〰🔅📚🔅〰〰〰🔅📚🔅〰
از سامرا حرکت کرد به سمت کربلا ، دو تا کتاب بود که به شدت مورد نیازش بود ، کتاب ها کمیاب بودند و امید چندانی به پیدا کردنشان نداشت . متوسل شد به حضرت امام حسین علیه السلام و از حضرت آقا درخواست کمک کرد ، در کمال ناباوری هر دو کتاب را لابه لای کتاب های 📚 یک دستفروش که نزدیک حرم بساط کرده بود ، پیدا کرد ، فوری پرسید : ببخشید آقا ، این دو کتاب چند ❓
دستفروش ، گفت : قابل شما رو نداره ، ۲۲ قَران
پول زیادی بود ، همه پولی که داشت با هزینه برگشتش به کربلا هم کافی نبود ، اما چاره ای نداشت ؛ عبا ، عمامه ، قبا و حتّی کفش پای خودش را فروخت و بالاخره پول 💰 کتاب رو جور کرد و با خوشحالی تمام ، هر دو کتاب را خرید .
الان بدون پول و با این لباس ، چکار کنه ⁉️ چطوری برگرده کربلا ⁉️ در گوشه حرم نشست ، کم کم مردم و علما متوجه وی شدند و او را شناختند ، با تهیه لباس و خرج سفر ، علامه میرزا حسین نوری را با سلام و صلوات ، راهی سامرا کردند .
#داستان_کوتاه
🔹🔶🔷 @dorostrah 🔷🔶🔹
https://telegram.me/dorostrah