نسل ناتمام؛
در همهی کارها ناتمام
@literature9
#یادداشتهای_زندگی_روزانه
#ابراهیم_م_بشلی
همهی ما برای حسنک وزیر، دل سوزاندهایم و قرنهاست که ما خوانندگان روایت ِ بیهقی از داستانِ بر دارکردنِ حسنک، بوسهلِ زوزَنی را آدم بدِ قصهی حسنک دانستهایم؛ اما انگار حالا باید عاقلتر از آن باشیم که ندانیم ما آدمهای متولد دههی 1350، در ایران البته، بیشتر هم سرشت و هم سرنوشتِ بوسهلیم.
بوسهل مردی بزرگ و با دانش و به قول خودِ بیهقی «امامزاده و محتشم» بود ولی از همهی دنیا طلبکار بود و وقتی داستان زندگی اش را در منابع می کاویم میبینیم که حق هم داشت. مثل همهی ما متولدان دههی 1350 که تکتکِ عناصر این دنیا به ما بدهکارند و از روزی که متولد شدهایم دارند حقمان را بالا میکشند. نسلی که وقتی روی تخت در تنهایی دراز بکشد و به مرگ فکر کند، میبیند که ای دل غافل: در همهی کارهایش ناتمام بوده است! کودکیاش، نوجوانیاش، جوانیاش و حالا میانسالیاش با بافتار و ساختار و ماجراهایی شگفت آور همراه بوده که در تاریخ سابقه نداشته و قابل ترجمه و تعریف کردن برای بنی بشری غیر از خود متولدان دههی 1350 ایران نیست. حتی متولدان دهههای قبل و بعدشان هم اصولاً ذرهای از وضع وجودی این جماعت را نمیتوانند درک کنند. این نسل، انگار تنهاترین نسل آدمیزاد است. خاطراتشان فقط برای خودشان و همنسلانشان خاطره است و برای دیگران تقریباً بیمعناست.
زندگی متولدان دههی 1350، یک پروژهی ناتمام است که بیامیدی رو به تعطیلی است؛ هر بار که خبر مرگ یکی از دوستان هم نسلم را میشنوم داغ این «فروبستگیِ پروژهای» برایم تازه میشود. ما نسلی منزوی در جهان، که برای هر خواستهی بدیهی و بسیار کوچکمان باید صف میکشیدیم و بیش از هر انسانی در دنیا برایش منتظر میماندیم و اغلب هم این «آن» به همهمان نمیرسید چون یا ممنوع بود یا نبود یا کم بود و اگر بود، خوبش را از ما بهتران برده بودند و ته ماندههایش دیگر قابل استفاده نبود! از هر چیزی در این دنیا تنها پیش پردهاش را، تیزرش را، آگهیاش را دیدیم؛ و با امیدواری بیهودهای انتظارش را کشیدیم و برای رسیدن به آن تا سر حد مرگ دویدیم و تلاش کردیم. نه نسل قبل از ما و نه نسلهای بعد از ما به اندازهی ما برای رسیدن به خواستههای کوچک و بزرگشان تلاش نکرده و جان نکندهاند؛ از درس خواندن و مدرک گرفتن و کار گرفتن تا حتی طلاق گرفتن و پس دادن خانهای که با وام خریده به بانک و پس گرفتن شکایت از دادگاه!
نسلی بینابینی هستیم که میان جهان سنتی و آنالوگ و جهان جدید دیجیتال گیر افتادهایم؛ نسلی پر از تناقض در همهی ابعاد وجودی. نسلی که با ارزشهای دینی و اخلاقیِ سنتی تربیت شده و حالا باید با ارزشهای کاملاً متناقض زندگی کند و تازه باید برای فرزندانش پدر و مادر هم باشد. پدر و مادر بودن برای هیچ نسلی از بشر به اندازهی این جماعت دههی پنجاهی دشوار و طاقتفرسا نیست. انگار شما را سی سال فقط به عنوان آشپز آموزش بدهند و بعد قرار باشد که سی سال دیگر را به عنوان سرباز نیروی ویژهی تکاور دریایی خدمت کنید. نه شنا یادتان دادهاند نه قایقرانی و نه حتی یک تفنگ یا جلیقهی نجات به دستتان دادهاند. در عین حال هم از شما انتظار دارند که سربازهای خوبی برای وطن باشید؛ قهرمان باشید و افتخار بیافرینید و اگر در نبرد زندگی شکست بخورید، به سختی مجازات هم خواهید شد:
به دریاش افکند با دستِ بسته
به او گفت زنهار تا تَر نگردی!
این نسلی است که به راحتی میمیرد؛ از مرگ ترسی ندارد؛ چون مرگ چیزی را نمیتواند از این نسل بگیرد؛ این نسل، آرزویی ندارد که دم مرگ حسرتش را بخورد؛ این نسل، نسلِ زندگیهای ناتمام است. نسلِ مرثیهخوانِ تمام آنچه که میخواست و نشد؛ و البته نسلی است صبور و نجیب؛ زندگی روزانهی ظاهراً معمولیِ این نسل، در واقع از گونهی حماسه است؛ اماحماسهای ناتمام که جز مرگ، تماشاگری ندارد.
