#حضرت_مسلم_علیه_السلام #غلامرضا_سازگار به نام حضرت مسلم ثنا کنم آغاز
که سیدالشهدا راست اوّلین سرباز
به خاک تربت اوسجده میبرم به نماز
حریم اوست مرا قبلهگاه راز و نیاز
عقیده ام به جز این نیست درمسیر ولا
چه خاک تُربت مسلم چه خاک کرب وبلا
کسی که بود سراپا حقیقت ایمان
کسی که گشت زخونش مرّوج قرآن
کسی که دست ز جان شست در ره جانان
کسی که زائر قبرش بُوَد امام زمان
کسی که پیشتر از موسم ولادت او
گریست چشم نبی، درغم شهادت او
فدای حق شد وبعد ازهزاروسیصدسال
هنوز زندگیاش را بوَد شکوه و جلال
رسد، ندای رسایش به گوش، درهمه حال
که ای تمام خلایق به قادر متعال
زجان گذشتن ماخاندان سعادت ماست
بنای ماهمه درسایهء شهادت ماست
به منطقی که بسی جاودانه خواهدبود
لبان شسته به خون را زهم چوغنچه گشود
به خون پاک شهیدان عشق خواند درود
به خلق کور و کر کوفه اینچنین فرمود
که ای به ملک خدا برستمگران بنده
بشر ز ننگ شما تا ابد سر افکنده
شماکه بهر بدن جان خویش را کشتید
به پاس کافر، ایمان خویش را کشتید
به حفظ ظالم، وجدان خویش را کشتید
به حکم دشمن، مهمان خویش را کشتید
شما که عهد خدا و رسول بگسستید
شما که دل به یزید شرابخور بستید
به آن نمازگزارِ به سجده گشته شهید
به آتشین سخنان ابوذرِ تبعید
به خون زندۀ عمّار کُشتۀ توحید
امام من که بوَد مظهر خدای مجید
پیام داده که تسلیم دست خصم مشو
فراز دار برو، زیر بار ظلم مَرو
به آیه آیۀ قرآن به مصطفی سوگند
به جان پاک پیمبر به مرتضی سوگند
به اشک دیدۀ زهرابه مجتبی سوگند
به خون پاک شهیدان کربلا سوگند
که این شعارشهیدان راه ایمان ست
سکوت، پیش ستمگرخلاف قرآن ست
شماکه جمله به حبل خدای چنگ زدید
چرا به دامن خود لکّه های ننگ زدید
چرابه پیکرمهمان خویش سنگ زدید
زخون به چهرهاش ازضرب سنگ رنگ زدید
زنانتان به پذیرائیام چو برخیزند
به جای گل همه آتش به فرق من ریزند
به کوفهای که شماغرق ذّلتید در آن
به کوفهای که درآن ازشرف نمانده نشان
به کوفهای که کند کفر جلوۀ ایمان
به کوفهای که بوَد گرگ رالباس شبان
نفس کشیدن درخاک آن سیه روزی ست
برای مردم آزاده مرگ، پیروزی ست
نسیم آورد از شهر مکّه بوی حسین
فراز بامم و چشمم بُود به سوی حسین
که وقت مرگ ببینم رخ نکوی حسین
نگاه داشته ام جان در آرزوی حسین
عزیز فاطمه از دردرآ، به دیدۀ من
که تا بپای تو اُفتد سر بُریده من
نوشته بودمت ای آفتاب برج کمال
که کوفیان همه کردند ازمن استقبال
ولی تمام شکستندعهدخودبه جِدال
جداشدند ز من از طریق کفر و ظلال
خداگواست که دیشب زنی پناهم داد
چودیدخانه ندارم به خانه راهم داد
چه اشکهاکه به یاد تو ریختم دیشب
چه رازها که عیان با تو داشتم بر لب
به سوی کوفه میاای بزرگ آیت رب
که خون چکد به عزایت زدیدۀ زینب
میابه کوفه که این قوم بی خبر زخدا
به پیش چشم عزیزان سرت کنند جدا
به پای کاخ ستم فوج فوج عدوانش
یکی بگفت:شکستیم عهدو پیمانش
یکی بگفت: مبادا کنند قربانش
یکی بگفت: که شاید برند زندانش
به گوش بود در آنجا ز هردری سخنی
که شد ز بام سرازیر نازنین بدنی
ندیده دیده خدایا که نازنین مهمان
سرش به بام وتنش درمحلّ قصّابان
دو ماهپارهء او در میانۀ زندان
عزا گرفته نهانی ز چشم زندانبان
ستاره ریخته«میثم»ز آسمان بَصَر
به یادآن پدر و اشک چشم آن دو پسر
🔹@deabelnews