چند روش ساده دارد:
یکیش استفاده از نوارچسب است. به این صورت که با چسباندن نوارچسب بر روی قسمت مرکب خورده به آرامی و برداشتن آن، سطح نازکی از کاغذ جدا شده و با تکرار این کار در چند مرحله جوهر محو می شود.
روش دوم، استفاده از تیغ است. با خراشیدن سطح کاغذ با ظرافت، می توان قسمت مرکب خورده را پاک کرد.
هر دو مورد منوط به این است که مرکب در جان کاغذ نفوذ نکرده باشد.
اگر روش تخصصی دیگری وجود داشته باشد بنده بی اطلاعم. اینها تجربه شخصی من بود
چنین است. ممکن است بعدا باز در متن، به این موقعیت برخورد، باشد که روشن شود. هرچه هست بعد از نوعی که و بر وزن فاع یا فع ل است. من هم حدس میزنم اسم خاص باشد.
✅ بررسی اوزان سنتی به کار رفته در دستورالعملهای ساخت مرکب در رسالههای خوشنویسی
واحدهای سنجش قدیمی که در کشور ما مورداستفاده قرار میگیرد، بسیار متنوع است. ازجملة این واحدها، واحدهای سنجش وزن است که در اصناف گوناگون کاربرد داشته است. مرکب نیز ازجمله موادی است که برای ساخت آن، به ترکیب مواد مختلف بر اساس وزن معین و طبق دستورالعمل مشخص نیاز است.
هدف: دستورالعملهای بسیاری در رسالههای خوشنویسی برای ساخت مرکب ذکر شده است و در آنها از اوزان مختلفی نام برده شده است. هدف این پژوهش، آشنایی با اوزان سنتی بهکاررفته در دستورالعملهای موجود در رسالههای خوشنویسی است. اینکه کدامیک از اوزان سنتی در دستورالعملهای ساخت مرکب بهکاررفته است و هرکدام از آنها چه اختلافی با یکدیگر دارند از پرسشهای مطرحشده در این پژوهش است.
روش و رویکرد پژوهش: این پژوهش، پژوهشی کاربردی است که در آن به مطالعة تطبیقی اوزان سنتی بهکاررفته در دستورالعملهای ساخت مرکب، در رسالههای خوشنویسی پرداخته شده است. روش پردازش این پژوهش توصیفی تحلیلی است و دادهها بر اساس مطالعات کتابخانهای گردآوری شدهاند.
یافتههای پژوهش: با توجه به مطالعات انجامشده، نسبت وزنی مواد تشکیلدهندة مرکب در کیفیت آن اهمیت زیادی دارد؛ بنابراین آشنایی با اوزان سنتی بهکاررفته در رسالههای خوشنویسی و معادل آنها در دستگاه SII )دستگاه بینالمللی یکاها) و همچنین دقت در تبدیل صحیح آنها به معادلهای وزنی در این دستگاه، امر مهمی است که باید در ساخت مرکب موردنظر قرار گیرد تا مرکبهای ساختهشده از کیفیت و مرغوبیت لازم برخوردار باشند.
مهرناز آزادی بویاغچی؛ مریم افشارپور؛ محمد حدادی نویسندگان این مقاله اند که در شماره 1، بهار 1396 گنجینه اسناد منتشر شده است. http://yon.ir/sl2YS
@manuscript
@zrwan
..................................
مبتذل ترین نوع غرور،غرور ملی است،زیرا کسی که به ملیت خود افتخار می کند در خود کیفیت باارزشی برای افتخار ندارد، وگرنه به چیزی متوسل نمی شد که با هزاران نفر در آن مشترک است.بر عکس، کسی که امتیازات فردی مهمی در شخصیت خود داشته باشد،کمبودها و خطاهای ملت خود را واضح تر از دیگران می بیند، زیرا مدام با این ها برخورد می کند.اما هر نادانِ فرومایه که هیچ افتخاری در جهان ندارد، به مثابه ی آخرین دستاویز به ملت يا توده اي متوسل می شود که خود جزیی از آن است.چنین کسی اماده و خوشحال است که از هر خطا و حماقتی که ملتش دارد، با چنگ و دندان دفاع کند.
