشود یا نشود.
سيره عملي پيامبر اكرم(ص) و مؤمنين و اصحاب ايشان و كلام معصومين(ع) ذيل آيه شريفه را چه مي كنيد؟
گفته خليفه دوم، كه در عصر پيامبر (ص) چنين امري بوده و من آن را حرام مي كنم، چيست؟
آيا در سند بالا دستي( قرآن) در باب ازدواج موقت ، غير اين آيه، آيه ديگري را داريم يا خير؟
اينكه ازدواج موقت در صدر اسلام صورت مي گرفته را قبول داريد يا خير؟
استناد قرآني مسلمين چه بوده؟
منهای تمامی خسارت هایی که داعش برای جهان اسلام و غیر اسلام ـ البته به نام اسلام ـ داشت، از روزی که سر و کله اش پیدا شده، همه را به فکر فرو برده است. فکر در این باره که کجای کار مسلمانان ایراد داشته است که چنین تفکری با چنین سازماندهی سربرآورده و اکنون نزدیک به سه سال است که این چنین و با این خشونت می تازد. این ماجرا تنها در میدان های نبرد در سوریه و عراق نیست، بلکه در اروپا و امریکا نیز سخت تاثیر گذاشته و در کشورهایی مانند سعودی، بیش از هشتاد درصد مردم را هوادار خویش کرده است. گفته می شود اکنون داعش از تب تاب افتاده است. حتی اگر این حرف درست باشد، تاثیر این ماجرا بسیار پردوام خواهد بود و الزاما تا چندین دهه دیگر نه تنها بقایای نیرومند آن در کشورهای مختلف می ماند که این مبحث در میان پژوهشگران تا دهها سال تعقیب خواهد شد. هم اکنون هم در بیشتر جمع های فکری و سیاسی، در ایران و بسیاری از نقاط جهان، بحث از داعش، و به طور کلی تروریسم، هم در بعد فکری و هم سیاسی، همچنان مهم ترین بحث است.
و اما برای ما مسلمانان، مسأله از جهتی حیاتی است. ما چه معضل و مشکلی داریم که سبب تولید داعش شد؟ در واقع، کجای کار جهان اسلام ایراد داشت که چنین زایده و ضایعه ای در این وسعت پدید آمد. البته که از زوایای مختلف می توان در این باره بحث کرد اما در اینجا فقط می خواهم به نکته ای که محمد ارکون در باره وضعیت فکری دنیای اسلام از نیمه های قرن بیستم به این طرف گفته است اشاره کنم. او می گوید بحرانی شدن اوضاع جهان اسلام در دهه هفتاد میلادی سبب کاهش تولیدات فکری از لحاظ کمی و کیفی شد، اما در عوض، ادبیات پایداری و مقاومت و مبارزه یا آنچه که بعدها اسمش بنیادگرایی دینی شد، رو به فزونی داشت و به تولید انبوه رسید.
این نکته را کنار تحلیل دیگری بگذارید که اخیرا توسط یکی از نویسندگان غربی مطرح شد و آن این که داستان داعش، رابطه میان ترس و خشونت است. آدمی که می ترسد، می تواند بسیار خشن باشد. کسی که به هر دلیل ترس از دست دادن همه چیز را دارد، ممکن است دست به هر کاری بزند.
امروز هم در محفلی خدمت دوستانی بودیم. یکی از عزیزان که پنجاه سال است مطالعات عمومی در باره فرهنگ اسلامی دارد، می گفت، دهها سال است که هیچ تولید فکری قابل تاملی در اختیار مسلمانان قرار نگرفته است. در واقع، به نوعی موید نظر ارکون بود. ایشان می گفت پس از فروپاشی شوروی این اتفاق افتاده است. هرچه هست، و از هر زمان که باشد، حالا یک نظریه ای یا نسخه ای که مقبول جهان اسلام باشد، و برای آنان امید به آینده بیاورد، و ترس را از آنها بزداید وجود ندارد. امید از دست رفته است و اصلا معلوم نیست چه خواهد شد و چه باید کرد. به جای آن، راه مبارزه، ادبیات پایداری، ایستادگی، خشم نسبت به دشمن، کینه ورزی روز افزون نسبت به او، راه حل دانسته می شود و تولید آن انبوه. البته در لابلا، گاهی مطالبی در باره توسعه و پیشرفت هم هست، اما در واقع، همه تحلیل ها بر این اساس است که آنها قصد تصرف همه چیز ما را دارند. گفته می شود ما همه چیز داشته ایم و آنها از ما گرفته اند. طبیعی است که آنها به نوعی دنبال بردگی ما هستند، اما وقتی که خود ما کم کاری می کنیم و چیزی از پیشرفت که قابل رقابت باشد نداریم، پیداست که آنها هم هوس کرده و ما را به بردگی بیشتر خواهند برد. باید فکر این را کرد که تا از این وضعیت فقر فکری و اقتصادی درنیاییم، مشکل ما حل نخواهد شد. به هر حال، آنچه گذشت، تا اندازه ای روشنگر این است که ما در لابلای گفتمانی وسیع از مبارزه با دشمن به خاطر ترس از دست دادن آنچه فکر می کنیم داریم، و در مقابل، بخاطر این که تولید فکر و اندیشه برای حل مشکلات حال و آینده نداریم، گرفتار شرایطی شده ایم که داعش در آن میان پدید آمده است. داعش تلاش می کند همه مخالفان را بکشد، به بدترین وجه بکشد، دنیا را از همه غیر مسلمانان پاک کند و بدین ترتیب با راحت کردن کار خدا، بهشتی را در روی زمین بسازد که دیگر «غیر» ی در آن نباشد. این کاری است که بسا انبیاء هم آرزویش را داشتند و دعا هم می کردند، اما روشن بود که بر اساس این شریعت، دیگران هم حق زندگی دارند و خواهند بود تا روزی برسد که با قیام حضرت مهدی (ع) مومنان وارث زمین شوند، کاری که همین الان داعش خودش می خواهد این کار را انجام بدهد.
@jafarian1964
در باب ارزش علم و معلم
به راستی چه چیزی می تواند مولفه ای وحدت بخش میان همه مردمان روی کره خاکی باشد؟ در این باره شاید ادعاهای مختلفی بشود کرد، اما باید مراقب بود که ادعای توخالی نباشد، ادعایی که من یا شما برای راضی کردن اطرافیان خودمان که یک باور خاص دارند، می گوییم و آنها آن را قبول می کنند. شاید کسی بگوید عام ترین اعتقاد باور به خداوند باشد، اما می دانیم حتی در این مورد هم افرادی که خدا را قبول ندارند بسیارند، یا دست کم مطالبی در باره خدای خود می گویند که دیگر طوایف به هیچ روی نمی توانند با آنها موافقت داشته باشند. اگر با کانت همراه باشیم، ارزشهای اخلاقی، مهم ترین و مطمئن ترین زمینه ای است که می تواند نقطه تلاقی و وحدت بخش همه انسانها باشد؛ این که ثابت کنیم، ارزشهایی وجود دارد که کاملا همه انسانها به آنها باور دارند. کمتر کسی هست که با این امر مخالفت داشته باشد، اما همین ادعا هم محل بحث است و چنین نیست که مورد توافق همگان باشد و در این باره باید بحث کرد.
