? پرینتر خانگی در عصر قاجار!
روزگاری داشتنِ دستگاه چاپ در ایران ـ و حتی هند که سابقۀ چاپ در آن از ایران بیشتر است ـ حکم داشتن تکنولوژی در حدّ یک نیروگاه هسته ای در عصر حاضر بود. در قرن 13ق دستگاه های چاپ همگی وارداتی بودند، یعنی برای وارد کردن این دستگاه ها باید کلی هزینه می شد؛ غیر از خود دستگاه، باید متخصص و به اصطلاح تکنسین این قبیل دستگاهها نیز به همراه آن وارد می شد. در غیر این صورت باید یک نفر یا گروهی از ایران برای آموزش این دستگاه ها به خارج می رفتند ـ که البته امروزه نیز چنین است ـ ثانیاً کار کردن با این دستگاهها و نوکر و عمله ای که برای راه اندازی این دستگاهها نیاز بود خود هزینۀ مضاعفی بود که باید چاپخانه دار پرداخت می کرد.
از همین بابت است که در اینکونابولای چاپ ایران، تنها در سه شهر تبریز، تهران و اصفهان چاپخانه داشتیم که هر سه این چاپخانه ها هم به نوعی دولتی بودند! ... با این حساب این چاپخانه ها در اصل چاپخانه های عباس میرزا، فتحعلی شاه، محمدشاه و بعد ناصرالدین شاه بودند، و هر موقع حضرات اراده می کردند، هر چه می خواستند چاپ می کردند. در اصل این چاپخانه ها به نوعی «پرینتر خانگی» بودند.
منبع: غلامی جلیسه، مجید، چاپ نوشت (1): کوته نوشت هایی در باب کتاب، صص151-152.
@Ketabpazhohi
برآمدن رضاشاه از دل جنبش مشروطه خواهی، یعنی درست 14 سال پس از انقلاب مشروطه (فاصله سالهای 1286 _ 1299ش) پدیده غریبی است، اما امری است که اتفاق افتاده، و وی تا 21 سال بعد یعنی سال 1320 بر تخت شاهی ایران تکیه زده است.
همیشه گفته اند که رضاشاه بیسواد بوده است. محتملا مقصود تحصیلات کلاسیک بوده و الا چنان که باز اشاره شده، نوشتن و خواندن می دانسته، و بسا به دلیل بودن میان قزاق های روس، اندکی روسی هم بلد بوده است.
اما برای همه این سوال هست که اگر او در جایگاه بالایی از لحاظ فرهنگی نبوده، چه کسی پشت صحنه این تغییرات گسترده بوده و رضاشاه عملا در کجای کار قرار داشته است؟ آیا اینها افکار شخص وی بوده یا آن که کسانی بوده اند که او را هدایت می کردند؟
شاید تصور شود که انگلیسی ها کار طراحی این نقشه ها را دنبال کرده اند. در این باره همیشه حدسهایی را زده می شده و در ذهن مردم ایران هم نقش انگلیس همیشه پشت سر همه توطئه ها و اقدامات سیاسی خاص بوده است. حتی در همین روزگار ما، شخصی که در قم خیلی سیاس بود، و با زیرکی حق این و آن را می خورد، به نام فلان انگلیسی نامیده می شد! تنها دلیل چسباندن این لقب به خاطر رفتارهای زیرکانه او برای فریب دیگران بود. با این حال، سیاست های استعماری انگلیس در ایران در طرح های کلان همیشه فعال بوده اما این که تصور شود پشت سر هر حادثه ای حضور دارد، نیاز به شواهد بیشتری دارد.
مسلما باید دو نکته رو توجه داشت. نخست بستر داخلی ایجاد شده در جریان انقلاب مشروطه و پس از آن بود، بستری که بیشتر افراد موثر و فرهیخته آن را قبول داشتند، فارغ از این درست باشد یا خیر، و آن این که ما عقب افتاده ایم و باید برای این کار چاره ای بیندیشیم. این عقب ماندگی، در مقایسه با اروپا تعریف می شد. بنابرین ودرست همین جا، بند دوم این اصل این بود که ما باید از فرنگی تقلید کنیم تا بتوانیم این عقب ماندگی را جبران کنیم. بخش عمده تفکر در چند دهه پیش از مشروطه و بعد از آن، بر محور این نکته بود. هر کسی راه حلی می داد و اغلب سعی می شد برای راه حلها، وجهی تاریخی در نظر گرفته شود. متدینین، سیاسیون، روشنفکران و طبقات دیگر حتی نظامیان برای این مسأله راه حل داشتند.
در چنین فضایی، شماری روشنفکر از میان طبقات مختلف و حتی روحانیون پدید آمدند که منادی تغییرات بودند. تغییراتی که بتواند این عقب ماندگی را جبران کند. همان عقب ماندگی که هزاران برگ رساله و مقاله در باره آن در کتابچه ها پیش و در عصر مشروطه و روزنامه های آن دوره نوشته شده بود.
این افراد با حمایت طبقه متوسط، توانستند صدای خود را به دیگران برسانند. عده ای همه سنت گرا بودند به تدریج با دیدن تغییرات عقب نشینی کردند. دلیلش هم این بود که وقتی راه حلی نداشتند، و زمانی که می دیدند همه چیز برخلاف میل آنها پیش می رود، ناچار باید منزوی می شدند. برخی از این افراد، می خواستند دین خود را حفظ کنند، و گاهی هم عملا در سازوکار جدید، بلااستفاده مانده بودند. تجدد که آمده بود و بخش عمده نیروهای مذهبی را کنار زد، چنان که مشروطه سیاسی سبب شد که عده زیادی از سیاستمداران قدیمی قاجاری خانه نشین شوند، همانها که در ابتدای کودتای سید ضیاء بسیاری شان به زندان هم افتادند و این یعنی این که باید از صحنه کنار بروید.
در این مدت، نیروهای تازه ای رشد کردند. اینها کسانی بودند که برنامه ای برای تغییر به سمت تجدد داشتند. رضاشاه این زیرکی را داشت که موج جدید را حس کند. همین کافی بود که او بتواند به آرزوی خود که گرفتن قدرت و سلطنت بود برسد. این موج، بسیار عمیق بود. موجی بود که نیاز تازه ای را برای جامعه می طلبید. در این شرایط، اگر قدرتمندی که در ضمن باهوش هم هست، بتواند درک کند، به راحتی می تواند سوار آن شود و رضاشاه سوار شد و تاخت و تا شهریور 1320 رفت.
بنابرین بسیار طبیعی و آرام، بین سردار سپه و شماری از روشنفکران ارتباط و اتصال برقرار شد. البته مرحله نخست، نظامیان بودند که سوار موج دیگری بودند. آن موج، ناامنی و طلب و درخواست برای ایجاد امنیت بود. در یک مقطع، نظامیان این کار را با استبداد تمام انجام دادند و به خواسته های خود رسیدند. این بار نوبت بخش دوم یعنی روشنفکران تجددگرا بود که سوار موج بعدی بودند.
در واقع امنیت و پیشرفت دو نکته اصلی بود که اولی بدست نظامیان به فرماندهی سردار سپه و دومی به دست روشنفکران زیر سایه قدرت رضاشاه به انجام رسید. همه اینها وقتی ممکن بود که آن بستر فراهم باشد.
