به نظر ایوانف این کتاب اصلاً با مذهب اسماعیلی ارتباطی نداره دلایلش اینه که
جای اصطلاحات اساسی مذهب اسماعیلی، مانند امامت ، وصایت ، نص ، ناطق، اساس و غیره در آن کاملاً خالیه
دیگراینکه از این کتاب در هیچیک از آثار بعدی اسماعیلیان ذکری به میان نیامده است
? هفت باب ابواسحاق
✍? ابواسحاق قهستانی
?بهتصحیح و. ایوانُف
?انجمن تحقیقات اسماعیلیه
??♂ابو اسحاق قُهستانی از داعیان تشیع اسماعیلی نزاری در دوران تجدید حیات موقت اسماعیلیان ایران (مشهور به دورهٔ انجُدان) است. او مثل شماری دیگر از عالمان اسماعیلی ایران -که بههمراه صوفیان و حکیمان در فارسینویسی پیشگام بوده و برخلاف عالمان علوم ظاهری بر عربینویسی اصرار نداشتهاند- این رساله را به زبان فارسی و با نثری روان و کمابیش آهنگین نوشته است.
?رسالهٔ هفت باب ابواسحاق را در واقع میتوان فشردهای از باورهای اسماعیلی نزاری دانست. هفت باب این رساله پس از مقدمه عبارتاند از:
?«باب اول: در بیان احوال این بندهٔ کمترین دعوت هادیه»: او در این باب به زندگی خود اشاره میکند که در طلب حقیقت به کسب علوم ظاهری میپرداخته و همچنان از سرگشتگی خلاص نمیشده تا اینکه با یکی از داعیان اسماعیلی مواجه میشود و گمشدهٔ خود را نزد او مییابد. سرانجام ابواسحاق خود با طی تعلیمات اسماعیلی از داعیان دعوت اسماعیلی میشود که در تداول خودشان «دعوت هادیه» نامیده میشد.
?«باب دویم: در ابطال مذاهب هفتاد و دو فرقه»
?«باب سیم: در بیان آنکه بجز این طائفهٔ محقه که اسماعیلیان روزگارند، هیچ فرقه ناجی نیستند!»
?«باب چهارم: در بیان نبوت و وصایت و تنزیل قرآن و تأویل او، مولانا توفیق دهد که آنچه حق است گفته شود و خود آن گفته شود که او بر زبان بندهٔ خود براند»
?«باب پنجم: در بازنمودن معنی امامت و دور سَتر و معنی قیامت و قیامت قیامات»: بخش آخر این باب به واقعهٔ اعلان قیامت و نسخ شریعت از سوی امام حسن ثانی نزاریان اشاره دارد.
?«باب ششم: در باز نمودن عالم جسمانی و روحانی و مبدأ و معاد و بیان مراتب از مستجیب تا امام» منظور از مرتبهها، درجات علمی و معنوی شیعیان اسماعیلیست که از مستجیب -یعنی آنکه به تازگی به دعوت اسماعیلی لبیک گفته- شروع میشود و بعد از طی رتبههای مختلفی که برای داعیان تعریف شدن است به امام اسماعیلی میرسد.
?«باب هفتم: در بازنمودن بعضی از تأویلات متفرقه و سرّ وضعِ این رساله بر هفت باب و شمهٔ از تعلق آفاق و انفس با یک دیگر گوئیم بتوفیق مولانا عز و علا» مشتمل است بر تأویلات خاص اسماعیلیان از مفاهیم دینی که هنوز ملاک و معیارهایشان را برای تأویل کشف نکردهام!
t.me/sfiles/221
نکته ای درباره شهرستانی
مطلبی که درباره متن الحاقی نسخه ای از کتاب الملل والنحل نوشتم به این معنا نیست که من معتقدم شهرستانی اسماعیلی مذهب بوده است. تفصیل این مطلب را زمانی خواهم نوشت. بناست سال ۲۰۱۷ در کنفرانسی پنلی درباره مذهب شهرستانی برگزار شود که امیدوارم بتوانم درباره او و مذهبش تفصیل آنچه به نظرم در این باره رسیده است تقدیم کنم. شهرستانی تحت تأثیر پاره ای از مباحث اسماعیلیه و فلسفه باطنی و نوافلاطونی آنان بوده اما این به معنای اسماعیلی بودن او نیست.
نکته ای که باید توجه دهم این است که در الملل والنحل شهرستانی برخلاف آنچه بعضاً گفته می شود اثری از گرایشات اسماعیلی شهرستانی وجود ندارد. هیچ دلیلی در دست نداریم که نشان دهد او در تحریر دیگری از همین کتاب عقاید اسماعیلی را و لو به شکل غیر مستقیمی داخل کرده باشد. او تعلیمات کلامی و دینیش را بر اساس مکتب اشعری فرا گرفته بود. در کتاب الملل والنحل او در مقام نویسنده ای است اشعری مذهب، در نهایة الاقدام هم او نویسنده ای در قامت متکلمی اشعری است. البته در هر دو کتاب او آموزش های دیگر خود و از جمله آموزش های فلسفیش را نشان داده و از منظر متکلمی آشنا با کلام معتزلی از یک سو (و به طور خاص مکتب ابو الحسین بصری) و فلسفه ابن سینا از دیگر سو ظاهر می شود. بدین ترتیب به طور خاص او در برخی بحث ها در کتاب نهایه استقلال فکری خود را در چارچوب مکتب اشعری نشان داده است. البته توجه به هر دو مکتب قبل از او و از دوران ابو المعالی جوینی در نزد اشاعره آغاز شده بود. همین استقلال بعدها در مورد شهرستانی توجه او را به برخی تعالیم اسماعیلیه سبب ساز شد. ریشه این توجه بحرانی بود که در مجموع تفکر کلامی اهل سنت و اشاعره را فرا گرفته بود و غزالی هم اندکی قبل از او به گونه ای دیگر با آن بحران مواجه شد. به هرحال تلاش برای جلوه دادن این دو کتاب به عنوان آثاری که در آن شهرستانی به نحوی متأثر از اسماعیلیه است تلاش بیهوده ای است. میان کلام اشعری و تفکر کلامی و مذهبی اسماعیلیه هیچ نسبتی وجود نداشت و تحول فکری شهرستانی مربوط به سال های بعد از تألیف این در کتاب است. در کتاب نقض قزوینی هم که گاهی از مشابهت اسماعیلیه و اشاعره سخن می رود همانطور که در جای دیگری نوشته ام تنها شیوه ای است جدلی از سوی قزوینی رازی و برخی دیگر به تقلید از او (در این مورد مقاله ای به انگلیسی درباره کتاب نقض تحریر کرده ام که در آینده نزدیک منتشر می شود. بخشی از آن در مجله اسلام آلمان چاپ شد).
به تازگی ترجمه ای فارسی و کهن از کتاب الملل والنحل در ایران به شیوه چاپ عکسی منتشر شده که نشان می دهد اسماعیلیان در ترجمه آن و یا دست کم در کتابت نسخه ای از آن ترجمه سهم داشته اند. این البته به خودی خود نشان نمی دهد که شهرستانی اسماعیلی بوده و اهالی الموت حقیقتاً معتقد بوده اند که او اسماعیلی است. این تنها توجه آنان را به کتاب الملل والنحل نشان می دهد؛ به ویژه که در این کتاب شهرستانی قسمت هایی از فصول چهارگانه حسن صباح را به عربی ترجمه و نقل کرده و همین برای نزاریان جالب توجه بود. دو سه اشاره دیگری هم که به تأثر او از اسماعیلیه در منابع قدیم رفته بیشتر ناظر به رویکرد تأویلی اوست به قرآن که توجیه آن متفاوت است با آنچه تاکنون از آن به عنوان گرایش و تعلق مستقیم او به اسماعیلیه مطرح شده. این اسناد نشان نمی دهد او گرایش به مذهب اسماعیلیه داشته است.
البته از او به عنوان داعی الدعات هم سخن رفته اما به نظرم به کارگیری این عنوان برای او تنها با انگیزه ای خاص به کار رفته و تنها جنبه تبلیغی برای اسماعیلیان الموت و آن هم با برداشتی غلط از رویکرد حقیقی شهرستانی در آثار متأخرش و از جمله مصارعة الفلاسفة و تفسير داشته است. شهرستانی هیچگاه در زمان حیات خود عنوانی همچون داعی الدعات برای اسماعیلیان نداشته است. اينكه مذهب واقعی او چه بوده را در مقاله ای تفصیلی باید مورد بحث قرار دهم.
@barrasihayetarikhi
نسخه مهم ترین و یکی از کهن ترین ردیه ها بر باطنیان و اسماعیلیان: کتاب کشف الأسرار وهتک الأستار تألیف ابوبکر باقلانی(۱)
چنانکه می دانیم یکی از کهنترین و مهمترین ردیه هایی که بر باطنیه، قرمطیان و اسماعیلیه نوشته شد کتابی است که متکلم برجسته اشعری مذهب، ابو بکر باقلانی نگاشته است به نام کشف الأسرار وهتک الأستار. این کتاب در سده های اخیر مفقود فرض می شد اما نقلهایی محدود از آن در برخی منابع سنی موجود است که بدان معمولاً در تحقیقات مرتبط اشاره می شد. خوشبختانه نویسنده این سطور نسخه این کتاب را همینک در اختیار دارد، نسخه ای کامل با تاریخ کتابت ۱۹ ذیحجه سال ۶۷۹ ق (یا ۶۶۹ ق؟) در ۲۰۹ برگ. این کتاب بی تردید مهمترین کتابی است که تاکنون در رابطه با ردیه ها بر اسماعیلیان به دست رسیده است و چنانکه می بینیم بسیار هم پر برگ است و البته آغاز و انجام آن در نسخه موجود است. در این کتاب باقلانی به آثار دیگر خود ارجاع می دهد و تردیدی در صحت انتساب کتاب بدو نیست.
