✅ مصاحب خطاب به شفیعی کدکنی: فلانی، این عبارت تو صحیح است؟
من [شفیعی کدکنی] برای جلد دوم، زیر عنوان ادبیات فارسی مقاله ای نوشته بودم که برای خودش رسالۀ کوچکی است در تطور شعر و نثر فارسی از ادوار آغازی زبان دری تا زمان اخیر، یعنی تا زمان شعر نیما و نثر صادق هدایت. یادم هست که در این مقاله عبارتی به کار برده بودم که در مورد نثر بیهقی است. نوشته بودم که «بیهقی نثر سادۀ دری، فارسی و مرسل را به حدی رساند که بهتر یا شیواتر از آن را نمی توان سراغ گرفت.»
یک روز دکتر مصاحب، با تواضع خاصی که دارند، از من سوال کردند که «فلانی، این عبارت تو صحیح است؟» گفتم: «تا آنجا که من با فارسی و متون فارسی آشنایی دارم، اعتقاد خود را نوشته ام.» و ایشان گفتند: «ممکن است عقیدۀ تو این باشد؛ ولی اینکه نوشته ای «بهتر از آن را نمی شود سراغ گرفت» درست نیست!.. به نظر من می شود سراغ گرفت، اما نمی شود پیدا کرد!»
آنچه خواندید بخشی از متن مصاحبه ای است که تحت عنوان «مجتبی مینوی: پژوهشگر ستیهنده» در: کتاب امروز، پاییز 1352، صص2-17 با حضور مینوی، افشار، شفیعی کدکنی و دریابندری منتشر شده است.
@Ketabpazhohi
چند نکته ديگر که با مطالعه اين متن به نظرم ميتوان بر ليست بانو اسدي، افزود که البته برخي شايد توضيح بيشتر همان دريافتها بوده باشد: الف. مصححان در هر مرحله اي تصحيح باشند، هماره بايد با اساتيد فن (لزوما منظور اساتيد راهنما نيست) در ارتباط باشند و در صورت امکان هم از روند تصحيح و هم بخشهاي از کار بخصوص خوانش برخي کلمات را حتما با ايشان درميان بگذارند، فراوان ديده شده است اموري که در فرايند تصحيح، از نظر مصحح، کاملا صحيح و دقيق به نظر ميرسد اشتباه مسلم از کار درآمده است! ب. گرچه عرفا اولويت کار تصحيح با نسخ کار نشده است ولي کارهايي که منتشر ميشود و يا شده ولو از سوي اشخاص برجسته هم کار کرده باشد، نبايد مانعي باشد و اگر حقيقتا نيازمند بازتصحيح باشد (مثل اينکه نسخ بهتري بدست آيد يا کار با روش تصحيح ديگري صورت گيرد)، نبايد اندي در اين انجام کار تعلل شود و اساتيد ديگر هم نبايد افراد را به اين جهت که مصحح از اشخاص برجسته است و ممکن است شخصيتش زير سؤال برد نه هرگز کار علمي تعارف بردار نيست و منطقا چنين ديدگاهي از سوي هر کس مردود است کاري که ضعف دارد به هر دليل، بايد کار شود ولي نکته کليدي اينکه کتابسازي نشود! البته به نظر اين کمينه صرف نظر از مقوله يافت نسخ جديده، بحث روش تصحيح به اعتقاد بنده اساسي ترين و شايسته ترين دليل کار ميتواند باشد، از آنجا که بپذيريم يا نپذيريم موضوع تصحيح امري وارداتي از غرب است، اساس تصحيح در غرب بر روش «تصحيح انتقادي» استوار است، متأسفانه عمده تصحيحات دانشگاهي (گرچه گاهي در عنوان پايآن نامه کلمه "انتقادي" درج ميگردد) اما عملا بي خاصيت است وقتي انصافا برخي کارهاي ارزشمند اساتيد برجسته اي همچون دکتري مينوي و علامه قزويني که در قالب تصحيح به روش انتقادي انجام داده اند ملاحظه گردد فهميده خواهد شد که روش تصحيح ساده نسخه اساس، چندان مصبّ و موضوعي جريان اصلي تصحيح متون نيست (هر چند به تعبير برخي اساتيد بجهت ناآشنايي دانشجويان در همين هم مشکلات فراواني داريم) خلاصه اينکه اگر کاري هم تصحيح و چاپ شده باشد جامعه علمي ما بايد بحث روشهاي ديگر کار روي آن متنها را به رسميت بشناسد. به اعتراف اساتيد برجسته فن تصحيح، بهترين روش براي تصحيح متون «روش تصحيح انتقادي» است که انصافا نفس گير و بسيار ارزشمند است و البته از آن سنگين تر «روش تصحيح قياسي» است که خب اساتيد و گراميان به خوبي مستحضرند که آن روش عمدتاً مصبّ و موضوع تک نسخ است. ج. نسخ خطي وقتي بنا شد تصحيح شود از سوي مصححي، بايد پيش برود، يا مصحح بايد کارش را پيش ببرد يا به ديگري واگذارد زخمي کردن و پيش نبردن کار تصحيح (به هزار و يک دليل منطقي هم که بوده باشد) يک ظلم به وادي علم است متأسفانه هزاران متن مهم داريم که افرادي (ولو برجسته) در تيول خود انداخته اند، گرفتاريهايشان آنقدر زياد است که با گذشت سي سال هنوز هم مشغول تصحيح فلان متن هستند اصلا منطقا اين کار صحيح نيست نهايت اينکه اگر وقتي ندارند يا به ديگري واگذار نمايند يا به عنوان يک کار مشترک در اختيار استاد، دانشجو يآ محقق ديگري بگذارد نهايت امر کار به نام هر دو منتشر ميشود ولي اينکه دهها متن را در تيول خود بيندازيم و در السنه هم مطرح باشد که فلان متن را فلاني تصحيح ميکند اين به نظرم يک ظلم آشکار است به وادي علم و به دگر تعبير به نظر اين کمترين، هر متن براي انتشار نهايت امر پنج سال فرصت کافي متني که ده سال گذشته است ولي هنوز از انتشار آن خبري نيست اين متن بايد کار شود و نبايد منتظر اجازه از مصحح مذکور بود هيچ متني متعلق به هيچ کس نيست .. متأسفانه بارها شده است که وقتي دانشجو مراجعه ميکند به فلان کتابخانه مدير آن کتابخانه ميگوند بله اين متن در اختيار فلاني است روي آن کار ميکند! در حالي که آن فرد را ميشناسيم بالاي شصت سال و دقيقا شصت متن را در تيول خود انداخته است و ماشاء الله همه را کار ميکند! زخمي کردن متن و دو صفحه از آن و ده صفحه از آن نسخه وووو کار کردن منطقا مردود است .. خلاصه اينکه از متن فوق «مرحوم آقای طباطبایی به دلیل کسالتی که در سال آخر عمر شریف خود داشت و به دلیل علاقه به اين کار و زحمات زیادی که بر روی متن کشیده بود مجموعه کارهای خود روي متن فهرست شيخ را برای تهدیب و اصلاح نهایی به شخصی از محققین نام آور قم داده بود تا کتاب با همت او نهایی و منتشر شود. اما بعد از مدتی معلوم شد که کار پیش نمی رود.
باسلام و عرض ادب. سوالی از حضور اساتید گرامی داشتم. من به کرات دیدم (چه در این گروه یا در گروه های دیگر) که به منظور کمک گرفتن از اساتید برای خواندن یک کلمه یا یک جمله از یک سند یا نسخه خطی از واژه «خوانش» استفاده می شود. مثلا لطفا در خوانش این عبارت به من کمک کنید. و ظاهرا که کم کم به یک اصطلاح جاافتاده تبدیل می شود. من که خود دستی در ادبیات ندارم. ولی از خدمت بزرگواران این سوال را دارم که به کار بردن این واژه به این منظور صحیح است؟ اگر خیر که لطفا در اصلاح آن بکوشیم.
دم دستی ترین سرچی که می شود کرد ، جستجوی کلمه در سایت واژه یاب است. مدخلی با این کلمه اصلا در لغت نامه های دهخدا و معین و عمید نیامده است. تنها موردی که یافت می شود:
✳️خوانش
واژهنامه آزاد
(نقد ادبی) قرائت خاص با رویکرد تحلیلی؛ مثلاً خوانش ویژۀ آثار محمود دولت آبادی. (خواندن مترادف خوانش نیست.)
✳️خوانش
واژگان مترادف و متضاد
۱. قرائت، مطالعه، خواندن
۲. روایت
سپاسگزار می شوم اگر نظرات عالمانه خودتان را بفرمایید.
با سلام و احترام،
درباره موضوع مطرح شده وفهم دقیق مساله ومحل نزاع، باید اشاره کرد، طبعاً عزیزانی که به صورت فنی وعلمی و روشمند، دستی در عرصه های متنوع ومتکثر حوزه نسخ خطی دارند (نه در قالب ورودهای موردی ومقطعی)، بهخوبی مستحضرند، عرصه "تصحیح متون"، آوردگاه دو نگرش کاملا مجزا از یکدیگر استو بهنظر میرسد بدون هیچ تردیدی تا زمانی که جوامع علمیما نگرشو رویکرد خود را به صورت دقیقتر وفنیتر و بلکه شفافتر تبیین، اصلاح و تصحیح نکنند، این موضوع تصحیح متون لاینحل، در قالب یک "مساله" باقی خواهد ماند.