#آرتور_شوپنهاور #در_باب_حكمت_زندگي
@zrwan مجله فرهنگی هنری زروان
سلیس: در نهجالبلاغه یک سری از خطبهها بحث توحیدی و یا معرفتی است و یا بعضی از خطبهها در مورد جنگ است و فضای آن حماسی است در جای دیگر فضای کمک به یتیم است و ریتم کار باید تغییر پیدا کند. در این موارد از تغییر وزن کمک نمیگیرید؟
دکتر مجد: من این کار را فقط در دعاها انجام دادهام. در دعاها 12 وزن وجود دارد که یک علت آن تغییر فضای وزنی بود و علت دیگر این که خواستم بگویم که من در اوزان مختلف توانمند هستم و کسی استفادۀ مکرر از بحر متقارب را به حساب ناتوانی من در به کار بردن دیگر اوزان نگذارد. وزنها بسیار سخت بود: «مفعول مفاعلن مفاعیل» «مفتعلن مفتعلن فاعلن» و «مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن». اما فرمایش شما دربارۀ تغییر وزن که در نقدهای معاصر هم زیاد بر آن تأکید میکنند، در یک منظومه به هم پیوسته کاربردی نخواهد داشت. این بحث تغییر وزن در واقع «کلمهالحقی» بود که شعرنوییها آن را بد تعبیر کردند و مصداق «یراد به الباطل» شد. در زمانی که میخواستند راجع به وزن و کاربرد کم آن صحبت کنند، دائما میگفتند که این وزن به درد آن کار خورده و وزن دیگر به درد کاری دیگر؛ اما شما ببینید مثال نقض بارز در این مورد شاهنامه و بوستان است که باز شاهنامه قشنگتر است چون تفاوت صحنهها کاملا مشخص است. صحنۀ وداع سیاوش با فرنگیس که خیلی تراژیک است، به همان اندازه لطیف است که رجزخوانی رستم و اسفندیار:
از این پس به فرمان افراسیاب سر بخت من اندر آید به خواب
ببرند بر بیگنه این سرم ز خون جگر برنهند افسرم
نه تابوت یابم نه گور و کفن نه بر من بگرید کسی ز انجمن
بمانم به سان غریبان به خاک سرم گردد از تن به شمشیر چاک
به خواری تو را روزبانان شاه سر و تن برهنه برندد ز راه
بیاید سپهدار پیران به در به خواهش بخواهد تو را از پدر
اصلا با احساسات انسان بازی میکند. شاعر خصوصاً با انتخاب نوع قافیه و اینکه مصوت کشیده باشد یا کوتاه، حروف نرم باشد یا درشت باشد و نیز با کلماتی که به کار میبرد، هنر شاعریاش را نشان میدهد. اصلاً اینگونه نیست که مثلا بگوییم وزنی کشش ندارد. در واقع صحیحش این است که بگوییم این وزن برای مواردی توان بیشتری دارد. بهترین مثال برای این موارد شاهنامه است؛ چون همه چیز در آن یافت میشود: پند، عرفان، نصیحت، قصه، گریه و اشک و همۀ این موارد هم لطافت و زیبایی خاص خود را دارند. داستان بیژن و منیژه به همان مقدار زیباست که داستان منوچهر.
تعريف غريبي است. بر اساس اين تعريف، جميع فرق مسلمين که مدعي تبعيت از ملت رسول اکرم و فرامين قرآن کريم هستند بر حقند. در مصاديق آيات محکمه و متشابهه بين فرق مسلمان و بين علماي قرآني در تک تک فرق منجمله شيعيان اختلاف است. در گذر زمان هم برخي متشابهات براي برخي علما واضح شده و از تشابه خارج مي شود. لذا آيات محکمه خود تعبيري غير شفاف و متشابه است. محکم نزد چه کسي جاهل يا عالم و کدام مرتبه از علما؟ محکم در کدام عصر و زمان؟
ايراد ديگر بر تعريف جنابعالي اين است که بر آن اساس، اموري که به واسطه اخبار واحد محفوف به قرائن حجيت بدان اعتقاد بورزيم غلو محسوب خواهد شد و لا يتفوه به احد. غالب فروع عملي ما از اخبار واحد ناشي شده و مگر ما چند خبر متواتر لفظي داريم.
ادله عقلي هم لزوما اصابه به واقع نمي کنند، و الا بين عقلا و فلاسفه و حکما خلافي در نمي گرفت. همه مدعي تمسک به ادله عقليند. حاصل از دليل عقلي اعم از واقع و جهل مرکب است.
بله اعتقادات ديني در بين ما شيعيان مستند به آيات قرآن و سنت معصومان است و عقل مستجمع بر تأويل آن هم در دايره نفوذش که مستقلات عقليه باشد کاربرد دارد و اجماع فرقه محقه به شرطي که کاشف از قول معصوم باشد نيز مي تواند به عنوان يکي از ادله شرعي محسوب گردد. استفاده از اين ادله گاه براي جميع علما به نتايج واحدي منجر خواهد شد که از آنها به ضروريات ديني تعبير مي کنيم و گاه به نتايج متفاوتي خواهند رسيد که مقلدين در فروع به فتواي مجتهد خود عمل خواهند کرد و در اصول آنچه را که به لحاظ ادله اصح باشد اختيار خواهند نمود. اختلاف در اين موارد جايز و بلا مانع است. ممکن است کسي علم غيب و يا رفع سهو از نبي و آل او را غلو بداند. ديگري آن قول را تقصير بداند. تا زمانيکه هيچ يک از طرفين دعوی به سرحد ضرورت نرسيده باشد هيچ يک از قائلين را کافر و خارج از دين نمي دانيم.
