Forwarded From چراغ مطالعه
📚 کتابی مستقل و مهم دربارهٔ شخصیّت میرعزای کاشانی - سلسله‌جنبان تعزیه‌گردانی ایران در دورهٔ ناصری - و مراثیِ عاشورایی وی، در ٦٣٠ صفحه

#کاشانیات
#میرعزا
#کشتی_نجات

@cheraghe_motaleeh
Forwarded From چراغ مطالعه
📸 تصویر مزبور، در انتهای کتاب میرعزا کاشانی در قلمرو تعزیه آمده و به سیّد مصطفی میرغم (معروف به شیپورچی)، نوهٔ میر سیّد مصطفی کاشانی (میرعزا) منسوب گشته است.

▪️ وی برادرزادهٔ سیّد مرتضی میرماتم، و احتمالاً فرزند سیّد کاظم میرغم (فرزند میرعزا) می‌باشد.

#کاشانیات
#میرعزا
#کشتی_نجات

@cheraghe_motaleeh
Forwarded From چراغ مطالعه
📚 محتشم و میرعزا؛ وام گیری های نسخ تعزیۀ میرعزا کاشانی از ترکیب‌بند عاشورایی محتشم کاشانی (مقاله)

✍🏻 محمّد خداداد و سعید خیرخواه

📖 (در: کاشان‌شناسی، شمارهٔ ۱۸، بهار و تابستان ١٣٩٦ ه‍ ش)

#کاشانیات
#میرعزا
#کشتی_نجات

@cheraghe_motaleeh
Forwarded From چراغ مطالعه
📸 تمثال نورانیِ روحانی وارسته، زاهد پارسا، و روضه‌خوان بی‌ریا و مخلصِ حضرت سیّدالشّهدا، مرحوم حجّةالإسلام‌والمسلمین حاج سیّد مهدی مصباحی بیدگلی (وفات: ۲۴ صفرالخیر ۱۴۱۱ = ۲۴ شهریورماه ۱۳۶۹)

▫️ مرحوم مصباحی، چهل سال امام جماعت مسجد علی - علیه السلام - بیدگل بود و چند نسل از مردمان این شهر، به یُمن نفَس پاک و روحانیِ ایشان تربیت شده بودند، و دینِ خود را از گفتار و رفتار ایشان داشتند. تا به اکنون، نام و یاد هیچ روحانی و واعظی بیش از او بر لسان متدیّنینِ شهر جاری نیست و زندگانی‌اش ضرب‌المثل سادگی و صفا و تقواست.

▪️ در اوّلین سحرگاهِ ماه عزای حضرت ابی‌عبدالل‍ه الحسین - علیه السّلام - از این نوکر بااخلاصش یادی کرده و مشام جان را معطّر می‌کنیم.

#کاشانیات
#مصباحی_بیدگلی

@cheraghe_motaleeh
🎧 قطعه‌ای کمیاب از انتهای یکی از منبرهای مرحوم حجّةالإسلام‌والمسلمین حاج سیّد مهدی مصباحی بیدگلی

🕯 هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریدهٔ عالَم، دوام ما ...

#کاشانیات
#مصباحی_بیدگلی

@cheraghe_motaleeh
Forwarded From چراغ مطالعه
🏴 یادی از میرعزای کاشانی و مراثی عاشورایی‌اش

🔹 ادیب و مورّخ گرانقدر، روان‌شاد حسین پرتو بیضایی، در تذکرهٔ نفیسِ کاشانهٔ دانش از شاعری به نام میر سیّد مصطفی، فرزند حاج سیّد حسین واعظ کاشی یاد کرده است. میر سیّد مصطفی از سلسله‌جنبانان آیین تعزیه‌گردانی و شبیه‌خوانی در تکیهٔ دولت تهران - در عصر قاجار - بوده و مراثی جانسوز و زیبایی می‌سروده است.

🔸 مرحوم پرتو پس از توضیحات نسبتاً مفصّلی دربارهٔ وی و پیشه‌اش، به ذکر ابیات زیبایی از مراثیِ میرعزا مبادرت ورزیده است که تعزیه‌خوان‌ها آن را با تکیه بر صوت می‌خوانده‌اند. پرتو می‌نویسد:

🔹 «نگارنده چند بیت از یک تعزیهٔ - مکالمهٔ شمر و یزید - او را که به سبک قصيدهٔ سؤال و جواب حکیم قاآنی ساخته و بارها شخصاً تعزیهٔ آن را دیده‌ام و برای موضوع بحث من بهترین نمونه است، انتخاب و به درج این مختصر، قناعت می‌کنم. بداهتاً همین چند بیت، قدرت طبع و قریحهٔ او را بر خواننده، ظاهر خواهد ساخت:

