اولا ایشان نامشان شریف طباطبایی است و از زمان حیات ایشان همین لقب بر ایشان بوده است و نسل ایشان هم شریف را به همین معنای سیادت می دانند و همین قرینه عملی است بر اینکه شریف به معنای سید به کار می رود.
سندی دیگری بر این ادعا، نوشته مرحوم دهخدا در لغت نامه است که یکی از معانی شریف را «سید علوی» می داند به طور مطلق و خارج از قیدِاز سوی مادر یا پدر و این بیت را شاهد آورده است که:
رفت صوفی گفت خلوت با دو یار؛ تو فقیهی این شریف نامدار.
و در لغت نامه های دیگر هم نظیر این معنا هست؛از جمله در لینک زیر:
http://parsi.wiki/dehkhodaworddetail-f868d6545c804b429a5ea2c115996066-fa.html
ادبیات این کتاب به یک طرف و فهم حجه الاسلام هم طرفی دیگر . اگر چه اثر ملا علی نوری یکی از بهترین ردیه ها بر رساله انتقادی مارتین است اما باید گفت که این اثر به درد مبتدیان و عوام نمی خورد و برای علما نگاشته شده است .
هر کس خواست این کتاب را بفهمد باید یک دور اسفار ملا صدرا را خوانده باشد .
البته استاد ناجی در مقدمه، خلاصه ای از کتاب را به زبان ساده آورده اند .
ز بهرام خویان پیروزمند همه بهرمان بهره لورکند
معنی : از خوی ستیزه گری فاتحان تنها ویرانی نصیب ماست.
پانوشت: لورکند یعنی سیلاب کند. و پشته و زمینی را گویند که آن را سیلاب کنده باشد، چه لور به معنی سیلاب هم آمده است و در فرهنگ سروری این لغت به معنی آب آمده است. دهخدا
نکته دوم: ظاهرا در سخنان ایشان دو نکته با هم خلط شده: اینکه وحی در خواب نازل شود غیر از این است که وحی را اصلا از مقوله خواب بدانیم. آنچه ایشان به عنوان شاهد آورده حکایت از تلقی سخن خدا به عنوان وحی در عرصه عالم خواب دارد نه اینکه اصلا وحی خودش از مقوله خواب دیدن باشد و زبان وحی به معنی حکایتگری از خواب. بین این دو فرق بسیار است و شگفتا که آقای دکتر سروش عزیز متوجه تفاوت این دو نشده اند.
🌲⭕️🌲⭕️🌲⭕️🌲⭕️🌲
متن علمی درمورد ملائکه
🌲🌸🌲🌸🌲🌸🌲🌸🌲🌸🌲
مثلاً جبرئیل و یا دیگر ملائکه برای آنها تمثل پیدا میکند و به وسیله این قوه آنها را مشاهده میکنند و یا اگر تمثیل آنها را نبینند معانی را که آنها القاء میکنند میشنوند.
شأن قوه متخیله
مسأله مهمی که در اینجا هست پاسخ به این پرسش است که آیا قوه متخیله که یکی از اقسام قوه متصرفه است هم صور را ادراک میکند و هم در آنها تصرف میکند؟ یعنی آیا این قوه دارای دو شأن است؟ یکی شأن ادراک و دیگری شأنیت تصرف در آن صوری که ادراک میکند، یا خیر، فقط یکی از این وظایف را انجام میدهد. البته چنین سؤالی دقیقاً درباره قوه مفکره نیز قابل طرح است. به این صورت که آیا قوه مفکره هم مفاهیم را ادراک میکند و هم در آنها تغییر ایجاد میکند؟ در جواب باید گفت قوه متصرفه صرفاً در مدرکات تصرف میکند و ادراکی نسبت به آنها ندارد و با این حال محذور "حکم کردن بدون ادراک" پیش نمیآید. در توضیح این محذور باید گفت که ملاک در تفکیک قوا -مثلاً از دیدگاه ابن سینا- این است که اگر اختلاف و تغایر آثار و افعال، اختلاف نوعی و جنسی باشد، حاکی از تعدد و تغایر نوعی قواست؛ یعنی ما از راه تعدد و تنوعی که در افعال صارده از نفس است به تعدد قوای آن پی میبریم. یعنی به تعداد تنوع جنسی و نوعی که در افعال وجود دارد ما قوه مخصوص به آن فعل را داریم. مانند اختلاف جنسی که در افعال تحریک و ادراک وجود دارد و یا اختلاف نوعی که در ادراک رنگ و ادراک طعم و یا ادراک صوت وجود دارد. به همین جهت برای هر کدام از ادراک و تحریک یک سری قوای مخصوص به آنها وجود دارد. چون افعال آنها از دو جنس متفاوتاند و مجدداً در میان هر یک از قوای ادراکی و یا تحریکی انواع گوناگونی از افعال وجود دارد؛ مثلاً فعل ادراک اشیاء دیدنی، نوعی غیر از ادراک ملموسات است. به همین جهت برای تحقق این دو نوع فعل به دو قوه مختلف که یکی بینایی و دیگری لامسه است احتیاج است.