در این کتاب برای نخستین بار با بسیاری از اطلاعات تاریخی درباره تاریخ اسماعیلیان و فاطمیان، دعوت آنان، دیدگاههای تأویلی آنان نسبت به قرآن، عقاید و باورهای مذهبی آنان و مهمتر از آن دیدگاهای فلسفی اسماعیلیان به روایت باقلانی آشنا می شویم. از نکات جالب و مهم دیگر کتاب نقلهای باقلانی است از آثار اسماعیلیان و برشمردن بسیاری از منابع آنان که بی هیچ تردید به کلی شناخت ما را از اسماعیلیان تغییر خواهد داد. علاوه بر این، این کتاب از نقطه نظر آنکه در آن به عقاید شیعه امامیه هم توجه شده بی نهایت ارزشمند است و می تواند از مهمترین منابع قدیم درباره امامیه به شمار آید. اما از همه اینها مهمتر باید اشاره کنم به بحثهای کلامی باقلانی در این کتاب درباره موضوعات دقیق کلامی که موضع فلسفی اسماعیلیان با آن مواضع کلامی مخالف است و از اینرو باقلانی در این کتاب به رد عقاید و باورهای فلسفی اسماعیلیه و کلاً فلاسفه مبادرت می ورزد. دقیقترین بحثهایی که از اسماعیلیان و مکتب فلسفی ایرانی آنان می شناسیم در این کتاب مورد بحث و نظر کلامی قرار گرفته و انظار فلاسفه و متکلمین و نیز دیدگاههای ثنویان و اهل الالحاد به بحث گذاشته شده است.
از رهگذر این کتاب نه تنها شناخت ما از اسماعیلیه و دیدگاههای باطنی و اسماعیلی و اندیشمندان فاطمی تغییر خواهد کرد بلکه این کتاب از مهمترین منابع برای شناخت آرای کلامی باقلانی، ردیه های او بر فیلسوفان و اندیشه های فلسفی و از آن مهمتر از مهمترین و ارزشمندترین منابع برای بررسی مکتب کلامی اشعری خواهد بود.
در طی مقالاتی نخست در سایت کاتبان من می کوشم به تفصیل هرچه تمامتر ابعاد مختلف این اثر ارزشمند را به بحث بگذارم. این کتاب هر چه زودتر می بایست تصحیحح و منتشر شود. امید می برم با همکاری یکی از همکاران و دوستان این مهم هر چه زودتر محقق شود.
@barrasihayetarikhi
نسخه مهم ترین و یکی از کهن ترین ردیه ها بر باطنیان و اسماعیلیان: کتاب کشف الأسرار وهتک الأستار تألیف ابوبکر باقلانی(۱)
چنانکه می دانیم یکی از کهنترین و مهمترین ردیه هایی که بر باطنیه، قرمطیان و اسماعیلیه نوشته شد کتابی است که متکلم برجسته اشعری مذهب، ابو بکر باقلانی نگاشته است به نام کشف الأسرار وهتک الأستار. این کتاب در سده های اخیر مفقود فرض می شد اما نقلهایی محدود از آن در برخی منابع سنی موجود است که بدان معمولاً در تحقیقات مرتبط اشاره می شد. خوشبختانه نویسنده این سطور نسخه این کتاب را همینک در اختیار دارد، نسخه ای کامل با تاریخ کتابت ۱۹ ذیحجه سال ۶۷۹ ق (یا ۶۶۹ ق؟) در ۲۰۹ برگ. این کتاب بی تردید مهمترین کتابی است که تاکنون در رابطه با ردیه ها بر اسماعیلیان به دست رسیده است و چنانکه می بینیم بسیار هم پر برگ است و البته آغاز و انجام آن در نسخه موجود است. در این کتاب باقلانی به آثار دیگر خود ارجاع می دهد و تردیدی در صحت انتساب کتاب بدو نیست.
در این کتاب برای نخستین بار با بسیاری از اطلاعات تاریخی درباره تاریخ اسماعیلیان و فاطمیان، دعوت آنان، دیدگاههای تأویلی آنان نسبت به قرآن، عقاید و باورهای مذهبی آنان و مهمتر از آن دیدگاهای فلسفی اسماعیلیان به روایت باقلانی آشنا می شویم. از نکات جالب و مهم دیگر کتاب نقلهای باقلانی است از آثار اسماعیلیان و برشمردن بسیاری از منابع آنان که بی هیچ تردید به کلی شناخت ما را از اسماعیلیان تغییر خواهد داد. علاوه بر این، این کتاب از نقطه نظر آنکه در آن به عقاید شیعه امامیه هم توجه شده بی نهایت ارزشمند است و می تواند از مهمترین منابع قدیم درباره امامیه به شمار آید. اما از همه اینها مهمتر باید اشاره کنم به بحثهای کلامی باقلانی در این کتاب درباره موضوعات دقیق کلامی که موضع فلسفی اسماعیلیان با آن مواضع کلامی مخالف است و از اینرو باقلانی در این کتاب به رد عقاید و باورهای فلسفی اسماعیلیه و کلاً فلاسفه مبادرت می ورزد. دقیقترین بحثهایی که از اسماعیلیان و مکتب فلسفی ایرانی آنان می شناسیم در این کتاب مورد بحث و نظر کلامی قرار گرفته و انظار فلاسفه و متکلمین و نیز دیدگاههای ثنویان و اهل الالحاد به بحث گذاشته شده است.
از رهگذر این کتاب نه تنها شناخت ما از اسماعیلیه و دیدگاههای باطنی و اسماعیلی و اندیشمندان فاطمی تغییر خواهد کرد بلکه این کتاب از مهمترین منابع برای شناخت آرای کلامی باقلانی، ردیه های او بر فیلسوفان و اندیشه های فلسفی و از آن مهمتر از مهمترین و ارزشمندترین منابع برای بررسی مکتب کلامی اشعری خواهد بود.
در طی مقالاتی نخست در سایت کاتبان من می کوشم به تفصیل هرچه تمامتر ابعاد مختلف این اثر ارزشمند را به بحث بگذارم. این کتاب هر چه زودتر می بایست تصحیحح و منتشر شود. امید می برم با همکاری یکی از همکاران و دوستان این مهم هر چه زودتر محقق شود.
@barrasihayetarikhi
می دانيم که مکتب ايرانی اسماعيلی خراسان و ری در آن دوران مکتبی مذهبی با محوريت منظومه ای فلسفی در جهانشناسی، انسان شناسی و فرجام شناسی بود. داعيانی مانند نسفی و اخلافش در اين چارچوب از فلسفه نوافلاطونی بهره می بردند و دکترين الهيات سلبی را از اين مکتب اقتباس کردند. با اين وصف اسماعيليان تنها يکی از چند سنت فلسفی نو افلاطونی را نمايندگی می کردند و از ميراث آن بهره می بردند و البته آن را در چارچوب های مذهبی خود بازتفسير می کردند. فلسفه نوافلاطونی نمايندگان اصلی ديگری در تمدن اسلامی داشت که مطلقا ارتباطی با سنت اسماعيلی نداشتند. سنتی از شاگردان کندی، هم در بغداد و هم در خراسان نوافلاطونی بودند اما ارتباطی با اسماعيليه نداشتند و در مکتب فلسفی خود با آنان اختلاف نظرهایی داشتند. ابو الحسن عامري خود يکی از همين فيلسوفان مکتب کندی در خراسان است که از قضا با اسماعيليه مخالفت شديدی هم دارد. سنت نوافلاطونيان بغداد هم که به يحيی بن عدی می رسيد همينطور بود. سنت فارابی که از يک سو به يحيی بن عدی و شاگردانش در بغداد منتهی شد و از ديگر سو بعدها ابن سينا آن را دنبال کرد در اصل سنتی نوافلاطونی بود منتهی با نوافلاطونی گری اسماعيلی و يا اخوان الصفا متفاوت بود. يکی از اين اختلافات به سنت کتاب اثولوجيا بر می گشت که اسماعيليان يکی از روايات آن را در اختيار داشتند. ابن سينا و فارابی قبل از او با اين کتاب و سنت آن فاصله داشتند. مکتب فارابی درست است که در اصل نظريه فيض نو افلاطونی را اتخاذ کرد اما ديدگاه فارابی و بعدا ابن سينا با نظريه فيض از نوع اسماعيلی که ريشه در سنت متفاوت نوافلاطونی داشت و در آن از عقل کلی و نفس کلی سخن می رفت متمايز بود. فلسفه اسلامی بيش از هر چيز سنت فارابی و بعد از آن ابن سيناست و فلسفه نوافلاطونی و فيثاغورثی اسماعيليان در تاريخ فلسفه اسلامی بسيار حاشيه ای است. بعدا البته اسماعيليه تلاش کردند پاره هایی از تفکر سنت فارابی و ابن سينا را در فلسفه مذهبی خود مورد استفاده قرار دهند. باری فلسفه اسماعيلی خراسان چنانکه می دانيم بعدها به ويژه مورد استناد و توجه مکتب طيبی يمن قرار گرفت و آثار آنان در آن سنت محفوظ ماند. کما اينکه طيبی ها برای نخستين بار رسائل اخوان الصفا را از ميراث خود قلمداد کردند. امروزه ترديدهایی جدی وجود دارد که اخوان الصفا بر مذهب اسماعيلی بوده باشند کما اينکه نه شهرستانی هيچ گاه اسماعيلی مذهب شد و نه خواجه طوسي. بدين ترتيب اگر از فلسفه در جهان اسلام سخن می رود بايد آن را مديون سنت های فارابی/ ابن سينا و همچنين مکتب کندی/ ابو زيد بلخي/ ابو الحسن عامري و همچنين يحيی بن عدی/ ابو سليمان منطقی (و مسکويه) و بعدا البته سنت اندلسی آن ابن باجه/ ابن طفيل/ ابن رشد بدانيم. در این میان سهم شارحان ابن سينا در خراسان از همه مهمتر است؛ همان هایی که بعدا سهروردی و بعدها ملا صدرا از آموزش های آنان بهره مند شدند.