الف. در نگرش نخست، نفس محتوا و متن یک اثر، موضوعیت دارد، به اینمعنا که محقق یا مرکزی علمی در صدد احیای یک اثر و نشر محتوای آن است، حال، این متن، یا جنبه دینی - مذهبی دارد، یا متنی ادبی - علمی است که به زعم هر دوی آنان، نشر آن متن، میتواند یکی از عرصه های دین یا دانش، یا هر دو را توسعه و بهبود بخشد. روی همین مبنا، عمده ارتکاز و تبادر ذهنی ما مسلمانان و بلکه ایرانیان همین قالب معهود است و قاعدتاً بهره مندی از انواع روشهای علمی تصحیح، صرفاً جنبه طریقیت داشته و بلکه امری کاملاً تشریفاتی دارد، چه، آنچه در نگره این عزیزان، اهمیت بنیادی دارد، "برآیند" کار، که احیای یک متن، زنده کردن یک دانشمند و عرضه آن به جامعه دینی و علمی است. لذا از همین باب است که محقق هر نوع تصرفی را در متن بر خود محفوظ میدارد، تا به تعبیر خود حضرات، یک متن "صحیح" و "سالم" به دست خواننده دهد وتا جاییکه مقدور است، مصحح محترم بر خود اجازه میدهد، برداشتها، دریافتها وحتی اشتباهات مسلم دینی، مذهبی، یا ضعفهای ادبی و ... پدیدآور را به زعم با تصرفات خود، تصحیح و اصلاح میکنند (پروژه قدیس سازی از پدیدآور اثر که هیچ خطایی نباید داشته باشد)، چون هدف از تصحیح متن در نگاه این گرامیان، "تصحیح متن" (ارائه متنی عاری از هرگونه خطا) است! چه، نگره محقق ما، تماماً از نوع "ارزشی" است.
ب. در نگرش دوم، صرف نظر از موضوع متن (که هر چه میتواند باشد ومحقق تقریباً نسبت به موضوع بی طرف و خنثی است)، نفسِ عملیات، فرایند علمی تصحیح و تحقیق یکمتن مطلوبیت و موضوعیت دارد و به دگر تعبیر، چگونگی و چرایی خود این مجموعه "روشها"، عملیات و حرکات علمی، برای محقق یا مرکزی علمی، اساساً موضوعیت دارد و متن اثر (گرچه به نحو اجمال همواره اهمیت دارد) خیلی امری زیربنایی و موضوعی بنیادی نیست و در این فرایند، آنچه موضوع داوریهای علمی است، چگونگی، چرایی، سطح بهره مندی و توانمندی محقق در بهرهگیری از انواع روشهای تصحیح متون است (ثبوتاً و اثباتاً) و در یک کلام، دقیقاً، آنچه در دانشگاههای دنیا، اصل و اساس است در این ساحه، نفس فرایند علمی تصحیح متون است و در ارزیابیها، موضوع آن متن، در درجات نازلتری قرار دارندو جالب است، بدانیم، یکی از اساتید دانشکده شرق شناسی دانشگاه زوریخ، در سوئیس، میفرمودند، ما در دوره ای، برای دانشجویان خود، بررسی تطبیقی متون چند تصحیحه از یک اثر را در قالب دو واحد گذاشتیم تا دانشجویان با روشها و قالبها وفرایندهای متنوع تصحیحمتون کهن آشناتر شوند، تا اندکی از دور، با سطح توانایی علمی، میزان توانمندی، و قدرت علمی یک "مصحح"، و چگونگی بهره مندی یک "محقق" از روشهای تصحیح متن، در فرایند تصحیح یکمتنکهن، به نحو تئوریک آشنا شده و قبل از ورود عملی به این ساحه بسیار سنگین و خطیر، از دور مدتی، نقطه نقطه حرکات مهره ها و علمیات فرهیختگان این آوردگاه سترگ شطرنج اندیشه را به نظاره بنشینند! به خصوص با اینموضوع مهم، به نحو دقیقتری آشنا میشود اینکه "روش تصحیح"، چندان امری "انتخابی" (تعیینی) نیست، بلکه، امری "انتصابی" (تعیّنی) است، یعنی، این کیفیت فیزیکی و چگونگی متن است که "روش تصحیح" را تعیینمیکند، برای مثال وقتی، نسخه شما تک نسخه (به شرط یأس کامل از وجود نسخه ای دیگر ولو به شکل بازسازی واستخراج از متوندیگر) باشد، روش تصحیح قیاسی، امری تعیّنی است.
حال برگردیم به ما نحن فیه، سخن دقیقا اینجاست، در دانشگاههای ما، کدامیک مد نظر متولیان امر است؟ نگره نخست یا دوم؟ یا ملغمه ای از هر دو؟! اساتید بزرگواری که درصدد تصویب و تایید، یا حتی رد این پروپوزالها هستند، به طور طبیعی، ارتکاز ذهنیشان از تصحیح متن، طبعاً همیننگره التقاطی (قالب و محتوا) است و مطمئنا تا سالیان درازی، نمیتوانیم به این آسانی، ذهنیت اساتید و حتی دانشجویان و در یککلام ارتکاز و ذهنی جامعه مصححان را تغییر داده و تفکیک کنیم، لذا را بهناچار باید همیننگاه التقاطی را اندکی نظم داده و اگر مقدور باشد با مشورت و نظر کارشناسانه بزرگان این ساحه خطیر، روشمند سازیم.
روی این مبنا، اینکمینه، به عنوان کوچکترین عضو این جامعه پژوهشی، متواضعانه، عرض میکنیم، اگر بناست، این تصحیح متن، با تاکید بر محتوا
با سلام و احترام،
درباره موضوع مطرح شده وفهم دقیق مساله ومحل نزاع، باید اشاره کرد، طبعاً عزیزانی که به صورت فنی وعلمی و روشمند، دستی در عرصه های متنوع ومتکثر حوزه نسخ خطی دارند (نه در قالب ورودهای موردی ومقطعی)، بهخوبی مستحضرند، عرصه "تصحیح متون"، آوردگاه دو نگرش کاملا مجزا از یکدیگر استو بهنظر میرسد بدون هیچ تردیدی تا زمانی که جوامع علمیما نگرشو رویکرد خود را به صورت دقیقتر وفنیتر و بلکه شفافتر تبیین، اصلاح و تصحیح نکنند، این موضوع تصحیح متون لاینحل، در قالب یک "مساله" باقی خواهد ماند.
الف. در نگرش نخست، نفس محتوا و متن یک اثر، موضوعیت دارد، به اینمعنا که محقق یا مرکزی علمی در صدد احیای یک اثر و نشر محتوای آن است، حال، این متن، یا جنبه دینی - مذهبی دارد، یا متنی ادبی - علمی است که به زعم هر دوی آنان، نشر آن متن، میتواند یکی از عرصه های دین یا دانش، یا هر دو را توسعه و بهبود بخشد. روی همین مبنا، عمده ارتکاز و تبادر ذهنی ما مسلمانان و بلکه ایرانیان همین قالب معهود است و قاعدتاً بهره مندی از انواع روشهای علمی تصحیح، صرفاً جنبه طریقیت داشته و بلکه امری کاملاً تشریفاتی دارد، چه، آنچه در نگره این عزیزان، اهمیت بنیادی دارد، "برآیند" کار، که احیای یک متن، زنده کردن یک دانشمند و عرضه آن به جامعه دینی و علمی است. لذا از همین باب است که محقق هر نوع تصرفی را در متن بر خود محفوظ میدارد، تا به تعبیر خود حضرات، یک متن "صحیح" و "سالم" به دست خواننده دهد وتا جاییکه مقدور است، مصحح محترم بر خود اجازه میدهد، برداشتها، دریافتها وحتی اشتباهات مسلم دینی، مذهبی، یا ضعفهای ادبی و ... پدیدآور را به زعم با تصرفات خود، تصحیح و اصلاح میکنند (پروژه قدیس سازی از پدیدآور اثر که هیچ خطایی نباید داشته باشد)، چون هدف از تصحیح متن در نگاه این گرامیان، "تصحیح متن" (ارائه متنی عاری از هرگونه خطا) است! چه، نگره محقق ما، تماماً از نوع "ارزشی" است.
ب. در نگرش دوم، صرف نظر از موضوع متن (که هر چه میتواند باشد ومحقق تقریباً نسبت به موضوع بی طرف و خنثی است)، نفسِ عملیات، فرایند علمی تصحیح و تحقیق یکمتن مطلوبیت و موضوعیت دارد و به دگر تعبیر، چگونگی و چرایی خود این مجموعه "روشها"، عملیات و حرکات علمی، برای محقق یا مرکزی علمی، اساساً موضوعیت دارد و متن اثر (گرچه به نحو اجمال همواره اهمیت دارد) خیلی امری زیربنایی و موضوعی بنیادی نیست و در این فرایند، آنچه موضوع داوریهای علمی است، چگونگی، چرایی، سطح بهره مندی و توانمندی محقق در بهرهگیری از انواع روشهای تصحیح متون است (ثبوتاً و اثباتاً) و در یک کلام، دقیقاً، آنچه در دانشگاههای دنیا، اصل و اساس است در این ساحه، نفس فرایند علمی تصحیح متون است و در ارزیابیها، موضوع آن متن، در درجات نازلتری قرار دارندو جالب است، بدانیم، یکی از اساتید دانشکده شرق شناسی دانشگاه زوریخ، در سوئیس، میفرمودند، ما در دوره ای، برای دانشجویان خود، بررسی تطبیقی متون چند تصحیحه از یک اثر را در قالب دو واحد گذاشتیم تا دانشجویان با روشها و قالبها وفرایندهای متنوع تصحیحمتون کهن آشناتر شوند، تا اندکی از دور، با سطح توانایی علمی، میزان توانمندی، و قدرت علمی یک "مصحح"، و چگونگی بهره مندی یک "محقق" از روشهای تصحیح متن، در فرایند تصحیح یکمتنکهن، به نحو تئوریک آشنا شده و قبل از ورود عملی به این ساحه بسیار سنگین و خطیر، از دور مدتی، نقطه نقطه حرکات مهره ها و علمیات فرهیختگان این آوردگاه سترگ شطرنج اندیشه را به نظاره بنشینند! به خصوص با اینموضوع مهم، به نحو دقیقتری آشنا میشود اینکه "روش تصحیح"، چندان امری "انتخابی" (تعیینی) نیست، بلکه، امری "انتصابی" (تعیّنی) است، یعنی، این کیفیت فیزیکی و چگونگی متن است که "روش تصحیح" را تعیینمیکند، برای مثال وقتی، نسخه شما تک نسخه (به شرط یأس کامل از وجود نسخه ای دیگر ولو به شکل بازسازی واستخراج از متوندیگر) باشد، روش تصحیح قیاسی، امری تعیّنی است.