🔸 سلطان شهر شام! سلام! السّلام! ها!
آورده‌ام خبر! ز کجا؟ دشت کربلا

🔹 فتح است یا شکست؟ به اقبال شاه، فتح!
صد شکر شد جهان همه یکسر به نام ما

🔸 سلطان دین شهید شد؟ آری! به خون تپید
حمد خدا کنم که خدا داد کام ما

🔹 کس یاری‌اش نکرد؟ چرا؛ کی؟ برادرش
نام‌اش چه بود؟ حضرت عبّاس باوفا

🔸 چون جنگ می‌نمود؟ دلیرانه؛ وصف کن!
زد بر سپاه؛ تیر؟ نه، خود را چو اژدها

🔹 لشکر ستاده بود؟ نه؛ چون شد؟ گریختند
از یک نفر؟ بلی؛ چو مگس از بر هما.

🔸 و این سؤال و جواب، تمام وقایع کربلا را به زبان شعر، تا وقتی که خانوادهٔ طهارت - علیهم السّلام - را به خرابهٔ شام می‌برند، حکایت می‌کند».

📚 (کاشانهٔ دانش، ص۸۶۱)

#کاشانیات

@cheraghe_motaleeh
Forwarded From چراغ مطالعه
🎥 این ویدیوی کهنه (احتمالاً از زمستان سال ۱۳۸۳ ه‍ ش)، مربوط به یک دستهٔ عزای کوچک و خاص از محلّهٔ علی‌اکبر بیدگل به نام «هیئت کربلا غوغا» است. این دسته - که در کتاب‌ها دستهٔ شاه‌حسینی‌اش می‌خوانند - هرساله صبح عاشورا در هر محلّه مستقلّاً به راه انداخته می‌شود و تا ظهر طول می‌کشد. محلّ عزاداری‌ها هم منازل متوفّیان عاشورای قبل تا عاشورای سال جاریِ محلّه می‌باشد.

▪️ خوانندهٔ اشعار، مرحوم حاجی ملّا عبّاس منعمی بیدگلی (داییِ پدرم، و چاووشِ محلّهٔ علی‌اکبر بیدگل؛ متخلّص به منعم) است که در این ویدیو، در اواخر عمر به سر می‌بَرَد. کودکیِ خودم هم در ویدیو نمودار است؛ زمانی که دانش‌آموزی دبستانی بودم.

🏴 دوست داشتم در این ماه عزا، سخنی از این ذاکر بی‌ریا نیز به میان رفته باشد. دایی ملّا عبّاس حالات منحصربه‌فردی داشت و تا آخر عمر که حنجره‌ای هم برایش نمانده بود، مقیّد بود از اشعار قدما برای مراثی استفاده کند. خدایش رحمت کناد، و میهمان امام تشنه‌لب‌اش - که عمری از او خواند و گریست - بگرداناد! 🤲🏻

#کاشانیات

@cheraghe_motaleeh
Forwarded From چراغ مطالعه
📸 صحن امامزاده حسین بیدگل (۱۶ / ۸ / ۱۳۹۹ ه‍ ش) - آرامگاه شاعر نامدار و پرآوازه، مرحوم حاج ملّا سلیمان صباحی بیدگلی.

✍🏻 وصّاف بیدگلی در کتاب چراغان می‌نویسد:

«اشعار او به‌خصوص چهارده‌بند مرثیهٔ او شهرهٔ آفاق است. و مقبرهٔ چهارستونی در قبرستانی که در سمت شرقی این محلّه واقع است دارد. و نام آن مرحوم حاجی سلیمان بوده. و سنگ تاریخ خوبی که در حاشیهٔ آن سنگ مادّه‌تاریخ وفات اوست کنده شده و نصب است. و آن مرحوم در عهد آقامحمّدخان و مرحوم فتحعلی‌شاه – طاب ثراهما – بوده. و این فرد شعر که موجب تعریف و اشتهار این قریه است از آن مرحوم است:
وطن به بیدگل امّا کسی ندیده، صباحی
به دست دستهٔ گل یا به فرق سایهٔ بیدم».

