سپاس از این رباعی زیبا با رسم الخط اصیلش .
به دلالت وزن و معنا مصرع سوم چنین است :
آن کس که تو را (بیند) و ...
معشوقه من دوش لالا می گفت صد نکنته به از لؤلؤ لالا می گفت گفتا بدهم کام فلان بیچاره ....... که لال باد لالا می گفت
نوشین لب او دوش به لالا می گفت
صد نکته به از لولو لالا می گفت
گفتا ندهم کام فلان بیچاره
لالاش که لال باد لالا می گفت
به نظرم اینچنین باشد :
معشوقه من دوش ملالا میگفت : صدنکته به از لولؤ لا لا میگفت
گفتا بدهم کام فلان بیچاره
ایکاش که لال باز لالا میگفت
توضیح : مصراع. اول ممکن است. "مرا لا میگفت". باشه. به معنای نه گفتن به من ...
و مصراع. چهارم که. محل مناقشه است با این قرائت. اینگونه معنامی شود که. چون گفت که کام. فلان بیچاره را میدهد خدا کندبه حالت لال. خواب برود.( لالا کند )
معشوقه ی من دوش به لالا (یعنی به آهنگ لالایی) می گفت
صد نکته به از لولوء لالا می گفت
گفتا بدهم کام فلان بیچاره
ای کاش که لال باد، لا، لا می گفت
معشوقه ی من دوش به لالا (یعنی به دایه اش) می گفت
صد نکته به از لولوء لالا می گفت
گفتا بدهم کام فلان بیچاره
ای کاش که لال باد، "لا، لا" می گفت (ای کاش که لال می شد دایه و نه نه می گفت)
آخر این رباعی اگر لطفی داشته باشد -که ندارد به نظر من- در تکرار «لالا»ست. لالای اول از مصراع چهارم را اگر «ایکاش» بخوانیم (که نمیدانم لفظ «ایکاش» در معنای «کاشکی» اصلاً در قرن هشتم و قبل از آن مصطلح بوده است یا نه) چطور باید معنا کرد آن مصراع را؟ میدانیم که مصراع سوم از زبان «معشوقه» است. یعنی آرزو میکند معشوقهاش لال بشود؟
بعد، «لا لا میگفت» چه معنایی خواهد داشت؟
اگر هم اولی را «ایکاش» بخوانیم و «لالا»ی دوم را فاعل بگیریم، کار از دو جهت خراب میشود؛ اول آنکه معلوم نیست لالا چهکسی را گفته است که لال باد. دوم آنکه «لالا» در مصراع اول به همین معنا قافیه شده است و در مصراع دوم به معنایی دیگر. پس، ناگزیر، در مصراع چهارم به معنایی غیر از آن هردو به کار رفته است. تنها معنایی هم که برای این لفظ، غیر از آن دو معنا، میمانَد همین «نه، نه» است و آن هم در صورتی معنا میدهد که از قول لالای معشوقه باشد، یعنی واژهی نخست هم لالا باشد.