درباره شهرستانی و اسماعيلی بودنش (1)
من چندين سال است درباره شهرستانی مطالعه می کنم. در سال های اخير بسياری از محققين اين نظر را مطرح کردند که شهرستانی در بخش اخير عمرش بر مذهب اسماعيلی بوده است. برای چنين نظری هيچ مستند دقيقی وجود ندارد. نخستين کسی که اين نظر را مطرح کرد مرحوم دانش پژوه بود که اين موضوع را در مقاله ای مطرح کرد. مستند اصلی اين بود که خواجه نصير در سير و سلوک او را داعی الدعاة تاج الدين شهرستانه خوانده است. امروز می دانيم که سير و سلوک تأليف خواجه طوسي نيست و سنديت اين متن محل ترديد است. ابن ارسلان خوارزمي و سمعاني در آثارشان گفته اند که شهرستانی افکار و تمايلی به اهل الحاد داشت. برخی اين را اشاره ای به تمايلات اسماعيلی و باطنی از نوع نزاری آن دانسته اند. می دانيم که مخالفان نزاريان آنان را ملاحده و اهل الحاد می دانستند. به نظر من اين مطلب به تنهایی نشان نمی دهد که او اسماعيلی مذهب بوده و حتی نشان نمی دهد که اين دو مؤرخ نظرشان بر اسماعيلی بودن شهرستانی است. باری شهرستانی آشنایی عميقی با اسماعيليان و نزاريان داشت اما اين به معنی تبعيت مذهبی از اسماعيليه نيست. با همه این اوصاف الآن نزديک دو دهه است که در تحقيقات شماری از محققان غربی اين امر مسلم فرض شده که شهرستانی بر مذهب اسماعيلی بوده است.
يکی از مستندات اين گروه از محققان مصارعة الفلاسفه شهرستانی است. درست است که بخشی از عقايد توحيدی شهرستانی در اين کتاب به آرای فلسفی اسماعيليه قديم نزديک است (در خصوص آرای نوافلاطونی آنان درباره باريتعالی) اما اين به معنی اسماعيلی بودن شهرستانی نيست.
مستند ديگر تفسير شهرستانی است. از اين تفسير تنها يک نسخه خطی باقی است. اين تفسير گفته ابن فندق بيهقی درباره او را تأييد می کند که شهرستانی در تفسير قرآن شيوه ای متفاوت با سنيان اهل حديث و سنت گرا داشته است. البته بيهقي از شيوه او همانند اهل حکمت ياد می کند. گفتارهای ابن ارسلان و سمعاني هم در همين راستاست. منتهی در هيچ جای اين تفسير اشاره مستقيمی به گرايش اسماعيلی شهرستانی نيست. آنچه در اين کتاب ديده می شود گرايش اوست به تأويل باطنی قرآن. اينکه ريشه شيوه باطنی او در تأويل و تفسير قرآن چيست بر ما به وضوح روشن نيست اما در مقدمه اشاره ای دارد که او به تعاليم اهل بيت پيامبر (ص) در اين زمينه واقف شده و آنها را پسنديده است. در عين حال از آموزش هایی ياد می کند که از شخصی خضر صفت در اين زمينه دريافت کرده. اينکه اين شخص بر مذهب اسماعيلی بوده باشد مطلقا ثابت نيست. اما هر چه هست معلوم است که تعاليمی با گرايشات تأويلی و باطنی بوده و احتمالا از همين طريق هم با تعاليم نوافلاطونی درباره توحيد باريتعالی آشنایی يافته بوده است. اما اينکه اين به معنای گرايش شهرستانی و يا استاد مورد اشاره او به مذهب اسماعيليه باشد سند معتبری ندارد.
شهرستانی نويسنده ملل و نحل است. از دوران جوانی روی منابع مختلف افکار و عقايد کار کرده بوده و متن های زيادی از مذاهب و مکاتب مختلف دينی و مذهبی و فلسفی را خوانده بوده است. روشن است که نتيجه اين مطالعه گسترده با روحيه ای گشوده بر افکار جديد و با تأملاتی فلسفی و کلامی موجب شد که شهرستانی در قالب های خاص مذهبی جای نگيرد. شهرستانی به عنوان يک متفکر به پاره هایی از انديشه های اسماعيلی دلبستگی نشان می دهد منتهی اينکه اين عقايد را مستقيما از اسماعيلیه و يا نزاريان گرفته باشد ابدا قابل اثبات نيست.
تا اطلاع ثانوی اسماعيلی قلمداد کردن شهرستانی هيچ مستند قابل اعتنایی ندارد.
باز درباره شهرستانی و ادعای اسماعيلی بودن او (4)
این یادداشت را چند سال پیش نوشتم. با کمی اصلاح اینجا باز نشر می شود.
شهرستانی تحت تأثیر پاره ای از مباحث اسماعیلیه و فلسفه باطنی و نوافلاطونی آنان بوده اما این به معنای اسماعیلی بودن او نیست.
نکته ای که باید توجه دهم این است که در الملل والنحل شهرستانی برخلاف آنچه بعضاً گفته می شود اثری از گرایشات اسماعیلی شهرستانی وجود ندارد. هیچ دلیلی در دست نداریم که نشان دهد او در تحریر دیگری از همین کتاب عقاید اسماعیلی را و لو به شکل غیر مستقیمی داخل کرده باشد. او تعلیمات کلامی و دینیش را بر اساس مکتب اشعری فرا گرفته بود. در کتاب الملل والنحل او در مقام نویسنده ای است اشعری مذهب، در نهایة الاقدام هم او نویسنده ای در قامت متکلمی اشعری است. البته در هر دو کتاب او آموزش های دیگر خود و از جمله آموزش های فلسفیش را نشان داده و از منظر متکلمی آشنا با کلام معتزلی از یک سو (و به طور خاص مکتب ابو الحسین بصری) و فلسفه ابن سینا از دیگر سو ظاهر می شود. بدین ترتیب به طور خاص او در برخی بحث ها در کتاب نهایه استقلال فکری خود را در چارچوب مکتب اشعری نشان داده است. البته توجه به هر دو مکتب قبل از او و از دوران ابو المعالی جوینی در نزد اشاعره آغاز شده بود. همین استقلال بعدها در مورد شهرستانی توجه او را به برخی تعالیم اسماعیلیه سبب ساز شد. ریشه این توجه بحرانی بود که در مجموع تفکر کلامی اهل سنت و اشاعره را فرا گرفته بود و غزالی هم اندکی قبل از او به گونه ای دیگر با آن بحران مواجه شد. به هرحال تلاش برای جلوه دادن این دو کتاب به عنوان آثاری که در آن شهرستانی به نحوی متأثر از اسماعیلیه است تلاش بیهوده ای است. میان کلام اشعری و تفکر کلامی و مذهبی اسماعیلیه هیچ نسبتی وجود نداشت و تحول اصلی فکری شهرستانی مربوط به سال های بعد از تألیف این دو کتاب است. در کتاب نقض قزوینی هم که گاهی از مشابهت اسماعیلیه و اشاعره سخن می رود همانطور که در جای دیگری نوشته ام تنها شیوه ای است جدلی از سوی قزوینی رازی و برخی دیگر به تقلید از او برای انتقاد از اشاعره.
به تازگی ترجمه ای فارسی و کهن از کتاب الملل والنحل در ایران به شیوه چاپ عکسی منتشر شده و ادعا شده اسماعیلیان در ترجمه آن و یا دست کم در کتابت نسخه ای از آن ترجمه سهم داشته اند. این البته به خودی خود نشان نمی دهد که شهرستانی اسماعیلی بوده و اهالی الموت حقیقتاً معتقد بوده اند که او اسماعیلی است. این نهایتا اگر این ادعا درست هم باشد تنها توجه آنان را به کتاب الملل والنحل نشان می دهد؛ به ویژه که در این کتاب شهرستانی قسمت هایی از فصول چهارگانه حسن صباح را به عربی ترجمه و نقل کرده و همین برای نزاریان جالب توجه بود. یکی دو اشاره مبهم دیگری هم که به تأثر او از اسماعیلیه در منابع قدیم رفته (اگر اشاره به "اهل الحاد" را به آنان ناظر بدانيم که من معتقدم نظر درستی نيست) بیشتر ناظر به رویکرد تأویلی اوست به قرآن که توجیه آن متفاوت است با آنچه تاکنون از آن به عنوان گرایش و تعلق مستقیم او به اسماعیلیه مطرح شده. این اسناد نشان نمی دهد او گرایش به مذهب اسماعیلیه داشته است.
البته از او به عنوان داعی الدعات هم سخن رفته اما به نظرم به کارگیری این عنوان برای او تنها با انگیزه ای خاص به کار رفته و به ويژه جنبه ای تبلیغی برای اسماعیلیان الموت و آن هم با برداشتی غلط از رویکرد حقیقی شهرستانی در آثار متأخرش و از جمله مصارعة الفلاسفة و تفسير داشته است. شهرستانی هیچگاه در زمان حیات خود عنوانی همچون داعی الدعات برای اسماعیلیان نداشته است. اينكه مذهب واقعی او چه بوده را در مقاله ای تفصیلی باید مورد بحث قرار دهم.