یادداشتی به مناسبت چهلمین سال طلبگی من
درست چهل سال پیش، زمانی که به تازگی کلاس اول راهنمایی را تمام کرده بودم، تصمیم گرفتم طلبه شوم. من نهم تیر 1343 متولد شده بودم و حالا مرداد ماه 1355 بود. دوستی داشتم که طلبه شدنم به دعوت او بود. البته هر دو زمینه طلبه شدن را داشتیم. دلیلش هم آمدن برخی از طلاب قم به محله ما برای تبلیغ به سبک های تازه و همین طور برخی از جلسات مذهبی و قرآنی بود. آن زمان فعالیت های مذهبی و قرآنی در محلات دست کم در منطقه ما زیاد بود. به علاوه خوراسگان، از محلات روحانی خیز بود و کمتر مسجدی بود که روحانی نداشته باشد. بیشتر آنها از نسل طباطبائی ها بودند که ساداتی از عصر صفوی به این طرف هستند. برخی دیگر هم خاندان ربانی هستند. یکی از روحانیون محل ما آقای مقتدایی بود که پدرش هم از روحانیون محل ما بود. ایشان قم درس می خواند اما مسجدی هم در محل یعنی پزوه داشت که ایام تبلیغی به آنجا می آمد. خاطرم هست در نزدیکی همین مسجد بود که ایشان را دیدم و خواستم تا نامه ای به رئیس آن وقت مدرسه ذوالفقار واقع در بازار برای معرفی بنده به عنوان طلبه جدید بنویسد. رئیس مدرسه ذوالفقار، آیت الله سید حسن امامی بود که ایشان هم از سادات امامی قدیم اصفهان بودند. برادر ایشان سید احمد امامی، مسجد باغچه عباسی بود که گویا پدرشان هم در آنجا نماز می خواند. هر دو در مدرسه نیم آورد حجره داشتند. حا آقا احمد بیشتر منبری بود و حاج آقا حسن به درس و مدرسه علاقه مند بودند. روز ثبت نام را خاطرم نیست اما می دانم که مدیر داخلی مدرسه آقای حجت ابطحی بود که هنوز در اصفهان فعالند. سید دیگری هم ناظم مدرسه بود. مرا ثبت نام کردند و همراه با هفده هیجده نفر دیگر درس امثله را شروع کردیم. مدرسه محل اقامت ما مدرسه نوریه واقع در بازار اصفهان نزدیک مسجد جامع بود. بانی این مدرسه نورالدین نامی گویا از عالمان اوائل دوره قرن دوازدهم هجری بود خاطرم هست تاریخی تاسیس آن همچنان در کتیبه سردر مدرسه هست. دوست من آقای ایوبی با یک طلبه دیگر حجره ای داشتند که من هم موقتا همانجا رفتم. ظهرها از مدرسه ذوالفقار پیاده این بازار را طی کرده از عرض خیابان عبدالرزاق عبور کرده، به بازار این سمت می آمدیم. همین جایی که الان با درست کردن زیر گذر، بازار را مثل قدیما به هم وصل کرده اند و زمانی به خاطر کشیده شدن خیابان عبدالرزاق، از هم جدا شده بود. بعد از ظهر باز برای درس می رفتیم. بیشتر وقت ها، نان و ماست و خرما و گاه پنیر و گردو می خوردیم. تخم مرغ و در واقع املت هم از غذاهای دیگر بود. تجربه گذر این بازار و نیز بازگشت عصر به خانه و رفتن به مدرسه در صبحگاه، همچنان در ذهنم درخشش دارد. وقتی شرح امثله تمام شد، نیمی از همکلاسی های جدید رفته بودند. صبح ها دعای فرج سر صف خوانده می شد و افراد به کلاسهای مختلف می رفتند. برنامه مثل مدارس ساعت به ساعت با زنگ استراحت بود. مدرسه ذوالفقار از مدارس عهد صفوی بود که طی روزگاری دراز ویرانه شده بود و آقای امامی از نو آنجا را آباد کرده و البته بهتر است بگویم در حال آباد شدن بود. خود آقای امامی درس عقاید می گفتند و درسهای دیگر هم شامل بخش های مختلف جامع المقدمات، سیوطی و مغنی در جریان بود. طبق معمول برخی از طلبه های سال بالاتر، درسهای پایین را می گفتند. درسهای مکاسب و رسائل هم توسط خود آقای امامی تدریس می شد و در واقع، نخستین طلاب مدرسه در آن وقت، طلبه هایی بودند که حوالی سال پنجاه یا قبل از آن آمده بودند و این زمان رسائل و مکاسب می خواندند. این طلبه ها که تعدادی شان در همان مدرسه نوریه حجره داشتند، و از جمله سه نفر با نام فامیل قربانیان که فامیل یکدیگر و از روستای کردآباد نزدیک خوراسگان ما بودند، برای ما سمبل پیشرفت بودند. از میان آنها با آقای رضا قربانیان آشنایی بیشتری داشتیم و به منزل ایشان در کردآباد هم می رفتیم. اولین بار المنجد را روی میز مطالعه ایشان دیدم. گاهی هم روزهای جمعه ده بیست نفری می شدند و برای تفریح به باغهای اطراف می رفتند. یکی از آنها با نام علیرضا در جنگ مفقود شد. از دیگر اصحاب این جمع، آقای سید حسن طباطبائی هم محلی ما بود و هنوز همانجا منبر می رود. دو برادر دیگر ایشان هم طلبه شدندچنان که پدرشان هم روحانی بود. صرف میر را پس از امثله خواندیم. همین طور تصرف و هدایه و صمدیه را. یک سالی گذشت. از طلاب آن زمان، افراد زیادی در ذهنم نمانده اند. دوستی که نامش در ذهنم ماند و تا سال شصت هم رفاقت داشتیم، طلبه ای به نام آقای شبان بود که بعدها در نازی آباد تهران ترور شد. البته آن وقت اسمش را امین نژاد کرده بود و حالا هم محل دفنش در کنار اولین شهدای تکیه شهدای اصفهان است. همکلاسی دیگرم آقای منصوری بود که تقریبا نابینا بودند و بعدها مداح مشهوری شدند که تاکنون نیز هستند.
@jafarian1964
شعرهای بالا را هم در اینجا می بینید. این تصاویر از موزه گرفته شد. در واقع این کاشی ها را کنده و به موزه برده بودند و من آنجا عکس گرفتم.
jafarian1964
☝️☝️
در باره سابقه جبهه پدرش پرسیدم. گفتند: حدود پنجاه ماه در جبهه و در لشکر 17 علی بن ابی طالب بود. چند بار شیمیایی شده بود که ریه او هم برای همینمشکل شد. یک بار در حلبچه شیمیایی شد. در شجاعت هم بی نظیر بود. از زمانی که در روستا بود، خطرناک ترین کارها را مثل گرفتن مار در خانه ها انجام می داد. زمانی هم کفتاری به روستا حمله کرده بود که همه را وحشت گرفته بود. او به تنهایی رفته بود و او را کشته بود.
به مطالعه هم علاقه مند بود. عصر ها در خانه، یکسره مطالعه می کرد و غالبا با کتابهای مجلسی محشور بود. غالبا اطلاعاتی را که از منبرها بدست می آورد، با این کتابها مقایسه می کرد. به بسیاری از کتابها حاشیه زده و نوشته که مثلا این مطلب را فلان منبری این طور نوشت و این جا این طور است.
احمد آقا نکته جالبی هم در باره کمک وی به کتابخانه مرعشی گفت: در قم به آیت الله مرعشی بیش از همه علاقه داشت و شاید بیش از صد بار پدرم پول به من داد که اینها را ببر به آقای مرعشی بده تا برای کتابخانه هزینه کند. یک بار هم بخشی از زیور و زینت مادر را داد که برای کتابخانه به ایشان بدهم. مقلد آیت الله گلپایگانی بود و وجوهاتش را به ایشان می داد.
در زندگی محتاج کسی نبود و سرافراز می زیست، حتی بعد از فوت همسر هم راضی نبود بچه ها بیایند و وقتی برای او بگذدارند. احمد آقا گفت: از گذشته که بنایی می کرد، همیشه در کار مشارکت هم بود و ساخت و ساز هم انجام می داد، به همین دلیل اندوخته ای برای خود داشت. در کار کردن هم نهایت تلاش را داشت. اگر قرار بود تا پنج بعد از ظهر سر کار باشد، اقلا یک یا دو ساعت اضافه می ایستاد. در خاندان هم در کارهایش معروف به استحکام و خیرخواهی بود. نمونه هایی هم داریم که خانه کامل برای برخی از فقرا مجانا ساخت.
و اماا از نظر شخصی بسیار کم حرف بود، و جز چند کلمه احوالپرسی حرفی نمی زد. بیشتر سکوت می کرد و مشغول ذکر و دعا بود. یک بار ندیدیم که یک فیلم را تا آخر ببیند یا اخبار را تا آخر گوش بدهد. شب وقتی از مسجد می آمد، افطار می کرد، سوره واقعه و یس را می خواند، بعد هم می خوابید. صبحها که حرم می رفت، در درس برخی از مراجع هم شرکت می کرد. در لابلای بحث ها، گاه حدیثی یا آیه ای بود، می شنید و استفاده می کرد. برای سالها درس من احمد را هم شرکت کرد، حتی همین دفعه آخر.
