#مهستی_گنجوی را پایه‌گذار مکتب شهرآشوب در قالب رباعی می‌دانند. او خردورزی طغیان‌گر است که قرن‌هاست به واسطه‌ی ادبیات مردسالارانه‌ی ما در محاق مانده است
@litera9
#ابن_خطیب_گنجه: گر من نه مرید عالم خس بدمی واندر
.
پورخطیب گنجه از شاعران سده 6 هجری است که دیوان یا مجموعه شعری از او در دست نیست. آوازه شعر او در حد و اندازه ای بوده که شاعر بزرگی چون حکیم سنایی غزنوی (وفات 535 ق) مصرعی از او را تضمین کرده است:
هم بدین وزن ای پسر پورخطیب گنجه گفت
"نوبهار آمد نگارا، باده ی گلنار کو؟"

قدیمترین رباعی که از او در دست داریم در اثر ارزشمند مجمع الرباعیات تالیف اواخر سده 6 هجری است.
یک رباعی چهارقافیه ای و شهرآشوب در ذکر کفشگر:
چون داد غم یار مزین دادم
دل در هوس کفشگری بنهادم
شاید که ز عشق خویش با فریادم
کز تارک سر با کف پای افتادم

منابع متعدد او را همسر #مهستی_گنجوی نوشته اند. قصه امیراحمد و مهستی داستانی غیرمستند ، عامیانه و البته مشهور است که در عشق آن دو ساخته و پرداخته شده، و نسخه های خطی متعددی از آن در کتابخانه های مختلف موجود است. تعداد قابل توجهی از رباعیات خیامانه در این داستان به پورخطیب منسوب شده است.

#مهدی_دهقان
@parniyan7rang
Forwarded From پرنیان ۷ رنگ
🔹 جعل یک غزل معاصر بنام #مهستی_گنجوی

در فغانم از دل دیر آشنای خویشتن
خو گرفتم همچو نی با ناله های خویشتن

جز غم و دردی که دارد دوستی ها با دلم
یار دلسوزی ندیدم در سرای خویشتن
.
.
.
غنچه ی پژمرده ای هستم که از کف داده ام
در بهار زندگی عطر و صفای خویشتن

همدمی دلسوز #تا نبود #مهستی را #چو شمع
خود بباید اشک ریزد در عزای خویشتن

#مهستی_بحرینی

1⃣ هر آشنا به شعر و ادبیات با یک بار خواندن و در اولین خوانش، زبان امروزین این غزل را متوجه می شود. انتساب این طرز سخن به شاعری از سده 6 هجری وصله ناچسبی است که تشخیص نادرستی آن سواد زیادی نمیخواهد و به وضوح از لابلای کلمات و ترکیبات آن قابل تشخیص است.

2⃣ این غزل نخستین بار در کتاب زنان سخنور در سال 1335 شمسی بنام مهستی گنجوی نقل شده است. البته با یک تغییر (تحریف) ظریف! و احتمالا به قصد کهن نمایی:
در مصرع اول از بیت آخر کلمه #چو تبدیل به #همچو شده تا تلفظ امروزی Mahasti بصورت کهن آن Mahsati خوانده شود!
همدمی دلسوز تا نبود مهستی را همچو شمع...

3⃣ اما با این تغییر، وزن مصراع اشکال پیدا کرده است. دومین اثری که این غزل در آن بنام مهستی ذکر شده دیوان مهستی گنجوی است. این بار با حذف حرف "تا" اشکال وزنی مصراع برطرف شده است:
همدمی دلسوز نبود مهستی را همچو شمع...

4⃣ هیچیک از دو اثر منبعی برای غزل ذکر نکرده اند. در سال 1349 در مجله ارمغان مقاله ای به قلم آقای محمدعلی جمالزاده در نقد دیوان مهستی چاپ شد که از انتساب این غزل اظهار شگفتی کرده و آن را غیر مستند خوانده بود. آقای طاهری گردآورنده دیوان مهستی در پاسخ نوشت: آقای سلیمی (مولف زنان سخنور) این غزل را از تذکره آفتاب عالمتاب نقل کرده اند.

5⃣ در تذکره آفتاب عالمتاب اثری از این غزل نیست و جز چند رباعی شعر دیگری بنام مهستی نیامده است.
ولی در صفحه 376 کتاب گنج غزل از آقای مهدی سهیلی چاپ سال 1346 این غزل بنام خانم مهستی بحرینی شاعر و مترجم معاصر ثبت شده است.

6⃣ به نظرم این شعر در اقتفای غزلی از مشفق کاشانی سروده شده که مطلع و مقطع آن چنین است:
ز آتش دل گریه سر کردم به پای خویشتن
سوختم چون شمع هر شب در هوای خویشتن

مشفقا دیگر گذشتم زان بت بیگانه خوی
خو گرفتم با دل دردآشنای خویشتن

#مهدی_دهقان
@parniyan7rang
🔹#طاق_و_جفت

پشت دل خرمی بجز روی تو نیست
آرامگه خلق بجز کوی تو نیست
آن طاق که جفت است تو و سایه ی تو
وآن جفت که طاق است جز ابروی تو نیست
#مهستی_گنجوی

این رباعی نخستین بار بدون ذکر نام شاعر در سفینه دستنویس همایی (651 ق) ثبت شده، در مونس الاحرار ( 742 ق) نیز بدون نام سراینده نقل شده و در نسخه خطی دانشگاه استانبول کتابت سده 8 به نام مهستی آمده است.

رباعی ویژگیهای سبک سخن مهستی را داراست. با اشاره ای ظریف که به بازی طاق و جفت دارد به اعتباری می توان گفت شهرآشوب است. ویژگی دیگر سخن مهستی نیز که همانا بازی با الفاظ و استفاده از صنایع بدیع لفظی و معنوی چون ایهام ، تضاد ، جناس ، مراعات نظیر و ... است؛ در این رباعی مشهود است.

#طاق در اینجا در دو معنی بکار رفته
1. در مصرع آخر به مفهوم خمیدگی و انحنا
طاق: آنچه خمیده باشد، انحنا، خمیدگی، مجازا بر خمیدگی ابرو و کمان اطلاق شود.
حافظ گوید:
طرب سرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد.

2. در مصرع سوم در معنای فرد
طاق: فرد، تک ، یگانه، متضاد زوج. گویا نوشتار صحیح آن تاق باشد و صورت یا تعریبی از تا، تای یا تک است.

طاق و جفت: فرد و زوج، بازیی است که از چیزی یک یا چند عدد در دست دارند و از حریف جفت یا طاق بودن آن پرسند جواب حریف اگر مطابق واقع افتد برده، وگرنه باخته باشد.
وحید قزوینی گوید:
طاق و جفتی باختم با ابرویش، دلدار برد
طاق بود ابروی او، من جفت گفتم یار برد.

#مهدی_دهقان
@parniyan7rang