اما خروج از حد حق گاهي همراه با افراط است که آن را غلو مي ناميم و گاهي توأم با تفريط که آن را تقصير مي ناميم. مثلا اگر کسي يک فرد ديپلمه را دکتر بنامد غلو کرده اما اگر همان فرد را بي سواد بنامد اين ديگر غلو نيست بلکه تقصير است.
غلو افراط از حد حق است، اما حد حق در عالم واقع نه آنچه که برخي مقصرين حق پنداشته اند. معيار هم همانگونه که فرموديد آيات قرآن و روايات اهل بيت و عقل بين قطعي و اجماع و ضروريات مؤمنين و مسلمين و مليين است. منتها تطبيق اقوال و اعتقادات با آن موازين امري است اجتهادي و چه بسا بين صاحب نظران در آن خلاف بشود.
بله ضروري دين است که احدي از ممکنات، هر چه هم عاليقدر و والا مرتبه باشد از حد عبوديت خارج نمي شود و به رتبه الوهيت نمي رسد، و نيز حضرت رسول مکرم اسلام اشرف مخلوقات است و هيچ يک از ائمه و اولياء به مرتبه او نخواهند رسيد، و اگر کسي اين حدود را ترک کند غالي است و از دين خارج شده است. اما ساير موارد از افضليت ائمه بر انبياء و علم غيب و محال صفات الهي بودن و اوليت در خلقت نوريه و ... که به تفصيل در روايات و ادعيه و زيارات ايشان متواتر است معناً، هيچکدام غلو نيست. النهايه ممکن است کسي از روايات به آنها نرسد و اعتقاد به آن نداشته باشد، مانعي ندارد اما اينکه جبرا بخواهد همه مانند او باشند بي وجه است.
علم در کوره کرونا
با گذشت یک سال از کرونا، و با توجه به اظهار نظرهای فراوانی که در این مدت در باره مسائل علم پزشکی شاهد بودیم حالا می توان تصور کرد که انعقاد مفهوم علم در بخش مهمی از بدنه جامعه ما تقریبا ناممکن است. منهای آنچه جانبداران طب سنتی و دینی به اعتبار منافع مالی خود گفته و می گویند، و اینها هم فراوان هستند، بخش مهمی از کسانی که در این باره مطالبی گفته اند، کسانی هستند اساسا به علم باور ندارند، چنان که اصلا آمادگی آن را ندارند. ممکن است بخشی از این مطالب، ناشی از رسوخ برخی از برداشت های دینی ناشی از حدیث گرایی متقدم و نیز باورهای اشعری گونه حاکم بر افکار دینی باشد، اما به طور کلی، دوست دارم فکر کنم گرایش های فکر شرقی که ایران بخش مهمی از آن است، افکاری مثل افکار دکتر نصر و بسیاری دیگر، متمایل به این نوع تفکر بوده و تمایل به علمی اندیشیدن ندارد و آن را انحراف می داند. این مساله ربط زیادی به اسلام ندارد و پیش از اسلام نیز در ایران وضعیت علم همین بوده است. البته حالا آنچه شاهدیم در این ظرف گفته می شود و در مصاحبه هایی که هر روزه ای از سوی برکشیدگان جدید در برخی از مراکز حوزوی می شنویم، شاهد آن هستیم. این که جامعه ای درک علمی کافی نداشته باشد، در جهان سنتی، به این معنا نیست که هیچ امتیاز و قدرت دیگری ندارد. اقوام زیادی بودند که به رغم نداشتن درک علمی، برای قرنها بر بخش های مهمی از جهان مسلط بودند. به نظر می رسد، این امر صرفا در جهان سنتی که هنوز نمی شود از پیشرفت علمی یک منطقه در مقابل مناطق دیگر جهان و کارسازی آن در تسلط بر عالم سخن گفت، صدق می کند. به هر حال، نوعی صنعت گرایی قوی در جهان قدیم، یا داشتن امکانات طبیعی اقتصادی و شرایط ژئوپولیتیک یا آن که قومی با استفاده از تسلط بر اقوام دیگر و گرفتن مالیات های سنگین و تقویت جایگاه اقتصادی خود بتواند سلطه خویش را حفظ کند، و یا فراوانی نیروی انسانی، امری ممکن بوده است. اما در دنیای جدید که بخشی از جهان عمدتا با تسلط بر درک علمی سنگین خود و استفاده از آن در صنعت، از دیگران جلو افتاده، شاید تکرار وضعیت گذشته قدری دشوار باشد. امروزه چین نیز تقدم خود را مشروط به پیشرفت علمی می بیند و صرفا و برای مثال به نیروی انسانی خود فکر نمی کند. به هر روی، سخن اصلی بنده این است که در حال حاضر، بر اساس آنچه امروز در بخش مهمی از شرق شاهدیم، درک علمی جدی وجود ندارد و عمدتا آنچه هست، بسان ظرفی است که آبی از بیرون در آن ریخته می شود. این را خود کسانی هم که از بومی شدن علم سخن می گویند (صرف نظر از این که حرف درستی باشد یا نه)، قبول دارند که آنچه دارند، متعلق به خودشان نیست. در اینجا، حداکثر کاری که می شود کرد، پاک نگاه داشتن این آب و افزایش آن در همان چارچوب روشهای تولید و مبانی مدرن آن است، اما این که در اینجا آب زلال ادعایی متفاوت از آن که هنوز نمی دانیم چیست، تولید شود، امری است که باید صبر کرد و دید که چه خواهد شد.