چرا شهرستانی را برخی اسماعيلی مذهب می دانند؟ (5) (در دو فرسته)
نخستين بار مرحوم دانش پژوه مقاله ای را با عنوان "داعي الدعاة تاج الدين شهرستانه" منتشر کرد و در آن بر اساس پاره ای از شواهد و از جمله رساله سير و سلوک منسوب به خواجه نصير مدعی شد که شهرستانی بر مذهب اسماعيلی بوده است. بعدا با انتشار دو کتاب ديگر يکی مصارعة الفلاسفة و ديگری تفسير شهرستانی گمانه زنی ها درباره اسماعيلی بودن شهرستانی بيشتر قوت گرفت. اخيرا ديدم برخی از نويسندگان مجلس مکتوب خوارزمي در خوارزم را هم دليلی قاطع دانسته اند بر اسماعيلی بودن او. اين مجلس مکتوب را نخستين بار مرحوم جلالی نائينی در تهران منتشر کرد. در اين رساله هيچ چيزی که نشانی از اسماعيلی و يا نزاری بودن شهرستانی باشد وجود ندارد. شباهت ها در اندیشه ها ملاک مرزبندی ها و تحدید هویت های مذهبی و فکری نیست. تفاوت ها را باید دید و ملاک قرار داد.
درست است که برخی نويسندگان قديم و از جمله خود خواجه نصير در مصارعة المصارعة، شهرستانی را متمايل به "باطنيه" دانسته اند اما اين به معنای اسماعيلی قلمداد کردن او از ناحيه خواجه نيست. ابن ارسلان خوارزمي و سمعاني هم که شهرستانی را به "الحاد" متهم کرده اند منظورشان معلوم نيست تمايل شهرستانی به نزاريان باشد. امروزه برخی از نويسندگان قويا شهرستانی را يک داعی نزاری مذهب می دانند. شهرستانی از سوی نويسندگان قديم ياد شده به اين دليل به "الحاد" و يا باطنی گری متهم و يا توصيف شده که آنان او را در پاره ای از عقايد متأثر از باورهای گروه های مختلف باطنی و يا انديشه های فلسفی نوافلاطونی و يا "فيثاغورثی" مورد حمايت اسماعيليه می دانسته اند. هيچ سندی در دست نيست که شهرستانی آن عقايد را مستقيما از اسماعيليه فرا گرفته است. با اينکه بر اساس الملل و النحل او می دانيم گاهی با برخی از نزاريان و يا اسماعيليان مناظرات و گفتگوهایی داشته است. طبعا او به عنوان يک محقق در ملل و نحل نگاری با آرای اسماعيليه کاملا آشناست. نمونه اش دسترسی او به چهار فصل حسن صباح است که آن را در کتابش نقل و ترجمه کرده. اما اينکه گرايشش به فلسفه های باطنی و يا نوافلاطونی به دليل اخذ مستقيم از اسماعيليه و يا حتی تغيير مذهبش به اسماعيليه باشد هيچ سندی ندارد.
شهرستانی در تفسيرش بر قرآن از نوعی تفسير باطنی حمايت می کند. او مدعی است با تعاليم اهل بيت در زمينه قرآن آشنایی يافته. در عين حال از نوعی تعاليم باطنی ياد می کند که از شخصی خضر گونه دريافت کرده. آنچه در تفسير او ديده می شود عملا ربطی به عقايد شناخته شده اسماعيليه ندارد. باورهایی است باطنی گرا که شماری از آنها در ميان صوفيه خراسان هم در آن زمان رايج بود. احتمالا او به گونه ای از تعاليمی باطنی دسترسی داشته که در خراسان آن روز طرفدارانی محدود داشته که در عين حال که اسماعيلی نبودند اما از تعاليم مشابه با آنان متأثر بوده اند. به طور خاص بايد به نسبت ميان شريعت و باطن آن اشاره کرد که می دانيم تعاليمی در اين زمينه را صوفيه خراسان از ديرباز مطرح می کرده اند. آنچه مسلم است اين است که در آثار شهرستاني اين نسبت ميان شريعت و باطن به مرزی که اسماعيليه در تأويل شريعت بدان می رسيدند نزديک نشده؛ خاصه نزاريان که می دانيم تأويل شريعت را مقدمه ای برای انديشه "قيامت" تلقی می کردند. اين انديشه اخير البته مدتها بعد از مرگ شهرستانی و از سوی حسن علی ذکره السلام، امام اسماعيلی مطرح شد. ارتقای حسن علی ذکره السلام از مقام داعی و حجت به امام نيازمند مشروعيت سازی و تبيين ايدئولوژيک بود که اين کار با طرح جنجالی اعلام "قيامت" از سوی او انجام شد (مدتها بعد از او جلال الدين حسن نو مسلمان، امام ديگر نزاری اين تغيير ايدئولوژی را ملغی اعلام کرد و به التزام به "شريعت" بازگشت) و داعيانی موظف شدند آن را در آثاری تئوريزه کنند. در این چارچوب حسن علی ذکره السلام در حقيقت به نحوی از نظريه رسمی حسن صباح که با عنوان "نظريه تعليم" از آن ياد می شود و البته ريشه های اصلی آن در ميان اسماعيليه خيلی قديمی است فاصله گرفت و "نظريه قيامت" را مطرح کرد و به نحوی جانشين آن ساخت و يا پر رنگتر کرد. حسن علی ذکره السلام در واقع بدين ترتيب حسن صباح را از مقام حجت "دعوت جديد" به مبشر ظهور امامت حسن علی ذکره السلام ارتقا داد. اين تحولات همه مربوط به سال ها بعد از مرگ شهرستانی است. طبيعی است که نمی توان آرای "قيامت" نزاريان بعدی را در آثار شهرستانی جستجو کرد؛ کاری که برخی از نويسندگان برای آن تلاش کرده اند.
از نيمه سده ششم قمری در يمن اين نويسندگان اسماعيلی طيبی يمن بودند که برای نخستين بار مدعی شدند رسائل تأليف احمد بن عبد الله است و آن را ميراث اهل بيت پيامبر (ص) دانستند. قبل از آن هيچ اثری از اين باور در ميان اسماعيليه ديده نمی شود. نه تنها اين نظر بلکه حتی هيچ گونه استنادی و يا ذکری از رسائل در نوشته های نويسندگان فاطمی و يا نويسندگان اسماعيلی مکتب ايرانی خراسان وجود ندارد. سهل است تعاليم فلسفی نوافلاطونی اسماعيليان ايران و يا آنچه بعدا در مکتب فاطمی پذيرفته شد با برخی تعاليم رسائل اخوان الصفاء تمايزهای روشنی دارد. اينکه طيبيان يمن چگونه اين رسائل را به عنوان ميراث خود شناسايي کردند موضوع تحقيق جالبی خواهد بود. رسائل البته در سده ششم برای همه کم و بيش چه در شرق جهان اسلام و چه در مغرب اسلامی و اندلس شناخته بود. با اين وصف نخستين کسی که به ارتباط آن با اسماعيليه اشاره ای مبهم دارد تا آنجا من به خاطر می آورم نويسنده بيان الأديان در اواخر سده پنجم قمری است (ص 73). در اين کتاب ابوالمعالي که نخستين کسی است که از حسن صباح و مذهب نزاری و دعوت جديده او ياد می کند می نويسد که آنان کتاب قديمی اخوان الصفاء را می خوانند و بدان باور دارند. اين نکته مهمی است. به نظر می رسد اين نزاريان بوده اند که برای نخستين بار مدعی شدند رسائل اخوان الصفاء کتابی است در سنت اسماعيلي و يا دست کم کتابی که با کار و مذهب آنان متناسب است. احتمالا حسن صباح با اين کتاب قبل از پيوستن به اسماعيليه آشنا بوده و بعدا آن را در سنت نزاری داخل کرده. با اين وصف تا آنجایی که من می دانم در هيچ اثر نزاری کهن و اصیلی يادی از اين رسائل نرفته است. غزالي که معاصر حسن صباح بود در المنقذ من الضلال خود از رسائل ياد می کند اما آن را مستقيما به اسماعيليه نسبت نمی دهد و تنها به تأثيرات تفکرات فيثاغورثی در آن توجه می دهد و مي نویسد که تعليمیان (يعنی نزاريان اسماعيلی) به تفکرات فلسفی فيثاغورثی دلبسته اند. می دانيم که خواجه طوسي در مصارعة المصارعة بعدها شباهتی ميان آرای شهرستانی با گرايشی باطنی که تفکرات فيثاغورثی داشتند می ديد اما آن را به تصريح اسماعيلی و يا تعليمی نخوانده است. ارتباط اين تفکر فلسفی با فلسفه نوافلاطونی (که خود مورد پذيرش مکتب فلسفی اسماعيلی قرار داشت) از ديدگاه غزالي و خواجه طوسي هنوز مورد تحقيق جامعی قرار نگرفته. گزارش غزالي شايد تأييدی باشد بر روايت ابو المعالي. علاوه بر اين دو گزارش قبلا در يادداشت ديگری گفتيم که در سده ششم قمري ابن فندق بيهقي در شرح حال ابن سينا به اشتباه گفته ابن سينا در کودکی رسائل اخوان الصفاء را می خوانده. او احتمالا اين رسائل را اسماعيلی می دانسته گرچه تصريحی به آن نکرده است. هر چه هست احتمال دارد که طيبيان يمن سده ششم به تبعيت از نزاريان ايران رسائل اخوان الصفاء را در سنت خود جای داده و پذيرفته و به تدريج آن را تأليف يکی از امامان مستور خود قرار داده اند. تحقيق دقيقتری لازم است تا اين موضوع و چگونگی آن روشن شود.