@yortchi_bosjin_pdf
♻️بر این مبنا انجام هر یک از این افعال که از نظر نوع یا جنس با یکدیگر متفاوت هستند به عهده قوهای خاص قرار میگیرد. اکنون اگر قوه متصرفه و به تبع قوه متخیله هم دارای شأنیت ادراک مدرکات باشند و هم شأنیت ایجاد تغییر در آنها، این ملاک تعدد قوا زیر پا گداشته میشود. زیرا طبق این ملاک، فعل ادراک، نوعی از فعل است که مغایر با فعل تغییر و تصرف است؛ یعنی جنس این دو فعل با هم متفاوت است. بنابراین طبق ملاک تقسیم بندی قوای نفس یک قوه نمیتواند متکفل هر دوی این افعال باشد بلکه تنها میتواند عهده دار یکی دسته از این افعال باشد. در جواب این مشکل باید گفت آنچه که مقتضای تصرف است این است که مدرکات، نزد قوه متصرفه (یا متخیله) حضور داشته باشند اما ادراک آنها از سوی این قوه ضرورتی ندارد. اموری که توسط قوای ادراکی-همچون حس مشترک یا عاقله- درک میشوند، در اختیار قوه متصرفه قرار میگیرند تا در آنها تصرف کند ولی ضرورتی ندارد که قوه متصرفه نیز امور مزبور را درک کند. بنابراین این قوه تنها شأنیت ایجاد تغییر در این صور را عهده دار است.
@yortchi_bosjin_pdf
تفاوت قوه متخیله با سایر قوای مدرکه
فلاسفه دلیلی که بر مغایرت قوه متخیله با سایر قوای مدرکه آوردهاند این است که فعل و عمل [تصرفات و تغییرات] غیر از ادراک و نظر است. یعنی این دو دسته فعل از دو جنس متفاوت از افعالاند. (این ملاک فلاسفه همان مطلبی است که در بالا توضیح داده شد) ما یقیناً میدانیم که طبیعت ما این گونه است که گاه بعضی از صور را با یکدیگر ترکیب میکنیم و اَشکال جدیدی میسازیم؛ مانند انسان بالدار و گاه بعضی را از بعضی دیگر جدا میکنیم. مثلاً یک سر را بصورت جدای از بدن تصور میکنیم که البته این گونه صوری که ما از ترکیب یا انفکاک صور مختلف برای خود میسازیم در خارج یافت نمیشوند و واقعیت خارجی چیز دیگری است. در ضمن ما هیچگاه نمیگوییم که چنین اموری که ما در ذهن خود میسازیم در خارج وجود دارند و به تعبیری دیگر ادعا نمیکنیم که اینچنین صوری را ادراک کردهایم بلکه به صورتی آشکار میدانیم که این صور ساخته و پرداخته خود ما هستند.
@yortchi_bosjin_pdf🌲🌈🌲🌈🌲🌈🌲🌈🌲🌈🌲🌈🌲
بنابراین چنین کاری در شأن هیچ یک از قوای ادراکی ما نیست حال که چنین تصرفاتی از سنخ افعال هیچ یک از قوا نیست میبایست در ما قوهای وجود داشته باشد که انجام این گونه افعال را عهده دار باشد. این قوه را اگر عقل به کار بگیرد مفکّره و اگر از سوی قوه حیوانی به کار گرفته شود متخیّله نامیده میشود.
⭕️🌙⭕️🌙⭕️🌙⭕️🌙⭕️
@yortchi_bosjin_pdf
درود بر هموندان ارجمند
نمونه شعرهایی از ابوذر بوزجانی در مقاله های دکتر شفیعی آمده است که در اولین منابع خدمت شما ارایه گردید.