🌸🌸ای عزیز! این حدیث گوش دار که 🌹مصطفی علیه السلام گفت: مَن عَشِقَ و عَفَّ ثُمَّ کَتَمَ فماتَ ماتَ شَهیداً؛ هر که عاشق شود و آنگاه عشق پنهان دارد و بر عشق بمیرد، شهید باشد. هر چند می کوشم که از عشق در گذرم، عشق مرا شیفته و سرگردان می دارد و با این همه، او غالب می شود و من مغلوب. با عشق کی توانم کوشید!
کارم اندر عشق مشکل می شود
خان و مانم در سرِ دل می شود
هر زمان گویم که بگریزم ز عشق
عشق پیش از من به منزل می شود
دریغا عشق فرض راه است همه کس را. دریغا اگر عشقِ خالق نداری باری عشقِ مخلوق مهیا کن تا قدرِ این کلمات تو را حاصل شود. دریغا از عشق چه نشان شاید داد و چه عبارت توان کرد! در عشق قَدَم نهادن کسی را مسلَّم شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق آتش است هر جا که باشد جز او رختِ دیگری ننهد. هر جا که رسد، سوزد و رنگِ خود گرداند.
درعشق کسی قَدَم نهد کِش جان نیست
با جان بودن به عشق در سامان نیست
درمانده ی عشق را از آن درمان نیست
کانگشت بر هر چه بر نهی عشق آن نیست
ای عزیز! به خدا رسیدن فرض است و لابد هر چه به واسطه ی آن به خدا رسند فرض باشد به نزدیک طالبان. عشق بنده را به خدا رساند، پس عشق از بهرِ این معنی فرضِ راه آمد.🌸🌸
از کتاب تهمیدات عین القضات همدانی💐
💠 بررسی آیه "بسم الله الرحمن الرحیم" از منظر علم صرف.
🔸نکته صرفی که در مورد این آیه بیان می کنیم، در مورد دو کلمه "رحمن" و "رحیم" است: 🔺آیا این دو کلمه، صفت مشبهه هستند یا صیغه مبالغه؟
🔹عده ای از علماء معتقدند صیغه مبالغه بودن این دو کلمه صحیح نمی باشد زیرا:
▪️مراد از مبالغه یا در علم نحو است و یا در علم بیان:
🔺اما در علم بیان: صحیح نیست، زیرا مبالغه در علم بیان در صفاتی جاری است که قابل زیاده و نقصان باشد، مانند علم و علام و علامه، ولی در مورد صفات خداوند، چنین چیزی (زیاده و نقصان) محال است.
🔺اما از نظر علم نحو: صحیح نیست، چون اوزان مبالغه محصور می باشد و وزن "فعلان" جزء آنها نمی باشد و وزن "فعیل" نیز فقط در صورتی است که ما بعدش را نصب دهد.
☑️ پس نتیجه می گیریم که این دو کلمه صفت مشبهه هستند.
🔹اشکال: در طریقه ساخت صفت مشبهه در علم صرف مقرر است که از فعل لازم گرفته می شود نه از فعل متعدی.
در حالی که "رحم" فعل متعدی است، نه لازم. مثلا در آیه 21 سوره عنکبوت مفعول به گرفته است: (یعذب من یشاء و یرحم من یشاء).
پس چگونه می گویید که صفت مشبهه است؟
🔹جواب: در جواب این اشکال می گوییم که علماء برای صفت های مشبهه از این قبیل، دو توجیه ذکر کرده اند:
🔸1. اینکه افعال این صفت ها، از متعدی به لازم، نقل داده شده اند.