دوست جوانی از من پرسید که آیا خشونت را توجیه می کنم؟ گفتم چرا چنین سؤالی می کنی؟ آیا سخنی از من در توجیه خشونت شنیده ای یا خوانده ای؟ گفت نه اما کسی گفته است که کار شما توجیه خشونت حکومت است. گفتم کسی که چنین ادعایی کرده یا اتهامی وارد آورده است لابد باید مورد یا موارد این توجیه را نشان داده باشد. گفت نه. گفتم شما چرا به گفته کسی که به دیگری افترا می بندد و هیچ دلیلی برای گفته و اتهام خود نمی آورد اعتنا می کنید؟ گفت یکی گفته و بسیاری آن را پذیرفته اند. من چگونه از کنار آن بی اعتنا بگذرم. گفتم آنها که پذیرفته اند لابد خود دلیلی بر صحت گفته یافته اند و می توانند به دیگران بگویند. گفت از بعضی از آنها پرسیده ام که دلیلشان چیست ولی آنها هم دلیلی نداشته اند. گفتم اینکه کسی به دیگری بهتان ببندد یک امر عادی است اما اگر جمعی از مردم تهمتی را که به کسی می زنند بدون تحقیق بپذیرند از راه خرد بیرون رفته اند. گفت مگر شایعه باید راست باشد که مردم آن را بپذیرند؟ گفتم شایعه در جو غوغا رشد می کند و آن را با بحث و نظر قیاس نباید کرد. گفت بحث و نظری در کار نیست. می گویند شغل اصلی شما توجیه خشونت است. پرسیدم چه کسانی می گویند و در کجا می گویند. گفت در محافل دانشگاهی و روشنفکری و حتی در مجالس زنانه مذهبی. گفتم اشتباه می کنید. روشنفکران و دانشگاهیان و دینداران سخن بیهوده نمی گویند و اگر چیزی بشنوند تا در مورد آن تحقیق نکنند تصدیق نمی کنند. گفت من همه دانشگاهیان و روشنفکران و دینداران را نمی گویم اما چیزی که گفتم از زبان کسانی شنیده شده است که در این جایگاهها قرار دارند. گفتم باکی نیست. یک روشنفکر می تواند دروغی بگوید و چند تن هم ممکن است آن دروغ را بشنوند و باور کنند پس قضیه مهم نیست. شما هم صرفنظر کنید. گفت دامنه شایعه آنقدر که شما وانمود کردید محدود نیست بلکه این نسبت که شما آن را تهمت می دانید دهان به دهان می گردد و حتی چندان روشن می نماید که گویی دلیلش با خودش است یعنی هیچکس نمی پرسد چرا می گویی و از کجا می گویی. گویی قضیه مسلم است و جای شک ندارد. گفتم کاری که من می توانم بکنم اینست که افسوس بخورم که روشنفکران ما بجای طرح مسائل اساسی جامعه و دفاع از آینده نگران توجیه خشونتند و در کمین نشسته اند که ببینند چه بهانه ای می توان گرفت تا کسانی را که بی اساس بودن مشهورات و حرفهای معمولی و سطحی آنها را نشان می دهند، بدنام کرد. گفت اگر بگویند این که می گوئید تهمت است چه می گوئید؟ گفتم وقتی کسی که در عمرش یک کلمه در توجیه خشونت و در مخالفت با آزادی نگفته است متهم به توجیه خشونت می شود نباید در دفاع از خود چیزی بگوید و اگر بگوید می گویند دیگران را متهم کرده است؟ —-از کتاب فلسفه ، سیاست و خشونت
مهمترین چیز در زندگی چیست؟
اگر این سوال را از کسی بکنیم که سخت گرسنه است، خواهد گفت: "غذا"
اگر از کسی بپرسیم که از سرما دارد می میرد، خواهد گفت: "گرما"
و اگر از آدمی تک و تنها همین سوال را بکنیم، لابد خواهد گفت: "مصاحبت آدمها"
ولی هنگامی که این نیاز های اولیه برآورده شد، آیا چیزی می ماند که انسان بدان نیازمند باشد؟!!
فیلسوفان می گویند، بلی!
و آن این است که بدانیم که ما کیستیم و در اینجا چه می کنیم؟
منبع "کتاب دنیای_سوفی
#برگی_از_کتاب
حکایتی در عظمت مصیبت حضرت زینب کبری علیها السلام
میرزای شیرازی فحل الفحول است، از تعظيم آخوند خراسانی و میرزای نائینی، عظمت میرزای شیرازی روشن میشود.
اين محقّق، بانی مكتب سامرا است و محصول آن مدرسه، ميرزای دوم است و اساطين فقه متأخرين محصول آن مكتب هستند.
در مجلسش يكی از بزرگان منبر میرفت و نوحه خوان آن مجلس، محقق حائری بود که مؤسّس حوزۀ علمیّۀ كبرای قم است؛ كه امروز مركز علميت تشيّع میباشد. اين عالم عظيم الشأن، در آن روزگار، در محضر میرزای شیرازی، نوحۀ مصيبت میخوانده. مجلس چنین مجلسی بوده
وقتی آن عالم نحرير، در حضور میرزا روی منبر نشست، یک جمله گفت. اين جمله را هر كسی می شنود، ولی معرفت آن مهمّ است تا بفهمد معنی این جمله چيست؟!