@jafarian1964
یادی از مرحوم شایگان
یک وجه مشترک همه متفکران و رهبران فکری ما، در شش دهه پیش از انقلاب، اظهار نظر در باره غرب بود. ما از مشروطه به بعد، مجبور بودیم در این باره اظهار نظر کنیم. در مشروطه، این تقسیم، به صورت مستبده ـ مشروطه بود. اندکی بعد که مشروطه سلطنتی غلبه کرد، روشنفکران دو بخش شدند، لیبرالیست و کمونیست. هر دو متولد غرب بودند، اما بر ضد هم. کمونیستها منتقد غرب سرمایه داری بودند و تبلیغات شدیدی علیه غرب و تمدن سرمایه داری راه انداختند.. حکومت سلطنتی شاه راه خود را می رفت. روحانیون که در دوره رضا شاه، خرد و خمیر شده بودند، دوباره و تدریجی بازگشتند. آنها با کمونیسم ضد خدا، درگیر بودند، اما به هر حال، هم آنها و هم دیگران، نقد تند سرمایه داری را از آنها می شنیدند و عدالت چپ را تصور می کردند. بخش قابل توجهی از روشنفکری ایرانی در میانه کمونیستها و لیبرالیستها رشد کرد و بالید. آنها سروته درست درمانی از نظر سازماندهی نداشتند، نه مثل کمونیستها ریشه در شوروی داشتند، نه در مذهب پایگاهی و پایگاهی که در تربیت رضاشاهی آن را از دست داده بودند. این جماعت به تدریج به ایدئولوژیهایی (که در حکم نوعی آنتی تز برابر تفکر غربی و مولود همانجا بود) وابسته شدند که هم انتقاد از غرب داشت و هم مدعی داشتن پایگاهی در شرق بود. عنوانش بازگشت به خویش، یا تکیه به آسیا، یا به اسم نقد تکنولوژی و ماشینیسم یا تمایل به علم قدسی یا عرفان سهروردی یا گنوسیسم ایرانی و شرقی. این جمع کم کم دست به دست هم دادند و بخشی در انجمن حکمت و بخشی هم متفرق (حتی در دوره رژیم) اما متحد الفکر راه خودشان را ادامه دادند. غالب این جماعت، اهل عمل و انقلاب که نبودند، از کمونیستها بیزار بودند، اما به هر حال، قشری از مردم که فکری تر و ایرانی تر بودند، از علاقه مندان آنها بودند. البته آدمی مثل جلال، که از همین طیف بود، به فکر مذهبی هم نزدیک شد. شریعتی هم از همان جماعت بود، دینی ترین آنها و پل و حلقه وصل آنها با مذهبی ها بود. نراقی مدل دیگری از همین افراد و طبعا غیر مذهبی. به هر حال طیف وسیعی از این گروه، یک خط فکری که مدافع عرفان شرقی و منتقد غرب از هر بخش آن بودند، در کنار یکدیگر بودند. وقتی انقلاب شد، فکر این گروه، در میان روحانیون اثر گذاشت و برخی از شاگردان آنها وارد جرگه انقلاب شدند. درست وقتی از سال شصت، مبارزه با غربزدگی جدی تر شد، این تفکر و مبانی آن پشتوانه تفکری شد که می خواست یک تمدن شرقی، دینی، عرفانی، ضد کمونیست و مهم تر از همه، ضد غرب و متفاوت با تمدن غربی بسازد. به هر حال، هر جهت گیری بزرگ، ایدئولوژی خود را می خواست و آنچه در این دوره پدید آمد، جریانی بود که غالبا توسط همین طیف که فارغ از الحاد و اسلام، سروته یک طیف فکری بودند، پدید آمده بود. این ابزار یعنی تفکر شرقی ضد غرب، وقتی از دست روشنفکران ضد غرب و شرق گرا، که شرحشان گذشت، درآمد، و به خصوص وقتی در عمل، به رویه هایی از سوی انقلابیون منجر شد که خیلی مورد تأیید آنها نبود، دیگر خوشآیندشان نبود. نصر فلسفی ترین بود که البته بین مدرنیته و مواضعش جمع کرد و بارها هم این را گفت. فکرش ماند و خودش رفت. برخی از این طیف از دنیا رفته بودند یا رفتند و فرصت دیدن تجربه عملی افکارشان را نیافتند. اما برخی که ماندند، و یکی هم مرحوم شایگان بود، از آن ایدئولوژی که ساخته بودند و اثرش را هم گذاشته بود و حالا در اختیار دیگران قرار گرفته و لباس تازه ای به آن پوشانده شده بود، اظهار پشیمانی کردند. در کشورهای توسعه نیافته، اظهار پشیمانی در میان همه کسانی که نقش تئوریسین دارند، امری عادی است، هرچند برخی آرام تغییر می کنند، و به روی خود نمی آورند. یاد مرحوم شایگان گرامی و روانش شاد باد. خود او هم تجربه ای از تجربه های جاری فکری در ایران توسعه نیافته طی پنج شش دهه گذشته بود.
@jafarian1964
آیا دوباره مبحث «طبیعیات» قدیم را در قم زنده می کنیم؟
در قرن دوم، وقتی آثار یونانی ترجمه شد، به تدریج، علمای دین که سعی می کردند به همه علوم و معارف صبغه دینی بدهند، وارد بحث های طبیعیات شدند. آنها را با الهیات پیوند زدند، و مجموعه ای درست کردند که تا زمانهای اخیر، وقتی که غرب، فاتحه آن طبیعیات را خواند، ادامه داشت. درست در آستانه نو شدن ایران، دایره علوم از همدیگر تفکیک شد، دارالفنون راهش را از مدرسه مروی جدا کرد، و طبیعیات به دانشگاه واگذار شد. البته برخی از فلاسفه سنتی، همچنان متن هایی را در این زمینه می خواندند که امروز می دانیم، جز برای تاریخ علم، پشیزی نمی ارزد. بهانه ورود آن مباحث توسط معتزله قدیم به دین، در قرون اولیه، همین بود که مراقب باشند اندیشه های دینی محفوظ بماند و دنبال آن بود که چه قدر از جوهر و عرض بحث کردند. بیشترین هنر فارابی و ابن سینا، هم ترکیب میان فرهنگ یونانی در بیشتر زمینه ها با دین بود. اما همه آنها تلاشها بر باد رفت و فقط به صورت خاطره ماند. حالا ، و مع الاسف عده ای دوباره قصد بازگرداندن آن دوران را دارند. البته می دانند که فاصله چه قدر بیشتر شده، اما گویی خوششان می آید به اسم دین و سنت، و بالا گرفتن شعارهای تمدن اسلامی، در هر زمینه ای نظریه پردازی های من درآوردی کنند. تجربه گذشته نشان می دهد که این کارها بی ثمر است. این که ما در قم آشنا با مسائل مهم کشور باشیم، یا این که مثلا احکام فقهی آب را توجه داشته باشیم، یا این که اخلاق عمومی مربوط به این امور را رصد کنیم، مشکلی ندارد. مشکل سر کلمه تمدن اسلامی است که ما می خواهیم در قم آن را هدایت کنیم. اولا که اصل این اصطلاح ساخته غرب جدید است، و دوستمان آقای نصیری که بیش از همه روی اینها حساسیت دارد، باید به این نکته توجه کند. این اصطلاح را آنها و بعد هم مسلمانهای شیفته غرب که در عین حال ضد عرب بودند، رواج دادند. حتی پیش از آن غربی هایی مانند گوستاولوبون و جرجی زیدان مسیحی. ثانیا این افکار به عنوان احیای تمدن اسلامی، ساخته مصری ها و سوری ها و هندی های مسلمان است و ما بیش از همه سر سفره آنها هستیم. حالا هم کشورهای حوزه خلیج فارس که این بساطها را برا ی تمدن سازی راه انداخته اند، همه مشکل ما را دارند بلکه بدتر. ما باز اندکی عقبه خود را می شناسیم، آنها این را هم نمی دانند. همه چیز را به غرب فروخته اند، اما اسمی از این مطالب را نگاه می دارند. چند سال قبل، بیست و اندی جلد کتاب توسط دانشگاهی در ابوظبی در باره علوم جدید مثل فیزیک و شیمی و ... در قرآن منتشر شد که جایزه هم گرفت. از این بازی ها، اگر در نیاورند، چه بگویند؟ تا بود، روشنفکران ما، در دام غربی های علم گرایی بودند که می خواستند بی دینی را هم به اسم علم رواج دهند و نمونه اش رواج اندیشه های مارکسیستی در ایران بود. چندین دهه هم هست، گرفتار اندیشه های مصری ها هستیم که می خواهند تمدن اسلامی و بعد هم خلافت اسلامی را درست کنند. داعش از کنار این حرفها و تئوری های همینها درآمد. ما باید از گذشته درس بگیریم. آقای مطهری کنار بازرگان بود، و هیچ گاه فریب این را نخورد که تصویری علمی از دین بدست بدهد. این در حالی است که امثال بازرگان، از قضا در یک دوره طولانی (تا پیش از تغییر عقیده) اگر چه اسم تمدن اسلامی را به زبان نمی آوردند، اما به نوعی سعی می کردند با ترکیب علم و دین، راهی برای این امر بازکنند. به نظرم آقای مطهری تحت تأثیر قرار نگرفت راه خودش را رفت. نه بحث آب در تمدن اسلامی کرد نه پزشکی. نه از باد و باران سخن گفت و نه از مطهرات در اسلام. ایشان هم این مباحث را می دید و آثار منتشره را مطالعه می کرد. البته، غالب نویسندگان ما در آن دوره، تحت تأثیر افکار مصری ها بودند، اما آقای مطهری از همه کمتر بود. به نظرم، راهی که می رویم، گو این که با شعارهای جاری سازگار است و هوادار دارد و پول هم کم و بیش اختصاص داده می شود، اما راهی است که به ناکجا آباد ختم می شود.