نسخه مهم ترین و یکی از کهن ترین ردیه ها بر باطنیان و اسماعیلیان: کتاب کشف الأسرار وهتک الأستار تألیف ابوبکر باقلانی
چنانکه می دانیم یکی از کهنترین و مهمترین ردیه هایی که بر باطنیه، قرمطیان و اسماعیلیه نوشته شد کتابی است که متکلم برجسته اشعری مذهب، ابو بکر باقلانی نگاشته است به نام کشف الأسرار وهتک الأستار. این کتاب در سده های اخیر مفقود فرض می شد اما نقلهایی محدود از آن در برخی منابع سنی موجود است که بدان معمولاً در تحقیقات مرتبط اشاره می شد. خوشبختانه نویسنده این سطور نسخه این کتاب را همینک در اختیار دارد، نسخه ای کامل با تاریخ کتابت ۱۹ ذیحجه سال ۶۷۹ ق (یا ۶۶۹ ق؟) در ۲۰۹ برگ. این کتاب بی تردید مهمترین کتابی است که تاکنون در رابطه با ردیه ها بر اسماعیلیان به دست رسیده است و چنانکه می بینیم بسیار هم پر برگ است و البته آغاز و انجام آن در نسخه موجود است. در این کتاب باقلانی به آثار دیگر خود ارجاع می دهد و تردیدی در صحت انتساب کتاب بدو نیست.
در این کتاب برای نخستین بار با بسیاری از اطلاعات تاریخی درباره تاریخ اسماعیلیان و فاطمیان، دعوت آنان، دیدگاههای تأویلی آنان نسبت به قرآن، عقاید و باورهای مذهبی آنان و مهمتر از آن دیدگاهای فلسفی اسماعیلیان به روایت باقلانی آشنا می شویم. از نکات جالب و مهم دیگر کتاب نقلهای باقلانی است از آثار اسماعیلیان و برشمردن بسیاری از منابع آنان که بی هیچ تردید به کلی شناخت ما را از اسماعیلیان تغییر خواهد داد. علاوه بر این، این کتاب از نقطه نظر آنکه در آن به عقاید شیعه امامیه هم توجه شده بی نهایت ارزشمند است و می تواند از مهمترین منابع قدیم درباره امامیه به شمار آید. اما از همه اینها مهمتر باید اشاره کنم به بحثهای کلامی باقلانی در این کتاب درباره موضوعات دقیق کلامی که موضع فلسفی اسماعیلیان با آن مواضع کلامی مخالف است و از اینرو باقلانی در این کتاب به رد عقاید و باورهای فلسفی اسماعیلیه و کلاً فلاسفه مبادرت می ورزد. دقیقترین بحثهایی که از اسماعیلیان و مکتب فلسفی ایرانی آنان می شناسیم در این کتاب مورد بحث و نظر کلامی قرار گرفته و انظار فلاسفه و متکلمین و نیز دیدگاههای ثنویان و اهل الالحاد به بحث گذاشته شده است.
از رهگذر این کتاب نه تنها شناخت ما از اسماعیلیه و دیدگاههای باطنی و اسماعیلی و اندیشمندان فاطمی تغییر خواهد کرد بلکه این کتاب از مهمترین منابع برای شناخت آرای کلامی باقلانی، ردیه های او بر فیلسوفان و اندیشه های فلسفی و از آن مهمتر از مهمترین و ارزشمندترین منابع برای بررسی مکتب کلامی اشعری خواهد بود.
در طی مقالاتی نخست در سایت کاتبان من می کوشم به تفصیل هرچه تمامتر ابعاد مختلف این اثر ارزشمند را به بحث بگذارم. این کتاب هر چه زودتر می بایست تصحیحح و منتشر شود. امید می برم با همکاری یکی از همکاران و دوستان این مهم هر چه زودتر محقق شود.
پاسخی به حاشيه جناب محمد پور به يادداشتی از من درباره مذهب فردوسی (در دو فرسته)
آقای داريوش محمد پور مطالبی را در حاشيه يادداشت من (در فيسبوک) درباره مذهب فردوسی نوشته اند که قسمتی از آن را اينجا نقل و با چند سطر مختصر پاسخ می دهم:
"آن بخش مربوط به خرد و مطلق بودن خرد و جايگاه امام معصوم هم که نوشتهاید باز دچار مشکلات متعدد است. نخستین مشکلش اين است که رويکرد تعلیمی نزاریان مربوط به دورهی حسن صباح به بعد است نه پيش از او (فردوسی پيش از او میزيسته). مضاف بر اين نزاريان (و اسماعيليان پيشين) هيچجا خرد را نفی نمیکردهاند. از اين ابياتی هم که از فردوسی نقل کردهايد هيچ استنباط نمیشود کرد که او خرد را در معرفت خدا کافی میدانسته يا خرد را مطلق میدانسته. با منطقی که شما آوردهايد بیشک بايد ادعا کرد ناصر خسرو و سجستانی هم مطلقا اسماعيلی نبودهاند به یک دلیل بسيار بسيار ساده: هم سجستانی و هم ناصر خسرو تعابیری درست مشابه همين تعابیر فردوسی دارند. آقای اردستانی در جستاری که نوشته است هم از جایجای آثار نظم و نثر ناصر خسرو و هم از آثار سجستانی شواهدی آورده که شباهتش با سخنان فردوسی حيرتآور است. مضاف بر این، نويسندهی مزبور علاوه بر کار تطبیقی بسیار دقیقی که انجام داده، آراء نویسندگان متعدد از جمله حضرتعالی را - که کمابيش همین است که اينجا آوردهايد - نقل کرده و به دقت به يکايک اينها پاسخ داده است. اين را نيز بیفزايم که آنچه نوشتهايد: «ديدگاه اسماعيليه از ديرباز است که خرد را در هدايت به توحيد و معرفت محتاج تعليم امام معصوم می دانند، تعبيری نادقیق و راهزن است. حتی از روايتی که غزالی در نقد اسماعيليان به دست میدهد ضعيفتر است. "
آنچه آقای محمدپور در حاشيه مطلب من نوشته حقيقتا مايه تعجب است؛ خاصه که ايشان به گواهی آنچه تاکنون منتشر کرده بايد اطلاع دقيقتری از تاريخ و انديشه اسماعيليه داشته باشد. اين تصور ايشان که عقيده موسوم به "تعليم" تنها ريشه در مکتب نزاری دارد به کلی غلط است. اين انديشه در زمان حسن صباح و اتباعش به عقيده تعليم نامبردار شد و آنان را در منابع با عنوان "تعليميه" می خواندند اما اصل اين ايده که عقل و نظر ورزی کافی نيست و برای رسيدن به حقيقت بايد راهنمایی امام معصوم در ميان باشد عقيده ای بسيار قديمی در ميان اسماعيليه است. من اينجا به شواهد نمی پردازم. اين نويسنده را اينجا کافی است به آنچه آقای مادلونگ در مقدمه رساله ای کهن و بسيار قديمتر از دوره نزاری در يکی از مجموعه هایی که اتفاقا مؤسسه اسماعيلی که اين دوست گرامی با آنجا آشناست منتشر کرده ارجاع دهم. در این متن کهن که مادلونگ منتشر کرده تمام سخن بر سر همين انديشه تعليمی است. اين امر به قدری واضح است که من حقيقتا از سخن ايشان تعجب می کنم. کافی است بدانند که حتی در سنت طيبی های يمن با وجود اينکه مطلقا از آثار نزاری ايران اطلاعی نداشتند و اساسا با نزاريان مخالفت شديد دارند اين انديشه به وضوح مورد بحث قرار گرفته و حتی تعبير "معلم" برای امام به کار رفته است (نمونه در نوشته های علي بن محمد بن الوليد و بسياری ديگر. آنان آشناييشان با سنت اسماعيليه قبل از نزاری بسيار بهتر و بيشتر از آشنایی نزاريان با آن سنت قديم بوده. آنان درواقع احياء کنندگان و حافظان متون سجستانی ها و کرمانی ها و شيرازی ها و نسفی ها و ديگر داعيان نخستين مکتب ايرانی اسماعيليه بودند). اما اينکه نوشته اند تعليم نزاری را بد تفسير کرده ام و حتی از تفسير غزالی هم ضعيفتر است؛ بايد توضيح دهند که مقصودشان چيست؟ در همان نوشته آقای مادلونگ و در دهها کتاب و مقاله ديگر اين موضوع بحث شده. در انديشه نزاری و تعليمی (و اسماعيلی) معرفت تنها با عقل ممکن نيست. مقصود آنان از معرفت هم معرفت خداوند است. اين برخلاف نظر متکلمان معتزلی و امامی است که عقل را در معرفت خداوند مستقل می دانند و "نظر" را کافی می شمارند.