تا شروع كرد به خواندن مقتل، اول جملهای كه گفت، این جمله بود: «دَخَلَتْ زَيْنَبُ عَلَی إبنِ زيادٍ».
تا این جمله را گفت، ميرزا داد زد: «ديگر بس است، كافی است»! و از صبح ميرزا به سر و سينه زد، تا ظهر. آن هم چنین مجلسی!
اين است معرفت! اين نشان میدهد كه اين مرد چه جور به اين حقيقت رسيده است. كجاست اين معرفت؟! چه کسی شناخت زینب کبری علیها السلام كه بود؟! او می شناسد.
تا گفت چنين كسی بر چنين كسی وارد شد، كمر او را شكست! نه فقط ما، بلکه اولين و آخرين، در اينجا محو هستند!
آیت الله العظمی وحید خراسانی دام ظلّه العالی
۴/اسفند/۱۳۸۶
شاعراهل البیت مرحوم سیّدحیدرالحلّی می فرماید :
وَ مِمّا یُزیلُ القلبَ عن مُستَقرِّها
و یَترُکُ زَندَ الغَیظِ فی الصَّدرِ وارِیا
وُقوفُ بَناتِ الوحیِ عندَ طلیقِها
بِحالِِ بها یُشجِینَ حتَّی الاَعادِیا
ترجمه :وازجمله چیزهایی که قلب را ازجا می کند و آتش زنه خشم و غضب را دردلها روشن می کند ایستادن دختران خاندان وحی در نزد طلیق [آزاده کرده این خاندان ]است باحالتی که حتّی دشمنان را به اندوه وا می دارد
دیوان /صفحه۱۶۸
🌾🍃🍃@adabvahekmat
حکایتی در عظمت مصیبت حضرت زینب کبری علیها السلام
میرزای شیرازی فحل الفحول است، از تعظيم آخوند خراسانی و میرزای نائینی، عظمت میرزای شیرازی روشن میشود.
اين محقّق، بانی مكتب سامرا است و محصول آن مدرسه، ميرزای دوم است و اساطين فقه متأخرين محصول آن مكتب هستند.
در مجلسش يكی از بزرگان منبر میرفت و نوحه خوان آن مجلس، محقق حائری بود که مؤسّس حوزۀ علمیّۀ كبرای قم است؛ كه امروز مركز علميت تشيّع میباشد. اين عالم عظيم الشأن، در آن روزگار، در محضر میرزای شیرازی، نوحۀ مصيبت میخوانده. مجلس چنین مجلسی بوده
وقتی آن عالم نحرير، در حضور میرزا روی منبر نشست، یک جمله گفت. اين جمله را هر كسی می شنود، ولی معرفت آن مهمّ است تا بفهمد معنی این جمله چيست؟!
تا شروع كرد به خواندن مقتل، اول جملهای كه گفت، این جمله بود: «دَخَلَتْ زَيْنَبُ عَلَی إبنِ زيادٍ».
تا این جمله را گفت، ميرزا داد زد: «ديگر بس است، كافی است»! و از صبح ميرزا به سر و سينه زد، تا ظهر. آن هم چنین مجلسی!
اين است معرفت! اين نشان میدهد كه اين مرد چه جور به اين حقيقت رسيده است. كجاست اين معرفت؟! چه کسی شناخت زینب کبری علیها السلام كه بود؟! او می شناسد.
تا گفت چنين كسی بر چنين كسی وارد شد، كمر او را شكست! نه فقط ما، بلکه اولين و آخرين، در اينجا محو هستند!
آیت الله العظمی وحید خراسانی دام ظلّه العالی
۴/اسفند/۱۳۸۶
شاعراهل البیت مرحوم سیّدحیدرالحلّی می فرماید :
وَ مِمّا یُزیلُ القلبَ عن مُستَقرِّها
و یَترُکُ زَندَ الغَیظِ فی الصَّدرِ وارِیا
وُقوفُ بَناتِ الوحیِ عندَ طلیقِها
بِحالِِ بها یُشجِینَ حتَّی الاَعادِیا
ترجمه :وازجمله چیزهایی که قلب را ازجا می کند و آتش زنه خشم و غضب را دردلها روشن می کند ایستادن دختران خاندان وحی در نزد طلیق [آزاده کرده این خاندان ]است باحالتی که حتّی دشمنان را به اندوه وا می دارد
دیوان /صفحه۱۶۸
🌾🍃🍃@adabvahekmat
به نظر شما الان " گل به خودی "صفت فعل کدام یک از دوستان است ؟
کسی که در صدا وسیما علنا "ال"را حذف می کند یا دیگران
سلام بر شما
کلمهٔ «امشب» در مصرع سوم رباعی مشکوک به نظر میرسد. بنده را دسترس به دیوان فانی نیست. (حتی اگر در دیوان چاپی چنین باشد)، کلمهای مانند «انسان» محتمل است.