و اما یک نکته هست که می توان حتی بیش از ارزشهای اخلاقی از آن به عنوان عنصری وحدت بخش میان انسانها سخن گفت و روی آن حساب کرد. این عنصر وحدت بخش، چیزی جز علم و حقیقت جویی نیست. راست است که علم دهها تعریف دارد، و بسیاری از نظریات در چگونگی رسیدن به علم و یا علمِ درست که به آن حقیقت گفته می شود، وجود دارد، اما انسانها همه، بله همه آنها در این که دنبال کشف حقیقت هستند، با یکدیگر اشتراک نظر دارند. شاید همه توانند تا انتهای راه با هم باشند، شاید اصلا انتهایی وجود نداشته باشد، اما وقتی یک کلاس پنجاه نفره در دانشگاهی در یک گوشه دنیا تشکیل می شود که هر دانشجویی در آن، از نقطه ای از دنیا آمده و به کلاس درس استاد گوش می دهد، می شود تصور کرد که همه اینها، از هر نقطه که آمده اند، به حقیقت و کشف آن یعنی علم احترام می گذارند و برای دستیابی به آن تلاش می کنند. شاید بیشتر آنها بر این باور باشند که رسیدن به حقیقت، دشوار یا حتی ناممکن است، اما باز هم در این حس که باید حقیقت را کشف کرد با یکدیگر مشترک هستند.
علم و دانایی این جایگاه را دارد که می تواند تمامی انسانها را کنار یکدیگر قرار دهد، چرا که به قول جرج سارتون «انسانها را والاترین هدفهایشان مانند کشف حقیقت متحد ساخته است». آیت قرآنی «تعلیم اسماء به آدم» هم می تواند روی این وجه مشترک تمام آدمیان تأکید کند. روشن است که بحث از دین، کدام دین، کدام خدا، کدام فلسفه و نیز کدام اخلاق، و بسیاری از قضایایی که خیلی از آدم های دنیا به آن علاقه مند هستند، تنها از راه «علم» ممکن است. علم و حقیقت جویی به اعتبار اینکه بتوانند پرده ای را کنار زده و ما را با گوشه از حقیقت آشنا کند، ارزش مشترک میان همه آدمیان دارد.
ارزش معلم، کسی که «علم» را به دیگران می آموزد، بدین است که می کوشد، راه کشف حقیقت را که گمشده همه آدمیان است، و با عشق به دنبالش می روند، و سالهای سال از عمرشان را صرف آن می کنند، به مخاطبانش آموزش دهد. اما آیا همه معلمان، راه کشف حقیقت را به دانش آموزان تعلیم می دهند، یا هستند کسانی که آنها را گمراه کرده و از حقیقت دور می کنند! به نظر می رسد، رسالت معلمی بسیار سنگین است.
🌸🌸ای عزیز! این حدیث گوش دار که 🌹مصطفی علیه السلام گفت: مَن عَشِقَ و عَفَّ ثُمَّ کَتَمَ فماتَ ماتَ شَهیداً؛ هر که عاشق شود و آنگاه عشق پنهان دارد و بر عشق بمیرد، شهید باشد. هر چند می کوشم که از عشق در گذرم، عشق مرا شیفته و سرگردان می دارد و با این همه، او غالب می شود و من مغلوب. با عشق کی توانم کوشید!
کارم اندر عشق مشکل می شود
خان و مانم در سرِ دل می شود
هر زمان گویم که بگریزم ز عشق
عشق پیش از من به منزل می شود
دریغا عشق فرض راه است همه کس را. دریغا اگر عشقِ خالق نداری باری عشقِ مخلوق مهیا کن تا قدرِ این کلمات تو را حاصل شود. دریغا از عشق چه نشان شاید داد و چه عبارت توان کرد! در عشق قَدَم نهادن کسی را مسلَّم شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق آتش است هر جا که باشد جز او رختِ دیگری ننهد. هر جا که رسد، سوزد و رنگِ خود گرداند.
درعشق کسی قَدَم نهد کِش جان نیست
با جان بودن به عشق در سامان نیست
درمانده ی عشق را از آن درمان نیست
کانگشت بر هر چه بر نهی عشق آن نیست
ای عزیز! به خدا رسیدن فرض است و لابد هر چه به واسطه ی آن به خدا رسند فرض باشد به نزدیک طالبان. عشق بنده را به خدا رساند، پس عشق از بهرِ این معنی فرضِ راه آمد.🌸🌸
از کتاب تهمیدات عین القضات همدانی💐
تعلیقه ای از آدم بن آدم
این مطلب را کسی با این نام مستعار برای کاتبان فرستاده، نمی دانم چه بگویم و تا چه اندازه همه این مطالب دقیق است. امیدوارم که چنین نباشد (مگر داوری مقالات هزینه دارد؟). اما به نظرم وزارت علوم می تواند راهکارهایی برای اصلاح وضع موجود پیشنهاد کند. این هم یادداشت ارسالی:
مطلبتان را درباره ظلمی که افراد موسوم به استاد بر داشجو روا می دارند و دانشجو باید مقاله ای که استاد نقشی در آن نداشته بزند و می خواستم چند نکته در این باره بیفزایم.
یکی اینکه فرموده بودید وزارت علوم باید کاری کند. من می گویم خود وزارت متهم ردیف اول است. چون طبق اجبار دانشگاه ها حتما باید اسم استاد راهنما به عنوان نویسنده مقاله بیاید وگرنه مقاله برای دفاع پذیرفته نمی شود.
دو دیگر اینکه در بیشتر موارد استاد حتی نقشی در ایده پردازی هم ندارد و صفر تا صد مقاله با دانشجوست. تازه این وضع نسبتا خوب هست. چون چه بسا استاد که از هیچ جای مقاله آگاه نیست چون می خواهد بگوید که نقشی داشته یک اصلاحیه بیخودی به مقاله می زند و دانشجو کلی در پی آن اذیت می شود.
سه دیگر اینکه دانشجو مقاله را گاه چند جا برای داوری می دهد و کلی هزینه داوری، ولی استاد اصلا به روی خود هم نمی آورد؛ دانشجویی که به دلیل اشتغالات علمی آهی در بساط ندارد.
امامت شيعی و ديدگاه نادرست آقای مادلونگ (در دو فرسته)
در نوشته اخيری از آقای مادلونگ او اين نکته را مطرح می کند که چون اماميه امامت را در نسل مستقيم پيامبر (ص) می دانند به همين دليل حضرت امير (ع) نمی توانسته امام بعد از پيامبر باشد و چون خلافت و جانشينی پيامبر ميراث اوست در نسل او، نه حضرت را می توان امام خواند و نه خليفه و جانشين پيامبر. او صرفا وصي پيامبر بود. اين ديدگاه به نظر من با کليت کتاب خلافت محمد (ص) که سال ها پيش آقای مادلونگ نوشت ناسازگار است و من هيچ توضيحی برای اين ناسازگاری ندارم.
آنچه می توانم بگويم اين است که تفسيری که ايشان به اماميه درباره وراثت امامت در خط مستقيم در نسل آن حضرت نسبت می دهد درست نيست و اساسا با کل دکترين اماميه ناسازگار است. ايشان اين عقيده شيعه اماميه را در مخالفت با دکترين زيديه قلمداد می کند. اصل تشيع بر انديشه جانشينی حضرت امير (ع) پس از پيامبر و امامت حضرت استوار است. امامت او را اماميه به نص و تصريح پيامبر می دانسته اند و اگر سخنی از وراثت در امامت شده درباره انتقال امامت در نسل امام حسين (ع) است؛ تازه، با اين توضيح که حتی درباره معنای اين نوع وراثت در ميان اماميه اتفاق نظر نبوده. نظريه متکلمان شيعه اين است که امامت تنها از طريق نص امام بر امام بعدی منتقل می شود و نه صرف وراثت. در کنار اين، بحث عترت پيامبر و مقصود از آن از ديرباز از بحث های مهم متکلمان شيعی بوده و مراد از عترت در حديث ثقلين را نه فرزندان مستقيم و بل اهل بيت پيامبر که شامل حضرت امير هم می شود می دانستند. البته در اين زمينه جزئياتی مطرح بوده و حتی زيديه و اماميه با هم در خصوص آن اختلافاتی داشته اند. محمد بن بحر الرهني، عالم امامی سده چهارم در اين زمينه کتابی دارد که شيخ صدوق از آن در آثارش نقل کرده است.