نسخه مهم ترین و یکی از کهن ترین ردیه ها بر باطنیان و اسماعیلیان: کتاب کشف الأسرار وهتک الأستار تألیف ابوبکر باقلانی(۱)
چنانکه می دانیم یکی از کهنترین و مهمترین ردیه هایی که بر باطنیه، قرمطیان و اسماعیلیه نوشته شد کتابی است که متکلم برجسته اشعری مذهب، ابو بکر باقلانی نگاشته است به نام کشف الأسرار وهتک الأستار. این کتاب در سده های اخیر مفقود فرض می شد اما نقلهایی محدود از آن در برخی منابع سنی موجود است که بدان معمولاً در تحقیقات مرتبط اشاره می شد. خوشبختانه نویسنده این سطور نسخه این کتاب را همینک در اختیار دارد، نسخه ای کامل با تاریخ کتابت ۱۹ ذیحجه سال ۶۷۹ ق (یا ۶۶۹ ق؟) در ۲۰۹ برگ. این کتاب بی تردید مهمترین کتابی است که تاکنون در رابطه با ردیه ها بر اسماعیلیان به دست رسیده است و چنانکه می بینیم بسیار هم پر برگ است و البته آغاز و انجام آن در نسخه موجود است. در این کتاب باقلانی به آثار دیگر خود ارجاع می دهد و تردیدی در صحت انتساب کتاب بدو نیست.
در این کتاب برای نخستین بار با بسیاری از اطلاعات تاریخی درباره تاریخ اسماعیلیان و فاطمیان، دعوت آنان، دیدگاههای تأویلی آنان نسبت به قرآن، عقاید و باورهای مذهبی آنان و مهمتر از آن دیدگاهای فلسفی اسماعیلیان به روایت باقلانی آشنا می شویم. از نکات جالب و مهم دیگر کتاب نقلهای باقلانی است از آثار اسماعیلیان و برشمردن بسیاری از منابع آنان که بی هیچ تردید به کلی شناخت ما را از اسماعیلیان تغییر خواهد داد. علاوه بر این، این کتاب از نقطه نظر آنکه در آن به عقاید شیعه امامیه هم توجه شده بی نهایت ارزشمند است و می تواند از مهمترین منابع قدیم درباره امامیه به شمار آید. اما از همه اینها مهمتر باید اشاره کنم به بحثهای کلامی باقلانی در این کتاب درباره موضوعات دقیق کلامی که موضع فلسفی اسماعیلیان با آن مواضع کلامی مخالف است و از اینرو باقلانی در این کتاب به رد عقاید و باورهای فلسفی اسماعیلیه و کلاً فلاسفه مبادرت می ورزد. دقیقترین بحثهایی که از اسماعیلیان و مکتب فلسفی ایرانی آنان می شناسیم در این کتاب مورد بحث و نظر کلامی قرار گرفته و انظار فلاسفه و متکلمین و نیز دیدگاههای ثنویان و اهل الالحاد به بحث گذاشته شده است.
از رهگذر این کتاب نه تنها شناخت ما از اسماعیلیه و دیدگاههای باطنی و اسماعیلی و اندیشمندان فاطمی تغییر خواهد کرد بلکه این کتاب از مهمترین منابع برای شناخت آرای کلامی باقلانی، ردیه های او بر فیلسوفان و اندیشه های فلسفی و از آن مهمتر از مهمترین و ارزشمندترین منابع برای بررسی مکتب کلامی اشعری خواهد بود.
در طی مقالاتی نخست در سایت کاتبان من می کوشم به تفصیل هرچه تمامتر ابعاد مختلف این اثر ارزشمند را به بحث بگذارم. این کتاب هر چه زودتر می بایست تصحیحح و منتشر شود. امید می برم با همکاری یکی از همکاران و دوستان این مهم هر چه زودتر محقق شود.
@barrasihayetarikhi
می دانيم که مکتب ايرانی اسماعيلی خراسان و ری در آن دوران مکتبی مذهبی با محوريت منظومه ای فلسفی در جهانشناسی، انسان شناسی و فرجام شناسی بود. داعيانی مانند نسفی و اخلافش در اين چارچوب از فلسفه نوافلاطونی بهره می بردند و دکترين الهيات سلبی را از اين مکتب اقتباس کردند. با اين وصف اسماعيليان تنها يکی از چند سنت فلسفی نو افلاطونی را نمايندگی می کردند و از ميراث آن بهره می بردند و البته آن را در چارچوب های مذهبی خود بازتفسير می کردند. فلسفه نوافلاطونی نمايندگان اصلی ديگری در تمدن اسلامی داشت که مطلقا ارتباطی با سنت اسماعيلی نداشتند. سنتی از شاگردان کندی، هم در بغداد و هم در خراسان نوافلاطونی بودند اما ارتباطی با اسماعيليه نداشتند و در مکتب فلسفی خود با آنان اختلاف نظرهایی داشتند. ابو الحسن عامري خود يکی از همين فيلسوفان مکتب کندی در خراسان است که از قضا با اسماعيليه مخالفت شديدی هم دارد. سنت نوافلاطونيان بغداد هم که به يحيی بن عدی می رسيد همينطور بود. سنت فارابی که از يک سو به يحيی بن عدی و شاگردانش در بغداد منتهی شد و از ديگر سو بعدها ابن سينا آن را دنبال کرد در اصل سنتی نوافلاطونی بود منتهی با نوافلاطونی گری اسماعيلی و يا اخوان الصفا متفاوت بود. يکی از اين اختلافات به سنت کتاب اثولوجيا بر می گشت که اسماعيليان يکی از روايات آن را در اختيار داشتند. ابن سينا و فارابی قبل از او با اين کتاب و سنت آن فاصله داشتند. مکتب فارابی درست است که در اصل نظريه فيض نو افلاطونی را اتخاذ کرد اما ديدگاه فارابی و بعدا ابن سينا با نظريه فيض از نوع اسماعيلی که ريشه در سنت متفاوت نوافلاطونی داشت و در آن از عقل کلی و نفس کلی سخن می رفت متمايز بود. فلسفه اسلامی بيش از هر چيز سنت فارابی و بعد از آن ابن سيناست و فلسفه نوافلاطونی و فيثاغورثی اسماعيليان در تاريخ فلسفه اسلامی بسيار حاشيه ای است. بعدا البته اسماعيليه تلاش کردند پاره هایی از تفکر سنت فارابی و ابن سينا را در فلسفه مذهبی خود مورد استفاده قرار دهند. باری فلسفه اسماعيلی خراسان چنانکه می دانيم بعدها به ويژه مورد استناد و توجه مکتب طيبی يمن قرار گرفت و آثار آنان در آن سنت محفوظ ماند. کما اينکه طيبی ها برای نخستين بار رسائل اخوان الصفا را از ميراث خود قلمداد کردند. امروزه ترديدهایی جدی وجود دارد که اخوان الصفا بر مذهب اسماعيلی بوده باشند کما اينکه نه شهرستانی هيچ گاه اسماعيلی مذهب شد و نه خواجه طوسي. بدين ترتيب اگر از فلسفه در جهان اسلام سخن می رود بايد آن را مديون سنت های فارابی/ ابن سينا و همچنين مکتب کندی/ ابو زيد بلخي/ ابو الحسن عامري و همچنين يحيی بن عدی/ ابو سليمان منطقی (و مسکويه) و بعدا البته سنت اندلسی آن ابن باجه/ ابن طفيل/ ابن رشد بدانيم. در این میان سهم شارحان ابن سينا در خراسان از همه مهمتر است؛ همان هایی که بعدا سهروردی و بعدها ملا صدرا از آموزش های آنان بهره مند شدند.
می دانيم که مکتب ايرانی اسماعيلی خراسان و ری در آن دوران مکتبی مذهبی با محوريت منظومه ای فلسفی در جهانشناسی، انسان شناسی و فرجام شناسی بود. داعيانی مانند نسفی و اخلافش در اين چارچوب از فلسفه نوافلاطونی بهره می بردند و دکترين الهيات سلبی را از اين مکتب اقتباس کردند. با اين وصف اسماعيليان تنها يکی از چند سنت فلسفی نو افلاطونی را نمايندگی می کردند و از ميراث آن بهره می بردند و البته آن را در چارچوب های مذهبی خود بازتفسير می کردند. فلسفه نوافلاطونی نمايندگان اصلی ديگری در تمدن اسلامی داشت که مطلقا ارتباطی با سنت اسماعيلی نداشتند. سنتی از شاگردان کندی، هم در بغداد و هم در خراسان نوافلاطونی بودند اما ارتباطی با اسماعيليه نداشتند و در مکتب فلسفی خود با آنان اختلاف نظرهایی داشتند. ابو الحسن عامري خود يکی از همين فيلسوفان مکتب کندی در خراسان است که از قضا با اسماعيليه مخالفت شديدی هم دارد. سنت نوافلاطونيان بغداد هم که به يحيی بن عدی می رسيد همينطور بود. سنت فارابی که از يک سو به يحيی بن عدی و شاگردانش در بغداد منتهی شد و از ديگر سو بعدها ابن سينا آن را دنبال کرد در اصل سنتی نوافلاطونی بود منتهی با نوافلاطونی گری اسماعيلی و يا اخوان الصفا متفاوت بود. يکی از اين اختلافات به سنت کتاب اثولوجيا بر می گشت که اسماعيليان يکی از روايات آن را در اختيار داشتند. ابن سينا و فارابی قبل از او با اين کتاب و سنت آن فاصله داشتند. مکتب فارابی درست است که در اصل نظريه فيض نو افلاطونی را اتخاذ کرد اما ديدگاه فارابی و بعدا ابن سينا با نظريه فيض از نوع اسماعيلی که ريشه در سنت متفاوت نوافلاطونی داشت و در آن از عقل کلی و نفس کلی سخن می رفت متمايز بود. فلسفه اسلامی بيش از هر چيز سنت فارابی و بعد از آن ابن سيناست و فلسفه نوافلاطونی و فيثاغورثی اسماعيليان در تاريخ فلسفه اسلامی بسيار حاشيه ای است. بعدا البته اسماعيليه تلاش کردند پاره هایی از تفکر سنت فارابی و ابن سينا را در فلسفه مذهبی خود مورد استفاده قرار دهند. باری فلسفه اسماعيلی خراسان چنانکه می دانيم بعدها به ويژه مورد استناد و توجه مکتب طيبی يمن قرار گرفت و آثار آنان در آن سنت محفوظ ماند. کما اينکه طيبی ها برای نخستين بار رسائل اخوان الصفا را از ميراث خود قلمداد کردند. امروزه ترديدهایی جدی وجود دارد که اخوان الصفا بر مذهب اسماعيلی بوده باشند کما اينکه نه شهرستانی هيچ گاه اسماعيلی مذهب شد و نه خواجه طوسي. بدين ترتيب اگر از فلسفه در جهان اسلام سخن می رود بايد آن را مديون سنت های فارابی/ ابن سينا و همچنين مکتب کندی/ ابو زيد بلخي/ ابو الحسن عامري و همچنين يحيی بن عدی/ ابو سليمان منطقی (و مسکويه) و بعدا البته سنت اندلسی آن ابن باجه/ ابن طفيل/ ابن رشد بدانيم. در این میان سهم شارحان ابن سينا در خراسان از همه مهمتر است؛ همان هایی که بعدا سهروردی و بعدها ملا صدرا از آموزش های آنان بهره مند شدند.