تا نظر دوستان چه باشد.
برای تو، درست به نظر میرسد امّا برای من، ما را ناچار میکند چنین توجیه کنیم که من خودستایی میکردم و نمیدانستم که دارم تو را میستایم. همچنین باور داشتن به خود نیز خالی از همین اشکال و توجیه نیست.
۳. در نوع خبر دقت کنیم. سه مصرع نخست، دوم و چهارم در این رباعی، حاوی خبری کلان است. خبر به اصطلاح علمای علم معانی، باید کلان باشد. میگوید من، تو بودهام و نمیدانستم. این خبری است کلان. همچنین این خبر که من شب با تو غنودم و نمیدانستم، نیز خبری کلان است و شگفتی در خواننده ایجاد میکند. پس باید خبر نخست نیز کلان باشد. میگوید من را لمس میکردم، امّا نمیدانستم که دارم تو را لمس میکنم. این خبر کلان است.
خود بهتر از من میدانید که بسیار محتمل است کاتبانی که پسودن را از نظر معنایی یا اعتقادی، دارای مشکل و پیچش میدانستهاند، آن را بدل به ستودن کرده باشند. نیز در نوع نوشتن و کتابت این دو (میتوانند با هم مشتبه شوند.)
●
جناب حسن جهاندار
شاید بتوان اینطور شرح کرد: من روزها تو را میستودم و نمیدانستم (که دارم تو را میستایم، چون فکر میکردم که دارم خودم را میستایم!). و شبها با تو میخوابیدم و نمیدانستم (که شبها با تو میخوابم، چون فکر میکردم که تنها میخوابم).
درواقع در مصرع اول شاعر میگوید من که همیشه به خودستایی و تعریف از خوبیهای خودم مشغول بودم، الان فهمیدهام که تمام خوبیهای من به خاطر تو بوده است و از این رو خودستاییهایم در واقع ستایش تو بوده است نه ستایش خودم.
●
جناب هومن گلهو
اگر بنا بر احتمال تصحیف «بپسودم» به «بستودم» باشد، آیا در اینجا احتمال تصحیف «بشنودم» قویتر نیست؟ در آن صورت معنای بیت هم بهتر و سر راستتر میشود:
روز حرف تو را/ وصف تو را شنیدم و شب با تو/خیال تو خوابیدم...
سه واژۀ شنودن و غنودن و بودن در یک رباعی منسوب به خیام هم به عنوان قافیه بهکار رفته است:
در جستن جام جم جهان پیمودم
روزی ننشستم و شبی نغنودم
ز استاد چو وصف جام جم بشنودم
آن جام جهاننمای جم من بودم.
اضافه کنم که طبق رسمالخط و شیوۀ نوشتن نیز چه خط نسخه نسخ باشد یا نستعلیقِ با سین کشیده، در بپسودم دندانۀ پ بزرگتر است و در بستودم و بشنودم به گونهای یکسان دندانۀ ت یا ن برجستهتر است و احتمال تصحیف بیشتر. پس به نطر من صورت درست واژه باید یکی از دو صورت بستودم یا بشنودم باشد.
●
جناب هادی دهقانیانِ نصرآبادی
در رباعی اوحدالدین کرمانی «بسودم» صحیح تر است. برای «بستودم» قرینه ای یافت نمی شود. در معنا هم نمی شود گفت «روز تو را ستودم». نمونۀ این معنا در شعر مذکور از کمال الدین اسماعیل اصفهانی ذیل مصدر «بسودن» (لمس کردن) هم وارد شده است:
لعل ترا شبي ببسودم من و هنوز
مي ليسم از حلاوت آن گربه وار دست.