درباره خلافت هم برداشت آقای مادلونگ از اين مفهوم خطاست. اگر داوری جاحظ در العثمانيه را ملاک قرار دهيم او تصريح می کند که برداشت مخالفان تشيع از خلافت اين بوده که نبايد متکی بر انديشه قرابت باشد، چرا که خلافت جانشينی امر دينی است و ربطی به قرابت ندارد (ص 205 به بعد). در خود سقيفه هم درست است که به اولويت قبيله پيامبر استناد شد اما سخنی از جانشينی در خاندان پيامبر نرفت؛ سهل است خروجی سقیفه نتيجه باوری مخالف با آن انديشه بود. در مقابل، عباس عموی پيامبر (ص) و امير المؤمنين (ع) در مقام مخالفت با بيعت سقيفه ابراز می داشتند که اگر اصل بر پيوستگی قبيلگی است، خاندان پيامبر اولويت دارند و اگر بنابر تصميم جمعی است چرا خاندان بنی هاشم مورد مشورت و اظهار رأی و نظر قرار نگرفته اند؟ درباره امامت بلافصل استناد شيعه به نصوص خود پيامبر بود بر جانشينی حضرت امير(ع). بعدا البته برای تداوم امامت بحث عترت و ذريه پيامبر (ص) مطرح شد؛ هم از سوی زيديه و هم اماميه. اينکه خلافت ربطی به وراثتی از نوع وراثت اموال و ديون پيامبر نداشت تصورش برای مسلمانان عصر اول پيچيده نبود (مگر آنان پيامبر را پادشاه می دانستند و يا او را صاحب "ملک" می دانستند؟. قطعا چنين نيست). در سقيفه اصل بحث و گفتگو بر سر اين نوع از خلافت نبود. به همين دليل هم ابوبکر خود را خليفه پيامبر خواند. مخالفان ابوبکر هم با او بر سر مفهوم خود خلافت مخالفتی نداشتند. آنها او را شايسته اين عنوان نمی ديدند. در قرآن داود پيامبر خليفه خدا خوانده شده و با وجود آنکه در قرآن مشتقات "ارث" آمده کسی اين آيه از قرآن را مرتبط با ارث اموال ميت نمی فهميد: يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى. يا اين آيه از قرآن را: وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ۖ قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ ۖ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ.
"تکفير کلامی" اصلا تکفير نيست (خطای سيد کمال حيدری در موضوع تکفير)
در سه فرسته
آقای حيدری در گفتگوهای خود مکرر بر اين نکته تأکيد می کنند که علمای اسلام دست کم همديگر را از نقطه نظر کلامی تکفير کرده اند. ايشان به خطا اين نوع تکفير را تکفير اخروی می دانند. قبلا ما نوشتيم که اساسا تکفير اخروی معنا ندارد. کفر و ايمان در آخرت بايد مورد داوری خداوند قرار گيرد و کسی نمی تواند درباره آخرت و آنچه خداوند داوری می کند تصميم بگيرد. تکفير کلامی را هم قبلا گفتيم بی معناست چرا که تکفير مقوله ای فقهی است و فقه مربوط به احکام شريعت و جاری کردن آن در اين دنياست و اگر کسی طبق ملاکات شرع مسلمان باشد نمی توان او را به سبب ملاکات کلامی تکفير کرد. تکفير جایی معنا دارد که احکام فقهی کفر جاری شود. بدين ترتيب ما کفر کلامی داريم و نه تکفير کلامی. کفر کلامی صرفا يک موضوع نظری است و در همه اديان و مذاهب وقتی ايمان را تعريف می کنند کفر می شود نقطه مقابل آن. بنابراين کفر کلامی ربطی به موضوع تکفير ندارد.
باری برخی از فرق اسلامی بوده اند که قائل به اکفار متأولين بوده اند و يا حتی پا را فراتر می نهاده و قائل به اکفار بالالزام هم شده اند. خوب، اگر کسی چنين اعتقادی داشته باشد در آن صورت می تواند بالقوه اسلام يک مسلمان را قبول نکند و آن را کفر بداند. منتهی مکاتب و کسانی که به اين نوع تکفير ها باورمند بوده اند عموما يک شرط اساسی را برای اين کار در نظر می گرفته اند و آن اينکه کسی ضمن ابراز مسلمانی به عقيده ای باورمند باشد که صراحتا با اعتقاد به پيامبری پيامبر اکرم (ص) در تناقض باشد و موجب تکذيب رسالت حضرت شود. اينجا بود که معمولا گفته می شد که بايد عقيده شخص مقابل با ادله قطعيه (از نصوص قطعی الدلاله قرآن و يا خبر متواتر و البته برخی اجماع را هم اضافه می کردند) در تناقض باشد و اين تناقض هم باید خود صريح باشد نه اينکه با نوعی از تأويل خود قابل اصطياد باشد (بضرب من التأويل). مثلا کسی بگويد مسلمان است و بعد بگويد من قبول ندارم که در قرآن مثلا اصل نماز و يا زکات به عنوان فريضه عنوان شده و يا اصل وجوب تبعيت از شريعت پيامبر را منکر شود. خوب، در اينجا البته برخی از فقهاء دايره تکذيب و تطبيق آن را گسترش می دادند اما به هرحال اصل در تکفير اين بود.
به هر حال کفر کلامی اساسا کاری به تکفير نداشت و بلکه نظر متکلمان اين بود که اگر کسی ايمانش بر طبق آنچه اقتضای ايمان و تعريف آنان از آن نباشد ايمانش در واقع کفر است اما اين را داخل در تکفير فقهی نمی کردند. مگر آنکه چنانکه گفتم از طريق الزام و يا اکفار متأولين عقيده کسی را کفر در مقابل اسلام (و نه کفر در برابر ايمان کلامی) قلمداد کنند. به طور نمونه بيشتر فقهای مسلمان کسی را که ضمن مسلمان خواندن خود قائل به اباحی گری شرعی باشد غير مسلمان و کافر می دانند چرا که بدون هيچ گونه تأويل و يا الزامی متکلفانه اين شخص با آنچه ضروری اسلام است طبق نظر آنها مخالف است و اين يعنی تکذيب پيامبر که همان کفر در مقابل اسلام است. يا غزالی مثلا در تهافت الفلاسفه به سه دليل فلاسفه را کافر می خواند چرا که به زعم او مثلا فلاسفه با عقيده به ازلی بودن عالم راه را برای اثبات خدای محدِث و قديم و قادر بسته اند اما همو می گويد معتزله با وجود مخالفت با اهل سنت در مسائل اعتقادی کافر نيستند چرا که هيچ کدام از اعتقادات آنان صراحتا موجب تکذيب پيامبر و شريعت او نيست. کسی نمی تواند با ابراز اينکه عقيده معتزله می تواند بر اساس استلزاماتش که با ادله صرفا نظری قابل بحث و بررسی است (و نه ادله قطعی) با توحيد حقيقی مخالف است آنان را کافر بخواند. اما خود غزالی حتما در تعريف ايمان به خدا و صفاتش عقايد معتزله درباره صفات را مخالف ايمان کلامی می دانست اما اين کفر کلامی صرفا بحثی نظری و کلامی است و نقطه مقابل با اسلام نيست و اساسا تکفير قلمداد نمی شود و احکام کفر را هم در پی ندارد.