یک نمونه غزل کامل از بوزجانی در کتاب تفسیر یوسف در پایان یک فصل اورده است که من خدمت شما فرستادم
از انجا که دکتر شفیعی حدس میزنند که اشعار بیشتری از ابوذر بوزجانی در این تفسیر آمده باشد ، شعرهای آمده در پایان فصل این تفسیر را خدمت پژوهشگران به صورت پی دی اف می گذارم احتمال دارد بعضی پژوهشگران این منبع را در اختیار نداشته باشد. دو فایده دارد:اول اینکه با خواندن و اشنایی با اشعار ابوذر در منابع قبلی بتوانید از نظر سبکی اشعار بیشتری را از ابوذر پیدا و توجیه کنید . دوم اینکه با توجه به مقالات دکتر شفیعی که گفته اند کرامیه را عمدا تخریب کرده اند و آثار انان را از بین برده اند و کلا نظر مثبت دارند، میتوانید از نمونه شعرها این موضوع را تقویت یا تضعیف کنید. در هر صورت نمونه شعرها بازگو کننده فکر و اندیشه و رفتار آن ها می تواند باشد.
مثلاً جبرئیل و یا دیگر ملائکه برای آنها تمثل پیدا میکند و به وسیله این قوه آنها را مشاهده میکنند و یا اگر تمثیل آنها را نبینند معانی را که آنها القاء میکنند میشنوند.
شأن قوه متخیله
مسأله مهمی که در اینجا هست پاسخ به این پرسش است که آیا قوه متخیله که یکی از اقسام قوه متصرفه است هم صور را ادراک میکند و هم در آنها تصرف میکند؟ یعنی آیا این قوه دارای دو شأن است؟ یکی شأن ادراک و دیگری شأنیت تصرف در آن صوری که ادراک میکند، یا خیر، فقط یکی از این وظایف را انجام میدهد. البته چنین سؤالی دقیقاً درباره قوه مفکره نیز قابل طرح است. به این صورت که آیا قوه مفکره هم مفاهیم را ادراک میکند و هم در آنها تغییر ایجاد میکند؟ در جواب باید گفت قوه متصرفه صرفاً در مدرکات تصرف میکند و ادراکی نسبت به آنها ندارد و با این حال محذور "حکم کردن بدون ادراک" پیش نمیآید. در توضیح این محذور باید گفت که ملاک در تفکیک قوا -مثلاً از دیدگاه ابن سینا- این است که اگر اختلاف و تغایر آثار و افعال، اختلاف نوعی و جنسی باشد، حاکی از تعدد و تغایر نوعی قواست؛ یعنی ما از راه تعدد و تنوعی که در افعال صارده از نفس است به تعدد قوای آن پی میبریم. یعنی به تعداد تنوع جنسی و نوعی که در افعال وجود دارد ما قوه مخصوص به آن فعل را داریم. مانند اختلاف جنسی که در افعال تحریک و ادراک وجود دارد و یا اختلاف نوعی که در ادراک رنگ و ادراک طعم و یا ادراک صوت وجود دارد. به همین جهت برای هر کدام از ادراک و تحریک یک سری قوای مخصوص به آنها وجود دارد. چون افعال آنها از دو جنس متفاوتاند و مجدداً در میان هر یک از قوای ادراکی و یا تحریکی انواع گوناگونی از افعال وجود دارد؛ مثلاً فعل ادراک اشیاء دیدنی، نوعی غیر از ادراک ملموسات است. به همین جهت برای تحقق این دو نوع فعل به دو قوه مختلف که یکی بینایی و دیگری لامسه است احتیاج است. بر این مبنا انجام هر یک از این افعال که از نظر نوع یا جنس با یکدیگر متفاوت هستند به عهده قوهای خاص قرار میگیرد. اکنون اگر قوه متصرفه و به تبع قوه متخیله هم دارای شأنیت ادراک مدرکات باشند و هم شأنیت ایجاد تغییر در آنها، این ملاک تعدد قوا زیر پا گداشته میشود. زیرا طبق این ملاک، فعل ادراک، نوعی از فعل است که مغایر با فعل تغییر و تصرف است؛ یعنی جنس این دو فعل با هم متفاوت است. بنابراین طبق ملاک تقسیم بندی قوای نفس یک قوه نمیتواند متکفل هر دوی این افعال باشد بلکه تنها میتواند عهده دار یکی دسته از این افعال باشد. در جواب این مشکل باید گفت آنچه که مقتضای تصرف است این است که مدرکات، نزد قوه متصرفه (یا متخیله) حضور داشته باشند اما ادراک آنها از سوی این قوه ضرورتی ندارد. اموری که توسط قوای ادراکی-همچون حس مشترک یا عاقله- درک میشوند، در اختیار قوه متصرفه قرار میگیرند تا در آنها تصرف کند ولی ضرورتی ندارد که قوه متصرفه نیز امور مزبور را درک کند. بنابراین این قوه تنها شأنیت ایجاد تغییر در این صور را عهده دار است.