حال برگردیم به ما نحن فیه، سخن دقیقا اینجاست، در دانشگاههای ما، کدامیک مد نظر متولیان امر است؟ نگره نخست یا دوم؟ یا ملغمه ای از هر دو؟! اساتید بزرگواری که درصدد تصویب و تایید، یا حتی رد این پروپوزالها هستند، به طور طبیعی، ارتکاز ذهنیشان از تصحیح متن، طبعاً همیننگره التقاطی (قالب و محتوا) است و مطمئنا تا سالیان درازی، نمیتوانیم به این آسانی، ذهنیت اساتید و حتی دانشجویان و در یککلام ارتکاز و ذهنی جامعه مصححان را تغییر داده و تفکیک کنیم، لذا را بهناچار باید همیننگاه التقاطی را اندکی نظم داده و اگر مقدور باشد با مشورت و نظر کارشناسانه بزرگان این ساحه خطیر، روشمند سازیم.
روی این مبنا، اینکمینه، به عنوان کوچکترین عضو این جامعه پژوهشی، متواضعانه، عرض میکنیم، اگر بناست، این تصحیح متن، با تاکید بر محتوا
@litera9
مهستی گنجوی از شاعران زن متقدم تاریخ ادبیات فارسی و همدوره با غزنویان بوده است. همسر وی را امیراحمد پسر خطیب گنجه و سال وفات وی را ۵۷۶ یا ۵۷۷ هجری قمری نوشتهاند.
عمر مهستی در آثار ادبی و رباعیات همیشه جوانش ادامه دارد. مهستی در کنار سخنوران نامآور قرن دوازدهم آذربایجان نظیر نظامی گنجوی و خاقانی شیروانی چون ستارهای میدرخشد. اشعاری وی طراوت هشتصدساله خود را حفظ نموده و امروزه نیز مورد استقبال قرار میگیرد. مهستی در تاریخ ادبیات آذربایجان نخستین بانوی شاعر بوده، ولی متأسفانه تمام اشعار او که سراسر عمر خود را صرف سرودن آنها نموده، به دست نیامده و قسمت کوچکی از میراث ادبی او (در زمان نشر این کتاب) که بیش از سیصد رباعی و چند قطعه و غزل از او بر جای مانده است. این کتاب گزیدهای از رباعیات این نابغه بزرگ آذربایجان است.
تحول علوم انسانی با جدی گرفتن نوشتار
نویسنده: محمد علی مرادی
مرادی، دانش آموخته فلسفه از دانشگاه برلین ، با بیان اینکه تحول علوم انسانی با جدی گرفتن نوشتار حاصل می شود، گفت: دانشگاه در برابر نوآوری مقاومت می کند و اساتید نگران اتوریته کاذب خود هستند.
آنچه میخوانید بخش اول از گفتوگوی مکتوب با وی است که تلاش شده با ارجاع به منابع مکتوب، زمینهساز تأمل و تدقیق بیشتر مخاطبان در این موضوع باشد. بخش دوم به دو سنت فلسفهورزی شفاهی و کتبی در فلسفه معاصر ایران و نسبت آن با فلسفه یونان قدیم و فلسفههای جدید غربی خواهد پرداخت.
از متن:
اندیشه فرمهای متفاوت دارد. اندیشه را میتوان در فرم نوشتاری که خود را در قالب مفهوم یا واژه تعیین میدهد، دید یا در فرم تصویری که نقاشی، عکاسی مجسمه، یا صوتی که در موسیقی خود را تعیین میدهد. البته در بسیاری از موارد تلاش میشود آنها را با هم ترکیب کنند به طور مثال سینما ترکیبی از همه این اندیشهها است. اینکه کدام یک از این فرمهای اندیشه واجد اهمیت است، میتواند موضوع بحث های تئوریک جدی باشد...
👆👆👆👆👆👆👆
مطالب بالا که به شکل تلگرافی از سخنان رئیس گروه زبان و ادبیات ترکی آذری دانشگاه معزز تبریز نقل شده است جای تامل بسیاری دارد:
1. رسم الخط معیار.
آیا رسم الخط معیار مثلا زبان فارسی را گروه های ادبیات فارسی دانشگاهها تالیف میکنند که حالا گروه ترکی آذری دانشگاه تبریز تصمیم گرفته برای ترکی آذری رسم الخط معیار معین کند.
2. جمهوری آذربایجان.
خب، الهام ادیبان جمهوری آذربایجان از ادبیات سایر زبانها چه ارتباطی به موضوع مورد بحث دارد، مگر نه اینکه در دوره بعد از مشروطه خودمان ادبیات فارسی فراوان متاثر از ادبیات غرب و روسیه و مشحون از ترجمه از آثار گوته و پوشکین و ... است. ادبیات کدام کشور است که از ادبیات دیگران الهام نگرفته است. مگر نه اینکه ادبیات فارسی بعد از اسلام شدیدا تحت تاثیر ادبیات عربی است. و بالطبع ادبیات ترکی هم تحت تاثیر ادبیات عربی و فارسی.
3. تدریس ادبیات کشور دیگر.
از آنجا که اسم رشته مورد نظر زبان و ادبیات ترکی آذری است پس باید ادبیاتی که به ترکی آذری (با تعریف علمی و مورد قبول ترکولوژی) خلق شده تدریس شود. چه پور حسن اهل اسفراین، چه قاضی برهان الدین اهل سیواس، چه عمادالدین نسیمی اهل دیار بکر، چه فضولی اهل بغداد، چه خطایی اهل اردبیل، چه قوسی اهل تبریز و ...
مگر نه اینکه در رشته ادبیات فارسی آثار ادبای کشورهای افعانستان (ناصرخسرو، عنصری، سنایی) ازبکستان (رودکی) ترکمنستان( کسایی) تدریس میشود.
4. ادبیات جمهوری آذربایجان در تبریز.
در رشته ترکی آذری باید ادبیاتی که به ترکی آذری است تدریس شود، حال فرقی نمیکند که ادبیات این زبان در آذربایجان ایران بوجود آمده باشد یا جمهوری آذربایجان. نام رشته خود گویای آنچه باید تدریس شود هست: ترکی آذری؛ حال چه تلیم خان اهل ساوه، چه سید عظیم اهل شیروان.
5. مکتب ادبی خودمان.
گوینده ترکیب ''مکتب ادبی'' را در چه معنایی به کار برده است؟ در همه جای دنیا منظور از مکاتب ادبی چیزهایی چون کلاسیسیسم و ناتورالیسم و ... است. حال باید توضیح داده شود منظور از مکتب ادبی خودمان چیست.
مگر موادی که در دروسی مثل ادبیات معاصر نظم و نثر در رشته ی ادبیات فارسی تدریس میشود و تکیه آن بر روی شعر نو و سپید و موج نو و هایکو و رمان و داستان کوتاه و ... هست در ادبیات ایران سابقه دارد که حال ما بخواهیم معادلهای همینها در ادبیات ترکی را ادبیات بیگانه بخوانیم و با برچسب ''ادبیات غیر خودی''طرد کنیم.
6. منابعی چون ارخون و ترکی جغتایی.
بدیهی است که در رشته ادبیات فارسی در درسی به نام تاریخ زبان فارسی دانشجویان با تاریخ زبانی که ادبیات آن را در طی 4 سال خواهند خواند آشنا میشوند، پس بالطبع با زبانهای فارسی باستان و اوستایی و فارسی میانه و ... آشنایی هر چند کوتاه حاصل میکنند. طبیعی است که دانشجویان ترکی آذری هم باید با تاریخ ترکی آذری و جایگاه آن در میان سایر شیوه های تاریخی زبان ترکی و پیوند ها و تفاوتها آشنا گردند، لذا آشنایی دانشجویان زبان و ادبیات ترکی آذری با تاریخ زبان ترکی و آثار کهن آن مانند سنگ نوشته های اورخون و آثار ترکی قراخانی و خوارزمی و جغتایی و ترکی کهن آناطولی بایسته و مورد نیاز است. علی الخصوص با ترکی جغتایی که از میان شاعران آذربایجان افرادی چون کشوری رودباری، مسیحی تبریزی، واله داغستانی و ... آثار خود را منحصرا به ترکی جغتایی آفریده اند.
در پایان توصیه میشود که مسئولان اداره کننده این رشته دانشگاهی در تعیین سرفصلهای مناسب برای این رشته تحت تاثیر تبلیغات کسانی که قطعا در باطن هیچ رضایتی از تدریس این رشته در دانشگاه تبریز ندارند قرار نگیرند، و سرفصلها را به نوعی انتخاب کنند که توانایی دفاع علمی از مواد آن را بر اساس استدلالهای علمی و بنیادهای اندیشگی داشته باشند. تا بتوانند اعتبار و جایگاه ترکی پژوهی ایران را به عنوان کشوری که میتواند با پتانسیل بالای خود نقش قلب ترکولوژی را ایفا کند، تثبیت سازند.
