Forwarded From سفير مهربانى 🕊
به سادگی بوئیدن گل 🌹


دخترکِ کنیز روی سکّوی خانه نشسته بود. یک دست را روی پایی که چند لحظة پیش قائم کرده بود، گذاشت و در دست دیگر جمع گلها را فشرد، گلهایی که خود چیده بودشان به عشق مولایش!
چشمان سیاهش را برای چندمین بار از روی گلها عبور داد تا از زیبایی شان مطمئن شود! تناسب رنگ های سفید وآبی و صورتی، خیالش را آرام نمود؛انگشتان ظریفش را لا به لای گل ها چرخاند تا آنها بهتر صف بکشند!
آخر می خواست وقتی آنها را به مولایش هدیه می دهد، همه چیز درست باشد؛ بویشان، رنگشان، نوازش نظمشان و حتّی محبّتی که لا به لایشان به دقت گزارده بود، همه و همه به آسانی مولا را خوشایند بیاید؛
چشمانش را بست؛ دسته گل را بالا آورد و بویید؛ عِطر، تمام جانش را پر کرد؛ همانطور چشم بسته، اندیشید دسته گلِ بدین کوچکی نمی تواند اینطور فضا را غالیه اندود کند،اصلا چنین رایحه ی مشام نوازی چرا تا لحظاتی پیش پراکنده نبود؟ نه؛ این رایحه ی گلها نیست؛ او آمده است!
به سرعت چشمانش را گشود و امام را در چند قدمی خود دید. شتابزده ایستاد و جواب سلامی را داد که امام با پیشدستی، لحظه ای قبل گفته بودند.
همیشه همینطور بود! هیچگاه نمی توانستی زودتر از ایشان سلام کنی. دخترک با شرمساری سر را به زیر انداخت و گل ها را به سوی امام دراز کرد و آهسته گفت: برای شماست، نا قابل است!
امام تبسّم همیشگی شان را مبدّل به خنده ای زیبا کردند، گل ها را گرفتند، بوییدند و گفتند: ممنونم.
طنین صدای مهربان امام در فضا پیچید و انعکاسش درون دخترک را لرزاند . لَختی بعد، صدای حسین بن علی (ع)، سایة سکوت را کنار زد: «هدیه من هم به تو، آزادی ات باشد!! ».
و هنگامی که چشمانِ از تعجب گشوده شده ی دختر به چشمانشان دوخته شد، ادامه دادند :« هدیه ات خیلی زیباست»و در حالیکه بوی گل ها را استشمام میکردند، کنیزِ شگفت زده را با عِطر خویش که همه جا، از جمله اطراف دخترک آکنده بود، تنها گزاردند ...
سخاوت او همیشه مایه ی شگفتی همه بود!
رسم او و خاندان بزرگوارشان در کرم و بخشش اینگونه بود که احسان را همواره با احسانی نیکوتر پاسخ میدادند، آری حسین، حسین بود، درست مثل نامش، خوب و نیکو!
و این را همه می دانستند زیرا که، خوبی اش آنطور که باران بر گونه می‏نشیند، حس میشود!!


📚نثر الدر، ج ١، ص ٣٣٥

#س_مهدى_نژاد
#سیره_مهربانی


مى خواهم سفير مهربانىِ او باشم🔻
@Safir_e_Mehrabani 🕊
Forwarded From سفير مهربانى 🕊
جانِ دشت، ملتهبِ دلشوره ای عظیم است؛ عظیم تر و تلخ تر از هر دلشوره ای که دنیا چشیده!
حسین راه می رود در بیابان...
حسین خارها را می کنَد با دست...
حسین می بوسد بچه ها را...
حسین قرآن می خواند...
حسین...
هر چه هست حسین است!
تا چشم کار می کند حسین است!!
از سویدای دل اصحاب گرفته تا کوچه پس کوچه های دلدادگی های رباب!
از تپش های قلب آشفته ی زینب گرفته، تا دست به سینه گذاشتن های عبّاس!
بیش از هزار سال است، چون امشبی که می شود،
بی قراری هایمان، گره می شود در گلو و دست مصیبت، بی اختیار کوفته می شود به سینه!
هر قدر هم که می گرییم، این غم، سبک شدنی نیست که نیست!
چشممان حسین می شناسد فقط!
تاریخ زندگی ما، سراسر حسین است!
حرارتی به غایت سرخ، که به سردی نخواهد گرایید!
کاش...
کاش صبحِ امشب، به سپیدی ننشیند...
عظیم ترین غم دوران، فردا رقم خواهد خورد!
مکن ای صبح طلوع!

#س_مهدى_نژاد
#امام_حسين عليه السلام ✨

مى خواهم سفير مهربانىِ او باشم🔻
@Safir_e_Mehrabani 🕊
Forwarded From سفير مهربانى 🕊
سفیر مهربانی🕊:
دنیای دو برادر میان چشمهایشان جریان داشت..
چشمهایی که به عباس می‌فهماند که برادر چه حالی دارد و چشمهایی که به حسین می فهماند، کوه تر از او روی زمین، برای تکیه زدن نمی شود پیدا کرد...
وقتی می نشستند روبروی هم، نفس در سینه ی زمین حبس می شد...انگار که زمان بایستد!
شیرِ غرّانِ حیدر، سرش را بالا نمی آورد و چشمِ حسین لحظه ای از تماشایش دست بر نمیداشت....
کاش...کاش...کاش جنگیده بودی عباس...
کاش حداقل راهِ گلوی چشمهایت را نمی بستند که بتوانی این دم آخر، با چشمهایت، یکبار هم که شده، مستقیم، قربان صدقه ی برادر بروی...
کاش حسین ساعتی بی تو را تجربه نمی کرد...
آخ...امان از غریبی...غریب آقام...
😭😭

#س_مهدى_نژاد

@Safir_e_Mehrabani🕊
Forwarded From سفير مهربانى 🕊
جانِ دشت، ملتهبِ دلشوره ای عظیم است؛ عظیم تر و تلخ تر از هر دلشوره ای که دنیا چشیده!
حسین راه می رود در بیابان...
حسین خارها را می کنَد با دست...
حسین می بوسد بچه ها را...
حسین قرآن می خواند...
حسین...
هر چه هست حسین است!
تا چشم کار می کند حسین است!!
از سویدای دل اصحاب گرفته تا کوچه پس کوچه های دلدادگی های رباب!
از تپش های قلب آشفته ی زینب گرفته، تا دست به سینه گذاشتن های عبّاس!
بیش از هزار سال است، چون امشبی که می شود،
بی قراری هایمان، گره می شود در گلو و دست مصیبت، بی اختیار کوفته می شود به سینه!
هر قدر هم که می گرییم، این غم، سبک شدنی نیست که نیست!
چشممان حسین می شناسد فقط!
تاریخ زندگی ما، سراسر حسین است!
حرارتی به غایت سرخ، که به سردی نخواهد گرایید!
کاش...
کاش صبحِ امشب، به سپیدی ننشیند...
عظیم ترین غم دوران، فردا رقم خواهد خورد!
مکن ای صبح طلوع!

#س_مهدى_نژاد
#امام_حسين عليه السلام ✨

مى خواهم سفير مهربانىِ او باشم🔻
@Safir_e_Mehrabani 🕊