توضيحی درباره فصل "القول في أحوال المخالفين" در کتاب الیاقوت ابن نوبخت (در دو فرسته)
من قبلا در نوشته ای نشان داده ام که الياقوت ابن نوبخت بايد تأليفی بعد از دوران فخر رازي باشد. بنابراين اين کتاب چنانکه عموما تصور می شود از سده چهارم قمری نيست. در چاپ اين کتاب که در سال های اخير منتشر شد کما اينکه در چاپ شرح علامه حلی بر آن که شادروان علينقی منزوی خيلی سال پيش ترتيب داد فصل "القول في أحوال المخالفين" و شرح آن بنابر مصالحی حذف شد. قسمت حذف شده بعدها در يک نوشته کوتاه در يکی از مجلات قم منتشر شد. من به اصل نسخه های کتاب الياقوت و شرح آن انوار الملکوت دسترسی دارم و می کوشم اينجا دريافتی نادرست را که برخی نسبت به اين فصل اخيرا مطرح کرده اند مورد بررسی قرار دهم. طبق نظر صاحب الياقوت کسی که منکر "نص" بر امامت باشد کافر نيست. طبيعی است که اينجا منظور کفر در مقابل اسلام است و نه کفر صرف کلامی که بحثی نظری است. ابن نوبخت معتقد است کسی که منکر "نص" باشد کافر نيست و مسلمان است منتهی او طبق ديدگاهی معتزلی اين مسلمان را مؤمن نمی داند بلکه او را فاسق می خواند که ريشه فسقش به عدم تأمل درست در اعتقادات و نصوص و "نظر" در آنها بر می گردد. برخی ديگر هم مانند ابن نوبخت همين ديدگاه را داشته اند. منتهی ابن نوبخت در اين فصل کوتاه می گويد کسانی قائل به خلود چنين شخصی در جهنم هستند (حال چه به دليل قول به کفر و يا چه به دليل قول به فسق بدون توبه که سبب خلود در جهنم می شود) اما ابن نوبخت با اين نظر مخالف است و می گويد آنان مخلد در جهنم نيستند گرچه به بهشت هم نمی روند. علامه در شرح اين قسمت مبنای اين سخن ابن نوبخت را توضيح می دهد: اگر کسی مسلمان فاسق است مؤمن نيست اما چون در عين حال کافر نيست پس خلود در جهنم معنی ندارد (اينجا گرايش ابن نوبخت نشان از اختلاف او با معتزله و اصحاب وعيد دارد؛ کما اينکه عموما اماميه مخالف انديشه وعيد بوده اند) منتهی در عين حال او می گويد برای مسلمان فاسق بی توبه (که ايمان ندارد) اقتضای ثواب (که ايمان است) هم چون در اين مورد وجود ندارد بنابراين ابن نوبخت با نظر کسانی از اماميه که قائلند چنين کسی در نهايت به بهشت می رود مخالف است و آن را قول شاذ می داند. در واقع این شخص می تواند در قيامت در نهايت در حالت ميان بهشت و جهنم قرار گیرد. ابن نوبخت در عين حال می گويد که نظر او در مقابل "جمهور" اماميه است که قائل به کفر منکر نص اند. او می گويد عده ای از شيوخ اماميه در عين حال معتقد به کفر نيستند بلکه همانند او قائل به تفسيق منکر نص اند. در دنباله ابن نوبخت ديگر مخالفان اعتقادی در موضوعاتی مانند توحيد و مسائل عدل و از اين قبيل را نه کافر بل فاسق و مبتدع می داند و اين را تلویحا عقيده همه اماميه می خواند. اين موضع کاملا با مبانی کلامی ابن نوبخت و ساير اماميه می سازد و ريشه در همان ديدگاه عمومی در ميان بیشتر متکلمان مسلمان دارد: اگر مسئله ای در شمار مسائل نظری دينی است خطای در اعتقاد نهايتا فسق است و نه کفر. چرا که نهايتا ريشه در اين دارد که شخص به درستی در امر دين"نظر" ورزی نکرده و به استدلال های نظری توجه نشان نداده. اين مخالف را عموم متکلمان کافر نمی خواندند چرا که اين نوع اختلافات نهايتا به طريق الزام شايد به کفر بيانجامد اما اين کفر، کفر مصرّحی نيست و لازمه آن تکذيب پيامبر نخواهد بود. بنابراين نهايتا خطایی است که ذنب محسوب می شود و فسق را سبب ساز می شود. ابن نوبخت کسی که منکر "نص" است را کافر نمی داند بل تنها فاسق می خواند و به همين دليل هم به خلود در جهنم با توضيحی که گذشت برای منکر "نص" قائل نيست؛ درست همانطوری که درباره ديگر مسائل نظری همه اماميه مخالفان اعتقادی را کافر نمی دانند.
سخنی صريح با نمايندگان روشنفکری دينی درباره "مطالعات انتقادی تاريخی"
اجازه دهید در همین آغاز بگويم بياييد فرض کنيم سخنان اخير آقای دکتر سروش درباره اقتدارگرایی پيامبر درست است (فرض محال البته محال نيست). خوب، برای ابراز چنين نظری بايد چه مقدماتی را طی کرد؟ ممکن است کسی بگويد دانستن حديث و رجال و فقه و اصول و تفسير قرآن کافی است. همانطور که عالمان سنتگرای مسلمان حق ابراز نظر درباره شخصيت پيامبر را دارند روشنفکران دينی مسلمان هم از اين حق برخوردارند که تحليل خود را را بر پايه هر ميزان شناختی که از اين دانش ها دارند از شخصيت پيامبر اکرم (ص) ابراز کنند. منتهی مشکل اين است که دانستن اين علوم به تنهایی کافی نيست تا بتوان درباره شخصيت پيامبر ابراز نظر جامعی کرد. پيامبر شخصيتی "تاريخی" و در "تاريخ" است. برای درک درست و تاريخی از شخصيت پيامبر نيازمند آشنایی با مقدماتی و از جمله شيوه های درست پژوهش های تاريخی و شناخت اسناد و ارزيابی و اصالت آنها هستيم. اين چيزی است که طبعا با دانش های سنتی به تنهایی حاصل نمی شود. ممکن است نوگرايان دينی در پاسخ ابراز کنند که آنان به ابزارهایی دسترسی دارند که برخلاف عالمان سنتگرای دينی آنان را مجهز به درکی تاريخی از شخصيت پيامبر می کند. خود دکتر سروش در سخنرانی مورد گفتگو گفته است اينک می خواهد پا در کفش جامعه شناسان کند و درباره نسبت قدرت و دين و اقتدارگرایی در شخصيت پيامبر تئوری پردازی کند. خوب. مگر جامعه شناسی ابزار کافی را در اختيار ما قرار می دهد تا درباره وجوه مختلف شخصيت پيامبر تاريخی اظهار نظر کنيم؟
دوستان گرامی از حلقه نوگرايان دينی، جناب آقای دکتر سروش. مسئله را پيچيده نکنيد. مشکل ما با شما الآن اين نيست که پيامبر شخصيت اقتدارگرا داشت و يا نداشت. سخن چيز ديگری است. نمی توان يک عمر کارنامه علمی و لو بسيار گرانقدر در حوزه/ حوزه های ديگر معرفت و دانش داشت و بعد از چهل سال کار در وادی های ديگر به يکباره در حوزه ای اظهار نظر کرد که مواد و مصالح و مقدمات و مبانی و دانش و اطلاعات ديگری می طلبد. آقای دکتر سروش هرگاه تخصص و صلاحيت علمی خود را در حوزه سيره و تاريخ صدر اسلام و تاريخ فقه و حديث و تحليل منابع تاريخی و تحليل سند و لوازم همه اينها با نوشتن کتابی درباره محمد تاريخی و يا هر موضوع "تاريخی" ديگر مرتبط با اسلام و انديشه اسلامی ثابت کرد بعد می توان درباره چند و چون نتايج آن تحقيق و لو "اقتدارگرایی پيامبر" باشد گفتگو کرد. پيش از آن هر سخنی درباره شخصيت تاريخی محمد و ارزيابی آن، چه محمد اقتدارگرا و چه محمد مرحمت گرا با کسی که چنين پژوهش هایی تاريخی در کارنامه خود ندارد راه به جایی نمی برد و صرفا از باب گفتگوهای "روشنفکرانه" آن هم از نوع "دينی" آن است؛ ولله الحمد أولا وآخرا.
https://t.me/azbarresihayetarikhi
☀️🌕☀️🌕☀️🌕
☀️نتیجه این عمل، معیت با امام زمان علیه السلام است...