https://t.me/azbarresihayetarikhi
دور نيست که اين علی بن نام آور از خاندان همان حسن بوده باشد. خاصه که در اين رساله کوتاه خواجه نسبت به اسماعيليه و به طور خاص نزاريان نگاه بسيار منفی دارد و اين احتمالا با آن سابقه خاندان ابن نام آور با نزاريان بی ارتباط نباشد. عبارت او درباره اعتقاد آنان بر اين قرار است (بعد از آنکه اين شبهه را مطرح می کند که (2 468): السبعية قائلة أيضا انّ الامام منصوب من قبل اللّه وانّه لا يخلّ بواجب ولا يرتكب قبيحا ، فيجب كونهم على الحق أيضا): ...وعن الثالث أنّهم خارجون عن الملة بادّعائهم قدم الأجسام وغيرها من الخرافات ؛ ولا ينفون إخلال الواجبات وارتكاب المقبّحات عن الامام بأنّه لا يختاره ، بل يقولون : كلّ ما يفعله الامام طاعة ، وإن كان كذبا أو ظلما أو شرب خمر أو زنا . فلظهور بطلان قولهم لم نعدّه في سائر الأقوال (نک: رساله امامت چاپ شده همراه تلخيص المحصل المعروف بنقد المحصل، خواجه نصير الدين الطوسي، ص ٤٦٩).
3- نوع تعابير او درباره اسماعيليه و نزاريان در اين رساله به کلی با آنچه مثلا در قواعد العقائد که آن را در دوره اخير زندگی و بعد از دوران اقامت در ميان اسماعيليان نوشته تفاوت دارد. هم لحن آن و هم تبيينی که از انديشه امامت در اسماعيليه دارد. در اين رساله بر خلاف قواعد العقائد که تعاليم آنان را در اين زمينه کاملا دقيق بيان می کند اينجا بيشتر معلوم است اطلاعاتش متکی بر شنيده های اوست و نه تأمل در آثار آنان و اقامت در قلاع ايشان.
4- خواجه طوسي سال 629 ق بخشی از غنيه ابن زهره (فقيه و متکلم امامی) را بر استادی قرائت کرد. تا آن زمان خواجه هيچ ارتباطی با قهستان و نزاريان نداشت و همچنان با محافل امامی خراسان مرتبط بوده است. البته در اينکه خواجه هيچگاه مذهب اسماعيلی نداشت ترديدی نيست. منتهی خطایی خوانشی در تاريخ قرائت خواجه (يعنی 619 ق به جای 629 ق) موجب شد که بسياری از محققین پيوستن خواجه را به قلاع اسماعيلی به سال ها قبل از 630 ق مربوط بدانند. در حالی که احتمالا خواجه تنها حدود سال 632 ق به قهستان رفت. با اين حساب رساله امامت خواجه احتمالا همين حدود سال 630 ق نوشته شده؛ زمانی که غنيه ابن زهره را که بخشی از آن در امامت است خوانده بود و با آن آشنایی حاصل کرده بود. می دانيم که ابن زهره خود در رد اسماعيليه کتابی مستقل نوشته بود.
هر چه هست رساله امامت خواجه تصوير او از اسماعيليه و رد باور آنان، و در مقابل، دفاع سختش از عقيده امامت اماميه اثناعشری درست قبل از پيوستن به قلاع اسماعيليه را نشان می دهد.
https://t.me/azbarresihayetarikhi
نسخه مهم ترین و یکی از کهن ترین ردیه ها بر باطنیان و اسماعیلیان: کتاب کشف الأسرار وهتک الأستار تألیف ابوبکر باقلانی(۱)
چنانکه می دانیم یکی از کهنترین و مهمترین ردیه هایی که بر باطنیه، قرمطیان و اسماعیلیه نوشته شد کتابی است که متکلم برجسته اشعری مذهب، ابو بکر باقلانی نگاشته است به نام کشف الأسرار وهتک الأستار. این کتاب در سده های اخیر مفقود فرض می شد اما نقلهایی محدود از آن در برخی منابع سنی موجود است که بدان معمولاً در تحقیقات مرتبط اشاره می شد. خوشبختانه نویسنده این سطور نسخه این کتاب را همینک در اختیار دارد، نسخه ای کامل با تاریخ کتابت ۱۹ ذیحجه سال ۶۷۹ ق (یا ۶۶۹ ق؟) در ۲۰۹ برگ. این کتاب بی تردید مهمترین کتابی است که تاکنون در رابطه با ردیه ها بر اسماعیلیان به دست رسیده است و چنانکه می بینیم بسیار هم پر برگ است و البته آغاز و انجام آن در نسخه موجود است. در این کتاب باقلانی به آثار دیگر خود ارجاع می دهد و تردیدی در صحت انتساب کتاب بدو نیست.
در این کتاب برای نخستین بار با بسیاری از اطلاعات تاریخی درباره تاریخ اسماعیلیان و فاطمیان، دعوت آنان، دیدگاههای تأویلی آنان نسبت به قرآن، عقاید و باورهای مذهبی آنان و مهمتر از آن دیدگاهای فلسفی اسماعیلیان به روایت باقلانی آشنا می شویم. از نکات جالب و مهم دیگر کتاب نقلهای باقلانی است از آثار اسماعیلیان و برشمردن بسیاری از منابع آنان که بی هیچ تردید به کلی شناخت ما را از اسماعیلیان تغییر خواهد داد. علاوه بر این، این کتاب از نقطه نظر آنکه در آن به عقاید شیعه امامیه هم توجه شده بی نهایت ارزشمند است و می تواند از مهمترین منابع قدیم درباره امامیه به شمار آید. اما از همه اینها مهمتر باید اشاره کنم به بحثهای کلامی باقلانی در این کتاب درباره موضوعات دقیق کلامی که موضع فلسفی اسماعیلیان با آن مواضع کلامی مخالف است و از اینرو باقلانی در این کتاب به رد عقاید و باورهای فلسفی اسماعیلیه و کلاً فلاسفه مبادرت می ورزد. دقیقترین بحثهایی که از اسماعیلیان و مکتب فلسفی ایرانی آنان می شناسیم در این کتاب مورد بحث و نظر کلامی قرار گرفته و انظار فلاسفه و متکلمین و نیز دیدگاههای ثنویان و اهل الالحاد به بحث گذاشته شده است.
از رهگذر این کتاب نه تنها شناخت ما از اسماعیلیه و دیدگاههای باطنی و اسماعیلی و اندیشمندان فاطمی تغییر خواهد کرد بلکه این کتاب از مهمترین منابع برای شناخت آرای کلامی باقلانی، ردیه های او بر فیلسوفان و اندیشه های فلسفی و از آن مهمتر از مهمترین و ارزشمندترین منابع برای بررسی مکتب کلامی اشعری خواهد بود.
در طی مقالاتی نخست در سایت کاتبان من می کوشم به تفصیل هرچه تمامتر ابعاد مختلف این اثر ارزشمند را به بحث بگذارم. این کتاب هر چه زودتر می بایست تصحیحح و منتشر شود. امید می برم با همکاری یکی از همکاران و دوستان این مهم هر چه زودتر محقق شود.