همانند دو صفت مشبهه مذکور که اصل فعل آنها رحم (به کسر عین) بوده است و بعد نقل به لازم داده شده اند، یعنی شده است رحم (به ضم عین) و سپس از آنها صفت مشبهه ساخته می شود.
🔸2. و یا اینکه فعل متعدی را نازل منزله فعل لازم فرض کرده اند.
#نکات_علمی
@yortchi_bosjin_pdf
🌸🌸ای عزیز! این حدیث گوش دار که 🌹مصطفی علیه السلام گفت: مَن عَشِقَ و عَفَّ ثُمَّ کَتَمَ فماتَ ماتَ شَهیداً؛ هر که عاشق شود و آنگاه عشق پنهان دارد و بر عشق بمیرد، شهید باشد. هر چند می کوشم که از عشق در گذرم، عشق مرا شیفته و سرگردان می دارد و با این همه، او غالب می شود و من مغلوب. با عشق کی توانم کوشید!
کارم اندر عشق مشکل می شود
خان و مانم در سرِ دل می شود
هر زمان گویم که بگریزم ز عشق
عشق پیش از من به منزل می شود
دریغا عشق فرض راه است همه کس را. دریغا اگر عشقِ خالق نداری باری عشقِ مخلوق مهیا کن تا قدرِ این کلمات تو را حاصل شود. دریغا از عشق چه نشان شاید داد و چه عبارت توان کرد! در عشق قَدَم نهادن کسی را مسلَّم شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق آتش است هر جا که باشد جز او رختِ دیگری ننهد. هر جا که رسد، سوزد و رنگِ خود گرداند.
درعشق کسی قَدَم نهد کِش جان نیست
با جان بودن به عشق در سامان نیست
درمانده ی عشق را از آن درمان نیست
کانگشت بر هر چه بر نهی عشق آن نیست
ای عزیز! به خدا رسیدن فرض است و لابد هر چه به واسطه ی آن به خدا رسند فرض باشد به نزدیک طالبان. عشق بنده را به خدا رساند، پس عشق از بهرِ این معنی فرضِ راه آمد.🌸🌸
از کتاب تمهیدات عین القضات همدانی💐
شاید آن کسی که خودش را مجتهد می داند در جهل مرکب باشد... چیزی که در این سخنان ایشان دیده می شود، ادل دلیل بر بی اطلاعی ایشان از مفاهیم قرآنی و حدیثی است
علیکم السلام
در مورد عبارت «قرن هفتم» که فهرستنگار آورده، حدس بنده (چنانکه عرض کردم) این است که این تصویر، برگی از یک جنگ خطی باشد که مطالبی تاریخ-دار از قرن هفتم در آن مندرج است.
اما بررسی خود شعر
1- از حیث وزن شعر «مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن»، این وزن از اوزان پرکاربرد در اشعار سعدی است.
2- اما از حیث محتوی، چند نکته را باید توجه نمود:
یکی عریانیِ معنی در این ابیات است که کمتر در آثار سعدی دیده می شود؛ یعنی بعید است که وی بخواهد اینگونه با صراحت لهجه، از عقاید خاص خود آن هم در فضای سنّی-مشربِ قرن هفتم پرده بردارد.
دوم، تهی بودن ابیات از فخامتِ فضای واژگانی سعدی و عاری بودن از ترکیبات بدیع و محسّنات لفظی و معنوی در این ابیات است. مثلاً آن ابیات را مقایسه کنید با این ابیات سعدی:
ماه فرو مانَد از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
قدرِ فلک را کمال و منزلتی نیست
در نظرِ قدرِ با کمال محمد
...
3- در بیت دوم از ابیات مذکور آمده است:
هزار بار تو را بیش گفتم ای عاقل
که جانشین رسول خدا علیِّ ولیست
سؤال اینجاست که بر فرض هم ابیات از سعدی باشد، هزار باری که وی تصریح به خلافت بلافصلِ امیرالمؤمنین (علیه السلام) نموده، کجا گزارش شده است ؟!!
البته عدد هزار که دال بر کثرت است، ولی بالاخره کنایه از اصرار شاعر بر این مطلب دارد. و این اصرار نه در سایر آثار سعدی گزارش شده و نه در تاریخ از احوالاتِ او (در مجالس و مناظرات و ... ) به ما رسیده است.
#والله_أعلم
پایان سخن، این بیت آبدارِ شیخ اجل سعدی باشد که از شاهکارهای او در توحید و وسعت نظر او در این باب است:
به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
علیکم السلام
نوشتۀ کاتب را با دقت بنگرید، ابتدا «کهنه این» نوشت، سپس که به خطایش پی برد و در صدد تصحیح بر آمد کلمۀ «این» را خط زد، ولی «کهنه» را که تحریف «گنه» بوده تغییر نداد.