@litera9
قاپ استخوان شتالنگ ؛ پاشنه؛ که برای قماربازی بکار رفته است- فرهنگ معین و لغتنامه دهخدا در پای گاو و گوسفند(پای انسان یک چهارم استخوان های بدن یعنی بیست و شش استخوان دارد که یکی از آن ها استخوان قاپ نام دارد .) استخوانی به شكل مکعب مستطیل تقريباً شبيه تاس و شش وجهی است وجود دارد كه در غذاهایی چون كله پاچه ، آبگوشت و چلو گوشت و .... از دیگر استخوان ها جدا می شود و بکار قاپ بازان آید. در تركی آن را عاشوق گویند . قاپ پای گاو هم که در بعضی بازیها كاربرد دارد به زبان ترکی سقه خوانند. قاپ گوسفند که از قاپک پایین پای گوسفند در می آورند به بازی اختصاص میدهند این استخوان شش وجهی با کمی اغماض شکلی مکعب مستطیل دارد که در قاپ بازی چهار سطح غیر منظم آن بوک - جیک - اسب و خر نام دارد و دو وجه دیگر ناصاف است طوری که قاپ بروی آن نمینشیند . استخوان قاپ مانند یک آجر کوچک یا تاس چهار شکلی است که دو سطح نرش اسب و خر و دو سطح دیگر جیک و بوک خوانده می شود. در گذشته که از وسایل و ابزار صنعتی بازی خبری نبود قاپ ابزاری مهم در بازی و سرگرمی ایرانیان در شهر و روستا بشمار میرفت .در کشورهایی که در حوزه فرهنگ ایرانی هستند نیز کاربرد داشت و شاید هنوز هم در دوردست ها بکار آید.در تهران قدیم هم قاپ جمعی از اهالی را سرگرم میکرد بازی با قاپ را قاپ بازی میگفتند و آن در شمار قماربازی بود. این بازی هم مانند تمامی بازی ها دارای قوانین و مقرراتی بود که از سوی طرفین باید رعایت می گردید. باید از یاد نبرد که در شهرهای مختلف گاهی بعضی از قواعد قاپ بازی با هم تفاوت داشت. در بازی های مهم که مبالغی سنگین برد و باخت می شد داور مرضی الطرفین بازی را نظارت می کرد . قماربازان که تمامی از مردان بودند مدام و پیوسته گرفتار آن بودند. گاه مبالغ بسیار سنگینی در آن قمار برد و باخت می شد حتی در بعضی وقت ها قمار باز خانه و زندگی و حتی تمامی دارایی خود را بر سر این رفتار اعتیاد آور می گذاشت و حتی بودند کسانی که بر سر زن جوان و زیبای خود نیز شرط می بستند. قاپ بازی که رفتاری بود مذموم و نکوهیده چون دیگر قمارها وسوسه ای داشت که اگر شخص گرفتارش می شد رهایی از آن سهل و آسان نبود. هر که گرفتار وسوسه قمار می گردید به سختی می توانست خود را از این دام رهاند. محل بازی در کوچه و گوشه و کنار کم آمد و شد محله بود . بیشتر خرابههای تهران قدیم بود که میزبانی قاپ بازان را عهده داشت. مگر بازیهای مهم و قماربازان پولدار که در آن صورت به خانههایی که از سوی افرادی که قمار گردان بودند اداره میشد میرفتند و پول کلانی هم قمارخانه دار دریافت می کرد و افراد شرخر دیگری هم بودند که شیتیل یا شیتیلی (شیتیله) میگرفتند. قاپ بازان سه یا چهار قاپ را به کار می بستند و حلقهوار چمباتمه زده و مینشستند و قاپ را به نوبت یک به یک در محوطه میانی روی زمین می انداختند. تعداد قاپ بازان از دو تن تا چند نفر تغییر می کرد. زمین را کاملا صاف می کردند تا قاپ بتواند روی آن بنشیند و هر کدام به نوبت سه قاپ را در لای انگشتان دست خود به حالت نری و البته با قلق مخصوص به خود می گرفت و بر زمین می انداخت . . .
تبلیغات مذهبی و حدیث خوانی
در گذشته تاریخ تمدن اسلامی حدیث ابزاری بود برای بیان اندیشه ها و درست تر بگویم باورهای مذهبی و البته ابراز تمایلات سیاسی و اجتماعی و ارزش های اخلاقی. در مجالس قصه گویان و بعدها در مجالس اهل وعظ توقع اینکه واعظ و یا قصه خوان از مبانی نظری برای انتقال افکار و ارزش ها و باورهای مذهبی بهره گیرد کمی خوش بینانه بود. آنان بهترین راه را نقل حدیث می دانستند. دولت ها و سیاسیون و نهادهای مذهبی هم چنین می کردند و از قدرت نقل حدیث و اقناع مردم از طریق آن در بیان و انتقال خواسته ها و افکارشان نیک آگاه بودند. در دو سه قرن نخست اسلام این کار ساده تر و با نظام روشنتری دنبال می شد. چنین بود که سنت های بوم های مختلف در قالب نقل حدیث خود را نشان می داد. شیعیان اما از آنجا که در حاشیه قدرت بودند کمتر امکان بهره وری از این مسئله را داشتند منتهی در تبلیغات ضد حکومتی و مذهبی خود آنان هم طبعاً ناچار بودند از طریق نقل حدیث کار خود را پیش ببرند. گاه حدیثی از طرف مقابل ساخته می شد که نیاز بود با حدیثی با مضمون مخالف بدان پاسخ داد و بنابراین دیده می شد که دو حدیث از روی هم و در واکنش به هم به تدریج ساختمانش و اجزائش شکل می گرفت و پیشنهاد می شد. در دوره تدوین حدیث سنی فراخور مجادلات کلامی و مذهبی و همچنین فراخور شکل گیری نظام های فقهی، حدیث و ادبیات آن و در واقع دستگاه حدیث سازی توسعه پیدا کرد؛ به ویژه پس از آنکه شافعی حجیت رأی را زیر سؤال برد و در مقابل انواعی از اجماعات و شهرت ها و قیاس ها بیشتر بر جایگاه حدیث تکیه کرد و در واقع سنت پیامبر. در تشیع تدوین حدیث فقهی از انضباط دقیقتری برخوردار بود و آن هم به دلیل تداوم وجود منابع صدور و نظارت بر حدیث یعنی امامان شیعه بود. اما نزاع میان گروه های مختلف و به ویژه ضرورت تبلیغات مذهبی و تأخیر در تمایل به بحث های کلامی در بسیاری از سنت های شیعی و به ویژه گرایش غالیان شیعی برای ارائه آرای خود در قالب احادیث منسوب به امامان شیعه، زمینه را برای جعل حدیث نزد گروه هایی از شیعیان هم فراهم می کرد. بعدها البته در قرون بعدی این بیشتر واعظان و محدثان محلی بودند که به نشر کتاب ها و متون حدیثی بی پایه و جعلیاتی که بیشتر به هدف تبلیغات مذهبی و یا ترغیب مردم به اخلاقیات و ترهیب آنان از گناه ورزی ساخته و پیشنهاد می شد علاقه داشتند. عالمان و محدثان حرفه ای سنی خود به خوبی می دانستند که در چه حوزه هایی حدیث بیشتر ساخته شده است. آنان گاه نسبت به بخش هایی از این نوع احادیث به دلیل اینکه بی ضرر تشخیص داده می شد چندان واکنش نشان نمی دادند و یا دست کم فکر می کردند موضوعاتی مانند ترغیب و ترهیب شاید چندان بد هم نباشد متکی بر احادیث و سنن باشد و لو اینکه احادیث نقل شده چندان پایه ای در واقعیت نداشته باشند. تسامح در ادله سنن هم بعدها در میان طیفی از عالمان شیعه نوعی بی انضباطی در نقد حدیث را ایجاد کرد. دوران صفوی که از راه رسید بنا بر این شد تا آنجا که ممکن است هر چه هست در کتاب های جامع حدیث نقل شود و چنین شد که بحار الأنوار علامه مجلسی ناقل بسیاری از این دست احادیث شد بی آنکه خود او ادعای صحت همه آن احادیث را داشته باشد. اما همین امر سبب شد آنگاه که کتاب هایی فارسی از ترجمه احادیث شکل گرفت و تولید آنها روزافزون شد ذهنیت واعظان و مبلغان مذهبی و ادبیات عامیانه دینی بیش از پیش قالبی حدیثی و حدیث گرا به خود بگیرد بی آنکه روحیه نقادی حدیث که کاری عالمانه و در حوزه متخصصان است رونقی یابد. در عصر قاجار با توسعه نهادهای مذهبی و تبلیغات و مجالس دینی و پر رنگ شدن نقش واعظان و روضه خوانان بر این طبل باز کوبیده شد و حدیث خوانی شد سکه رایج روزگار. همه در مجالس خود حدیث می خواندند و فرقی هم نمی کرد که از چه کتابی حدیث نقل می کنند. طبیعی بود که مردم بینوا طالب احادیث فقهی کتاب های اربعه که سندیت شان بسیار قوی تر است نبودند. آنان در پی شنیدن قصه ها و نقل های تاریخی با مایه های داستانی و البته اخلاقی و مذهبی بودند. اینجا بود که تازه مصیبت دیگری از راه رسید و آن نقل به مضمون متن احادیث و روایات بود برای بالا بردن جذابیت داستان ها. اسمش را هم گذاشتند زبان حال. پس تا توانستند به رنگ و لعاب این نقل ها افزودند. این نقل ها طبعاً تنها در مجالس نقل نمی شد. راه به کتاب های عمومی و با مخاطب عام هم می برد. کافی است مجموعه ادبیات دینی و به ویژه به زبان فارسی دوران قاجار را ببینید تا گفته من را تصدیق کنید. کار به جایی رسید که حتی حاجی نوری که خود آدمی اخباری منش بود صدایش درآمد و به این نقل ها ایراد گرفت. تا اینجای داستان باز قابل فهم است و می توان کم و بیش منطقش را فهمید.