آیت الله وحید خراسانی:
- من چند سال قبل به اين روايت برخوردم که روايت هم سندش به حدی از اعتبار است که فقيهی...
آن هم فقيهی که ما می گوييم هر کسی نيست! ما فقيه را شيخ انصاری می دانيم، ميرزای شيرازی می دانيم، شهيد اول، شهيد ثانی و...
حديثی که ما به آن برخورديم و عقل را مبهوت می کند نتيجه اش اين است:
کسی که عملش اين باشد، يعنی هر چه می تواند قرآن بخواند [و] هديه کند به او، سزای قطعی اش -که شبهه ندارد- اين است که:
کان معه؛ اصلا جزايش می شود معيت! بهشت ديگر خبری نيست، ارزشی ندارد...
کسی که کارش اين باشد: آنچه ميسر است #قرآن بخواند و #هديه به #امام_زمان بکند، آنچه به او می دهند اين است که در دنيا و آخرت با او خواهد بود.
آیت الله وحید خراسانی
سخنرانی ۲۳ رجب ۱۴۳۴
@yortchi_bosjin_pdf
🔺🔺🔺🔺🔺🔺
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
سوال شما این بود که «اگر فلسفه بتواند خدا را اثبات کند پس احتیاجی به ایمان نداریم و ایمان جایگاهی پیدا نمی کند در حالی که کسانی هستند که فلسفه خوانده اند و دلایل آیات خدا را شنیده اند و در عین حال ایمان به خدا پیدا نکرده اند چگونه بین علم و ایمان جمع می کنید؟»
🔻
با توجه به مقدمه فوق، پاسخ سوال شما روشن شد و مشخص شد که علم نه ایمان و نه مستلزم ایمان است ولی مقدمه برای ایمان هست یعنی اگر من علم پیدا کردم و موانعی در نفس من وجود پیدا نکرد این علم من، ایمان می شود.
🔻
سوال کرده بودید که«فلسفه چه ارزشی دارد زیرا تمام ادیان ما را به ایمان سفارش کرده اند و فلسفه تولید علم می کند نه این که مولد ایمان باشد».
با دقت در مقدمه،جواب سوال شما روشن می شود زیرا فلسفه به ما علم می آموزد و کافی است که ما موانع را بر طرف کنیم تا علم به ایمان تبدیل شود پس این طور نیست که فلسفه بی ارزش باشد،فلسفه استدلال می کند و با استدلال برای ما علم درست می کند نه ایمان و بعد از این که علم درست کرد اگر من توانستم موانع را از نفسم بر طرف کنم همان علم تبدیل به ایمان می شود پس فلسفه می تواند به من کمک کند و من را مومن کند نه این که فلسفه کارایی نداشته باشد بلکه آن موانع مانع می شوند و گرنه فلسفه کار خودش را می کند.
🔻
در بین سوالاتتان آمده بود که با دلیل نمی توان خدا را اثبات کرد بله با دلیل نمی شود کسی را مومن به خدا کرد ولی با دلیل می شود کسی را عالم به خدا کرد پس دلیل، علم به خدا را درست می کند اگر چه ایمان را درست نمی کند و فلسفه ادعاء ندارد که ما مومن به خدا درست می کنیم،فلسفه مدعی است که ما شما را به خدا عالم می کنیم نه مومن می کنیم و بعد از این که عالم شدید خودتان تصمیم بگیرید،تلاش کنید و موانعی که در نفستان هست برطرف کنید ایمان حاصل می شود و اسلام هم از ما علم نخواسته بلکه ایمان به خدا خواسته است یعنی گفته همین اندازه که شما عالم به خدا شدید نمی توانید کافر باشید و باید ایمان به خدا بیاورید،کسانی که به خدا ایمان نداشتند خدا را قبول داشتند و اگر از ایشان سوال می کردید که که چه کسی جهان را خلق کرده است در پاسخ می گفتند خدا و در آیه قرآن هم داریم که «وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ»[2] پس آن ها هم قبول داشتند یعنی علم داشتند ولی ایمان نداشتند یعنی موانعی وجود داشت که آن موانع نمی گذاشت ایمان پیدا کنند و اگر موانع را بر طرف می کردند علمشان تبدیل به ایمان می شد.
🔻
این مطلب اول بود که چند سوال نوشته بودید و همه مطالب شما با همین مطلب پاسخ داده شد و خلاصه اش این شد که ما باید فرق این دو(علم و ایمان) را بدانیم و گفته شد که این دو با هم تباین ندارند و یکی می تواند مقدمه دیگری باشد،ما می توانیم اسم علم را مقتضی ایمان بگذاریم و آن مقتضی را با عدم مانع جمع کنیم که هر دو با هم علت تامه را تشکیل می دهم و با تحقق علت تامه، ایمان حاصل می شود.
🔻
شما در حرف هایتان مطلبی داشتید که صریح در برداشت من نبود ولی این طور از آن برداشت می شود که علم از تعقل حاصل می شود و ایمان از فکر،اگر کسی از چیزی احساس پیدا کند به او مومن می شود اما اگر در باره چیزی تعقل پیدا کند نسبت به او عالم می شود ولی به او مومن نمی شود.
این سخن شما درست نیست زیرا احساس هم علم می آورد منتهی مرتبه نازله علم،تعقل هم علم می آورد ولی مرتبه عالیه ولی هیچ کدام ایمان آور نیستند یعنی ایمان مشروط به حس نیست لذا خدا را حس نمی کنیم و ایمان به آن هم داریم و هم چنین حس ایمان آور نیست پس ایمان مشروط به حس نیست و از آن طرف هم حس ایمان آور نیست و ممکن است شما میزی را حس کنید ولی مانعی نگذارد آن را قبول کنید،مانعی نگذارد آن را باور کنید باز هم در این جا ایمان نمی آید پس این طور نیست که که حس با ایمان رابطه مستقیم و رابطه تلازمی داشته باشد،ممکن است خیلی از جاها هم ایمان،مشروط به حس باشد و هم چنین حس مستلزم ایمان باشد. از عبارت شما این طور برداشت کردیم حال منظور واقعی شما چه بوده نمی دانیم ولی اگر غرضتان این بود پاسخش داده شد که حس مولد ایمان نیست و ایمان هم مشروط به حس نیست.
ادامه دارد...
🔻🔻
https://t.me/joinchat/AAAAAEOyBh9fy0yRLS521w
🔺🔺🔺🔺
🔻🔻🔻🔻
در ادامه نوشته بودید: اگر دیوار خیس باشد من از این دیوار خیس که می خواهد سقوط کند فرار می کنم این جا ایمان هست علم هم هست منتهی علم شما به مانع برخورد نکرده است حال اگر علم شما به مانع برخورد کرد و شما عالم بودید که این دیوار خیس است و عالم بودید که دیوار در حال سقوط است اما مانعی نگذاشت این علمتان را باور کنید باور نمی کنید پس علم همیشه مستلزم ایمان نیست حتی در همین مثالی که شما زدید.