حال که کهنه، نه با معنی سازگار است و نه با وزن، باید به سراغ کلمه ای برویم که نزدیکترین ریخت به کهنه را دارد و با وزن سازگار باشد، «گنه» بهترین گزینه است؛ علاوه بر اینکه صنعت تضاد نیز در این بیت بین «مرده و زنده» و «گنه و ثواب» دلالت بر صحت حدس دارد.
صهبایی گفته است:«"در زیب سکه بودن ماه" در محل صفت سخاوت می خواهد که برای رواج او باشد به مثل درهم از بهر عطا و بخشیدن به مردم ."کیسۀ ماهی" همان پوست ماهی که فلوس بر آن باشد و این معنی نسبت به ماهی طرفی از وقوع نیز دارد چه فلس ماهی را درم نیز گویند»
«متن:
"تا نیسان به هوائش نبارد و گوهر آب شاهواری برندارد "
شرح:
" نَیْسان " به فتح اول؛ بر وزن " سَیْلان" نام ماه هفتم است از سال رومیان و باران آن وقت را نیز گویند و مدت ماندن آفتاب در برج حمل و بسریانی نام ماه دوم ازسه ماه بهار؛ کما فی برهان قاطع" هوا "به معنی خواهش مجاز و به اعتبار حقیقی ایهام چه ابر در هوا می¬بارد و باریدن نیسان به هوای ممدوح به این معنی است که باریدنش به کار ممدوح درآید. "گوهر" در این جا به معنی "مروارید" است شاهوار مرکب از "شاه" و "وار" به معنی لایق و چون چیزی که لائق شاهان باشد خوب بود. به معنی هر چیز خوب خصوصاً گوهر استعمال یافته و در برهان آورده که دُری بی¬همتا بود خصوصاً و آن را دُرّ یتیم گویند و در "آب شاهواری" اضافت بیانی است چه شاهواری، همان آب او است و این بر تقدیری است که شاهواری به "یای معروف" بود اگر به یای مجهول باشد، شاهوار صفت آب خواهد بود. ای: آبی که بسیار خوب بود و یای مجهول افاده تنکیر می¬کند. ای ،هیچ آب شاهوار از قلیل و کثیر بر ندارد و حاصل فقره این است که شاهوار شدن گوهر وقتی است که ابر نیسان به هوای او بارد چه شاهوار لائق شاه است و لائق شاه وقتی خواهد بود که ابر برای بادشاه بارد و الا باریدن آن برای دیگر کسان آب شاهوار چه ضرور و این ادعا به اعتبار معنی حقیقی شاهوار است.»
نام این واکنش تخریبی ناشی از مرکب آهن مازو و مس مازو در آثار قدیمی، واکنش فنتون(Fenton reaction) است.
با اضافه کردن عصاره زعفران به مرکب تا حد بسیار زیادی از انجام این واکنش مخرب جلوگیری میشود. در هر مرکبی که یون آهن و یا یون مس(مانند زنگار) باشد واکنش فنتون قطعی است.
این اطلاعات را استاد مرتضی کربلایی که خوشنویس و محقق هستند در اختیار بنده گذاشتند.
تصور بنده بر این است، سمندرساز صفت فاعلی مرکب مرخم در ترکیب با دل گروه فاعلی میسازد
و دلی که مکان آتش است پای داغ او را میبوسد و بر دیده میگذارد
🔸 عجایب انظار آیة الله حسینی طهرانی:
🔹قال ره: (صدرالمتألهین و حاج ملا هادی سبزواری هیچ کدام در این نشأه به کمال نرسیدند و هردو سالک بودند نه کامل).
🔸اطلاع از کمال دیگران متوقّف بر چند امر است:
🔹1. معاصرت و معاشرت با کسی، با تفوّق بر او؛ چرا که معرِّف باید اجلی از معرَّف باشد.
اما قائل این سخن چند قرن فاصله زمانی با آن دو دارد، علاوه بر این که خود ریزه خوار خوان علم و معنویت آن دو است و احدی نیز او را بر آن دو تفضیل نداده، بلکه همرتبه آن دو نیز نشمرده است.
🔹2. اطلاع بر کمال کسی با خواندن کتب و آثار او.
این نیز در صورتی ممکن است که آنان کتابهایشان را بر طبق حالات خود نوشته باشند نه بنا بر مسلک رایج قوم.
و به فرض که کتابها را طبق حالات و مقامات خود نوشته باشند، ممکن است بعد از تالیف آن کتب به کمال رسیده باشند و کمالشان در کتابهایشان منعکس نشده باشد.