#خاطره
#محرم
@Yazdiam
⭕️خاطره بسیار جالب دکتر پاپلی یزدی از روز عاشورا در یزد قدیم
💠قسمت پنجم
🔹يك سالي كه محرم در تابستان بود، محله پشت باغ، بازار شام مفصلي كه نزديك صد متر طول داشت و روي چندين كاميون بي اتاق حمل مي شد، درست كرده بود. در راس بازار، بارگاه يزيد بود. اسراي صحراي كربلا در گوشه اي ايستاده بودند. يزيد، بر صندلي طلايي نشسته بود و سر بريده حضرت ابا عبد الله الحسين -ع- در تشت طلا، جلوي رويش بود و او گاهگاه با عصاي طلايي اش، بر سر و لب و دندان حضرت مي زد و سر بريده، قرآن مي خواند و بلندگو ها كه از باطري ماشين، برق مي گرفتند، تلاوت قرآن را پخش مي كردند.
🔹در گوشه ديگر، بارگاه سفير فرنگ بود كه با چند بچه فرنگي، ايستاده بودند. در آن سال، حاج كاظم آقا گفته بود، و يزيدي باهيبت را از اردكان آورده بودند. «ملا محمد» كه مداح بود، نقش سر بريده را بازي مي كرد. سر او را تراشيده، ريشش را حنا گذاشته و او را در صندوقي چوبي كرده بودند و ته تشت برنجي را سوراخ كرده و طشت سوراخ را طوري دور گردن او گذاشته بودند كه احساس مي شد سر بريده اي در طشت قرار دارد. آن سال، حاج كاظم آقا گفته بود تخته هايي را از روي شانه يزيد رد كنند و بر ديوار صندوق، ميخ كنند؛ به طوري كه ملا محمد نمي توانست، تكان بخورد.
🔹حدود ظهر عاشورا كه در آن سال در تابستان بود، در گرماي 40 درجه يزد، بازار شام محله پشت باغ، به سر ميدان ميرچقماق يزد رسيد. سر بريده، كلام خدا را با صوتي شيوا تلاوت مي كرد. همه نظر ها به طرف سر بريده و بازار شام و اسرا جلب شده بود و زن ها شيون مي كردند. حاج كاظم آقا به يزيد اردكاني گفته بود: "وقتي به سر ميدان مير چقماق رسيديم و من اشاره كردم، عصايت را محكم بر سر و صورت و لب و دندان سر بريده بزن به طوري كه سر بشكند و خون، جاري شود؛ تا مردم، بيشتر گريه كنند و هيات محله پشت باغ، از ساير هيات ها، گوي سبقت را بربايد." هيچ كس از موضوع، جز حاج كاظم و يزيد اردكاني، خبر نداشت.
🔹من هم به علت آنكه پسر عموي حاج كاظم بودم، جزو بچه هاي فرنگي بودم و در يك متري سر بريده و يزيد قرار داشتم و از نزديك، شاهد ماجرا بودم. ديدم كه يزيد، چوبدست زرينش را بلند كرد و بر سر و صورت سر بريده، فرود آورد؛ به طوري كه خون از سر ملا، سرازير شد. ملا به خشم آمد و يك مرتبه و ناخودآگاه به جاي صوت قرآن، شروع كرد به زن و بچه و ايل و تبار يزيد، بدترين فحش ها را نثار كردن و بلندگو ها هم، صدا ها را پخش مي كردند. ده ها نفر صدا زدند: "بلندگو ها را قطع كنيد." ولي تا قطع بلندگو ها، چند ثانيه اي طول كشيد. در اين چند ثانيه، عزا، تبديل به خنده و تعجب شده بود. بالاخره ملا محمد، خود را از صندوق بيرون كشيد و يزيد از جايگاه خود فرود آمد و در خيابان، فرار مي كرد. زن ها غريو "يا حسين يا حسين" كردنشان به آسمان مي رفت و مرد ها با يك چشم مي گريستند و با چشم ديگر مي خنديدند و حاج كاظم از غيظ داشت ديوانه مي شد كه آبروي محله رفت. بار ها حاج كاظم كه متولد سال 1300 است، اين خاطره را براي همه، تعريف كرده است.
⭕️برای مطالعه قسمت های قبلی روی #خاطره ضربه بزنید
💠بزرگترین کانال یزدیها👇
https://t.me/joinchat/AAAAADx2WEgcjUSTZ9CzKQ
#خاطره
#محرم
@Yazdiam
▪️خاطراتی از ماه محرم در یزد قدیم به روایت دکتر پاپلی یزدی
💠قسمت سوم
💠حسینیه پشت باغ
🔹چهار طرف حسينيه، سكوي پهني بود و طرف مقابل درب ورودي، پشت سر منبر، شاه نشين سه طبقه اي قرار داشت؛ ولي معمولاً كسي در غرفه هاي آن نمي نشست. زن ها در پشت بام مي نشستند.
🔹البته بايد گفت كه در محله، عده اي هم بودند كه مذهبي نبودند و حتي ضد مذهب بودند و براي روضه، پول نمي دادند و براي امور مذهبي، تبليغات منفي مي كردند؛ عده اي كه بيشتر، طرفدار حزب توده بودند و يا متجدد هايي كه روضه خواني، شبيه درآوردن، سينه زني و ... را خوب نمي دانستند. آخر، بعد از چند هزار سال، تازه حزب و حزب بازي، رواج مي گرفت؛ آن هم حزبي كه تا فيها خالدونش به شوروي، وابسته بود و اداي كمونيستي در مي آورد. معمولاً تشكيلات هيات و روضه خواني، در كنار نمايندگان مجلس بود؛ و ابزاري در دست آنها. مذهبيون و طرفداران شاه، روضه مي خواندند و توده اي ها، زمستان كه مي شد، 15 - 10 دست لحاف و تشك درست مي كردند و پيت هاي خاكه ذغال را در ماشين مي گذاشتند و با تبليغات و سر و صدا، آنها را بين فقراي محله، تقسيم مي كردند؛ و چون معمولاً فقيري حاضر نبود كه با هياهو، لحاف و تشك و خاكه ذغال را بگيرد و يا اصلاً حاضر نبود كه از توده اي ها چيزي بگيرد، چندين روز، لحاف و تشك ها و خاكه ذغال ها، دور محله مي گشت و بالاخره به خانه صاحبانشان بر مي گشت؛ و ايشان، آنها را بين عوامل خود تقسيم مي كردند.
🔹پاي ثابت حسينيه بستن و هيات درست كردن محله ما، چند خانواده بودند؛ «هفت برادران» و «شش برادران». اينها معمولاً مسگر بودند. روز ها به سر كار مي رفتند و شب ها تا پاسي از شب گذشته، در حسينيه، كار مي كردند. پولي هم كه از مردم گرفته مي شد، زير نظر رييس محله، خرج مي شد. بساط خورد و خوراك، از هر نظر مهيا بود؛ پلو، چلو كباب و ماست و خيار.
🔹حسينيه خلف باغ، داراي 6 ميز چاي بود. دو ميز بزرگ كه دو طرف ساختمان در قسمت دو ضلع طولي وسط حسينيه گذاشته مي شد، مخصوص صنف مسگر ها بود و بيشترين چاي را، آنها مي دادند. مسگر ها، بزرگترين گروه صنفي محله بودند كه داراي تشكل و رييس صنف بودند. در عين حال، اين مسگر ها، مايه اصلي دعوا و مرافعه و لشكركشي هم بودند. رياست هيئت سينه زني هم، اختصاص به آنها داشت؛ و استاد غضنفر، بيش از 50 سال، رييس هيات محله بود.