#کاشانیات

@cheraghe_motaleeh
Forwarded From چراغ مطالعه
📜 بحر طویل وصّاف بیدگلی در رثای حضرت ابالفضل العبّاس

🕯 ملّا محمّدرضا سامانی بیدگلی (متخلّص و معروف به وصّاف، م ۱۳۳۰ ق)، طبیب، شاعر و مورّخ برجستهٔ عصر ناصری است. وی در ساختن و پرداختن منشآت ادبی و انواعِ شعر، من‌جمله قصیده و بحر طویل، دستی توانا داشته و ید بیضا می‌نموده است. ذیلاً بحر طویلی که در مصائب باب الحوائج إلی الله، حضرت ابالفضل العبّاس (صلوات الله و سلامه علیه) سروده است، تقدیم می‌شود:

🔹 «می‌کند از دل و جان، ورد زبان، غم‌زده وصّاف حزين، وصف مهين، يکّه‌سوار فرس شيردلی، فارس ميدان يلی، زادهٔ سلطان ولی، حضرت عبّاس علی، ماه بنی‌هاشم و سقّای شهيدان، ز وفا صفدر ميدان بلا، شیر صف معرکهٔ کرب‌وبلا، مير و سپهدار و علمدار برادر، که شه تشنه‌لبان را همه‌جا يار و ظهير است و به هر کار مشير است و گهِ بزم وزير است و گه رزم چو شير است و به رخسار منير است و به پيکار دلير است.

🔸 زهی قدرت بازو و خهی قدرت نيرو، که به پيکار عدو چون فرس عزم برون تاخت و چون بال برافراخت و شمشير همی آخت، ز سهم غضب‌اش شير فلک زَهرهٔ خود باخت، ز هول سخط‌اش گاو زمين ناف بينداخت.

🔹 دليری که اگر روی زمين يک‌سره لشکر شود و پشت به هم دردهد و بهر جدال‌اش بستيزند و به پيکار بخيزند، به يک حملهٔ او جمله گريزند و ز يک نعرهٔ او زهره بريزند.

🔸 اميری که اگر تيغ شرربار برون آورد از قهر و کند حمله به کفّار، طپد گردهٔ گردان و درَد زهرهٔ شيران و رمد مرد ز ميدان و پرد طاير هوش از سر عدوان و فتد رعشه و تب‌لرزه بر اندام دليران و يلان از صف حرب‌اش همه از صدمهٔ ضرب‌اش بهراسند و گريزند. بدين قدرت و شوکت بنگر بهر برادر به صف کرب‌وبلا تا به چه حد برد به سر شرط وفا را.

🔹 ديد چون حال شه تشنهٔ بی‌يار و جگرگوشه و آرام دل سيّد مختار، سُرور جگر حيدر کرّار، در آن وادی خونخوار، بوَد بی‌کس و بی‌يار، نه يار و نه مددکار، به‌جز عابد بيمار، به‌جز عترت اطهار، همه تشنه‌لب و زار، همه خسته و افکار، ز يک سوی دگر لشکر کفّار، همه فرقهٔ اشرار، همه کافر و خونخوار، ستم‌گستر و جرّار، جفاپيشه و غدّار، ستم‌کيش و دل‌آزار، کشيد آه شرربار و فرو ريخته لخت جگر از ديدهٔ خونبار، که ناگاه سکينه گل گلزار برادر، ز گلستان سراپرده چو بلبل به نوا آمد و چون درّ يتيم از صدف خيمه به بيرون شده بر دست يکی مشک تهی ز آب، لب‌اش تشنه و بی‌آب، رخ‌اش غيرت مهتاب، سراسيمه و بی‌تاب، که ای عمّ وفادار، تو سقّای سپاهی، پسر شير الهی، فلک رتبه و جاهی، همه را پشت و پناهی، به حسب غيرت ماهی، به نسب زادهٔ شاهی، چه شود گر به من از مهر نگاهی کنی از راه کرم، بهر حرم، جرعهٔ آب آری و سيراب کنی تشنه‌لبان را.

👈🏻 ادامه در فرسته بعدی

#کاشانیات
#وصاف

@cheraghe_motaleeh
Forwarded From چراغ مطالعه
👈🏻 ادامه از فرسته قبلی

🔸 چو ابوالفضل، نهنگ يم غيرت، اسد بيشهٔ همّت، قمر برج فتوّت، گهر درج مروّت، سمک بحر شهادت، يل ميدان شجاعت، بشنيد اين سخن از طفل عزيز پسر شافع امّت، چو يکی قلزم زخّار به جوش آمد و چون ضيغم غرّان به خروش آمد و بگرفت از او مشک و فروبست به فتراک، چُنان شير غضبناک، عرين گشت مکين، بر زبر زين و همی بانگ به مرکب زد و هی زد به سمندی که گرش سست‌عنان سازد و خواهد که به يک لحظه‌اش از حيطهٔ امکان بجهاند، به جهانی دگرش بازرساند، که جهان هيچ نماند. به دو صد شوکت و فر، مير دلاور، چو غضنفر به عدو تاختن آورد و دليران و يلانِ سپه از صولت آن شير رميدند و به يک سر طمع از خويش بريدند و ره چاره به جز مرگ نديدند.