کمال اسماعيل (از فرهنگ نظام و سروري خطي).
فقط در خوانش «بسودن»، بایستی مصوت «او» بلندتر از حد تلفظ شود. در ضمن به قطع و یقین مصراع «روزت بستودم و...» نیست. بهجای آن باید گفت: «روز تو بسودم و...»
●●
"چهار خطی"
Xatt4
برخی دیدگاهها در مورد بستودم/ ببسودم
(بخش چهارم)
سرکار خانم مریم میرشمسی
سلام، اجازه میخواهم من هم نظرم را درباره این رباعی بحثبرانگیز بیان کنم، از نظرات دوستان بسیار بهره و لذت بردم.
من اگر میخواستم مصرع اول را بدون در نظر گرفتن بیت بعد و فضای عرفانی آن نگاه کنم، نظر آقای راستیپور را برایم ارجحیت داشت، چنانکه بار اول که یادداشت را خواندم، به فراست آقای راستیپور آفرین گفتم. به عبارت دیگر اگر این رباعی را عرفانی به حساب نیاورم، منطق زبانی من حکم به درستی نظر آقای راستیپور میداد و «ببسودم» یا «بپسودم» را درست میدانستم.
اما اگر این رباعی را در بافت متون عرفانی ببینیم، چنانکه عرض خواهم کرد، همان صورت «بستودم» پذیرفتهتر است.
این رباعی در لمعات عراقی، لمعهٔ بیست و هفتم، با تفاوتی در مصرع سوم و همچنین در اشعةاللمعات جامی که عین همان عبارات عراقی است، آمده.
از آن قدیمتر در رسالهٔ تبصرة المبتدی و تذکرة المنتهی صدرالدین قونوی (درگذشتهٔ ۶۷۳) که مصحح آن، نجفقلی حبیبی، با نام آفاق معرفت آن را چاپ کرده، آمدهاست.
مصرع سوم با چند ضبط به نظر آمد که شاید ذکرش خالی از فایده نباشد.
در رسالهٔ تذکرة المنتهی ( آفاق معرفت، ص ۷۲، چاپ دوم) چنین است: ظن برده بدم که من، من بودم.
در لمعات عراقی ص۱۳۰، چ خواجوی: ظن برده بدم به من که من میبودم، در نسخه بدل آن: ظن برده بدم به خود که من من بودم.
در کلیات عراقی چاپ نفیسی (ص ۴۰۷): ظن برده بدم به من که من بودم.
مصرع اول در همه این منابع همان «بستودم» است که با ضبط نسخهها همخوانی دارد.
همچنین اجازه میخواهم که برداشتم را از مفهوم رباعی عرض کنم. به گمان من رباعی را چنین میتوان معنا یا تفسیر کرد: روز به ثنای و ستایش تو مشغول بودم(فرایض پنجگانه) و شبهنگام با یاد تو میآسودم یا میغنودم و در
* سیر تطور رباعی شبه خیامیِ نجیب گلپایگانی به رباعی شبه خیامی دیگر (از سدۀ هشتم تا نهم)
نخستین بار علی دشتی با بهره-مندی از لمعه السراج (کتابت در 695ق) رباعی زیر را در متنی قدیم به نام خیام معرفی کرد و پس از آن در مجموعه های رباعی دیگر از خیام درج گشت:
می خور که بسی زیر زمین خواهی خفت
بی مونس و بی یاور و بی همدم و جفت
زنهار مگو به کس تو این راز نهفت
هر لاله که پژمرد نخواهد بشکفت
(میرافضلی، 1382: 59)
همین رباعی با اندکی تفاوت، بی ذکر نام خیام در مجموعه اشعار فارسی (مورخ 730ق) نیز مضبوط است (میرافضلی: 188). یار احمد رشیدی نیز این رباعی را در طربخانه (ص 77) به نام خیام ثبت کرده و در مجموعه رباعیات خیام در بادلیان (مورخ 865ق) نیز به نام خیام ثبت شده است (چاپ عکسی ادوارد هرون، 1983: 93).