💠خاطراتی از ماه محرم در یزد قدیم هر روز ظهر در بزرگترین کانال یزدیها👇
http://telegram.me/joinchat/Cna7sjx2WEjCOwgfTDLeNQ
#خاطره
#محرم
@Yazdiam
⭕️خاطره بسیار جالب دکتر پاپلی یزدی از روز عاشورا در یزد قدیم
💠قسمت پنجم
🔹يك سالي كه محرم در تابستان بود، محله پشت باغ، بازار شام مفصلي كه نزديك صد متر طول داشت و روي چندين كاميون بي اتاق حمل مي شد، درست كرده بود. در راس بازار، بارگاه يزيد بود. اسراي صحراي كربلا در گوشه اي ايستاده بودند. يزيد، بر صندلي طلايي نشسته بود و سر بريده حضرت ابا عبد الله الحسين -ع- در تشت طلا، جلوي رويش بود و او گاهگاه با عصاي طلايي اش، بر سر و لب و دندان حضرت مي زد و سر بريده، قرآن مي خواند و بلندگو ها كه از باطري ماشين، برق مي گرفتند، تلاوت قرآن را پخش مي كردند.
🔹در گوشه ديگر، بارگاه سفير فرنگ بود كه با چند بچه فرنگي، ايستاده بودند. در آن سال، حاج كاظم آقا گفته بود، و يزيدي باهيبت را از اردكان آورده بودند. «ملا محمد» كه مداح بود، نقش سر بريده را بازي مي كرد. سر او را تراشيده، ريشش را حنا گذاشته و او را در صندوقي چوبي كرده بودند و ته تشت برنجي را سوراخ كرده و طشت سوراخ را طوري دور گردن او گذاشته بودند كه احساس مي شد سر بريده اي در طشت قرار دارد. آن سال، حاج كاظم آقا گفته بود تخته هايي را از روي شانه يزيد رد كنند و بر ديوار صندوق، ميخ كنند؛ به طوري كه ملا محمد نمي توانست، تكان بخورد.
🔹حدود ظهر عاشورا كه در آن سال در تابستان بود، در گرماي 40 درجه يزد، بازار شام محله پشت باغ، به سر ميدان ميرچقماق يزد رسيد. سر بريده، كلام خدا را با صوتي شيوا تلاوت مي كرد. همه نظر ها به طرف سر بريده و بازار شام و اسرا جلب شده بود و زن ها شيون مي كردند. حاج كاظم آقا به يزيد اردكاني گفته بود: "وقتي به سر ميدان مير چقماق رسيديم و من اشاره كردم، عصايت را محكم بر سر و صورت و لب و دندان سر بريده بزن به طوري كه سر بشكند و خون، جاري شود؛ تا مردم، بيشتر گريه كنند و هيات محله پشت باغ، از ساير هيات ها، گوي سبقت را بربايد." هيچ كس از موضوع، جز حاج كاظم و يزيد اردكاني، خبر نداشت.
🔹من هم به علت آنكه پسر عموي حاج كاظم بودم، جزو بچه هاي فرنگي بودم و در يك متري سر بريده و يزيد قرار داشتم و از نزديك، شاهد ماجرا بودم. ديدم كه يزيد، چوبدست زرينش را بلند كرد و بر سر و صورت سر بريده، فرود آورد؛ به طوري كه خون از سر ملا، سرازير شد. ملا به خشم آمد و يك مرتبه و ناخودآگاه به جاي صوت قرآن، شروع كرد به زن و بچه و ايل و تبار يزيد، بدترين فحش ها را نثار كردن و بلندگو ها هم، صدا ها را پخش مي كردند. ده ها نفر صدا زدند: "بلندگو ها را قطع كنيد." ولي تا قطع بلندگو ها، چند ثانيه اي طول كشيد. در اين چند ثانيه، عزا، تبديل به خنده و تعجب شده بود. بالاخره ملا محمد، خود را از صندوق بيرون كشيد و يزيد از جايگاه خود فرود آمد و در خيابان، فرار مي كرد. زن ها غريو "يا حسين يا حسين" كردنشان به آسمان مي رفت و مرد ها با يك چشم مي گريستند و با چشم ديگر مي خنديدند و حاج كاظم از غيظ داشت ديوانه مي شد كه آبروي محله رفت. بار ها حاج كاظم كه متولد سال 1300 است، اين خاطره را براي همه، تعريف كرده است.
⭕️برای مطالعه قسمت های قبلی روی #خاطره ضربه بزنید
💠بزرگترین کانال یزدیها👇
https://t.me/joinchat/AAAAADx2WEgcjUSTZ9CzKQ
حوادث تعزیه های زمان قاجار ۳
هزار توی تاریخ . روایت ۱۷
دو حادثه شنیدنی از حوادث تعزیه آن روز ، یکی کشته شدن حارث با گلوله مردی کرد است که جریان آن از این قرار است :
در تکیه صاحب دیوان در یکی از روزها تعزیه مسلم بود . مسلم به امر ابن زیاد کشته شد و دوطفل یتیم او به خانه زنی از شیعیان پناه بردند .اتفاقا شوهر این زن که اسمش حارث بود در دستگاه ابن زیاد خدمت می کرد و ابن زیاد از وی و دیگران سر طفلان مسلم را تقاضا می کرد . حارث نصف شب به خانه آمد و دو طفل را پیدا کرد .اول زن را کشت بعد سر دو طفل را برید که برای ابن زیاد ببرد .
مرد کرد جوان که این منظره را دید از خود بی خود شد و آن را حقیقت پنداشت و برای این که انتقام دو طفل مسلم را بکشد ، قدم به جلو گذاشت و با تپانچه حارث را از پا درآورد . مرحوم صاحب دیوان و بقیه پول خون تعزیه خوان را که حارث شده بود به ورثه اش دادند و قاتل کرد هم را که تحت تاثیر احساسات مذهبی واقع شده بود تبرئه و آزاد گشت .
واقعه دیگری هم در تکیه دولت اتفاق افتاد . به این ترتیب که جز لوازم تعزیه یکی هم منجنیق جبرئیل بود .
منجنیق جبرئیل از صندوق محکمی تشکیل می یافت که با قرقره های آهنین روی دو سیم مفتول فلزی قرار داشت .
مفتول ها را با میخ طویله محکم به زمین تکیه و بالای بام وصل کرده بودند .
چند فراش قوی بنیه روی بام و پایین تکیه مواظب منجنیق بودند و آن را با زنجیر بالا و پایین می کشیدند .
جبرئیل لباسی می پوشید که تمامش پر دوخته بود .بر سرش هم کلاه پر دار می گذاشت و روی صورتش یک توری پردار می انداخت و توی منجنیق می نشست و در مواقع لازم از آسمان یعنی از بالای بام فرود می آمد و فراش ها او را با زنجیر بالا و پایین می آوردند .
روزی تعزیه اسماعیل قربانی و شهادت حضرت علی اکبر بود . ابراهیم می خواست سر اسماعیل را ببرد . جبرئیل یک گوسفند بزرگ در بغل گرفت و با منجنیق از بام به زیر آمد اما مفتول ها و قرقره ها که فقط طاقت جبرئیل را داشتند سنگینی گوسفند را طاقت نیاوردند . میخ طویله کنده شد و مفتول ها و قرقره ها از هم گسیخت . جبرئیل و گوسفند از وسط زمین و آسمان روی سر مردم پرتاب شد . در نتیجه تلفاتی وارد آمد .
نویسنده : علی جواهر کلام .
خواندنی ها . سال ۱۳۳۴ شمسی
✳️ خاطره #مسعود_انصاری از تمسخر #هویدا در حضور شاه
خاندان سلطنتی بسیار اهل خوش گذرانی بود. برخی از این خوش گذرانی ها هم در قالب برنامه های شب نشینی اتفاق می افتاد. جالب اینکه بسیاری از خوانندگان برون مرزی امروز! هم در این شب نشینی ها حضوری فعال داشتند؛ برای آنکه دل اعلی حضرت و خانواده او خوش باشد. این شادی حتی می توانست به قیمت به طنز کشیدن اعضای کابینه و نخست وزیر هم باشد و این نشان می دهد که شوخی ها چقدر می توانست مبتذل و پیش پا افتاده باشد:
«شاه در زمستان ها معمولا در کاخ نیاوران به سر می برد و تابستان ها، غیر از ایامی که به شمال می رفت به کاخ اختصاصی سعدآباد می رفت و معمولا کمتر شبی بود که گذران شبانه در کاخ اختصاصی توام با برنامه سرگرم کننده نباشد. به طور معمول هفته ای سه شب میهمانی خصوصی در دربار برگزار می گردید که در این میهمانی های خصوصی تنها همان افرادی که به عنوان حلقه خصوصی دوستان شاه و فرح نام بردیم شرکت می کردند. تا آنجا که به خاطر دارم برای شرکت و به قول معروف هنر نمایی در این مجالس بیشتر از خوانندگان معروف آن دوره دعوت می شد که ستار و کوروس سرهنگ زاده بیشتر از هر خواننده ای دعوت می شدند. از گوگوش و هایده هم دعوت می شد. از جمله کسانی دیگری که دعوت می شد عبدالکریم اصفهانی بود که در رادیو ادای خواننده ها و هنرپیشه ها را در می آورد و تقلید صدای آن ها را می کرد، اما در میهمانی های دربار به تقلید صدای رجال می پرداخت و مخصوصا تقلید از طرز حرف زدن هویدا در میان حاضران طرفدار داشت و معمولا خود شاه نیز خوشش می آمد که رجال دولتش توسط هنرپیشه ای دست انداخته شوند و این اواخر که هویدا هم در میهمانی های خصوصی دعوت می شد گاهی در حضور خودش ادایش را در می آوردند.» 1
1- احمدعلی مسعود انصاری، من و خاندان پهلوی، تهیه و تنظیم: محمد برقعی و حسن سرافراز، تهران، نشر البرز، 1371، چاپ دوم، ص 73
👇 #کافه_تاریخ را به دوستانتان معرفی کنید👇
www.cafetarikh.com
@cafetarikhcom
#کشف_حجاب
سلیمان بهبودی که از مهمترین رابطین رضاخان با انگلیسی ها بود، می نویسد:
«در مراسم عزاداری ایام محرم، نظامی ها هم به رقابت با یکدیگر دسته راه می انداختند. قزاق ها در همان میدان مشق قسمتی که از انبار خواربار بود به نام تکیه تزئین می کردند و اغلب رجال هم دعوت می شدند... از دسته های مهم عزاداری در آن موقع هم یکی دسته قزاقخانه و یکی هم چالمیدان بود.