تفاوت قوه متخیله با سایر قوای مدرکه
فلاسفه دلیلی که بر مغایرت قوه متخیله با سایر قوای مدرکه آوردهاند این است که فعل و عمل [تصرفات و تغییرات] غیر از ادراک و نظر است. یعنی این دو دسته فعل از دو جنس متفاوت از افعالاند. (این ملاک فلاسفه همان مطلبی است که در بالا توضیح داده شد) ما یقیناً میدانیم که طبیعت ما این گونه است که گاه بعضی از صور را با یکدیگر ترکیب میکنیم و اَشکال جدیدی میسازیم؛ مانند انسان بالدار و گاه بعضی را از بعضی دیگر جدا میکنیم. مثلاً یک سر را بصورت جدای از بدن تصور میکنیم که البته این گونه صوری که ما از ترکیب یا انفکاک صور مختلف برای خود میسازیم در خارج یافت نمیشوند و واقعیت خارجی چیز دیگری است. در ضمن ما هیچگاه نمیگوییم که چنین اموری که ما در ذهن خود میسازیم در خارج وجود دارند و به تعبیری دیگر ادعا نمیکنیم که اینچنین صوری را ادراک کردهایم بلکه به صورتی آشکار میدانیم که این صور ساخته و پرداخته خود ما هستند. بنابراین چنین کاری در شأن هیچ یک از قوای ادراکی ما نیست حال که چنین تصرفاتی از سنخ افعال هیچ یک از قوا نیست میبایست در ما قوهای وجود داشته باشد که انجام این گونه افعال را عهده دار باشد. این قوه را اگر عقل به کار بگیرد مفکّره و اگر از سوی قوه حیوانی به کار گرفته شود متخیّله نامیده میشود.
در یکی از غزل های این کتاب، واژۀ « خُورَم » را مشاهده نمودم. این واژه ریختِ دیگری از واژۀ خُرّم است و به همان معناست. این هم یکی از مصادیق گونۀ محلیِ زبانِ شاعر است و مصحّح این اثر نباید آن را با واژۀ خرّم جایگزین کند اگر چه نه وزن و نه معنی خللی نمی یابد. مرحوم دهخدا واژۀ خُورَم را در لغتنامه آورده و آن را به «خُرّم» هم معنی نموده ولی برای آن شاهدی از نظم یا نثر نیافته است. اگر محقّقی با بنیاد لغتنامه ارتباط دارد می تواند این بیت را به اعضای بنیاد معرّفی کند.
علیکم السلام؛ این احتمال را باید با تفحص در کتب تراجم بررسی نمود. حتی شاید این تنها سند موجود از وجودِ یک سعدیِ دیگر باشد (شاید). ولی یک تجربه در باب تراجم نگاری وجود دارد و آن این است که افرادی که شهرت بسیار دارند، اگر در عصر خود و یا پس از خود شخصی دیگر نیز بر آن اسم یا لقب باشد، تراجم نگاران به طفیلیِ آن شخص مشهور، این شخص نامشهور را نیز ذکر می کنند تا کسی آنها را با هم اشتباه نگیرد. (مخصوصاً اگر شاعر هم باشد، آن هم با اسم سعدی !!) حتی گاه ممکن است شهرت آنها مثل هم باشد؛ مثلاً ما چند نفر در تاریخ داریم که ملقب به «قطب الدین» اند و شهرت برخی از آنها در یک سطح است.
🔹#طاق_و_جفت
پشت دل خرمی بجز روی تو نیست
آرامگه خلق بجز کوی تو نیست
آن طاق که جفت است تو و سایه ی تو
وآن جفت که طاق است جز ابروی تو نیست
#مهستی_گنجوی
این رباعی نخستین بار بدون ذکر نام شاعر در سفینه دستنویس همایی (651 ق) ثبت شده، در مونس الاحرار ( 742 ق) نیز بدون نام سراینده نقل شده و در نسخه خطی دانشگاه استانبول کتابت سده 8 به نام مهستی آمده است.