🔻🔻
قوام ایمان به علمی است که مبتلاء به مانع نشده باشد و از این جا کشف می کنیم که علم بی فایده نیست، فلسفه بی اثر نیست و هم چنین کشف می کنیم که اگر نتوانیم با دلیل ،ایمان به خدا را در نفس خود ایجاد کنیم،ادعاء می کنیم که با دلیل می توانیم علم به خدا ایجاد کنیم، این ها همه در سوالات شما بود و همه را پاسخ دادیم منتهی سوالات شما را به تفکیک پاسخ ندادیم ولی در لا به لای پاسخ به همه سوالات شما پاسخ دادیم و تمام نوشته شما با همان مقدمه ای که در ابتدای پاسخ مطرح کردیم حل می شود متهی آن مقدمه را پیاده و اجرا کردیم و توضیح بیشتر دادیم تا سوالات به صورت کاملتر پاسخ داده شود و تمام نکته همین است که که شما گمان می کنید که علم همان ایمان است در حالی که علم مقدمه ایمان است و منافی با ایمان هم نیست و با این مقدمه تمام سوالات پاسخ داده شد.
🔻🔻
نکته:
یکی از مباحثی که خیلی هم روی آن نمایش داده می شود و منکرین فلسفه هم خیلی به این مساله می پردازند همین است که خدا را با دلیل نمی شود اثبات کرد،این مطلب را غربی ها می گویند و برخی از افرادی هم که در رده مسلمانان هستند به تبع آن ها می گویند ولی این حرف درست نیست زیرا ما قبول داریم که با فلسفه نمی شود ایمان را در دل مخاطب ایجاد کرد ولی خدا را می توانیم اثبات کنیم،علماً می توانیم اثبات کنیم یعنی می توانیم با مطالب فلسفی و استدلال، علم را در مخاطب خود ایجاد کنیم اگر چه ایمان را در دل مخاطب ایجاد نکنیم زیرا ایمان نیاز به یک اضافه دارد و آن اضافه رفع موانع است که خود آن شنونده باید رفع مانع کند و آن در اختیار ما نیست،کاری که فلسفه می کند آن است که می تواند علم را با دلیل برای مخاطب درست کند اما این که بتواند ایمان را درست کند آن قسمت بعدی ایمان که عبارت از رفع موانع است خود شخص شنونده باید تامینش کند و فلسفه آن را تامین نمی کند و ادعای تامین کردنش هم ندارد.
منابع:
[1] سوره نمل، آیه 14.
[2] سوره عنکبوت، آیه 61
https://t.me/joinchat/AAAAAEOyBh9fy0yRLS521w
🌸🌸ای عزیز! این حدیث گوش دار که 🌹مصطفی علیه السلام گفت: مَن عَشِقَ و عَفَّ ثُمَّ کَتَمَ فماتَ ماتَ شَهیداً؛ هر که عاشق شود و آنگاه عشق پنهان دارد و بر عشق بمیرد، شهید باشد. هر چند می کوشم که از عشق در گذرم، عشق مرا شیفته و سرگردان می دارد و با این همه، او غالب می شود و من مغلوب. با عشق کی توانم کوشید!
کارم اندر عشق مشکل می شود
خان و مانم در سرِ دل می شود
هر زمان گویم که بگریزم ز عشق
عشق پیش از من به منزل می شود
دریغا عشق فرض راه است همه کس را. دریغا اگر عشقِ خالق نداری باری عشقِ مخلوق مهیا کن تا قدرِ این کلمات تو را حاصل شود. دریغا از عشق چه نشان شاید داد و چه عبارت توان کرد! در عشق قَدَم نهادن کسی را مسلَّم شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق آتش است هر جا که باشد جز او رختِ دیگری ننهد. هر جا که رسد، سوزد و رنگِ خود گرداند.
درعشق کسی قَدَم نهد کِش جان نیست
با جان بودن به عشق در سامان نیست
درمانده ی عشق را از آن درمان نیست
کانگشت بر هر چه بر نهی عشق آن نیست
ای عزیز! به خدا رسیدن فرض است و لابد هر چه به واسطه ی آن به خدا رسند فرض باشد به نزدیک طالبان. عشق بنده را به خدا رساند، پس عشق از بهرِ این معنی فرضِ راه آمد.🌸🌸
از کتاب تمهیدات عین القضات همدانی💐
#تفاوت_اکراه_و_اجبار
سلام, ابتدا باید معنای اکراه, مشخص شود. ایا اکراه به معنی اجبار است؟ ایا لا اکراه فی الدین, یعنی لا اجبار فی الدین؟ ابتدا سر این موضوع بحث شود و فرق اکراه و اجبار مشخص شود. فهم آیه لا اکراه فی الدین, خیلی مهم است. فکر کنم خیلی ها اکراه را با اجبار, خلط می کنند. در حالی که اکراه, مسلما با اجبار, تفاوت معنایی دارد. اگر گفته شود که اجبار در دین نیست, کلیه قوانین مربوط به قصاص و حدود و مانند آنها, باید برچیده شوند. زیرا هم حدّ, اجبار است و هم قصاص. وقتی مثلا حدّ شرب خمر, جاری می شود, در واقع شخص را مجبور به ترک شرب خمر می کنند. مگر می شود که اجبار در دین نباشد. بسیاری از احکام شرع, اجباری هستند و اگر شخص آنها را انجام ندهد, مجازات می شود. اسلام که دین اباحیگری نیست که با شعار آزادی, هرکاری دلشان خواست انجام دهند و بگویند لا اکراه فی الدین و اکراه را اجبار معنی کنند و مانند آن.
اکراه, حتما با اجبار, تفاوت دارد. این آیه, به نظر می رسد که بد فهمیده شده است. البته فقط این آیه نیست که بد فهمیده شده است. بسیاری از آیات هستند که بد فهمیده شده اند.
حدود در اسلام, اجبار بر ترک است. اجبار بر ترک سرقت, اجبار بر ترک زنا, اجبار بر ترک قذف و مانند آن. لذا در اسلام, اجبار هست. کسی نمی تواند بگوید که در دین اجبار نیست. اما اکراه, با اجبار, فرق دارد. البته اگر گفته شود که مجازات, غیر از اجبار است, این یک سخنی است که می تواند حق باشد.
اگر مجازات, غیر از اجبار باشد, غیر از اکراه نیز هست.
به نطر می رسد که اجبار, برای این است که شخص عملی را انجام دهد یا ترک کند. اما اکراه, برای این است که شخص مطلبی را که قبول ندارد و به آن ایمان ندارد را قبول کند و به آن ایمان بیاورد. لذا قبولاندن عقیده, با اکراه, امکان ندارد و لا اکراه فی الدین, باید یک چنین چیزی را بیان کند. نه این که الزام و اجباری در انجام یا ترک عمل, نیست. اگر الزام و اجبار در ترک عمل نباشد که جامعه را نمی شود اداره کرد. هرکس هرکاری که بخواهد می کند و می گوید لا اکراه فی الدّین, با من کاری نداشته باشید و مانند آن.
مضافا اختلاف در این است که ابولولو مسلمان بوده یا مسیحی بوده یا مجوسی . یهودی بودن را از کجا درآوردید ؟ و شواهد بسیاری قائم است که مسلمان بوده است .
مگر دوستان اهل بیت (ع) در این روز به کشتار مخالفین می پردازند که می گوئید امیرالمومنین (ع) با کشتن عثمان مخالف بود ، اینها چه ربطی به هم دارند ؟
در مورد لعن هم توجه شما را به روایتی جلب می کنم که حضرت امیر (ع) طلحه و زبیر را مورد لعن قرار دادند ، وقتی به گوش آنها رسید به حضرت اعتراض کردند : شما که شجاع ترین مرد عرب هستید ، چرا ما را لعن می کنید و اینجور می بینید که با این کار ما را شکست می دهید ؟ حضرت در پاسخ فرمودند : هر موقفی عملی دارد ، یعنی هر برهه ای اقتضای نوعی از برخورد را دارد ، در میدان جنگ با شمشیر و الآن با لعن با شما مبارزه و دشمنی خود را اظهار می کنم .