به یاد زنده یاد، دکتر منصور سلیمانی بشلی؛
دوم خرداد۱۳۹۸
در همهی کارها ناتمام
@literature9
#یادداشتهای_زندگی_روزانه
#ابراهیم_م_بشلی
همهی ما برای حسنک وزیر، دل سوزاندهایم و قرنهاست که ما خوانندگان روایت ِ بیهقی از داستانِ بر دارکردنِ حسنک، بوسهلِ زوزَنی را آدم بدِ قصهی حسنک دانستهایم؛ اما انگار حالا باید عاقلتر از آن باشیم که ندانیم ما آدمهای متولد دههی 1350، در ایران البته، بیشتر هم سرشت و هم سرنوشتِ بوسهلیم.
بوسهل مردی بزرگ و با دانش و به قول خودِ بیهقی «امامزاده و محتشم» بود ولی از همهی دنیا طلبکار بود و وقتی داستان زندگی اش را در منابع می کاویم میبینیم که حق هم داشت. مثل همهی ما متولدان دههی 1350 که تکتکِ عناصر این دنیا به ما بدهکارند و از روزی که متولد شدهایم دارند حقمان را بالا میکشند. نسلی که وقتی روی تخت در تنهایی دراز بکشد و به مرگ فکر کند، میبیند که ای دل غافل: در همهی کارهایش ناتمام بوده است! کودکیاش، نوجوانیاش، جوانیاش و حالا میانسالیاش با بافتار و ساختار و ماجراهایی شگفت آور همراه بوده که در تاریخ سابقه نداشته و قابل ترجمه و تعریف کردن برای بنی بشری غیر از خود متولدان دههی 1350 ایران نیست. حتی متولدان دهههای قبل و بعدشان هم اصولاً ذرهای از وضع وجودی این جماعت را نمیتوانند درک کنند. این نسل، انگار تنهاترین نسل آدمیزاد است. خاطراتشان فقط برای خودشان و همنسلانشان خاطره است و برای دیگران تقریباً بیمعناست.
زندگی متولدان دههی 1350، یک پروژهی ناتمام است که بیامیدی رو به تعطیلی است؛ هر بار که خبر مرگ یکی از دوستان هم نسلم را میشنوم داغ این «فروبستگیِ پروژهای» برایم تازه میشود. ما نسلی منزوی در جهان، که برای هر خواستهی بدیهی و بسیار کوچکمان باید صف میکشیدیم و بیش از هر انسانی در دنیا برایش منتظر میماندیم و اغلب هم این «آن» به همهمان نمیرسید چون یا ممنوع بود یا نبود یا کم بود و اگر بود، خوبش را از ما بهتران برده بودند و ته ماندههایش دیگر قابل استفاده نبود! از هر چیزی در این دنیا تنها پیش پردهاش را، تیزرش را، آگهیاش را دیدیم؛ و با امیدواری بیهودهای انتظارش را کشیدیم و برای رسیدن به آن تا سر حد مرگ دویدیم و تلاش کردیم. نه نسل قبل از ما و نه نسلهای بعد از ما به اندازهی ما برای رسیدن به خواستههای کوچک و بزرگشان تلاش نکرده و جان نکندهاند؛ از درس خواندن و مدرک گرفتن و کار گرفتن تا حتی طلاق گرفتن و پس دادن خانهای که با وام خریده به بانک و پس گرفتن شکایت از دادگاه!
نسلی بینابینی هستیم که میان جهان سنتی و آنالوگ و جهان جدید دیجیتال گیر افتادهایم؛ نسلی پر از تناقض در همهی ابعاد وجودی. نسلی که با ارزشهای دینی و اخلاقیِ سنتی تربیت شده و حالا باید با ارزشهای کاملاً متناقض زندگی کند و تازه باید برای فرزندانش پدر و مادر هم باشد. پدر و مادر بودن برای هیچ نسلی از بشر به اندازهی این جماعت دههی پنجاهی دشوار و طاقتفرسا نیست. انگار شما را سی سال فقط به عنوان آشپز آموزش بدهند و بعد قرار باشد که سی سال دیگر را به عنوان سرباز نیروی ویژهی تکاور دریایی خدمت کنید. نه شنا یادتان دادهاند نه قایقرانی و نه حتی یک تفنگ یا جلیقهی نجات به دستتان دادهاند. در عین حال هم از شما انتظار دارند که سربازهای خوبی برای وطن باشید؛ قهرمان باشید و افتخار بیافرینید و اگر در نبرد زندگی شکست بخورید، به سختی مجازات هم خواهید شد:
به دریاش افکند با دستِ بسته
به او گفت زنهار تا تَر نگردی!
این نسلی است که به راحتی میمیرد؛ از مرگ ترسی ندارد؛ چون مرگ چیزی را نمیتواند از این نسل بگیرد؛ این نسل، آرزویی ندارد که دم مرگ حسرتش را بخورد؛ این نسل، نسلِ زندگیهای ناتمام است. نسلِ مرثیهخوانِ تمام آنچه که میخواست و نشد؛ و البته نسلی است صبور و نجیب؛ زندگی روزانهی ظاهراً معمولیِ این نسل، در واقع از گونهی حماسه است؛ اماحماسهای ناتمام که جز مرگ، تماشاگری ندارد.
به یاد زنده یاد، دکتر منصور سلیمانی بشلی؛
دوم خرداد۱۳۹۸