اعرابیای در صحرا پی شکاری بود و میگشت. اتفاقاً حاکم شهر آنجا در شکار بود، بر سر راهی فرود آمده بود. اعرابی به سر سفره رسید، حاکم مرحبا گفت. اعرابی بنشست و به طعام خوردن مشغول گشت. اعرابی در آن سرِ سفره دو کبکِ کباب شده دید، بخندید. حاضران گفتند: ای بی ادب، در سرِ سفره بزرگان در وقت طعام خوردن، این خنده چیست که بی وقت و بی موقع نمودی؟ در این وقت تو را چه به خاطر رسیده است؟
اعرابی گفت: در این خندیدن من سِرّی است.
آن حاکم از این سخن در قهر شد و پرسید: چه سِرّ است؟ باید گفت.
چون اعرابی آن را هنر و شجاعت دانست گفت: یا امیر صباحی در این بادیه پی شکاری بودم. اتفاقاً سوداگری تنها و بیرفیق دیدم و دچار من شد و با او مالی همراه بود. او را گرفتم و محکم بربستم و مرکبی پربار همراه داشت، آن را فرود آوردم. آن زمان قصد کشتن او کردم و او به جزع و فزع درآمد که مرا مَکُش و مالِ مرا همه بردار که در شهر فرزندان دارم و خانۀ من در فلان محله است. مرا رها کن تا به سر فرزندان خود بروم.
گفتم بیهوده مگو و آهن سرد مکوب که نفع نکند و استادان گفتهاند:«سَرِ بریده سخن نگوید» اگر تو را زنده بگذارم این سِر فاش شود. چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی.
سوداگر دانست که خلاصی ندارد. در آن اثنا دو کبک آمده در بالای سنگی نشستند. آن مرد گفت: ای کبکان شما به حال من گواه باشید که این مرد مرا بی گناه میکشد. فردای قیامت در حقّ من گواهی دهید.
گفتم: ای ابله، قیامت را که دیده و کجاست؟ پس گردن او را زدم و مال او بردم. الحال این دو کبک را در اینجا کباب دیدم سخن ابلهانۀ مردِ سوداگر به خاطرم آمد خندیدم. این خندۀ من از آن رهگذر بود.
حاکم دست از طعام کشید و گفت: ای بدبخت شقی، تو به زبان خود اقرار داده و این کبکان نیز آمده در ضمن آن گواهی میدهند. خونِ ناحق نخوابد و به پای خود به سلّاخخانه آمدهای. فرمود اعرابی را محکم بربستند.
اعرابی گفت: یا امیر من نکشتم و مزاح کردم و لاف زدم، مرا ببخش. گفت: ای شقی، تو خود اقرار کردی، حال انکار میکنی؟ به سخن ابله گیرند، اما رها نکنند آن چه در طینت و ضمیر تو بود بیرون تراوید و به زبان خود ظاهر کردی. زبان سرخ سرِ سبز میدهد بر باد. بر فعل زشت خود اقرار کردی و به تله افتادی. بیت:
هرکه تیغِ ستم کشد ز نیام
به همانش کند هلاک ایّام
هرچه کردی یافتی و هرچه کاشتی درویدی. بعد از آن او را شکنجه کردند. گفت: مالش همه حاضر است. پس حاکم جمعی را فرستاد تا اسباب را به حضور آوردند و اعرابی را به شهر آورد و فرزندان سوداگر را طلبید و مالها را تمام تسلیم کرد و اعرابی را به پای دار آورده بر دار کشیدند و به سزای خود رسید.
منبع:
جامعالتمثیل/ محمد علی حبلهرودی؛ به تصحیح حسن ذولفقاری. ـ تهران، معین، 1390 / ص: 156
https://t.me/joinchat/AAAAAEtgFa94JG3XB069-w