عن ابی عبدالله (ع) : بعث طلحه و الزبیر رجلا من عبد القیس یقال له خداش الی امیرالمومنین (ع) و قالا له : ... قد بلغنا عنک انتهاک لنا و دعاء علینا ، فما الذی یحملک علی ذلک ، فقد کنا نری انک اشجع فرسان العرب ، اتتخذ اللعن لنا دینا و تری ان ذلک یکسرنا عنک ، فلما اتی خداش امیرالمومنین (ع) صنع ما امراه ... فقال (ع) : اما قولکما انی اشجع فرسان العرب و هربکما من لعنی و دعائی ، فان لکل موقف عملا . ( الکافی ، 343/1 - بحار ، 130/32 )
جواب قسمت ج - دوباره نسبتی ناروا داده اید ، کدام عالم فرموده که چون این مرد در این روز دل حضرت زهرا (ع) را شاد کرد لذا هر کس می خواهد هر گناهی می تواند بکند ، مگر هر بی سوادی حرفی زد شما باید آنرا پای دیگران بنویسید ؟ مگر هر بی سوادی روایتی را بد معنا کرد شما باید طبق همان معنا روایت را زیر سوال ببرید ؟ یک معنای روایت این است که در این روز اگر کسی مرتکب گناه شد در پرونده اش نوشته نمی شود و به او مهلت داده می شود ، اگر در این مدت استغفار کرد بخشیده می شود و الا در پرونده اش نوشته می شود اما در روزهای عادی این مهلت نیست و در پرونده نوشته می شود و وقتی در پرونده نوشته شود بخشش سخت تر می شود . این مهلت مختص به نهم ربیع هم نیست بلکه در مورد بعضی از امکنه یا ازمنه دیگر نیز چنین مهلتی داده شده است . پس روایت هیچ مخالفتی با قرآن ندارد تا رد شود .
جواب 4 : نمی دانم چرا شما فکر می کنید در همه عیدالزهرا ها فحش و حرفهای رکیک و رقص وجود دارد که چنین سوالی می پرسید . اگر کسی به بهانه مجلس شادی اهل بیت (ع) گناه کند به گردن خودش هست و باید پاسخگو باشد ، مضافا بعضی از مواردی که برشمردید گناه محسوب نمی شود که با رجوع به فقه می توانید از آنها مطلع شوید و شعورتان را ارتقاء دهید .
پس تاریخ دروغ نیست ، نهایتش این است که بین مورخین اختلاف است ، سبب قتل هم هر چه باشد دخالتی در مطلب ندارد ، مهم این است که با کشته شدن قاتل حضرت زهرا (ع) دل همه شیعیان شاد شد ، روایت مذکور نیز سند دارد لذا ادعای جعل بی مورد است و معنای صحیحی هم دارد که فهم شما به آن نرسیده است .
و در پایان دوباره عرض می کنیم که این دستور قرآن است که ظالمین مورد لعن و نفرین قرار بگیرند .
🔴نگاهي به نظريه تفسير قران به قران:
يكي از اشكالات تفسير الميزان در بيانات ايت الله سيدان:
... این امتيازاتي که براي تفسير الميزان عرض شد منافات ندارد با اینکه یک سری تأملات و مناقشاتی هم در کار باشد، که هست؛ بلکه مشخص است که هیچ شخصیتی مطلق نیست، بلکه شخصیت ها همه این چنین اند که ممکن است اشتباهاتی در مبانی و بیانات آنها باشد و این هم به یک معنا کسر شخصیت ها نیست؛ چون طبیعت کار این است و طبع مسائل علمی بر این است که ممکن است افراد درباره بعضی مسائل علمی، مناقشه ای داشته باشند و معنای طرح و بیان آن مناقشه هم تحقیر آنها نیست، بلکه خود بزرگان این علاقه مندی را دارند که افراد در ارتباط با مطالب حالت تحقیق داشته باشند و اگر چنانچه کسی حرف قابل طرح و بیان دیگری داشته باشد، مطرح شود و اساسا بنای شخصیت های علمی بر این است که نسبت به آثارشان چنین کاری انجام شود؛ لذا اشکالی ندارد که عرض کنیم با توجه به همه این امتیازات، تأملات متعددی هست که یک مسأله اش را من عرض می کنم.
یکی از آن موارد تأمل این است که اساس تفسیر ایشان تفسیر قرآن به قرآن است؛
البته قصص و احکام را استثناء کرده اند که خوب حساب دیگری دارد و آنجا تفصیلش- نه تفسیرش- نیاز به بیانات حدیثی دارد؛ اما در ارتباط با معارف بیانشان این است که اساس کار، تفسیر قرآن به قرآن است و قرآن نیاز به غیر خودش ندارد؛ منتها این نکته را توجه داشته باشید- که دارید- و من به عنوان اینکه صحبتی بشود دارم عرض می کنم و آن نکته این است که اینکه تفسیر قرآن به قرآن است و خود قرآن کفایت می کند، نه از باب اینکه بخواهند- نعوذ بالله- تحقیری نسبت به حدیث و عترت داشته باشند، هرگز؛ بلکه کمال اعتنا و احترام و تعظیم و تکریمشان به عترت و حدیث از بینات است؛ بلکه بیان ایشان از این باب است که خود قرآن کفایت می کند و نیاز به غیر ندارد؛ و اینجا جای تأمل است و درست است که از بهترین تفسیرها این است که ما بتوانیم آیه ای را به کمک آیه ای توضیح بدهیم؛ یعنی به اصطلاح معمول موجبة جزئیة این مطلب بسیار بجاست که قسمتی از آیات توسط قسمت دیگر تشریح بشود؛
ولی اینکه به طور کلی در بخش معارف قرآنی نیاز [به بیان عترت و معصوم علیه السلام] نباشد، خیر؛ این مسأله ای است که جای تأمل دارد؛ بلکه وقتی بررسی می کنیم، به خوبی احساس می کنیم که در ارتباط با این مسأله هم خود قرآن و هم حدیث متواتر و هم بررسی عقلی این حقیقت را می رساند که خیر؛ در ارتباط با معارف هم نیازمند به بیانات معصومین و عترت علیهم السلام هستیم؛ ایشان در یکی از مجلدات، شاید در جلد سوم حدود صفحه 70 یا 90 می فرمایند: حتی لا نحتاج الی بیان النبی. یعنی حتی به بیان خود پیغمبر هم احتیاج نیست و تعبیر حدودا این است که به عرض رسید. عرض ما این است که خیر؛ در ارتباط با همین بخش هم نیاز هست، هم به حکم خود آنچه در قرآن کریم مطرح است که به طور کلی این نیاز را بیان کرده است؛ نه این که در بخش خاصی نیاز به عترت است؛ به طور کلی نیاز هست که شامل معارف هم می شود.
مثلا در سوره قصص می فرماید: « بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْم» . آیات شریفه قرآن آیات روشنی است؛ اما کجا روشن است؟ خیلی از این آیات که جای حرف است! خیلی از این آیات هست که خود ایشان دارند که الف (هزار) احتمال در این آیه هست؛ بعضی از موارد دارند: الوف احتمال در این آیه هست؛ یعنی احتمالاتی که هست اگر ضرب در هم بشود به الف می رسد؛ همین تعبیر الوف را در بعضی از آیات دارند و بالنتیجه احتمالات مختلف در معنای یک آیه هست؛ آن وقت این آیاتی که این قدر در معنا و محتوای آن اختلاف است، قرآن می فرماید: این ها همه روشن است؛ اما کجا؟ «بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم» در سینه آنها که علم به آنها دادیم. روشن است که آن وقت مشخص است که در صدر آنها که دارای این موقعیت هستند، ائمه معصومین علیهم السلام هستند،
به اضافه اینکه روایات و اهمیت آن در جای خود محفوظ است و روایات معتبر و فراوانی داریم در ذیل همین آیه که « ایانا عنی خاصة» که این موقعیت در ارتباط با معصومین است و بس؛ « بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم».