جناب میرافضلی، با استناد به دو متن لمعه السراج و مجموعه اشعار مورخ 730ق، این رباعی را در کتاب رباعیات خیام در منابع کهن، ضبط کرده و متذکر شده-اند که این رباعی در دست-نویسی مورخ 699ق (برگ 282) به نام نجیب جرفادقانی نیز آمده است: می خور که بسی زیر گلت باید خفت ... (همان: 221).
رباعی منسوب به نجیب، فقط در یک متنِ قدیم به خیام نسبت داده شده و جناب میرافضلی در یادداشتی تلگرامی تحت نام «خیامانههای نجیب گلپایگانی» در اکتبر 2017، با استناد به دیوان نجیب به تصحیح دکتر مدبری (1389) رباعی: می خور که بسی زیر گلت باید خفت ... را مسلماً از نجیب خوانده-اند.
اما:
مجموعه-ای با نشانی (ms.or.oct.3173) در کتابخانه شهر ماربورگ آلمان موجود است که حاوی شرح ابیات عربی کلیله و دمنه و اشعاری از سنایی، سعدی، خواجو و ... است؛ در این دست-نویس که مینوی عکسی از آن تهیه کرده، تواریخ 710 و 717 به چشم می-خورد.
در برگی از این مجموعه -که به نسبت دیگر اوراق جدیدتر است، اما محتملاً قبل از 800ق تحریر یافته- (رک بشری و افشین وفایی، 1395) رباعی زیر بی ذکر نام شاعر آن دیده می-شود:
من خفته بدم مرا خردمندی گفت
کز خواب کسی را گل شادی نشکفت
کاری چه کنی که با اجل باشد جفت
برخیز که بسیار همی باید خفت
تشابه خوابیدن با مرگ و دم غنیمت شماردن، مضمونی است که در مصراع چهارم این رباعی و مصراع اول رباعی نجیب تکرار شده است.
همین رباعی را فروغی و غنی به نام خیام و بدون ذکر منبع آورده-اند و مصراع چهارم، نه فقط در مضمون که در واژگان نیز شبیه مصراع اول رباعی نجیب است:
در خواب بدم مرا خردمندی گفت
کز خواب کسی را گل شادی نشکفت
کاری چه کنی که با اجل باشد جفت
می خور که به زیر خاک می باید خفت (1372: 79).
یکانی نیز همین رباعی را با ذکر منابع آن که در سدۀ نهم تحریر یافته-اند (نسخۀ نخجوانی، نسخۀ کمبریج، نسخۀ بادلیان، نسخۀ رزن) با تفاوت در واژگان مصراع چهارم و با همان مضمون به نام خیام آورده:
می نوش که عمرهات می-باید خفت
( یکانی، 1342: 330).
مشخص است که این دو رباعی، دو رباعی مجزا از هم هستند که فقط در یک مصراع، از نظر مضمون مشابهند؛ اما این شباهت محتوایی، در کنار شباهت در رویِّ قوافی باعث انتساب هر دو رباعی به خیام -شاعر معروف تر- شده است.
به زعم نگارنده، رباعی منسوب به خیام، حاصل مساعی یک نفر سراینده نیست و در سالیان مختلف، شکل آن تغییر یافته است. سازندگان این رباعی با پیش چشم داشتن رباعی نجیب جرفادقانی، و بهره-مندی از مضامین آن، رباعی: در خواب بدم ... را ساخته-اند و سیر تطور این رباعی نشانگر تلاش ایشان در نزدیک کردن مضامین دو شعر با هم است. به نحوی که ضبط مصراع چهارم در مجموعۀ ماربورگ (قبل از 800ق) از «برخیز» به «میخور/ می نوش» در متون سدۀ نهم بدل یافته و با مصراع نخست نجیب تقریباً یکسان شده است.
تکمله:
به دلالت فرمایش استاد میرافضلی میدانم که رباعی مانحن فیه در نسخۀ مورخ 1029ق کتابخانۀ موزۀ بریتانیا به نام پور بهاء جامی ثبت است (رک جنگ رباعی: 451).
منابع:
اسماعیل یکانی، حکیم عمر خیام و رباعیات او، 1342. ادوارد هرون آلن،چاپ عکسی رباعیات خیام نسخۀ بادلیان مورخ 865ق.