دسته که راه می افتاد معمولاً سران دسته، پیاده در جلو دسته بطور جمعی در حرکت بودند.
حضرت اشرف (رضاخان سردار سپه) و سایر درجه داران ارشد از قبیل سرتیپ و میرپنج جلو دسته قزاق بودند و شخص معینی که در دامن خود کاه داشت کاه به طور پراکنده بر سر دیگران کاه می پاشید و موزیک عزا هم مترنم بود.
یکی از روزها که از سمت بازار دسته قزاق خیلی مفصلی به خیابان ناصریه در حرکت بود و سینه زن های قزاق نوحه خوانی می کردند و مجتمعاً سینه می زدند و دم گرفته بودند و این نوحه را می خواندند:
اگر در کربلا قزاق بودی حسین بی یاور و تنها نبودی
بین مردم که کنار خیابان برای تماشا ایستاده بودند تعدادی از اهالی رشت که در زمان میرزا کوچک خان در زد و خورد قزاق و متجاسرین مورد غارت و چپاول هر دو طرف قرار گرفته و ناراضی بودند در جواب نوحه خوانی قزاق ها آن ها هم نوحه ساخته و می گفتند:
اگر در کربلا قزاق بودی چادر [را] از سر زینب رُبودی
حوادث تعزیه های زمان قاجار ۳
هزار توی تاریخ . روایت ۱۷
دو حادثه شنیدنی از حوادث تعزیه آن روز ، یکی کشته شدن حارث با گلوله مردی کرد است که جریان آن از این قرار است :
در تکیه صاحب دیوان در یکی از روزها تعزیه مسلم بود . مسلم به امر ابن زیاد کشته شد و دوطفل یتیم او به خانه زنی از شیعیان پناه بردند .اتفاقا شوهر این زن که اسمش حارث بود در دستگاه ابن زیاد خدمت می کرد و ابن زیاد از وی و دیگران سر طفلان مسلم را تقاضا می کرد . حارث نصف شب به خانه آمد و دو طفل را پیدا کرد .اول زن را کشت بعد سر دو طفل را برید که برای ابن زیاد ببرد .
مرد کرد جوان که این منظره را دید از خود بی خود شد و آن را حقیقت پنداشت و برای این که انتقام دو طفل مسلم را بکشد ، قدم به جلو گذاشت و با تپانچه حارث را از پا درآورد . مرحوم صاحب دیوان و بقیه پول خون تعزیه خوان را که حارث شده بود به ورثه اش دادند و قاتل کرد هم را که تحت تاثیر احساسات مذهبی واقع شده بود تبرئه و آزاد گشت .
واقعه دیگری هم در تکیه دولت اتفاق افتاد . به این ترتیب که جز لوازم تعزیه یکی هم منجنیق جبرئیل بود .
منجنیق جبرئیل از صندوق محکمی تشکیل می یافت که با قرقره های آهنین روی دو سیم مفتول فلزی قرار داشت .
مفتول ها را با میخ طویله محکم به زمین تکیه و بالای بام وصل کرده بودند .
چند فراش قوی بنیه روی بام و پایین تکیه مواظب منجنیق بودند و آن را با زنجیر بالا و پایین می کشیدند .
جبرئیل لباسی می پوشید که تمامش پر دوخته بود .بر سرش هم کلاه پر دار می گذاشت و روی صورتش یک توری پردار می انداخت و توی منجنیق می نشست و در مواقع لازم از آسمان یعنی از بالای بام فرود می آمد و فراش ها او را با زنجیر بالا و پایین می آوردند .
روزی تعزیه اسماعیل قربانی و شهادت حضرت علی اکبر بود . ابراهیم می خواست سر اسماعیل را ببرد . جبرئیل یک گوسفند بزرگ در بغل گرفت و با منجنیق از بام به زیر آمد اما مفتول ها و قرقره ها که فقط طاقت جبرئیل را داشتند سنگینی گوسفند را طاقت نیاوردند . میخ طویله کنده شد و مفتول ها و قرقره ها از هم گسیخت . جبرئیل و گوسفند از وسط زمین و آسمان روی سر مردم پرتاب شد . در نتیجه تلفاتی وارد آمد .
نویسنده : علی جواهر کلام .
خواندنی ها . سال ۱۳۳۴ شمسی
⚡️مریدان اعتقادی و سیاسی را در خیلی از کشورها از دست داده ایم
✔️مهدی هادوی تهرانی🔻
🔹یکی از معضلات امروز جامعه ما این است که ادبیات انتقاد به ادبیات تخریب تبدیل شده است. نتیجه ادبیات تخریب هم این است که در نظر نوع مردم هر دو طرف خراب می شوند. این افراد وقتی در سطح اجتماعی قرار می گیرند و با توجه به این که در سطح بین الملل این همه دشمن زوم کرده اند تا نقطه ضعفی در این مملکت پیدا کنند و آن را در رسانه ها و شبکه های اجتماعی رشد و توسعه اش بدهند و بزرگش کنند، ما باید خیلی در صحبت کردن دقت کنیم.
🔹در یکی از کشورها، یک مجموعه ای با یک مقدماتی به مکتب اهل بیت رو آورده بودند؛ خب به هر حال آن کسی که مقدمات را فراهم کرده بود، خودش چون مرید یک آقایی بود، این جماعت را به آن آقا به عنوان این که مرجع و عالم است، ارجاع داده بود. بعد یک عده دیگری به آنجا رفته بودند و فهمیده بودند که جماعتی در آنجا به این شکل وجود دارند. این ها رفته بودند و گفته بودند که: این کسی که این حرف را زده اصلا سواد ندارد، مجتهد نیست، از این ها بگذریم اصلا ایشان آدم عادلی نیست و کذا و کذا… . بعد گفته بودند که: فلانی خوب است و … یکی دیگر را معرفی کرده بودند. این بندگان خدا هم ارجاع شده بودند به این. دوباره و دوباره … انقدر تکرار شده بود که آخر این ها گفته بودند که: این ها ظاهرا خودشان هم نمی دانند و به دین و مذهب قبلی خودشان برگشته بودند!
🔹من آن سال خدمت بعثه های مراجع در مکه رفتم و عرض کردم که: این که شما یک مرجعی را علاقه دارید و او را ترویج بکنید عیبی نداره مثلا بگویید خیلی عالم و باتقوا هست و بینش قوی ای دارد، این ها خوب است؛ ولی تخریب نکنید. بعد این داستان را گفتم. گفتم: ما از نزدیک داریم مشاهده می کنیم که این کار چه آثار سوء ای دارد. یک جماعتی که با چه زحمت هایی این ها به مکتب اهل بیت علیه السلام گرایش پیدا کرده بودند، با این کار ها همه شان زده شده و به دین خود باز گشته بودند.
🔹این یک مورد نیست، از اول انقلاب تا الان به اشکال مختلف، ما در کشور هایی که طرفداران زیادی داشتیم، بخاطر همین رفتارها در خیلی از این کشور ها مرید هایمان را از دست دادیم. فقط بحث اعتقادی را نمی گویم بلکه مرید های سیاسیمان را نیز از دست دادیم.
@namehayehawzavi
🔸راز شیدایی سالک واصل شهید احمدعلی نیّری
راوی: دکتر محسن نوری
از دوستان شهید احمد علی نیری
🔹من در آن دوران نزدیک ترین دوست احمد بودم. ما رازدار هم بودیم. یک روز به احمد گفتم: احمد، من و تو از بچگی همیشه باهم بودیم. امّا یه سوالی ازت دارم! من نمی دونم چرا توی این چند سال اخیر، شما در معنویات رشد کردی اما من...
