Forwarded From شعر و درمان
‏⁧ #خشایار_دیهیمی (نویسنده و مترجم )کتابخانه‌ای زده و درخواستی نوشته.
اگر کتابی دارد که دیگر نمی‌خواهید، برایشان بفرستید. ⁧ #کتاب
#کودكان سرزمینم تشنه يادگير‌ی‌اند.

@sherodarman
Forwarded From آدرس جدید litera999@
#بیچارگان
#داستایوفسکی
#خشایار_دیهیمی


ﺑﯿﭽﺎﺭﮔﺎﻥ، ﺭﻣﺎﻧﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﻣﮑﺎﺗﺒﻪ، ﺩﺭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ 1844-45 ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻭ ﺑﺎﺯﻧﻮﯾﺴﯽ ﺷﺪ . ﺩﺭ ﻣﺎﻩ ﻣﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﯾﻔﺴﮑﯽ ﻧﺴﺨﻪ ﺩﺳﺖﻧﻮﯾﺲ ﺭﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﮕﺎﺭﻭﻭﯾﭻ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﺩﺍﺩ . ﮔﺮﯾﮕﺎﺭﻭﻭﯾﭻ ﺩﺳﺖﻧﻮﯾﺲ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﻧﮑﺮﺍﺳﻮﻑ ﺑﺮﺩ . ﻫﺮ ﺩﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺩﺳﺖﻧﻮﯾﺲ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺳﭙﯿﺪﻩﺩﻡ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺳﺎﻋﺖ 4 ﺻﺒﺢ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺩﺍﺳﺘﺎﯾﻔﺴﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺎﻫﮑﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﮔﻔﺘﻨﺪ . ﻧﮑﺮﺍﺳﻮﻑ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﮐﻪ ﮔﻮﮔﻮﻝ ﺗﺎﺯﻩﺍﯼ ﻇﻬﻮﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻧﺰﺩ ﺑﻠﯿﻨﺴﮑﯽ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻣﻨﺘﻘﺪ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻟﺤﻈﻪﺍﯼ ﺗﺮﺩﯾﺪ ﺑﺮ ﺣﮑﻢ ﻧﮑﺮﺍﺳﻮﻑ ﻣﻬﺮ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﺯﺩ . ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﻠﯿﻨﺴﮑﯽ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺩﺍﺳﺘﺎﯾﻔﺴﮑﯽ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ ﺟﻮﺍﻥ، ﻫﯿﭻ ﻣﯽﺩﺍﻧﯽ ﭼﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪﺍﯼ؟ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﺳﻦ ﻣﻤﮑﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺪﺍﻧﯽ . ﺩﺍﺳﺘﺎﯾﻔﺴﮑﯽ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﺍ ﺷﻌﻒﺍﻧﮕﯿﺰﺗﺮﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺣﯿﺎﺗﺶ ﺧﻮﺍﻧﺪ .
@litera9
#در_تایید_و_نفی_خواهش_زیستن
#آرتور_شوپنهاور
برگردان #خشایار_دیهیمی


پیشاپیش تا حدودی معلوم است و نیازی به گفتن ندارد که آنچه اکنون در این جهان پدیداری را پدید می آورد باید قاعدتا بتواند چنین نکند و در نتیجه غیرفعال بماند. حال اگر پدید آوردن پدیدار به معنای «خواهش زیستن» است، غیرفعال ماندن به معنای «نخواستن» است. و این در اساس همان ماگنوم ساکپاتِ ودانتا و نیروانای بوداییهاست.
نفی و خواهش زیستن» به هیچ روی به معنای نابودی نیست، بلکه صرفاً همان عمل نخواستن است: آنچه پیشتر می خواست، حالا دیگر نمیخواهد. این خواهش را که چیزی در خود است ما فقط از خلال عمل خواستن و در عمل خواستن بازمی شناسیم و بنابراین هرگز نمی توانیم بگوییم یا بدانیم که چیست یا پس از ترک این عمل چه می کند. پس نفی «خواهش زیستن»، برای ما، که خود پدیدار «خواهش» هستیم، گذار به نیستی است.
#بیچارگان
#داستایوفسکی
#خشایار_دیهیمی


ﺑﯿﭽﺎﺭﮔﺎﻥ، ﺭﻣﺎﻧﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﻣﮑﺎﺗﺒﻪ، ﺩﺭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ 1844-45 ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻭ ﺑﺎﺯﻧﻮﯾﺴﯽ ﺷﺪ . ﺩﺭ ﻣﺎﻩ ﻣﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﯾﻔﺴﮑﯽ ﻧﺴﺨﻪ ﺩﺳﺖﻧﻮﯾﺲ ﺭﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﮕﺎﺭﻭﻭﯾﭻ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﺩﺍﺩ . ﮔﺮﯾﮕﺎﺭﻭﻭﯾﭻ ﺩﺳﺖﻧﻮﯾﺲ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﻧﮑﺮﺍﺳﻮﻑ ﺑﺮﺩ . ﻫﺮ ﺩﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺩﺳﺖﻧﻮﯾﺲ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺳﭙﯿﺪﻩﺩﻡ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺳﺎﻋﺖ 4 ﺻﺒﺢ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺩﺍﺳﺘﺎﯾﻔﺴﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺎﻫﮑﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﮔﻔﺘﻨﺪ . ﻧﮑﺮﺍﺳﻮﻑ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﮐﻪ ﮔﻮﮔﻮﻝ ﺗﺎﺯﻩﺍﯼ ﻇﻬﻮﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻧﺰﺩ ﺑﻠﯿﻨﺴﮑﯽ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻣﻨﺘﻘﺪ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻟﺤﻈﻪﺍﯼ ﺗﺮﺩﯾﺪ ﺑﺮ ﺣﮑﻢ ﻧﮑﺮﺍﺳﻮﻑ ﻣﻬﺮ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﺯﺩ . ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﻠﯿﻨﺴﮑﯽ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺩﺍﺳﺘﺎﯾﻔﺴﮑﯽ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ ﺟﻮﺍﻥ، ﻫﯿﭻ ﻣﯽﺩﺍﻧﯽ ﭼﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪﺍﯼ؟ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﺳﻦ ﻣﻤﮑﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺪﺍﻧﯽ . ﺩﺍﺳﺘﺎﯾﻔﺴﮑﯽ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﺍ ﺷﻌﻒﺍﻧﮕﯿﺰﺗﺮﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺣﯿﺎﺗﺶ ﺧﻮﺍﻧﺪ .