رباعی ویژگیهای سبک سخن مهستی را داراست. با اشاره ای ظریف که به بازی طاق و جفت دارد به اعتباری می توان گفت شهرآشوب است. ویژگی دیگر سخن مهستی نیز که همانا بازی با الفاظ و استفاده از صنایع بدیع لفظی و معنوی چون ایهام ، تضاد ، جناس ، مراعات نظیر و ... است؛ در این رباعی مشهود است.
#طاق در اینجا در دو معنی بکار رفته
1. در مصرع آخر به مفهوم خمیدگی و انحنا
طاق: آنچه خمیده باشد، انحنا، خمیدگی، مجازا بر خمیدگی ابرو و کمان اطلاق شود.
حافظ گوید:
طرب سرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد.
2. در مصرع سوم در معنای فرد
طاق: فرد، تک ، یگانه، متضاد زوج. گویا نوشتار صحیح آن تاق باشد و صورت یا تعریبی از تا، تای یا تک است.
طاق و جفت: فرد و زوج، بازیی است که از چیزی یک یا چند عدد در دست دارند و از حریف جفت یا طاق بودن آن پرسند جواب حریف اگر مطابق واقع افتد برده، وگرنه باخته باشد.
وحید قزوینی گوید:
طاق و جفتی باختم با ابرویش، دلدار برد
طاق بود ابروی او، من جفت گفتم یار برد.
#مهدی_دهقان
@parniyan7rang
منظورش آوردن عدد هفت و نُه و یک (در یگانه) است که اعداد را آورده است. سیاقةالاعداد معنی دیگری هم دارد که در اینجا منظور شارح نبوده، ولی در همین معنی هم با توسّع به کار برده است؛ زیرا معمول آن است که اعداد را پیاپی بیاورند.
مثل این که به جوابها دقت نمیفرمایید!
برایتان نوشته بودم:
منظورش آوردن عدد هفت و نُه و یک (در یگانه) است که اعداد را آورده است. سیاقةالاعداد معنی دیگری هم دارد که در اینجا منظور شارح نبوده، ولی در همین معنی هم با توسّع به کار برده است؛ زیرا معمول آن است که اعداد را پیاپی بیاورند.
من نظرم را در این مطلب میگویم تا ببینیم نظر دوستان دیگر چه باشد. متن را چنین میخوانم:
پس با کدام کدام به یک وتیره پیش آمده شود.
«کدام کدام» را جایی ندیدهام به این معنی آمده باشد؛ اما فکر میکنم در زبان گوینده به معنی «هر یک» یا «هر کس» یا «همه» به کار رفته است. شما باید ببینید در این کتاب باز هم آمده است یا نه. و اگر آمده است همین معنی را میرساند؟
«وتیره» هم به معنی شیوه و روش است.
در مجموع، جمله یعنی:
پس با هر یک(/همه) به یک شیوه رفتار میشود.
این با منطق پیش و پس عبارات هم سازگار است؛ یعنی اگر تو تنها بودی، با تو به گونهٔ دیگری رفتار میشد؛ اما دیگران هم هستند و ممکن است آنان هم متوقّع شوند.
با سلام
در زبان کردی طاق و جوت به کار برده می شود و به معنای زوج و فرد یا تک و جفت هست
بله، در لغتنامۀ دهخدا نیز تنها همین معنی از باشماق ذکر شده است. اما این نافیِ معنای ذکر شده نیست. در همان لغتنامه، باش به معنی سر هم آمده است.
متابل بیشتر تناسب دارد..دهخدا در زمره معانی، فردی که مجرد و تنها زندگی میکند، آورده..
خیلی عجیب است که خوشنویسی با این توانایی اینقدر جاهل بوده. این فرض هم که یهودی بوده باشد بنظر بنده بعید است چون در خط نستعلیق به مراتبی رسیده که در میان اقلیتها حداقل بنده تابحال ندیدم.
احتمال هم دارد این فرد متعلق به یکی از فرقههای ضاله دوره قاجار باشد چون درمیان بابیان و بهائیان هم خوشنویسهای قابلی پیدا میشده.
یکی از معانی کری در لغتنامه دهخدا: «سود. ارزش». شاهدمثال از دهخدا برای همین معنا:
گو بیایند و ببینند این شریف ایام را
تا کند هرگز شما را شاعری کردن کری
در فرهنگ عمید نیز زیر مدخل «کرا» آمده است:
کرا = کرایه
■ کرای چیزی (کاری) را کردن: به زحمتش ارزیدن؛ ارزش آن را داشتن: اگرچه گوهر نظمم کرای آن نکند / که من نثار کنم بر جناب حضرت شاه (ابن یمین: ۵۱۳).