🔹3. خارج بودن از دایره زمان و مکان و اشراف برزخی بر حالات کسی که قبل از او بوده.
🔸این البته ممکن است، اما دلیلی بر رسیدن گوینده سخن به این درجه وجود ندارد، و صرف ادعا نیز راه به جایی نمی برد.
والسلام علی من اتبع الهدی
@bazmeghodsian
🔸قلُوبُ النّاسِ مَعَکَ ...
🔹در بسیاری از منابع تاریخی آمده است هنگامی که امام حسین (ع) رهسپار کوفه بود، عدّه ای در مکانهای مختلف به آن حضرت گفتند: «قُلُوبُ النّاسِ مَعَکَ وَ اسیافُهُم عَلیکَ» یعنی قلبهای مردم با تو است، امّا شمشیرهایشان علیه تو.
🔸قرنهاست که جملۀ مزبور نقل می شود و کسی در درستی آن کوچکترین تردیدی نمی کند. شیعه و اهل سنّت در درستی این سخن همداستانند؛ با این تفاوت که شیعه آن را با منطق علم امام یا شهادت طلبی او توجیه می کند و می گوید که امام حسین نیز این موضوع را می دانست، ولی به استقبال شهادت می رفت.
🔹این نویسنده اوّلاً در صدور این سخن از چندین و چند نفر تردید دارد؛ ثانیاً آن را درست نمی داند؛ ثالثاً بر آن است که این موضوع در عاشورا به وقوع نپیوست.
🔸1. در منابع آمده است که این جمله را چندین نفر، آن هم در چندین جا، به امام حسین گفتند. چگونه ممکن است چندین فرد، بی آنکه از یکدیگر چیزی شنیده باشند، عیناً یک جمله به آن حضرت بگویند؟ آیا احتمال نمی رود که کسی به آن حضرت چنین گفته باشد و سپس مورّخان اموی آن را تکثیر کرده و به دهان این و آن گذاشته باشند؟
🔹جالب توجّه اینکه سخن مزبور را به دهان حیوانات نیز گذاشته اند! در کتاب دلائل الامامة و نوادر المعجزات و مدینة المعاجز و اثبات الهداة و اکسیر العبادات آمده است که امام حسین در راه کوفه به جانوری درنده برخورد کرد و از او وضع کوفه را پرسید و آن حیوان گفت: « قُلُوبُهُم مَعَکَ وَ سیُوفُهُم عَلیکَ»!!
🔸2. جملۀ فوق، که مشهورترین گوینده اش را فرزدق شاعر دانسته اند، مطلبی بی مغز با عبارتی نغز است و مصداق «کج گفتن و رج گفتن»
🔹باید افسون این جملۀ شاعرانه نشویم و بیندیشیم که آیا می شود یک نفر کسی را دوست داشته باشد و در عین حال او را بکشد. عاشق، خود را فدای معشوق می کند، نه معشوق را فدای خود. اگر هم این کار غیرمنطقی را یک نفر مرتکب شود، ممکن نیست هزاران نفر همزمان انجام دهند. کسی می تواند به روی دیگری تیغ بکشد که ذرّه ای دوستش نداشته باشد، بلکه نفرت از او را در دلش پرورده باشد.
🔸3. اگر هم سخن فرزدق امکان داشت، اساساً واقعاً نشد. کسی در عاشورا نبود که قلبش با امام حسین و شمشیرش علیه او باشد. کو کسی که تاریخ از او نام برده باشد؟ همۀ کسانی که شمشیر به روی آن حضرت کشیدند قلبشان مملو از کینه و عناد بود. کشتن و سر بریدن و بدن را پایمال اسبان کردن، فقط از کسانی برمی آید که قلبشان مالامال از بغض و نفرت باشد.
🔹در کوفه دشمنان امو ی مسلک امام حسین فراوان بودند و همانها با شعار «َاَنا عَلی دینِ عثمان» شمشیر به روی آن حضرت کشیدند، نه شیعیان.
🔸امام حسین نیز در روز عاشورا خطاب به لشکر مقابل خود فرمود: وَیحَکُم یا شِیعةَ آلِ ابی سُفیانَ.
🔹این سخن که «قُلوبُ النّاسِ مَعکَ وَ اسیافُهُم عَلیکَ »، عبارتی دیگر از سخن وهّابیان است که می گویند امام حسین را شیعیان کوفه دعوت کردند و همانها کشتند.
هر اشکالی که به این وارد است، به آن نیز وارد است. و هرکسی که یکی از این دو سخن را بپذیرد، آن دیگری را هم پذیرفته است.
🔸عجیب اینکه شیعیان نمی پذیرند که امام حسین را شیعیانش کشتند، ولی همواره در کتابهایشان می نویسند که قلبهای مردم با امام حسین بود و شمشیرهایشان بر او.