@barrasihayetarikhi
▪️بایستههای پژوهشی در حوزۀ مطالعات اسماعیلیان
72+1 موضوع برای تحقیق بیشتر
(بخش اول)
پیام شمسالدینی
1. بررسی نخستین روابط میان اسماعیلیه خالصه و مبارکیه
2. تاریخ روابط میان سه شاخه اسماعیلیه (اسماعیلیه خالصه، مبارکیه و قرمطیان) پس از مرگ محمد بن اسماعیل
3. توصیفی از دارالهجرههای اسماعیلی در ایران، عراق، سند، هند و شام
4. بررسی موردی دارالهجرههای اسماعیلی در کلوازی، یمن، الاحساء، مولتان و افریقیه
5. بررسی بازتاب عقاید اسماعیلیان نخستین در اشعار شاعران عرب
6. موردپژوهی: بررسی بازتاب عقاید اسماعیلیان نخستین در اشعار ابنهانی اندلسی و قصیده او در فتح مصر
7. سازمان دعوت اسماعیلی، سلسلهمراتب مقامات و حدود اختیارات آنها در «جزایر»
8. بازسازی و تحلیل ساختاری متن ازدسترفتۀ سرگذشت سیدنا بر اساس سه متن تاریخ جهانگشا، جامعالتواریخ و زبدةالتواریخ
9. جستوجویی در زندگی سهسالۀ حسن صباح در اسکندریه
10. جستوجویی در سفر نهسالۀ حسن صباح در ایران
11. بررسی تأثیر ویژگیهای دارالهجرههای اسماعیلی بر انتخاب قلعههای نزاریان
12. ارتباط میان دو متن سرگذشت سیدنا با هفت باب سیدنا
(ادامه دارد)
#اسماعیلیان؛ #پیام_شمس_الدینی؛ #اسماعیلیه_خالصه؛ #اسماعیلیه_مبارکیه؛ #قرمطیان؛ #محمد_بن_اسماعیل؛ #دارالهجره؛ #ایران؛ #عراق؛ #سند؛ #هند؛ #شام؛ #کلوازی؛ #یمن؛ #الاحساء؛ #مولتان؛ #افریقیه؛ #ابنهانی_اندلسی ؛ #فتح_مصر؛ #سازمان_دعوت_اسماعیلی؛ #جزایر؛ #سرگذشت_سیدنا #تاریخ_جهانگشا؛ #جامعالتواریخ؛ #زبدةالتواریخ؛ #حسن_صباح؛ #اسکندریه؛ #دارالهجره_اسماعیلیان #قلعههای_نزاریان؛ #هفت_باب_سیدنا
میلاد صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها مبارک باد💐🌹
سکه #معز لدین الله سال 342هجری قمری-#مصر
المعزلدین الله (۹۳۲-۹۷۵ م ) (نام کامل وی:معد المعز لدین الله، المعز أبو تمیم معدّ بن منصور العبیدی) چهارمین خلیفه از خلفای فاطمی در #تونس و اولین خلیفه از خلفای فاطمی در مصر و چهاردهمین امام از امامان مذهب #شیعه اسماعیلی بود. او در بین سالهای ۹۵۳ تا ۹۷۵ ميلادى حکم راند. وی برای استیلا یافتن بر مصر با #خلیفه عباسی وارد جنگ شد، تا این که مصر را از عباسیان گرفت و شهر #قاهره را بنا کرد.
شهر قاهره که مرکز خلافت فاطمیان بود به دستور خلیفه المعز لدین الله ساختهشد؛ وی در ۶ رمضان ۳۶۲ هجری به تخت نشست. معز پس از تصرف مصر و #حجاز سعی کرد با #قرمطیان شرق رابطه برقرار کند، او حتی بعضی از نظریات آنها را نیز وارد عقیدهٔ تعلیم #اسماعیلیان کرد. او مسجد #الازهر را بنا کرد و در سال ۳۷۸ هجری / ۹۸۸ میلادی بود که آن را به #دانشگاه تبدیل کرد و تا پايان دوران فاطمیان، داعیان در آن مشغول تدریس و تحصیل بودند. معز تلاش میکرد تا از راههای مختلف توجه و حمایت قرمطیان را به دست آورد اما از جانبی دیگر از نفوذ اندیشههای آنان در اسماعیلیان فاطمی ترس داشت. وی همچنین اصلاحاتی در تعلیم اسماعیلیان ایجاد کرد و بعضی از اندیشههای منسوخ شدهٔ قبل را مانند قائم بودن محمد بن اسماعیل را دوباره به رسمیت شناخت. داعیان اسماعیلی موفق شدند پیش از سال ۳۴۷ هجری / ۹۵۸ میلادی حاکم #سند را به کیش اسماعیلی درآورند و #مولتان را به #دارالهجره تبدیل کنند.
____
@drhadiansarii
📗رساله: عقیدة الموحدین و موضحة مراتب الفضلاء من اهل الدین- الحسین بن علی بن الولید
🔹ابنولید همان عالم اسماعیلیایست که تک غزالی بر اسماعیلیه را پاتک زد؛ همچنان که ابوولید (ابنرشد) تک غزالی به فلسفه را! ابنولید این رساله را در پاسخ به بعضی از همکیشانی که با او بعد مسافت داشتهاند مینویسد تا مسئلههای آنان پیرامون نظام اعتقادی و نظام روحانیت اسماعیلی را پاسخ گوید. نسخهبردار این رساله، آن را در قطعی کوچک، خطی درشت و کمابیش نازیبا و بدون ذکر شمارۀ صفحات تدوین کرده است.
🔹از اولین مسئلههایی که ابنولید بر آن انگشت مینهد ملازمۀ علم و عمل است و بر آن بسیار تأکید میکند. چنین تصور میکنم که تأکید او صرفاً به سبب دفع اتهام مخالفان -مبنی بر بیقیدی و اباحیمسلکی اسماعیلیه- نیست؛ بلکه نگرانی از شیوع این امر در میان بعضی از همکیشان نیز بوده است. یعنی اگرچه اتهام مخالفان به نحو مطلق صحیح نبود، اما این واقعیت داشت که بعضی اسماعیلیان نسبت به شریعت بیتوجهاند و ابنولید جایی در این مورد رسماً لب به شکوه میگشاید او هرچند راجع به تزلزل رسمی شریعت در دورۀ کشف [1] توضیحی میآورد، در لزوم همراهی شریعت و حقیقت سخن به کفایت سخن میگوید. از آن جمله اینکه با ذکر عقیده به زوجیت تمام هستی، دین را نیز امری زوجگونه و مرکب از ظاهر و باطن میداند، همچنان که انسان مرکب از جسم و روح است. ظاهر دین که شریعت باشد، مقتضی جسم انسان و باطن دین مقتضی روح انسان است. او عابدان بیعلم را "مقصر" و اهل علم بیعبادت را "غالی" [2] مینامد.
🔹او همچنین تبیینی از توحید-نبوت و امامت میآورد که شباهت شدید آن به الاهیات امامیه و نیز فلسفه موجب شگفتیست. البته این نکته بر من پوشیده نبود که تشیع اسماعیلی با تشیع امامی و فلسفه پیوندی عمیق دارد، اما زمانیکه ورود به اصل کلام اسماعیلیه را با این رساله آغاز کردم، میان این دو فرقۀ شیعی شباهتی بیش از تصورم یافتم. در بسیاری از بخشهای رساله میشد تصور کرد که یک دانشآموختۀ حوزۀ علمیۀ قم این سطرها را نگاشته باشد! کما اینکه ظاهراً در بعضی دورهها هر دو فرقۀ اثناعشری و اسماعیلی را "جعفری" یا "امامی" گفتهاند.
🔹در مورد فلسفه نیز به همین ترتیب است؛ اسماعیلیه شاید تنها فرقهای بود که کاملاً به فلسفه روی خوش نشان داد و از عالماناش کسی علیه فلسفه برپا نخاست؛ بلکه همگی با جدیت به فلسفه میپرداختند و در رشد و شکوفایی آن سهم ادا کردند. ابنولید هم بهخصوص در تبیین توحید از آموزههای فلسفی بسیار استفاده میکند، تا جایی که شاید بتوان گفت بعضی از صفحات کتاب رسماً از کلام خارج میشود و به فلسفه بدل میگردد.
🔹ابنولید در بخشهای پایانی کتاب به شأن و مرتبۀ "فضلا" که همان عالمان اسماعیلی باشند میپردازد. اسماعیلیه در فقاهت چندان ورود نکرد و شاید عملاً جز قاضی نعمان که کتاب دعائم الاسلام را در علم فقه نگاشت -و جز مواردی اندک کاملاً همگام با فقه امامیست- فقیه دیگری را در خود نپرورد. اما در عوض این فرقه، سازمانی پیشرفته و پیچیده از دعوت را تشکیل داد که مبلغان در ردههای مختلف قرار داشتند و در نهایت به خود امام ختم میشدند. این سازمان روحانیت اسماعیلی، با نظم و انسجام و با روشهایی نوین در عرصۀ تبلیغ در میان مردم نفوذ میکردند و معمولاً شغل و پیشهای محترم داشتند -مثلاً چشمپزشک بودند- و این یکی از عواملی بود که آنها را از رقیبانشان -یعنی عالمان اهلسنت دربار عباسی- جلو میانداخت. این سازمان با حملۀ مغول منقرض شد و بعدها نیز بهمرور اسماعیلیه دست از تبلیغ برداشت و امروزه آنان کسی را به مذهب خود فرا نمیخوانند.
ابنولید در مورد مرتبههای آنان توضیح میدهد و نسبت به آنان سفارش میکند و مردم را به تبعیت از آنان و اخذ علم از ناحیۀ آنان فرامیخواند و رستگاری را -همچنان که به ولایت علی پیوند زده بود- حال به تبعیت از اینان که در واقع اولیای جامعۀ اسماعیلیاند پیوند میزند. خوانندۀ امامی، بهخوبی مشابه این سفارشات را در مورد فقیهان به یاد میآورد، الا اینکه باید گفت این مبلغان فلسفی، واقعاً از طرف کسی نصب و عزل میشدند که اسماعیلیان امام خود میدانستند...
https://t.me/sfiles/145
_________________
[1] اگر توفیق باشد، بعدها در مورد مفهوم دورۀ کشف در فرقۀ اسماعیلیه خواهم نوشت. اجمالاً اینکه به دورهای از تاریخ اسماعیلیه میگویند که گفته میشود اعلام قیامت و لغو شریعت شد و پس از مدتی این دوره هم گذشت.
[2] این دو، مفهومهایی کهن در الاهیات شیعیاند. مقصر به شیعهای میگفتند که حقاً اهل معرفت اهلبیت نباشد و صرفاً درگیر شریعت شیعی باشد و غالی آنکه شریعت شیعی را رها کرده و در معرفت اغراق میکند.
▫️▫️▫️
@sonnat1
▫️▫️▫️
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com