به امید چنین روزی
🆔 @turkdiledebiyat
تاریخ ادبیات فارسی؛ پیوست 2: تاریخ ادبیات شفاهی زبانهای ایرانی: کردی، پشتو، بلوچی، آسی، فارسی و تاجیکی
کتاب
تاریخ ادبیات فارسی؛ پیوست 2: تاریخ ادبیات شفاهی زبانهای ایرانی: کردی، پشتو، بلوچی، آسی، فارسی و تاجیکی
نویسنده: گروهی از ایرانشناسان زیرنظر احسان یارشاطر
ناشر: سخن
تاریخ چاپ: 1394
مکان چاپ: تهران
تیراژ: 2200
شابک : 7ـ602ـ372ـ964ـ978
تعداد صفحات: 472
خلاصه: این مجلد از تاریخ ادبیات فارسی اساساً به ادبیات زبانهایی میپردازد که ایرانیاند ولی فارسی نیستند. با این حال این زبانها با ادبیات فارسی ارتباط دارند. این زبانها یا زمینه و سابقۀ تاریخی زبان فارسیاند (ضمیمۀ اول) یا تحت تأثیر ادبیات فارسیاند (ضمیمۀ دوم). موضوع این مجلد زبانهای کردی، پشتو، بلوچی و آسی است.
برای دیدن بخشی از صفحات کتاب، لینک فایل پی دی اف (pdf) را ببینید.
ادبیات فارسی گوهری است بر افسر فرهنگ ایرانی که ادبیات ترکیۀ عثمانی، هند اسلامی و آسیای صغیر ترک را زیرنفوذ خود قرار داده و منبع الهام شاعران و نویسندگانی چون گوته، امرسون، متیو آرنولد و خورخه لوئیس بورخس بوده است و ویلیام جونز، تاگور، فورستر و بسیاری دیگر آن را ستودهاند. با این حال هرگز توجهی به آن نشده که شایستۀ ادبیات فارسی است بدان نشده است. با وجود اینکه دربارۀ هنر و معماری ایرانی و اخیراً سینمای ایران، مطالب گستردهای در سطوح مختلف و برای مخاطبان گوناگون نوشته شده است، ادبیات فارسی ـ بزرگترین دستآورد مردم ایران و یکی از غنیترین گنجینههای ادبیات جهان ـ تا حد زیادی حوزۀ پژوهش متخصصان باقی مانده است. اگرچه در چندسال گذشته اشعار مولانا توجه عموم که را که در قرن نوزدهم میلادی از رباعیات خیام لذت میبردند، به خود جلب نموده است، ادبیات فارسی هیچگاه چنانکه به راستی سزاوارش بوده، مورد توجه قرار نگرفته است. تاریخ ادبیات فارسی پاسخی است بدین نیاز که تاریخی تازه، جامع و تفصیلی از این موضوع را پیش روی خوانندگان مینهد.
این مجلد از تاریخ ادبیات فارسی اساساً به ادبیات زبانهایی میپردازد که ایرانیاند ولی فارسی نیستند. با این حال این زبانها با ادبیات فارسی ارتباط دارند. این زبانها یا زمینه و سابقۀ تاریخی زبان فارسیاند (ضمیمۀ اول) یا تحت تأثیر ادبیات فارسیاند (ضمیمۀ دوم). موضوع این مجلد زبانهای کردی، پشتو، بلوچی و آسی است. از آنجا که ادبیات این زبانها، حداقل تا قرن بیستم، عمدتاً به صورت شفاهی است، این جلد ادبیات شفاهی زبانهای ایرانی نامیده شده و به منظور جامعترکردن آن، فصلهایی هم دربارۀ ادبیات شفاهی فارسی و تاجیکی به آن اضافه شده است. با توجه به اینکه سایر لهجههای رایج ایرانی از قبیل لری، گیلکی، مازندرانی، تاتی، تالشی، یغنابی و لهجههای جامعۀ زرتشیان و یهودیان ایران و خیلی از لهجههای دیگر، ادبیات شفاهی آنچنانی ندارند که قابل مقایسه با ادبیات زبانهایی باشند که در این مجلد دربارۀ آنها بحث شده، به بررسی آنها ورود نشده است.
درست است که بیشتر زبانهای غیرفارسی موضوع بحث در این مجلد اکنون صاحب ادبیات نوشتاریاند که عمدتاً در قرن نوزدهم میلادی یا احیاناً پیش از آن نوشته شدهاند، اما منظور در اینجا ادبیات سنتی این زبانهاست که از قضا شفاهی است. چون به این زبانها هم در داخل ایران و هم در مناطق همجوار آن تکلم میکنند، همۀ آنها ـ ظاهراً جز آسی ـ متأثر از زبان فارسی بودهاند که زبان دیوانی و ادبی منطقه بوده است و همین نکته است که بررسی این زبانها را در تاریخ ادبیات فارسی توجیه میکند.
بررسی دقیق نشان میدهد که ادبیات عامیانه و ادبیات عالی که در این کتاب در مورد آنها بحث میشود، با هم روابط پیچیدهای دارند و از طرف دیگر بین آنها و ادبیات فارسی که این مجموعه عمدتاً به آن میپردازد، شبکهای از روابط وجود دارد. افزون بر این مطالب مطروحه در این کتاب مدتها در حوزۀ پژوهشهای ایرانی شأن چندانی نداشته و اکنون در رویکرد نوین مطالعات شرقشناسی اهمیت آن معلوم شده و پیوسته بیشتر میشود.
در ابتدای این کتاب دربارۀ سابقۀ علمی و تألیفات هریک از محققان توضیحاتی ارائه شده است.
فهرست مطالب کتاب:
پیشگفتار مجموعۀ انگلیسی (احسان یارشاطر)
پیشگفتار (فیلیپ کرینبروک/ ابراهیم مرادی)
بررسی ادبیات عامیانه در چارچوبۀ زبان فارسی (اولریخ مارزلف/ غلامحسین کریمی دوستان)
فصل اول: ادبیات نوشتاری کردی (جویس بلو/ ابراهیم مرادی)
فصل دوم: ادبیات شفاهی کردی (کریستین آلیسون/ ابراهیم مرادی)
فصل سوم: ادبیات شفاهی و مذهب در کردستان: آیینهای یزیدی و اهل حق (فیلیپ کرینبروک/ ابراهیم مرادی)
فصل چهارم: ادبیات پشتو، دورۀ قدیم (سرگئی آندریف/ یوسف سعادت)
فصل پنجم: ادبیات مکتوب جدید پشتو (لئونارد بارتلوتی/ یوسف سعادت)
فصل ششم: ادبیات شفاهی و عامیانۀ پشتو (ویلما هستون/ یوسف سعادت)
با یاد و نام خدا
یادداشتی دربارة مهستّی گنجه ای؛
از بزرگترین رباعی سرایان آذربایجان در سدة ششم هجری
یادداشت شمارة نوزدهم/
از: محمّد طاهری خسروشاهی
مهستّی گنجه ای یکی از بزرگترین و برجستهترین رباعی سرایان تاریخ ادبیات ایران و نخستین شاعرِ زن برخاسته از آذربایجان در اواخر سده پنجم و اوایل سده ششم هجری است که به عنوان یکی از بهترین سرایندگان رباعی در شعر فارسی از او یاد میشود.
از مهستّی گنجه ای دیوان یا مجموعة معتبری از شعر موجود نیست و بخش عظیمی از اشعار چاپ شده به نام مهستی،سرودة او نیستند. طی سده اخیر چند بار مجموعههایی در مورد احوال و اشعار این شاعر دیرآشنا منتشر شده، اما با کمال تاسّف، اغلب این مجموعهها پر است از رباعیّات مسلّم دیگر شعرا یا رباعی هایی که در متون کهن، بدون ذکر نام شاعر نقل شدهاند.
مهستی گنجه ای از نخستین شاعرانی است که شهرآشوب را در قالب رباعی سروده است. از برخی معاصرین مهستی نیز شهرآشوبهایی در قالب رباعی در دست است اما چه از لحاظ کمّی و چه از لحاظ کیفی، در مقایسه با شهرآشوب های مهستی قابل توجه نیستند، لذا به جرات میتوان ادعا کرد مهستی نه تنها از نخستین بلکه یکی از بهترین سرایندگان شهرآشوب در قالب رباعی است و زیباترین شهرآشوبها را در دیوان این سخنور نغزگو میتوان یافت.
از قدیمی ترین منابعی که ردپای مهستی در آنها دیده می شود، دیوان حکیم سنائی غزنوی، مجمع الرباعیات ابوحنیفه عبدالکریم بن ابی بکر (در اواخر سده ششم هجری)، المعجم فی معائیر اشعار العجم شمس الدین محمد بن قیس رازی (در سده هفتم) و الهی نامه عطار نیشابوری است.
با وجود جایگاه برجستة مهستّی در تاریخ ادبیات ایران، متاسفانه به دلایلی که ما در شمارة دوّم مجلّة فرهنگی و هنری سفینه تبریز به بررسی آنها پرداخته ایم، عمدة مورّخان ادبی دربارة این شاعر سکوت کرده اند.
در شمارة دوّم سفینة تبریز، پس از درج دو مقاله از زنده یادان رشیدیاسمی و اسماعیل امیرخیزی در خصوص جایگاه شاعری مهستی، چهار یادداشت مهم از: مهدی دهقان( مولّف کتاب ارزشمند رباعیات مهستی؛ پژوهشی نو در منابع کهن)،غلام دانایی(منتقد ادبی)،مریم مشرّف(استاد گروه ادبیات دانشگاه شهید بهشتی)و پروفسور رفائیل حسین اف(استاد گروه ادبیات دانشگاه باکو) درج کرده ایم.