🔹 ابوالفضل سوی شطّ فرات آمد و پر کرد از آن مشک و به رخ کرد روان اشک و ربود آب، که خود را ز عطش سازد سيراب، که ناگاه به ياد آمدش از تشنگی اهل حريم پسر ساقی کوثر، ز لب تشنهٔ اطفال برادر، همه چون طاير بی‌پر ، همه دل‌خسته و مضطر، به جوانمردی آن شير دلاور بنگر، هيچ از آن آب ننوشيد، چو يم باز بجوشيد و چه[کذا] ضيغم بخروشيد و بکوشيد و از آن دجله برون آمد و راند اسب سوی خيمه و گفتا به تکاور که: تو ای اسب نکوفر، که چو برقی و چه[کذا] صرصر، هله امروز بود نوبت امداد و ببايد که به تک بگذری از باد و کنی خاطر من شاد و همی گفت عنان ريز، به مرکب زده مهميز، که ناگه پسر سعد دغا، پيشرو اهل زنا، بانگ برآورد که: ای فرقهٔ کم‌جرأت و بی‌غيرت ترسنده سراپا! ز چه از يک تن تنها بهراسيد و فراريد؟ چرا تاب نياريد؟ نه آخر همه گردان و يلانيد و شجاعان جهانيد و دليران و گوانيد و ابا زور و توانيد و تمامی همه با اسلحه و تيغ و ستانيد؟! فرس‌ها بدوانيد و دليرانه برانيد و بگيريد سر راه بر آن شاه زبردست که گر از کف‌تان رست، نيابيد بر او دست، و اگر او ببرد آب و شود شاه جگرسوخته سيراب و بتازد به صف معرکه چون باب، نياريد دگر تاب.

🔸 که عبّاس در اين معرکه گيرم همه شير است و زبردست و دلير است، بِلا مثل و نظير است، ولی يک تن تنها به ميان صف هيجا چه کند قطره به دريا، گرتان زَهره و يارای برابر شدن‌اش نيست مر اين وحشت و بيچارگی از چيست؟ به جنگيدن‌اش ار تاب نياريد به يک‌باره بر او تير بباريد و ز پايش به‌درآريد؛ علی‌القصّه به هر حيله که باشد مگذاريد بَرَد جان و خورَد آب.

🔹 چو آن لشکر غدّار ز سردار خود اين حرف شنيدند، عنان بازکشيدند و چو سيلاب، سپه جانب آن شاه دويدند، چو دريا که زند موج، ز هر خيل و ز هر فوج بباريد بر آن بارش پيکان و نناليد ابوالفضل ز انبوهی عدوان و همی يک‌تنه می‌تاخت به ميدان و خود از کشته‌اشان پشته همی ساخت که ناگاه، لعينی ز کمين‌گاه برون تاخت، بر او تيغ چنان آخت که دست‌اش ز سوی راست بينداخت.

🔸 ولی حضرت عبّاس وفادار، چو مرغی که به يک بال برد دانه سوی لانه به منقار، به يک دست چپ‌اش تيغ شرربار. همش مَشک به دندان و بدرّيد ز عدوان زره جوشن و خفتان، که به ناگاه لعينی دگر از آل زنا، دست چپ‌اش ساخت جدا، شه به رکابِ هنر از کوششِ پا کرد لعينانِ دغا از بر خود دور، ولی با تن بی‌دست که از زخم شده خانهٔ زنبور، بُد او خرّم و مسرور، که شايد ببرد آب برِ کودک بی‌تاب، سکينه، که شود بهجت و آرام دل باب، که ناگاه دغايی ز دغا تير رها کرد بر آن مشک و فرو ريخته شد آب، نياورده دگر تابِ سواری و به زاری، شه دين از زبر زين به زمين گشت نگون‌سار و ز جان شست همی دست به يک‌بار و بناليد و بزاريد که: ای جان برادر! چه شود گر به دم بازپسين، شاد کنی خاطر ناشادم و بستانی از اين لشکر کين دادم و از مهر کنی يادم و سروقت من آيی؟ که سرم شقّ شده از ضربت شمشير و ببينی که بوَد ديده‌ام آماج‌گه تير و فتاده ز تن‌ام دست، بيا تا که هنوزم به تن اندر رمقی هست که فرصت رود از دست.

🔹 دگر غم‌زده وصّاف، مگو وصف ستم‌های شه تشنه‌لب کرب‌وبلا را».

📚 (دیوان وصّاف بیدگلی، ۳۳۸ - ۳۴۲)

⚫️

✍🏻 بعدازظهر تاسوعای حسینی‌ | یکشنبه، ۱۶ مرداد ۱۴۰۱

#کاشانیات
#وصاف

@cheraghe_motaleeh