🔸لبخندی زد و می خواست بحث را عوض کند اما من دوباره سوالم را تکرار کردم و گفتم: حتماً یه علتی داره، باید برام بگی؟
🔹بعد از کلی اصرار نفس عمیقی کشید و گفت:
🔸یه روز با رفقای محل و بچه های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی اون سفر نبودی. همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگتر ها جایی را نشان داد و گفت: اونجا رودخانه است، احمد آقا برو این کتری را آب کن و بیار تا چای درست کنیم.
🔹من هم راه افتادم. تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را انداختم پایین و نشستم! بدنم شروع کرد به لرزیدن. نمی دانستم چه کار کنم! پشت درخت مخفی شدم. کسی آن اطراف من را نمی دید. درخت ها و بوته ها مانع خوبی برای من بود. در پشت آن درخت و در کنار رودخانه چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند.
🔸همان جا خدا را صدا زدم و گفتم: خدایا کمکم کن. الآن شیطان به شدت من را وسوسه می کند که من نگاه کنم. هیچکس هم متوجه نمی شود. اما خدایا من به خاطر تو از این گناه می گذرم.
🔹کتری خالی را برداشتم و سریع از آنجا دور شدم. بعد هم از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه ها. هنوز دوستان مسجدی مشغول بازی بودند. برای همین من مشغول درست کردن آتش شدم. چوب ها را جمع کردم و به سختی آتش را آماده کردم. خیلی دود توی چشمم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود.
🔸یادم افتاد که حاج آقا گفته بود: هر کس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت. همین طور که داشتم اشک می ریختم گفتم: از این به بعد برای خدا گریه می کنم.
🔹حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده هنوز دگرگون بودم. همین طور که اشک می ریختم و با خدا مناجات می کردم خیلی با توجه گفتم: یا الله یا الله...
🔸به محض تکرار این عبارت یک باره صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده می شد. نا خود آگاه از جا بلند شدم و با حیرت به اطراف نگاه کردم.
🔹صدا از همه سنگریزه های بیابان شنیده می شد. از همۀ درخت ها و کوه و سنگ ها صدا می آمد!! همه می گفتند: سبّوحٌ قدّوس ربُّنا و ربّ الملائکة و الروح.
🔸وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خیره شدم. از ادامه بازی بچه ها فهمیدم که آن ها چیزی نشنیده اند!
🔹من در آن غروب، با بدنی که از وحشت می لرزید به اطراف می رفتم. من از همۀ ذرّات عالم این صدا را می شنیدم!
🔸احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم در هایی از عالم بالا به روی من باز شد!
🔹احمد این را گفت و از جا بلند شد تا برود. بعد برگشت و گفت: محسن، این ها را برای تعریف از خود نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد.
🔸بعد گفت: تا من زنده ام برای کسی از این ماجرا حرفی نزن!
@bazmeghodsian
🔸خاطرات خانم فریده مصطفوی از امام خمینی:
🔹زمانی که همگی به دور هم جمع می شدیم، تعداد بچه ها زیاد می شد و با توجه به محیط کوچک خانه، سر و صدای سرسام آوری ایجاد می گشت. با این همه آقا و خانم بسیار صبوری و تحمل به خرج می دادند و هرگز اعتراضی نمی کردند.
🔸از رسومات بارز آقا، خوابیدن های بعد از ظهرشان بود. زمانی که بچه ها به جان هم می افتادند، هیچکس قدرت آرام کردن آنها را نداشت، با این حال حتی یک بار هم آقا حرفی راجع به سر و صدای بچه ها نزدند.
🔹از شایعه های ایجاد شده آن بود که می گفتند: آقا هندوانه را نمک می زنند و داخل آفتاب می گذارند و سپس می خورند تا ریاضت بکشند؛ با این حال اصلا این گونه نبود. آقا هرگز نعمت های خداوند را ضایع نمی کردند و اگر بنا به ریاضت کشیدن بود، اصلا هندوانه ای نمی خوردند. چه دلیلی وجود داشت که این گونه کنند؟!
🔸در مقابل آقا بسیار به طعم خوب غذا علاقه مند بودند و بر روی مزه ها بسیار حساس بودند. هرزمان صحبتی از غذا به میان می آمد همگان می دانستند که غذای خانه آقا از همه جا خوشمزه تر است. خانم همواره در حال سرکشی به آشپزخانه و اضافه کردن چاشنی غذاها بودند.
@bazmeghodsian
◀️ گزیده ای از اظهارت حجة الاسلام والمسلمین دعائی در گفتگوی عصر حیرت
🔻مرحوم آقای مصباح در زمینه التقاط به قدری وسواس و حساسیت داشت که حتی نوآوری های مرحوم شریعتی را بر نمی تابید و آنها را انحرافی می دانست.
🔻در مدرسه حقّانی که به عنوان یکی از مدرسین برجسته مدرسه بودند به این نتیجه رسیده بودند که حرکت مرحوم شریعتی موجش دامن طلاب حقّانی را هم گرفته و تهدید کردند که اگر ادامه پیدا کند من دیگر مدرسه نخواهم آمد. این باعث موجی در مدرسه شد و از آقای بهشتی خواستند که ایشان حکمیت کند. آقای بهشتی مخالفان و موافقان را جمع کردند و حرف های همه را گوش کردند. قضاوت نهایی شان حمایت از آقای شریعتی بود. در نتیجه آقای مصباح ناگزیر از خروج از مدرسه شدند.
🔻در این ایام من نجف بودم آقای مصباح نامه ای را برای امام نوشتند و نگرانیشان را از موج جدید و نگرانی دیگرشان را از تصمیمی که در مدرسه حقانی گرفته شده بود برای امام گزارش کردند. من نامه را محضر امام بردم. آقای مصباح بعدش پیغام دادند که پاسخ امام را می خواهم. من نزد امام رفتم و به ایشان گفتم که آقای مصباح منتظر پاسخ هستند. امام آهی کشیدند و فرمودند که این بزرگواران به عالم و آدم شک دارند! من در آینده پاسخی را خواهم داد. سپس سخنرانی تاثیرگذاری کردند و نصیحت کردند دو طیف دانشگاهی و حوزوی را و از هردو خواستند که با هم متحد باشند. و آقای مصباح از بعد از این سخنرانی دیگر علنا درباره شریعتی صحبت نکرد.
🔻نصیری: بعضی ها معتقدند که امام برخورد تندی با نهضت آزادی داشتند و اگر مثلا با ملایمت و مدارای بیشتری بود، بهتر بود.
دعایی: ببینید اصلی که امام به آن اعتقاد داشتند اصل مقاومت در مقابل آمریکا بود ریشه اصلی مشکلات ایران و منطقه را دولت آمریکا می دانستند، و هر نوع مماشات و تنازل را در آن رابطه بر نمی تابید و به همین دلیل حرکت لانه جاسوسی را امام تایید کردند.
🔻دعایی: در یک موقعیتی هم با اطلاع حضرت امام در یک بهره گیری از امکانات آمریکایی ها ما یک تاکتیکی را دنبال کردیم. جریان مک فارلین که منجر به گرفتن فاو شد. قهرمان این بهره گیری و هوشمندی مرحوم آقای هاشمی بود و امام آقای هاشمی را قبول داشت.
نصیری: یعنی جریان مک فارلین با همراهی با امام بود ؟
دعایی: قطعا امام گفته بودند. مذاکره غیر از ایجاد سازش و تسلیم هست. افراد زیادی بودند که اینها به عنوان رابط بین آمریکا و ایران بودند پیغام می آوردند و پیغام می بردند
🔻بعد از فوت حاج آقا مصطفی مرحوم آقای خوانساری به عراق مشرف شده بود همزمان هم مرحوم آقای رضا صدر برادر امام موسی صدر هم مشرف بود. آقا رضا صدر اصرار داشت که آقای خوانساری به دیدن امام برود یا امام بیایند دیدن آقای خوانساری. امام نپذیرفتند. مبنای ایشان این بود که آقای خوانساری در مبانی نظری خودشان نسبت به ارتباط با دربار و رژیم شاه نظرشان مساعد است و ما به ایشان احترام می گذاریم. من هم در مقابل ایشان هستم، اگر ایشان بیایند دیدن من در آن مبنایی که ایشان انتخاب کرده که با دربار رابطه داشته باشد خلل ایجاد می شود. آنها به ایشان می گویند که چرا رفتید؟ و اگر من بروم دیدن ایشان من نسبت به این مبنای ایشان تایید کرده ام. بنابراین اجازه بدهید نه من بروم نه ایشان بیایند.
این گفتگو را در لینک زیر ببینید:
https://youtu.be/Rhxv2-TR1WM
YouTube
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com