شمارة دوّم مجلّه سفینة تبریز به زودی در کتابفروشی های معتبر سراسر کشور توزیع می شود.
@safinehyetabriz
از مهستی گنجوی تا حذف زنان از تاریخ رباعی فارسی
*یادداشتی از :
استاد علی میرافضلی
به مناسبت مطلبی که دارم در مورد مهستی گنجوی مینویسم، سری به کتاب «این کوزهگر دهر: گزیدۀ رباعی از آغاز تا امروز» گرد آوردۀ مرتضی کاخی زدم (تهران، سخن، ۱۳۹۱) تا ببینم در این کتاب، چه رباعیاتی از مهستی گنجوی گزینش شده است. در کمال ناباوری دیدم که جناب کاخی اصولاً مدخلی به مهستی گنجوی اختصاص نداده و هیچ رباعیی به اسم این بانوی نامدار تاریخ رباعی فارسی نیاورده است. مگر میشود گزیدۀ رباعی فارسی، خالی از رباعیات یکی از ده رباعیسرای معروف فارسی باشد. فهرست را چند بار بالا پایین کردم و متوجه شدم که جناب کاخی در گزیدۀ خود هیچ زن شاعری را لایق راه یافتن به کتاب خود ندانسته است.
شاید گفته شود، سختگیری مؤلف در انتخاب بهترینهای رباعی فارسی، مانع از آن آمده که بانوان رباعی سرای پارسی از قبیل مهستی گنجوی، عایشۀ مقریه، رضیۀ گنجوی، جهان ملک خاتون از صافی انتخاب رد شوند. اما وقتی نام امثال محمد غزالی و مختاری غزنوی و قطران تبریزی و ابوالفرج رونی و سیف فرغانی و صباحی بیدگلی و واله داغستانی را در گزیدۀ ایشان میبینیم، عدم حضور مهستی گنجوی که نامش با نوع ادبی شهر آشوب در رباعی فارسی گره خورده و شماری از بهترین رباعیات فارسی از آن اوست، هیچ توضیح منطقی ندارد.
یادآوری: بر کتاب «این کوزه گر دهر»، نقد خوبی به قلم آقای محمدرضا ضیاء در مجلۀ بخارا چاپ شده است: «نگاهی به کتاب این کوزه گر دهر»، بخارا، سال پانزدهم، شماره ۱۰۰، خرداد – تیر ۱۳۹۳، ص ۴۲۱ – ۴۳۷
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
@safinehyetabriz
🔹 جعل یک غزل معاصر بنام #مهستی_گنجوی
در فغانم از دل دیر آشنای خویشتن
خو گرفتم همچو نی با ناله های خویشتن
جز غم و دردی که دارد دوستی ها با دلم
یار دلسوزی ندیدم در سرای خویشتن
.
.
.
غنچه ی پژمرده ای هستم که از کف داده ام
در بهار زندگی عطر و صفای خویشتن
همدمی دلسوز #تا نبود #مهستی را #چو شمع
خود بباید اشک ریزد در عزای خویشتن
#مهستی_بحرینی
1⃣ هر آشنا به شعر و ادبیات با یک بار خواندن و در اولین خوانش، زبان امروزین این غزل را متوجه می شود. انتساب این طرز سخن به شاعری از سده 6 هجری وصله ناچسبی است که تشخیص نادرستی آن سواد زیادی نمیخواهد و به وضوح از لابلای کلمات و ترکیبات آن قابل تشخیص است.
2⃣ این غزل نخستین بار در کتاب زنان سخنور در سال 1335 شمسی بنام مهستی گنجوی نقل شده است. البته با یک تغییر (تحریف) ظریف! و احتمالا به قصد کهن نمایی:
در مصرع اول از بیت آخر کلمه #چو تبدیل به #همچو شده تا تلفظ امروزی Mahasti بصورت کهن آن Mahsati خوانده شود!
همدمی دلسوز تا نبود مهستی را همچو شمع...
3⃣ اما با این تغییر، وزن مصراع اشکال پیدا کرده است. دومین اثری که این غزل در آن بنام مهستی ذکر شده دیوان مهستی گنجوی است. این بار با حذف حرف "تا" اشکال وزنی مصراع برطرف شده است:
همدمی دلسوز نبود مهستی را همچو شمع...
4⃣ هیچیک از دو اثر منبعی برای غزل ذکر نکرده اند. در سال 1349 در مجله ارمغان مقاله ای به قلم آقای محمدعلی جمالزاده در نقد دیوان مهستی چاپ شد که از انتساب این غزل اظهار شگفتی کرده و آن را غیر مستند خوانده بود. آقای طاهری گردآورنده دیوان مهستی در پاسخ نوشت: آقای سلیمی (مولف زنان سخنور) این غزل را از تذکره آفتاب عالمتاب نقل کرده اند.
5⃣ در تذکره آفتاب عالمتاب اثری از این غزل نیست و جز چند رباعی شعر دیگری بنام مهستی نیامده است.
ولی در صفحه 376 کتاب گنج غزل از آقای مهدی سهیلی چاپ سال 1346 این غزل بنام خانم مهستی بحرینی شاعر و مترجم معاصر ثبت شده است.
6⃣ به نظرم این شعر در اقتفای غزلی از مشفق کاشانی سروده شده که مطلع و مقطع آن چنین است:
ز آتش دل گریه سر کردم به پای خویشتن
سوختم چون شمع هر شب در هوای خویشتن
مشفقا دیگر گذشتم زان بت بیگانه خوی
خو گرفتم با دل دردآشنای خویشتن
#مهدی_دهقان
@parniyan7rang
استادجان با سلام و احترام، شما به یک مساله بسیار مهمی در ادبیات اشاره فرمودید که به نظر میرسد موضوع یک رساله دکتری در ادبیات فارسی ما باشد، یعنی بررسی دقیق اینکه چه شاعرانی، علی رغم معارف و دانش شفاهی بالا، طبع شعری داشتهاند، اما سواد خواندن و نوشتن نداشتهاند (به تعبیر دقیقتر امّی بودهاند)، چنانکه گفتهاند (بنده شخصا اطلاع دقیقی ندارم صرفا شنیدهام) ظهیر فاریابی چنین بوده است و شمس الدین سجاسی (متوفای سال ۶۰۲ق و مدفون در مقبرة الشعرای تبریز) ابیات و اشعار وی را تجمیع کرده ودیوانش را ترتیب داده است، یا حتی شعرایی داشتهایم که به هر دلیل (مانند اشتغالات مهمتر یا نگره عرفانی و غیره)، نسبت به تجمیع اشعار وترتیبدهی و دیوان سازی ابا داشتهاند، مانند حافظ شیرازی - که مرحوم ابن یوسف حدائقی نیز به تفصیل در فهرست کتابخانه سپهسالار (ج۱ یا ۲) بدان اشاره نموده است - که به جهت اشتغالش به نگارش تفسیری حجیم (شنیدهام ۱۴ جلدی؟) چندان فرقت یا اعتنایی به اشعار و ترتیببندی دیوان و غیره نداشته است و شاگردش محمد گلندام به تجمیع اشعار وی مبادرت ورزیده است. هر چند متاسفانه از این تفسیر قرآن کریم (که گویا تمامی اشتغالات اصلی و ابعاد زندگی حافظ را پوشش میداده) تاکنون در هیچ فهرستی و هیچ کتابخانهای گزارشی نشده است. و باز هم بخشی از شعرا که اساسا دیوانی نداشتهاند ونسخهای همنداشته اما پژوهشگران با جستجوهای فراوان در میان جنگها و یادداشتهای پشت نسخهای و لابلای متون کهن (منقولات)، یا حتی ادبیات شفاهی و سینه به سینه، ابیات شاعری را تجمیع نموده و دیوانی برای او (ولو مختصر) ترتیب دادهاند.
غرض اینکه این نکات که میفرمایید، بسیار مهم و کلیدی وحاوی نکات روشی نابی است، اینکه پیش از هر چیزی، پژوهشگر باید تصویری درست از زندگی شاعر، داشته باشد، آیا اساساً وی از کسانی بوده که خود دیوانی برای خودش ترتیب داده (که با این فرض حال دنبال نسخ مبیضه و مسوده شاعر بگردیم) یا چنین چیزی اثبات نشده است؟
در هر حال منت پذیرم با این نکته و ایماء لطیف خود، صبح پنجشنبه اخراییمان را زیباتر فرمودید، عزتتان پایدار و لطفتان مستدام ارادتمند🌹
پویش دسترسی عمومی به پیکرهٔ زبانی فرهنگستان زبان و ادب فارسی از مردادماه سال ۹۹ فعالیت خود را آغاز کرد. هدف پویش در مرحلهٔ اول کسب مجوز دسترسی عمومی به پیکرهٔ زبانی فرهنگستان و در صورت تحقق آن، پیگیری مراحل اداری صدور مجوز تا عملیشدن آن است.
در این مدت با پژوهشگران و اساتید رشتههای مرتبط با زبان و ادبیات فارسی و مهندسان حوزهٔ فناوری اطلاعات و نرمافزار بارها مشورت کردهایم و اطمینان یافتهایم که درخواستمان با توجه به شرایط، امکانات و زیرساختهای موجود شدنی است. از همین رو، ضمن سپاسگزاری از مسئولان فرهنگستان که طیّ سالها با دوراندیشی و درایت و دقت به فراهمآوردن این پیکرهٔ متنی ارزشمند اهتمام داشتهاند، از ایشان درخواست میکنیم که با موافقت خود راه دسترسی عمومی را به پیکرهٔ متنی هموار نمایند.