🔹این، اشتباهی بزرگ است و تناقض.
(استاد محمد اسفندیاری)
@bazmeghodsian
🔸قلُوبُ النّاسِ مَعَکَ ...
🔹در بسیاری از منابع تاریخی آمده است هنگامی که امام حسین (ع) رهسپار کوفه بود، عدّه ای در مکانهای مختلف به آن حضرت گفتند: «قُلُوبُ النّاسِ مَعَکَ وَ اسیافُهُم عَلیکَ» یعنی قلبهای مردم با تو است، امّا شمشیرهایشان علیه تو.
🔸قرنهاست که جملۀ مزبور نقل می شود و کسی در درستی آن کوچکترین تردیدی نمی کند. شیعه و اهل سنّت در درستی این سخن همداستانند؛ با این تفاوت که شیعه آن را با منطق علم امام یا شهادت طلبی او توجیه می کند و می گوید که امام حسین نیز این موضوع را می دانست، ولی به استقبال شهادت می رفت.
🔹این نویسنده اوّلاً در صدور این سخن از چندین و چند نفر تردید دارد؛ ثانیاً آن را درست نمی داند؛ ثالثاً بر آن است که این موضوع در عاشورا به وقوع نپیوست.
🔸1. در منابع آمده است که این جمله را چندین نفر، آن هم در چندین جا، به امام حسین گفتند. چگونه ممکن است چندین فرد، بی آنکه از یکدیگر چیزی شنیده باشند، عیناً یک جمله به آن حضرت بگویند؟ آیا احتمال نمی رود که کسی به آن حضرت چنین گفته باشد و سپس مورّخان اموی آن را تکثیر کرده و به دهان این و آن گذاشته باشند؟
🔹جالب توجّه اینکه سخن مزبور را به دهان حیوانات نیز گذاشته اند! در کتاب دلائل الامامة و نوادر المعجزات و مدینة المعاجز و اثبات الهداة و اکسیر العبادات آمده است که امام حسین در راه کوفه به جانوری درنده برخورد کرد و از او وضع کوفه را پرسید و آن حیوان گفت: « قُلُوبُهُم مَعَکَ وَ سیُوفُهُم عَلیکَ»!!
🔸2. جملۀ فوق، که مشهورترین گوینده اش را فرزدق شاعر دانسته اند، مطلبی بی مغز با عبارتی نغز است و مصداق «کج گفتن و رج گفتن»
🔹باید افسون این جملۀ شاعرانه نشویم و بیندیشیم که آیا می شود یک نفر کسی را دوست داشته باشد و در عین حال او را بکشد. عاشق، خود را فدای معشوق می کند، نه معشوق را فدای خود. اگر هم این کار غیرمنطقی را یک نفر مرتکب شود، ممکن نیست هزاران نفر همزمان انجام دهند. کسی می تواند به روی دیگری تیغ بکشد که ذرّه ای دوستش نداشته باشد، بلکه نفرت از او را در دلش پرورده باشد.
🔸3. اگر هم سخن فرزدق امکان داشت، اساساً واقعاً نشد. کسی در عاشورا نبود که قلبش با امام حسین و شمشیرش علیه او باشد. کو کسی که تاریخ از او نام برده باشد؟ همۀ کسانی که شمشیر به روی آن حضرت کشیدند قلبشان مملو از کینه و عناد بود. کشتن و سر بریدن و بدن را پایمال اسبان کردن، فقط از کسانی برمی آید که قلبشان مالامال از بغض و نفرت باشد.
🔹در کوفه دشمنان امو ی مسلک امام حسین فراوان بودند و همانها با شعار «َاَنا عَلی دینِ عثمان» شمشیر به روی آن حضرت کشیدند، نه شیعیان.
🔸امام حسین نیز در روز عاشورا خطاب به لشکر مقابل خود فرمود: وَیحَکُم یا شِیعةَ آلِ ابی سُفیانَ.
🔹این سخن که «قُلوبُ النّاسِ مَعکَ وَ اسیافُهُم عَلیکَ »، عبارتی دیگر از سخن وهّابیان است که می گویند امام حسین را شیعیان کوفه دعوت کردند و همانها کشتند.
هر اشکالی که به این وارد است، به آن نیز وارد است. و هرکسی که یکی از این دو سخن را بپذیرد، آن دیگری را هم پذیرفته است.
🔸عجیب اینکه شیعیان نمی پذیرند که امام حسین را شیعیانش کشتند، ولی همواره در کتابهایشان می نویسند که قلبهای مردم با امام حسین بود و شمشیرهایشان بر او.
🔹این، اشتباهی بزرگ است و تناقض.
(استاد محمد اسفندیاری)
@bazmeghodsian
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com