جواد بشری و محمد افشین وفایی، «نگاهی به چند سفینه و جنگ ادبی پدیدآمده در آناطولی، تا پایان سده نهم هجری» 1395، مطالعات آسیای صغیر.
علی میرافضلی، رباعیات خیام در منابع کهن، 1382.
............................، جنگ رباعی. 1394.
محمدعلی فروغی، قاسم غنی، رباعیات حکیم خیام نیشابوری، 1372.
یار احمد رشیدی، طربخانه، 1367.
*
سلام در خوانش این متن حقیر را کمک می فرمایید.
نظر بر قدم و آن است که سالک را در ....... و صحرا همه جا نظر ... پا باشد تا نظر او پراکنده نشود و بجایی که نباید نیفتد زیرا که در اوایل سلوک دل تابع نظر است (و از؟) تشتت او تفرقه به دل راه می یابد.
یک رباعی از قرن ششم و هفتم ویک نکته
در سفینه علامه جلال الدین همایی که در سال ۶۵۱ه.ق نگارش یافته و صفحه ای از آن توسط دوست دانشور مهدی دهقان منتشر گردیده یک رباعی وجود دارد که ظاهراً از بانوی شاعری است به نام ابنت تاج الدین ابی القاسم درباره این سراینده ناآشنا پژوهشی نداشته ام و انشاالله در آینده به مدد انفاس پاک بزرگان سخن خواهم گفت فعلا به بازنشر این رباعی دل نشین به عنوان یک هدیه اقدام می نمایم و آن را تقدیم محضر دوستان می نمایم.
افسوس که رونق جوانی بشکست
بازار نشاط و کامرانی بشکست
وقت شدن اندر شکم خاک آمد
چون پشت امید و زندگانی بشکست
#مهدی طهماسبی
@riznokteha
سلام علیکم
إذا اَبقتِ الدُنیا علی المرءِ دینَه فَما فاتَهُ مِنها فَلَیسَ بِضائِرِ
محتوای بیت همان است که بزرگواران ترجمه نموده اند.
اما نکته ای لغوی را عرض می کنم:
فعل «فاتَ یَفُوتُ» در قالب متعدی اینگونه استعمال می شود: «فاتَهُ الأمرُ»؛ یعنی: [فرصت انجام] آن کار از دستش رفت. پس چیزی که از دست می رود "فاعل" قرار می گیرد و کسی که آن چیز را از دست می دهد در جایگاه "مفعول" ظاهر می شود.
خلاصۀ مطلب آن است که «فاتَهُ الأمرُ» به معنی «فوت شدن و بِدَر رفتن چیزی از دست کسی» است، نه به معنی «از دست دادن کسی چیزی را». در این معنی دوم، جای فاعل و مفعول عوض شده است که غیر منطبق با استعمال عرب است.
بنابراین مصرع دوم را اینگونه ترجمه می نماییم: «آنچه از دنیا که از دستش برفت زیان آور نیست».
سلام علیکم
این بیت چنین است:
مصرع که ز مصرعی شود دور // کی دورِ "مُعَنوَنست" منظور [مُعَنوَنست = معنون است]
✅ نکتۀ نخست: واژۀ "دور" را در هر دو بیت dowr می خوانیم، نه dour.
✅ نکتۀ دوم: واژۀ «مُعَنوَن» به معنی «صاحب عنوان، صاحب مقام، نامدار، سرشناس، مشهور و ...» است. پس "دورِ معنون" به معنی «دور مشهور» است.
✅ نکتۀ سوم: دور شدن یک مصرع از مصرع دیگر یک اصطلاح در عروض و نیز موسیقی است؛ برای توضیح پیرامون مصرع های دوری و اوزان دوری به مقالۀ زیر مراجعه نمایید.
✅ نکتۀ آخر: شاعر در این بیت می گوید: وقتی سخن از مصرع های دوری به میان می آید، منظور ما از این واژۀ دور، دور مشهوری که به ذهن ها تبادر می کند نیست. (البته اگر «دور» را در مصرع نخست dour بخوانیم، شاید بتوان طور دیگری نیز معنی نموذ، بدین صورت که این بار، «دور معنون» به همین اصطلاح عروضی معنی شود)
🔸آیةالله واعظ زاده و تاریخ نگاریهای دروغین تفکیکیان؛
🔹مصاحبه آیة الله واعظ زاده خراسانی با مجله اندیشه حوزه (سال 1378) حاوی مطالب بسیار مهم و قابل توجهی است که اعتبار برخی تاریخ نگاری های دروغین تفکیکیان را از بین می برد.