ما با آگاهی از محدودیتهای پیکره و با اطلاع از اینکه دسترسی به آن کلید حلّ تمام دشواریهای پژوهشهای مرتبط با زبان و ادبیات فارسی نیست، این درخواست را مطرح کردهایم. برخلاف تصوری که بر اساس آن دسترسی عمومی موجب سوءاستفادهٔ برخی از افراد میشود و تالی فاسد دارد، باور داریم که تحقق این خواسته از بسیاری از سوءاستفادههای فعلی جلوگیری میکند. مهمتر از همه، با لغو انحصار کاربری آن، گامی در جهت ایجاد فرصت برابر در امر پژوهشهای زبانی و ادبی نیز برداشته میشود. سخن آخر اینکه صدور مجوز دسترسی عمومی به پیکره میتواند مصداقی باشد برای "تمشیت فعالیتهای ناظر به حفظ میراث زبانی و ادبی فارسی"، چنانکه در اساسنامهٔ نهاد فرهنگستان زبان و ادب فارسی ذکر شده است.
همراهی بزرگواران و عزیزانی را که تاکنون به پویش پیوستهاند ارج مینهیم و از توجه و عنایت مسئولان فرهنگستان که مخاطبان این درخواستاند، بسیار سپاسگزاریم.
با احترام
پویش دسترسی عمومی به پیکرهٔ زبانی فرهنگستان زبان و ادب فارسی
با سلام و احترام،
درباره موضوع مطرح شده وفهم دقیق مساله ومحل نزاع، باید اشاره کرد، طبعاً عزیزانی که به صورت فنی وعلمی و روشمند، دستی در عرصه های متنوع ومتکثر حوزه نسخ خطی دارند (نه در قالب ورودهای موردی ومقطعی)، بهخوبی مستحضرند، عرصه "تصحیح متون"، آوردگاه دو نگرش کاملا مجزا از یکدیگر استو بهنظر میرسد بدون هیچ تردیدی تا زمانی که جوامع علمیما نگرشو رویکرد خود را به صورت دقیقتر وفنیتر و بلکه شفافتر تبیین، اصلاح و تصحیح نکنند، این موضوع تصحیح متون لاینحل، در قالب یک "مساله" باقی خواهد ماند.
الف. در نگرش نخست، نفس محتوا و متن یک اثر، موضوعیت دارد، به اینمعنا که محقق یا مرکزی علمی در صدد احیای یک اثر و نشر محتوای آن است، حال، این متن، یا جنبه دینی - مذهبی دارد، یا متنی ادبی - علمی است که به زعم هر دوی آنان، نشر آن متن، میتواند یکی از عرصه های دین یا دانش، یا هر دو را توسعه و بهبود بخشد. روی همین مبنا، عمده ارتکاز و تبادر ذهنی ما مسلمانان و بلکه ایرانیان همین قالب معهود است و قاعدتاً بهره مندی از انواع روشهای علمی تصحیح، صرفاً جنبه طریقیت داشته و بلکه امری کاملاً تشریفاتی دارد، چه، آنچه در نگره این عزیزان، اهمیت بنیادی دارد، "برآیند" کار، که احیای یک متن، زنده کردن یک دانشمند و عرضه آن به جامعه دینی و علمی است. لذا از همین باب است که محقق هر نوع تصرفی را در متن بر خود محفوظ میدارد، تا به تعبیر خود حضرات، یک متن "صحیح" و "سالم" به دست خواننده دهد وتا جاییکه مقدور است، مصحح محترم بر خود اجازه میدهد، برداشتها، دریافتها وحتی اشتباهات مسلم دینی، مذهبی، یا ضعفهای ادبی و ... پدیدآور را به زعم با تصرفات خود، تصحیح و اصلاح میکنند (پروژه قدیس سازی از پدیدآور اثر که هیچ خطایی نباید داشته باشد)، چون هدف از تصحیح متن در نگاه این گرامیان، "تصحیح متن" (ارائه متنی عاری از هرگونه خطا) است! چه، نگره محقق ما، تماماً از نوع "ارزشی" است.
ب. در نگرش دوم، صرف نظر از موضوع متن (که هر چه میتواند باشد ومحقق تقریباً نسبت به موضوع بی طرف و خنثی است)، نفسِ عملیات، فرایند علمی تصحیح و تحقیق یکمتن مطلوبیت و موضوعیت دارد و به دگر تعبیر، چگونگی و چرایی خود این مجموعه "روشها"، عملیات و حرکات علمی، برای محقق یا مرکزی علمی، اساساً موضوعیت دارد و متن اثر (گرچه به نحو اجمال همواره اهمیت دارد) خیلی امری زیربنایی و موضوعی بنیادی نیست و در این فرایند، آنچه موضوع داوریهای علمی است، چگونگی، چرایی، سطح بهره مندی و توانمندی محقق در بهرهگیری از انواع روشهای تصحیح متون است (ثبوتاً و اثباتاً) و در یک کلام، دقیقاً، آنچه در دانشگاههای دنیا، اصل و اساس است در این ساحه، نفس فرایند علمی تصحیح متون است و در ارزیابیها، موضوع آن متن، در درجات نازلتری قرار دارندو جالب است، بدانیم، یکی از اساتید دانشکده شرق شناسی دانشگاه زوریخ، در سوئیس، میفرمودند، ما در دوره ای، برای دانشجویان خود، بررسی تطبیقی متون چند تصحیحه از یک اثر را در قالب دو واحد گذاشتیم تا دانشجویان با روشها و قالبها وفرایندهای متنوع تصحیحمتون کهن آشناتر شوند، تا اندکی از دور، با سطح توانایی علمی، میزان توانمندی، و قدرت علمی یک "مصحح"، و چگونگی بهره مندی یک "محقق" از روشهای تصحیح متن، در فرایند تصحیح یکمتنکهن، به نحو تئوریک آشنا شده و قبل از ورود عملی به این ساحه بسیار سنگین و خطیر، از دور مدتی، نقطه نقطه حرکات مهره ها و علمیات فرهیختگان این آوردگاه سترگ شطرنج اندیشه را به نظاره بنشینند! به خصوص با اینموضوع مهم، به نحو دقیقتری آشنا میشود اینکه "روش تصحیح"، چندان امری "انتخابی" (تعیینی) نیست، بلکه، امری "انتصابی" (تعیّنی) است، یعنی، این کیفیت فیزیکی و چگونگی متن است که "روش تصحیح" را تعیینمیکند، برای مثال وقتی، نسخه شما تک نسخه (به شرط یأس کامل از وجود نسخه ای دیگر ولو به شکل بازسازی واستخراج از متوندیگر) باشد، روش تصحیح قیاسی، امری تعیّنی است.
حال برگردیم به ما نحن فیه، سخن دقیقا اینجاست، در دانشگاههای ما، کدامیک مد نظر متولیان امر است؟ نگره نخست یا دوم؟ یا ملغمه ای از هر دو؟! اساتید بزرگواری که درصدد تصویب و تایید، یا حتی رد این پروپوزالها هستند، به طور طبیعی، ارتکاز ذهنیشان از تصحیح متن، طبعاً همیننگره التقاطی (قالب و محتوا) است و مطمئنا تا سالیان درازی، نمیتوانیم به این آسانی، ذهنیت اساتید و حتی دانشجویان و در یککلام ارتکاز و ذهنی جامعه مصححان را تغییر داده و تفکیک کنیم، لذا را بهناچار باید همیننگاه التقاطی را اندکی نظم داده و اگر مقدور باشد با مشورت و نظر کارشناسانه بزرگان این ساحه خطیر، روشمند سازیم.
روی این مبنا، اینکمینه، به عنوان کوچکترین عضو این جامعه پژوهشی، متواضعانه، عرض میکنیم، اگر بناست، این تصحیح متن، با تاکید بر محتوا
با سلام و احترام،
درباره موضوع مطرح شده وفهم دقیق مساله ومحل نزاع، باید اشاره کرد، طبعاً عزیزانی که به صورت فنی وعلمی و روشمند، دستی در عرصه های متنوع ومتکثر حوزه نسخ خطی دارند (نه در قالب ورودهای موردی ومقطعی)، بهخوبی مستحضرند، عرصه "تصحیح متون"، آوردگاه دو نگرش کاملا مجزا از یکدیگر استو بهنظر میرسد بدون هیچ تردیدی تا زمانی که جوامع علمیما نگرشو رویکرد خود را به صورت دقیقتر وفنیتر و بلکه شفافتر تبیین، اصلاح و تصحیح نکنند، این موضوع تصحیح متون لاینحل، در قالب یک "مساله" باقی خواهد ماند.
الف. در نگرش نخست، نفس محتوا و متن یک اثر، موضوعیت دارد، به اینمعنا که محقق یا مرکزی علمی در صدد احیای یک اثر و نشر محتوای آن است، حال، این متن، یا جنبه دینی - مذهبی دارد، یا متنی ادبی - علمی است که به زعم هر دوی آنان، نشر آن متن، میتواند یکی از عرصه های دین یا دانش، یا هر دو را توسعه و بهبود بخشد. روی همین مبنا، عمده ارتکاز و تبادر ذهنی ما مسلمانان و بلکه ایرانیان همین قالب معهود است و قاعدتاً بهره مندی از انواع روشهای علمی تصحیح، صرفاً جنبه طریقیت داشته و بلکه امری کاملاً تشریفاتی دارد، چه، آنچه در نگره این عزیزان، اهمیت بنیادی دارد، "برآیند" کار، که احیای یک متن، زنده کردن یک دانشمند و عرضه آن به جامعه دینی و علمی است. لذا از همین باب است که محقق هر نوع تصرفی را در متن بر خود محفوظ میدارد، تا به تعبیر خود حضرات، یک متن "صحیح" و "سالم" به دست خواننده دهد وتا جاییکه مقدور است، مصحح محترم بر خود اجازه میدهد، برداشتها، دریافتها وحتی اشتباهات مسلم دینی، مذهبی، یا ضعفهای ادبی و ... پدیدآور را به زعم با تصرفات خود، تصحیح و اصلاح میکنند (پروژه قدیس سازی از پدیدآور اثر که هیچ خطایی نباید داشته باشد)، چون هدف از تصحیح متن در نگاه این گرامیان، "تصحیح متن" (ارائه متنی عاری از هرگونه خطا) است! چه، نگره محقق ما، تماماً از نوع "ارزشی" است.