آن آیه دیگر در سوره نحل است که می فرماید: « وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاس» . گاهی در قرآن «لتقرأ» است که آن شاهد عرض بنده نیست؛ گاهی« لتتلو» دارد که آن هم شاهد عرض بنده نیست؛ اما «لتبین للناس» تا پیامبر ما! تو برای مردم تبیین کنی؛ از آیاتی از این قبیل نتیجه می گیریم که این نیاز هست.
🅾چگونه از شبهه ازدواج عمر با ام کلثوم پاسخ بدهیم؟‼️
✅در پاسخ به این شبهه، تعدادی از اهل تحقیق از شیعه کتاب های نوشته اند و همچنین مقالات فراوانی به رشته تحریر در آمده که غالباً به نفی اصل ازدواج و عدم تحقق آن پرداخته اند.
با تأمل در مفاد شبهه می توان بدون پرداختن به نفی اصل ازدواج مذکور، پاسخی در خور به شبهه یاد شده داد که هم قانع کننده و هم مختصر ومفید باشد.
البته مخفی نماند این سخن ما به این معنا نیست که اصل ازدواج را قبول کرده باشیم یا پاسخ های گفته شده را نادرست بدانیم، بلکه غرض این است که می توان بدون پرداختن به نفی اصل ازدواج به این شبهه پاسخ مختصر ومفید داد.
#مقدمه
نخست باید علت اصرار اهل سنت را بر اثبات این ازدواج بدانیم تا روشن شود دقیقاً دنبال چه چیزی هستند و بر فرض اگر توانستند این ازدواج را به مرحله اثبات برسانند چه چیزی عاید آنها می شود.
آنچه روشن است؛ هدف اهل سنت از اثبات ازدواج عمر با ام کلثوم اینست که بگویند: بین حضرت امیر المومنین علیه السلام با عمر بن الخطاب #روابط_حسنه ی بوده که یکی دادماد دیگری شده است، تا از این راه بتوانند دخالت عمر بن الخطاب در شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها را نفی کنند، به این بیان که چگونه می شود حضرت امیر المومنین علیه السلام دختر خود را به ازدواج شخص قاتل همسرش در بیاورد؟ در حالی که ازدواج دلالت بر دوستی و محبت میکند.
یعنی روند اینطور میباشد:
اثبات ازدواج > #روابط_حسنه بین حضرت امیر المومنین و عمر > پس عمر نمی تونه قاتل باشد.
#پاسخ
برای پاسخ به این شبهه، می توان راه مختصر و مفید را پیمود.
ما در این پاسخ می خواهیم بر آن حلقه وسط یعنی #روابط_حسنه تمرکز کنیم. و میگوییم چه ازدواج ثابت شود چه نشود این حلقهی وسط یعنی رابطه حسنه اصلا قابل اثبات نیست بلکه عکس آن ثابت می باشد☺️
به این بیان که؛ از اهل سنت میپرسیم شما برای اثبات این ازدواج به چه منابعی استناد می کنید؟ دو وجه بیشتر برای استناد وجود ندارد:
1⃣وجه اول: استناد به #روایات_اهل_سنت
ممکن است اهل سنت بگویند راه اثبات این ازدواج روایاتی هست که در کتب اهل سنت نقل شده است.
در جواب می گوییم این راه مفید نیست؛ زیرا این شبهه بر ضد شیعه مطرح میشود، و در این صورت قطعاً بايد از کتب شیعه استناد کرد تا بتوان بر ضد شیعه احتجاج کرد.
🔹پس این وجه کاملا باطل و حرف غیر علمی میباشد.
2⃣وجه دوم: استناد به #روایات_شیعه
امکان دارد اهل سنت از باب قاعده الزام به روایات شیعه استناد کنند که در این صورت؛ نه تنها ازدواج به نفع اهل سنت تمام نمیشود بلکه کاملاً به ضرر آنها میشود؛ زیرا تمامی روایات شیعه دلالت دارند بر اینکه این ازدواج با #زور و #ظلم صورت گرفته است، و عمر بن الخطاب با توسل به #زور و #قدرت این ازدواج را به سرانجام رساند.
✅حال اهل سنت پاسخ دهند ازدواج با زور و توسل به قدرت چه دلالتی بر رابطه ی حسنه دارد؟
✅همچنین اهل سنت بیان کنند چرا عمر بن الخطاب برای ازدواج از زور و قدرت استفاده کرده است؟
⛔️در آخرمنتظر پاسخ اهل سنت هستیم‼️
کانال المفید
پاسخ مستند به شبهات مهم مخالفین تشیع همراه با ارسال مطالب دقیق وعلمی واسکن کتب و کلیپ ها
https://t.me/joinchat/AAAAAEDthlfsKw-JKViMTQ
کسی که قرار است تاریخ را بررسی کند قطعا باید از تحلیل مسائل تاریخی هم سررشته داشته باشد!!
در مورد مساله قتل پیامبر، باید سیر نفوذ دشمن در نزدیکی پیامبر را بررسی کرد!
اینها از مسائل مسلم است که قرآن صحه گذاشته و منافقان در اطراف پیامبر همواره به دنبال توطئه بودند! از پیمانی که بستند و در بازگشت از حجة الوداع آن را اجرا کردند و از شان نزول آیات سوره تحریم و ازدواج های سیاسی پیامبر با این دو زن، همه اینها باید با هم دیده شود که در اصطلاح فقه به آن میگویند مساعد اعتبار!
همچنین روایتی که میگویید از طریق شیعه سند ندارد، مشابه آن در صحیح بخاری نقل شده که عائشه و برخی دیگر به زور به حضرت دارو خوراندند!
اینها مسائلی است که انسان منصف میتواند به راحتی در قلبش به آنها برسد!
البته اینها صرف مباحث علمی و تحلیلی است و اثبات آن مزیتی محسوب نمیشود چنانچه انکار آن مستوجب تکفیر کسی نیست!
وَ ما يُلَقَّاها إِلاَّ ذُو حَظٍّ عَظيم
🔸انقلابی بودن هیچ ربطی به سیاسی بودن ندارد
🔹آیة الله هاشم زاده هریسی عضو مجلس خبرگان رهبری در گفت و گو با شفقنا علم آموزی و تهذیب نفس را از جمله رسالت های حوزه علمیه دانست و اظهار کرد:
🔸من این مسائل را به عنوان یک حوزوی که سی تا چهل سال به طور مستقیم در حوزه مستقر بودم و امروز هم این ارتباط را دارم عرض می کنم. انقلابی گری را با تندروی در هم نیامیزید.
🔹انسان می تواند انقلابی باشد ولی معتدل و مهربان باشد. در این مساله، انحرافی استراتژیک پیش آمده است.
🔸امام در پیامی به آیة الله مشکینی فرمود: به فرزندان انقلابی ام بفرمایید تندروی عاقبت خوبی ندارد. یعنی می توان انقلابی بود و تندرو نبود. هرکسی که شعار می دهد، فریاد و تهمت می زند و تصدیق و تکفیر می کند، انقلابی نیست و این با اسلام گرایی سازگاری ندارد.
🔹اگر این دو از هم تفکیک نشوند، طلبه ها را مسموم می کند و زمانی که سرمان به سنگ خورد متوجه می شویم که روحانیون بی سوادی به جامعه تحویل داده ایم چون آنها را در سیاست بازی ها و تندروی ها مشغول کردیم و آنها دیگر نتوانستند درس بخوانند.
🔸کسی که مهربان نباشد، حرفش شنیده نمی شود. افراد و مخاطبان خاص او حرفش را قبول می کنند و از حالت پدر بودن خارج می شود و همه چیز به هم می ریزد. این مساله نظم و سامان دادن می خواهد. نگذارید حوزه ها وارد این کارهای کاذب شوند.
شفقنا
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com