🔸چهره ای که تفکیکیان هاله ای از قدس و عقلانیت بر او پوشانده اند طبق بیان شاگردش آیة الله واعظ زاده خراسانی: در درس عصبانی می شده و به شاگردانش که با او بحث می کردند ناسزا می گفته و نفرین می کرده، و به فلاسفه اهانت می کرده است.
🔹همچون شاگردش سخنران معروف [و بذی اللسان] مشهد که در منبر فلاسفه را هو می کرده و فحش می داده و از ملا صدرا با تعبیری زشت یاد می کرده است.
🔸آیةالله واعظ زاده علت این که در مشهد فلسفه کنار نهاده شد را این می داند که اصلا حوزه از بین رفته بود و چند نفری که استاد فلسفه بودند از بین رفتند و در حوزه کسی به عنوان فیلسوف نبود که از فلسفه حمایت کند.
🔹به گفته ایشان افرادی چون میرزا جواد آقا که گاهی فلسفه می گفتند تنها بدین سبب فلسفه را تدریس می کردند که طلبه ها نزد کسی که پایبند فلسفه است شاگردی نکنند و تحت تاثیر وی قرار نگیرند. آنان خیلی در فلسفه اوجی نداشتند و تنها ظواهر کتابها را بیان می کردند و چنانچه کسی شبهه عمیقی می کرد اهل پاسخ دادن نبودند.
🔸مطلب مهم دیگر، عدم اعتقاد برخی از شاگردان مشهور میرزا مهدی به معارف اوست.
🔹آیةالله واعظ زاده درباره استاد رسائل خود آیة الله حاج شیخ کاظم دامغانی می گوید: ایشان به حرفهای میرزا مهدی در باب معارف اعتقاد نداشت و تحت تاثیر این مکتب قرار نگرفته بود، ولی می گفت آقا میرزا مهدی درس [اصول فقه] می گفت... دیدیم انصافا مطالب تازه ای دارد.
🔸ایشان درباره استاد دیگر خود آیة الله حاج شیخ هاشم قزوینی هم می گوید: مرحوم حاج شیخ هاشم به همه مبانی میرزا عقیده نداشت، و حتی با فلسفه هم مخالف نبود و گاهی با همان لهجه ترکی که داشت می گفت: اگر از فلاسفه صرف نظر کنیم یک مشت ... می مانند. ولی خیلی در تقوای مرحوم میرزا مهدی و علم اصولی که از او آموخته بود اعجاب داشت.
🔹البته آیة الله واعظ زاده درباره اصول فقه میرزا بیان می دارد که میرزا بعدا در افکارش تحول پیدا شد و اصول مفصل را کنار گذاشت و اصول ساده ای را برگزید که فقط چند اصل در آن هست.
🔸وی می گوید: فقه میرزا هم فقه جدیدی بود... شنیدم ایشان خارج حج را می گوید... بحث ایشان در استلام حجر بود. مساله عالم ذر را مطرح کرد! روز بعد هم رفتم دیدم باز عالم ذر را می گوید! من دیدم این فقه نمی شود لذا آن را رها کردم.
🔹آیة الله واعظ زاده همچنین از مشترکات افکار میرزا مهدی و شیخ احمد احسائی سخن گفته است.
🔸و از همه مهم تر این که شاگردان میرزا مهدی اصفهانی مصلحت نمی دانسته اند بحث های مرحوم میرزا را مطرح کنند، حال آن که مکتب معارف عالی مرحوم میرزا مهدی همانها بود که این آقایان اینها را مطرح نمی کردند.
آنها بر اساس فکری که میرزا القا کرد که فلسفه غیر از قرآن و روایات است و در مبانی با هم اختلاف دارند مشی می کردند و علم شبه کلامی که متخذ از آیات و روایت است را می گفتند نه مطالب میرزا را. [و این به معنای انقراض مکتب معارفی میرزا مهدی اصفهانی است].
@bazmeghodsian
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com