ب. در نگرش دوم، صرف نظر از موضوع متن (که هر چه میتواند باشد ومحقق تقریباً نسبت به موضوع بی طرف و خنثی است)، نفسِ عملیات، فرایند علمی تصحیح و تحقیق یکمتن مطلوبیت و موضوعیت دارد و به دگر تعبیر، چگونگی و چرایی خود این مجموعه "روشها"، عملیات و حرکات علمی، برای محقق یا مرکزی علمی، اساساً موضوعیت دارد و متن اثر (گرچه به نحو اجمال همواره اهمیت دارد) خیلی امری زیربنایی و موضوعی بنیادی نیست و در این فرایند، آنچه موضوع داوریهای علمی است، چگونگی، چرایی، سطح بهره مندی و توانمندی محقق در بهرهگیری از انواع روشهای تصحیح متون است (ثبوتاً و اثباتاً) و در یک کلام، دقیقاً، آنچه در دانشگاههای دنیا، اصل و اساس است در این ساحه، نفس فرایند علمی تصحیح متون است و در ارزیابیها، موضوع آن متن، در درجات نازلتری قرار دارندو جالب است، بدانیم، یکی از اساتید دانشکده شرق شناسی دانشگاه زوریخ، در سوئیس، میفرمودند، ما در دوره ای، برای دانشجویان خود، بررسی تطبیقی متون چند تصحیحه از یک اثر را در قالب دو واحد گذاشتیم تا دانشجویان با روشها و قالبها وفرایندهای متنوع تصحیحمتون کهن آشناتر شوند، تا اندکی از دور، با سطح توانایی علمی، میزان توانمندی، و قدرت علمی یک "مصحح"، و چگونگی بهره مندی یک "محقق" از روشهای تصحیح متن، در فرایند تصحیح یکمتنکهن، به نحو تئوریک آشنا شده و قبل از ورود عملی به این ساحه بسیار سنگین و خطیر، از دور مدتی، نقطه نقطه حرکات مهره ها و علمیات فرهیختگان این آوردگاه سترگ شطرنج اندیشه را به نظاره بنشینند! به خصوص با اینموضوع مهم، به نحو دقیقتری آشنا میشود اینکه "روش تصحیح"، چندان امری "انتخابی" (تعیینی) نیست، بلکه، امری "انتصابی" (تعیّنی) است، یعنی، این کیفیت فیزیکی و چگونگی متن است که "روش تصحیح" را تعیینمیکند، برای مثال وقتی، نسخه شما تک نسخه (به شرط یأس کامل از وجود نسخه ای دیگر ولو به شکل بازسازی واستخراج از متوندیگر) باشد، روش تصحیح قیاسی، امری تعیّنی است.
حال برگردیم به ما نحن فیه، سخن دقیقا اینجاست، در دانشگاههای ما، کدامیک مد نظر متولیان امر است؟ نگره نخست یا دوم؟ یا ملغمه ای از هر دو؟! اساتید بزرگواری که درصدد تصویب و تایید، یا حتی رد این پروپوزالها هستند، به طور طبیعی، ارتکاز ذهنیشان از تصحیح متن، طبعاً همیننگره التقاطی (قالب و محتوا) است و مطمئنا تا سالیان درازی، نمیتوانیم به این آسانی، ذهنیت اساتید و حتی دانشجویان و در یککلام ارتکاز و ذهنی جامعه مصححان را تغییر داده و تفکیک کنیم، لذا را بهناچار باید همیننگاه التقاطی را اندکی نظم داده و اگر مقدور باشد با مشورت و نظر کارشناسانه بزرگان این ساحه خطیر، روشمند سازیم.
روی این مبنا، اینکمینه، به عنوان کوچکترین عضو این جامعه پژوهشی، متواضعانه، عرض میکنیم، اگر بناست، این تصحیح متن، با تاکید بر محتوا
با سلام و سپاس بانوی گرامی خردمند، ممنون و سپاسگزارم نکات ارزندهای فرمودید. اما دو نکته مهم در سخنان سرکار عالی بود که با اجازه، توضیح مختصری میدهم.
الف) فرمودید "آهنگ زندگی این نسل کوک نیست، چطور میتوانیم با این آهنگ ناکوک قلم را بر کاغذ برقصانیم ...".
عرض شود، اگر نیم نگاهی به زندگی صاحبان اندیشه و مولفان در پهنه تاریخ بیفکنید (برای نمونه نگاهی بکنید ادوار اسفناک، پریشان ومتلاطم ایران بین ۴۰۰ تا ۱۲۰۰ق) به خوبی درخواهید یافت، زمانه با آنان هرگز سر سازگاری نداشته ولی در همان اوضاع پریشان چه آثار وزین و ماندگاری از خود برجای نهادهاند (فقط برای نمونه بنگرید به آثار تولید شده منظوم و منثور فارسی در قرن هفتم هجری سالهای ۶۰۱ تا ۶۹۹ق)، آیا شما وضعیت جامعه را متلاطمتر از دوره وحشتناک حمله مغول سراغ دارید؟ با این حال در همان ایام ببینید چه آثار گرانبهایی خلق شده است، پس اینکه انتظار داشته باشیم، زمانه با ما کوک شود و عوامل داخلی و خارجی مستقر شوند و شرایط فراهم شود تا ما در آرامش بتوانیم به تحقیق و تولید کارهای ماندگاری دست زنیم، جسارت تلقی نشود، به نظر میرسد رؤیایی تعبیر نشدنی است. این کمترین حداقل در انجام دهها نسخه خطی، بارها عباراتی مشاهده کردهام (چه مولف و چه کاتب) که اشاره به نداری، پریشانی و آشفتگی حال "خود" یا "جامعه" داشتهاند، عباراتی همچون: "فرغت من ... فی کمال دماغ سوختی"، "فرغت من ... فی کمال پریشان حالی" یا همین دیروز انجامه یک نسخه را در کانال جستاری در اسناد کهن نهادیم که کاتب آن را در اوج جنگ جهانی اول و قحطی و پریشان حالی کتابت کرده است و از این دست امور، اینها همه حاکی از آن است که بیشتر پدیدآوران آثار جملگی به نوعی گرفتاریهای متعدد داشتهاند، حال گرفتاریهای فردی یا اجتماعی، ولی در عین حال خم به ابرو نیاورده و با پشتکار و انگیزه و همت تمام عیار، کار خود را [🍃بی سر و صدا🍃] پیش بردهاند (برای نمونه بنگرید به مشکلاتی که مرحوم علامه امینی در تالیف الغدیر پیش روی خود داشته است).
غرض اینکه انسانهای صاحب همت و انگیزه و هدف، هرگز دنبال فرصت و موقعیت مناسب نمیگردند، بلکه خود، در میان این اوضاع پریشان، فرصت ایجاد و خلق میکنند.
ب) فرمودید: "اساتید آنچه بدست آوردهاند، با گشاده دستی تمام در اختیار جوانان قرار نمیدهند". بله بله اصل این سخن حق است، بارها و بارها با ادبیات مختلف این کلام شنیده و گفته میشود، اما نکته مهمی که نباید از نظر دور داشت، اینکه ما و شما گاهی از اساتید ذهنیت و تصوراتی داریم که شاید اندکی دور از واقعیت باشد، مطمئن باشید، طبق یک تعریف معین، اگر استادی خودش چیزی بداند، لاجرم به اشکال و قالبهای مختلف، به دانشجوی خود منتقل خواهد کرد، شاید دیروز میشنیدیم برخی در انتقال آموزهها و دانستههای خود، بخل به خرج میدهند، اما به اعتقاد اینکمترین، این تلقی، اکنون با لحاظ شرایط و مقتضیات زمان حاضر، دیگر، یک خطای فاحش است! چه، اینکه، افزایش مشغلههای ناخواسته فردی و اجتماعی از طرفی و گستردگی اعجاب آور علوم مختلف، منابع مطالعاتی و پژوهشی و ...، از طرف دیگر، لاجرم احاطه بر همه دانشها و روشها، حتی در حوزه مطالعاتی اختصاصی (مثلا ادبیات فارسی)، نیز بر اساتید حقیقتاً متعذر شده است. برای نمونه و مثال شما یک استاد ادبیات فارسی را در نظر بگیرید، در کنار هزاران متن کهن معهود (= تاریخ ادبیات فارسی و تاریخ نگارشهای فارسی و ...)، بایستی با هزاران نسخه خطی فارسی نویافته، همچنین هزاران متن نو تصحیح شده، با صدها منبع نگارش یافته در حوزه ادبیات فارسی باید آشنا شود، همچنین اگر این استاد بخواهد اطلاعات ودانشش به روز باشد، بایستی به چندین زبان آگاهی داشته باشد تا بتواندکتابها، پایاننامهها و مقالاتی که در حوزه ادبیات فارسی به زبانهای دیگر نوشته شده یا میشود را رصد کند، در کنار اینها شما مباحث روشی در همه عرصههای مرتبط را در نظر بگیرید، مثلا برای یک نمونه کوچک، روش تصحیح انتقادی متون و پیش نیازها و نیازهای آن و دسترسی و مطالعه و فهم جوانب آنها و .. با این هدف که بتواند بانضمام و لحاظ شرایط و مشکلات فردی و اجتماعی، آنها را به دانشجویانی منتقل نماید (دانشجویان حواس پرتی که اوقات گرانبهایشان علی الدوام با گوشی سپری میشود)! حال شما فکر میکنید چند درصد از این اساتید حداقل در رشته خود، میتوانند چنین باشند؟
دامن سخن را کوتاه کنم، غرض اینکه، در این زمانه که دسترسی به انواع و اقسام سرچشمههای علمی (مانند منابع مخطوط و مطبوع دیجیتالی) وقالبی (مانند روشهای تحقیق، تصحیح و ...) حقیقتا فراهم است، نباید انتظار زیادی از اساتید داشت، ضمن اینکه بسیاری از این بزرگواران، در کنار تلاشهای معمول خود، با شرایط و مقتضیات زمان حاضر، شاید نتوانند بر همه این دانشها و روشها احاطه و اشراف کامل داشته باشند
لذا بهترین راهکار این است، با بازکردن چشمان خود (یادگیری نگاه منشوری به متون) خودمان نیز دانشها، روشها و ابزارهای مورد نیاز را فرا گیریم. یقین داشته باشید، اگر "دانش"جویی، پیجوی "دانش" باشد، در میان انبوه این دادهها، کانالها، آموزهها و نکتهها و ...، بدون تردید خیلی از "دانشها" و "روشها" را خودکار، فرا میگیرد، اما به تعبیر یکی اندیشمندان، نکته اساسی اینجاست: "کِشتیای که عازم هیچ بندری نیست، موافق یا مخالف بودن باد، اهمیتی ندارد"!