شاید این هم همان است. تا نظر اساتید گروه چه باشد.
با احترام فراوان 🌺🌺🌺
کمترین
50 حرفی بودن یک بیت، صرفاً یک تعریف عرفی است، به این معنی نیست که اگر در نسخه ای سطور کم-حجمتری مشاهده شد، سطور از بیت بودن بیفتند، بلکه آنجا هم هر سطر یک بیت است. اما اینکه گزارش تعداد سطرهای این نسخه با واقع منطبق نیست و کمتر از آن است، یا می تواند ناشی از خطای گزارشگر در تخمین ابیات باشد، یا آنکه در زمان گزارش، این نسخه در مجموعه ای بوده و گزارش کننده سهواً ابیات کل مجموعه را گزارش کرده است. به شرط آنکه نسخۀ مورد نظر شما کامل باشد، وگرنه این احتمال هم است که برگه هایی از نسخه، به تعداد همان ابیاتی که گزارش از واقع فزونی دارد، مفقود شده باشد.
✍️ مصطفی ملکیان
🖊 نه ویژگی روشنفکر از دیدگاه مصطفی ملکیان
روشنفکر واقعی چه ایرانی و چه غیر ایرانی، چه مذهبی و چه سکولار باید ۹ ویژگی داشته باشد، به بیان دیگر داشتن این ۹ ویژگی در یک فرد، او را تبدیل به یک روشنفکر واقعی میکند.
1️⃣ نخست یک روشنفکر موفق، روشنفکری را شغل و حرفه خود نمیداند و یا حتی آن را جز علقههای خود بر نمیشمارد. روشنفکر موفق فردی رایگان بخش است. فرآیند هستی رایگان بخش است که چیزهای بسیاری را به طور رایگان در اختیار ما میگذارد. این رایگان بخشی وقتی در فرد محقق میشود، ارزشی بزرگ و بیهمتا دارد، چراکه این فرد میتواند داشتههای خود را به طور رایگان در اختیار هموطنان خود قرار دهد
@sokhanranihaa
2️⃣ ویژگی دوم این است که روشنفکر باید حقیقت طلب باشد و همواره در مسیر حقیقت گام بر دارد و برای رسیدن به آن تلاش کند. یک روشنفکر واقعی به دنبال ایدئولوژیها نمیرود او تنها به دنبال حقیقت است
3️⃣ ویژگی سوم یک روشنفکر این است که او آکادمسین به معنای یک فرد دانشگاهی صرف نیست، بلکه او در میان جامعه نیز حضور دارد
4️⃣ ویژگی چهارم این است که یک روشنفکر موفق نماینده و سخنگو مردم نیست، روشنفکر نباید از مردم اطاعت کند، روشنفکر باید مردم را داوری کند. اگر یک جامعه اگر سیاست اگر اقتصاد مشکل دارد، برای حل این مشکلها نیاز به مرمت روانی تک تک افراد جامعه ضروری است
5️⃣ ویژگی پنجم واقع بینی است، یک روشنفکر باید همواره واقع بین باشد و از مردم به اندازه توان آنها انتظار داشته باشد.
6️⃣ ویژگی ششم این است که روشنفکر باید به انسان توجه کند، نه به مکاتب و ایسمها، برای او انسان باید مهم باشد
7️⃣ ویژگی هفتم این است که روشنفکر باید مسئله را از شبه مسئله برای مردم مشخص کند.
8️⃣ ویژگی هشتم این است که روشنفکر باید هیچ مرزی بین انسانها ایجاد نکند، برای او باید تنها انسان بدون هیچ ایدئولوژی مهم باشد، صرف انسان بودن است که اهمیت بسیار زیادی دارد
9️⃣ ویژگی آخر این است که روشنفکر باید آسان سخن بگوید، آسان سخن گفتن نیز به معنای سطحی صحبت کردن نیست، او باید مسائل پیچیده و مشکل را با زبانی ساده برای مردم در میان بگذارد.
همهٔ این ۹ ویژگی در استاد ندوشن به طور پررنگ حضور دارند و همین امر او را تبدیل به یک روشنفکر واقعی کرده است.
«از سخنرانی مصطفی ملکیان بزرگداشت دکتر اسلامی ندوشن، خانه هنرمندان ایران»
.
🆔 @sokhanranihaa
🆑کانال سخنرانی ها
🌹
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com