سال نو نرم نرمک از پس روزها و هفته ها و ماه های خسته ی انباشت شده در حافظه ی هستی، طلوع می کند. درختان به احترامش از خواب برمی خیزند و غنچه ها، لب به خنده می گشایند. سبزه بر دامن دشت می روید و نسیم بهاری، گیسوان طبیعت را نوازش می دهد. شمشادها صف اندر صف، باغچه ی آینده را در آغوش می گیرند و بید مجنون در وزش باد و به یاد لیلا می رقصد. بهار با تمام زیبایی اش، مشفقانه سخن می گوید و با شکوفاییش می خواهد که آدمی روزهایی هر چند کوتاه، غم غربت را فراموش کند و به نوای چشمه سارانی گوش دهد که از ازلیت جاری و تا ابدیت کشیده می شود.
✅ شمس در مقالاتش آورده است :
"از عالم توحید تو را چه؟ از آنکه او واحد است تو را چه؟ چو تو صدهزار بیشی. هر جزوت به طرفی. هر جزوت به عالمی"
"تو را از قِدَم عالم چه؟"
سپس توصیه می کند: " تو قِدَم خویش را معلوم کن. چرا عمرت را در قِدَم عالم خرج میکنی؟ "
شمس وار در آستانه ی سال نو به خود نهیب می زنم که:
سال، نو می شود ترا چه؟ تو که خود در کهنه سرای زندگی ات دست و پا می زنی. تو که خود در زمانه ی کهن گام می زنی. تو که خود سال هایت همه تکرار و تکرار است، ترا چه که سال، نو می شود؟ تو که جانی پاییزی داری, بهار از راه می رسد ترا چه؟ مگر نو شدن و بهار شدن با تو نسبتی دارد؟
چه تفاوت می کند سال، نو می شود یا طبیعتِ خواب گرفته را نسیمی جان فزا در می رسد وقتی جانِ ما در خوابی عمیق و مرگی پنهان خفته است و در دالان تاریکِ سرگشتگی به خود می پیچد؟
آدمی نو می شود آن هنگام که اندیشه و ایمانش نو شود. باورهای خاک گرفته اش را از زیر بار سنگین آوار بیرون بیاورد و در برابر آتش نقد بنشاند تا صدق و صداقتش را بیازماید. آدمی نو می شود آن هنگام که جهان درونش نو شود. به تعبیر شمس، تو را از نو شدن عالم چه؟ تو نو شدن خویش را معلوم کن.
✅سال اگر نو می شود چه سود؟ وقتی:
نه ز جان یک چشمه جوشان میشود
نه بدن از سبز پوشان میشود
نه صدای بانگ مشتاقی در او
نه صفای جرعه ی ساقی در او
(مولانا)
✍️ علی زمانیان - 96/12/25
https://t.me/kherade_montaghed