امیدوارم روزی به این رشد و آگاهی برسیم، در کنار عبور همیشگی از "نگاه عالی به دانی" (در مراکز علمی کشور)، روح دانش جویی و دانش محوری، در دانشگاههای ما نهادینه شود، به گونهای که دانشجو و استاد، احساس کنند مکمل هم هستند و برای نمونه، آنقدر دانشجو پیش رفته باشد (مانند برخی دانشگاههای آلمان)، که بعد از ارائه تحقیق، پایان نامه یا مقاله از سوی وی، استاد پیش آید و از دانشجو "اجازه" بخواهد و بگوید: "من بسیار سپاسگزارم بابت این تحقیق ارزشمندت، میخواستم ازت اجازه بگیرم از تحقیقاتت، در پژوهش خودم استفاده نمایم"!💐
با سپاس وعذرخواهی از تطویل🍃🙏
✅ سوال: برخی از اشعار دوره قاجار (یا دورههای دیگر) بسیار ضعیف هستند، مانند اشعار عربی، که در حد فاجعه میباشند، آیا تصحیح یا نشر آنها فایدهای دارد؟
🔹 پاسخ: یک اثر، تنها یک بعدش جنبه ترویجی، ادبی، اخلاقی، علمی و .. آن است، در کنار آن ابعاد و فوائد متعددی دارد، برای مثال دانشجویی که میخواهد در باره ادبیات دوره قاجار تحقیقی نماید، به طور طبیعی، تعیین سطح ادبی و مقایسه و چگونگی وضعیت مکتبهای ادبی دوره قاجار مثلا، جملگی بر محور و عهده همین متون است. ضمن اینکه بارها مشاهده شده، گاهی در جوف ادبیاتِ ضعیف، بار معنایی بالایی نهفته است، برای نمونه ممکن است شاعر ما، در حقیقت عارفی کم سواد بوده باشد، ولی عنایاتی به او شده اما ابیات به ظاهر ضعیفش، مشحون از نکات بدیع و لطیف عرفانی بوده باشد. لذا به نظر میرسد، نبایست صرفا به جنبه ادبی و سطح آنها نگریسته شود، مانند بسیاری از دیوانها، اینها به هر حال میراث ما هستند و طبعا در یک سطح نیستند و اینکه همواره از ادبیاتمان یک سطح معقول، به لحاظ لفظ و معنا را انتظار داشته باشیم و کمتر از آن سطحِ استاندارد، را رها کنیم در نشر و ...، این تعامل، گر چه در مواردی شایسته است، اما به نظر میرسد چندان روشی منطقی نباشد و واقعیتها را باید پذیرفت و این نگاه غیر روشمند گاهی خسارات زیادی هم در پی دارد، کسانی که متصلب و متفرط در این نگاهند، شاید روزی به عنوان مثال اگر ابیات نسبتا ضعیف حافظ، سروده شده در ۲۰ سالگی وی را با امضای خود وی، به اینها نشان دهیم (لو فرض) باز هم باور نمیکنند! گو اینکه حافظ مادرزاد، سطح همه اشعارش در حد همین ابیات فعلی موجود در دیوان وی است!
به طور طبیعی یک شاعر، یک دوره صیرورت و کمالی داشته است، دورههای نخست، کما هو المعهود، ابیات وی، چندان قوتی نداشته و به لحاظ ادبی به تدریج قویتر شده و به فراخور دانش شاعر، ابیات وی، بار معنایی غنیتری یافته است. حوزه ادبیات، دوره کمال تدریجی یک شاعر را باید به رسمیت بشناسد و منطقاً پذیرش و انتساب اشعار قوی به فلان شاعر و نفی ابیات دیگر از وی، صرفاً به جهت قوت و ضعفِ ابیات، بلاتردید امری غیر روشمند هست و شکی نیست، اگر این نگاه منطقی و میمون، در مجامع علمی و دانشگاهی ما جا میافتاد، مطمئناً تکلیف بسیاری از ابیات منسوب به شعرای بزرگ ما روشن میشد.
به هر تقدیر، در پاسخ به سوال مفروض، با اذعان به اینکه اولویت آثار مخطوط باید متون قوی و غنی باشد، در کنار آنها، بدون هیچ تصرف و دستبردی در متن (متاسفانه فراوان دیده شده مصحح، متن یا وزن ضعیف ماتن یا شاعری را اصلاح کرده است!) و بدون هیچگونه پیشداوری و ارزشگزاری منتشر شوند و اتفاقاً موضوع "نقد" بعدی اثر، دقیقاً همین است، بگذارید متون ما که آینهای تمام نما از سطح فرهنگ و هویت تاریخی ماست، همآنگونه که هستند (کما هو هو)، بدون هیچ بزک و دخل و تصرفی، منتشر شوند و قضاوتها نسبت به ضعف و قوت متن را بگذاریم بر عهده منتقدان حوزه ادبیات.
با سپاس🍃🌹🍃
🆔 @raweshshenasi
استادجان با سلام و احترام، شما به یک مساله بسیار مهمی در ادبیات اشاره فرمودید که به نظر میرسد موضوع یک رساله دکتری در ادبیات فارسی ما باشد، یعنی بررسی دقیق اینکه چه شاعرانی، علی رغم معارف و دانش شفاهی بالا، طبع شعری داشتهاند، اما سواد خواندن و نوشتن نداشتهاند (به تعبیر دقیقتر امّی بودهاند)، چنانکه گفتهاند (بنده شخصا اطلاع دقیقی ندارم صرفا شنیدهام) ظهیر فاریابی چنین بوده است و شمس الدین سجاسی (متوفای سال ۶۰۲ق و مدفون در مقبرة الشعرای تبریز) ابیات و اشعار وی را تجمیع کرده ودیوانش را ترتیب داده است، یا حتی شعرایی داشتهایم که به هر دلیل (مانند اشتغالات مهمتر یا نگره عرفانی و غیره)، نسبت به تجمیع اشعار وترتیبدهی و دیوان سازی ابا داشتهاند، مانند حافظ شیرازی - که مرحوم ابن یوسف حدائقی نیز به تفصیل در فهرست کتابخانه سپهسالار (ج۱ یا ۲) بدان اشاره نموده است - که به جهت اشتغالش به نگارش تفسیری حجیم (شنیدهام ۱۴ جلدی؟) چندان فرقت یا اعتنایی به اشعار و ترتیببندی دیوان و غیره نداشته است و شاگردش محمد گلندام به تجمیع اشعار وی مبادرت ورزیده است. هر چند متاسفانه از این تفسیر قرآن کریم (که گویا تمامی اشتغالات اصلی و ابعاد زندگی حافظ را پوشش میداده) تاکنون در هیچ فهرستی و هیچ کتابخانهای گزارشی نشده است. و باز هم بخشی از شعرا که اساسا دیوانی نداشتهاند ونسخهای همنداشته اما پژوهشگران با جستجوهای فراوان در میان جنگها و یادداشتهای پشت نسخهای و لابلای متون کهن (منقولات)، یا حتی ادبیات شفاهی و سینه به سینه، ابیات شاعری را تجمیع نموده و دیوانی برای او (ولو مختصر) ترتیب دادهاند.
غرض اینکه این نکات که میفرمایید، بسیار مهم و کلیدی وحاوی نکات روشی نابی است، اینکه پیش از هر چیزی، پژوهشگر باید تصویری درست از زندگی شاعر، داشته باشد، آیا اساساً وی از کسانی بوده که خود دیوانی برای خودش ترتیب داده (که با این فرض حال دنبال نسخ مبیضه و مسوده شاعر بگردیم) یا چنین چیزی اثبات نشده است؟
در هر حال منت پذیرم با این نکته و ایماء لطیف خود، صبح پنجشنبه اخراییمان را زیباتر فرمودید، عزتتان پایدار و لطفتان مستدام ارادتمند🌹
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com