اولا ایشان نامشان شریف طباطبایی است و از زمان حیات ایشان همین لقب بر ایشان بوده است و نسل ایشان هم شریف را به همین معنای سیادت می دانند و همین قرینه عملی است بر اینکه شریف به معنای سید به کار می رود.
سندی دیگری بر این ادعا، نوشته مرحوم دهخدا در لغت نامه است که یکی از معانی شریف را «سید علوی» می داند به طور مطلق و خارج از قیدِاز سوی مادر یا پدر و این بیت را شاهد آورده است که:
رفت صوفی گفت خلوت با دو یار؛ تو فقیهی این شریف نامدار.
و در لغت نامه های دیگر هم نظیر این معنا هست؛از جمله در لینک زیر:
http://parsi.wiki/dehkhodaworddetail-f868d6545c804b429a5ea2c115996066-fa.html
علیکم السلام
" خود به یک رنگی [ای] بر آر چو یار "
تا همه یار تو شوند اغیار
و اینگونه خوانده می شود: رنگِئی . یاء تنکیر را گاهی کاتبان در کلمات مذیَّل به یاء ، نمی نگاشتند.
"بر آر" نیز فعل امر از «بر آوردن» به معنی «در آوردن» است؛ يعنی: در آر.
مسعود سعد سلمان گوید:
بگیریش ار همه در کام شیر است
برآریش ار چه در سوراخ مار است.
معنای آن بیت: خود را همچون یار، به چنان نوعی از یک رنگی در بیاور که همۀ اغیار، یارِ تو شوند.
#وصال_حق
#آیت_الله_حق_شناس
داستان لیلی و مجنون برای این نیست که برای ما قصه بگویند.
معنای این قضایا این است که اگر شما هم بخواهید به آن هدفی که مورد نظر آل محمد(ص) است برسید، باید مجنون وار بگردید تا لیلی مقصودتان را در بر بگیرید.
چقدر این مضامین قشنگ است. اینها نیامده است که (فقط) قضیه لیلی و مجنون را برای تو بگویند.
این است که پدر آقای صدر فرموده است:
گر قصه عشق من و یارم بنگارند
صد لیلی و مجنون همه بیرون رود از دل
در قتل من ای مه، بکش آهسته کمان را
حیف است که پیکان تو بیرون رود از دل
اصلا لیلی و مجنون کدام است؟
اولیای خدا از همین فراز و نشیب ها و فشارهایی که بر آنها می آید خوششان می آید.
مورچه به حضرت سلیمان(ع) گفت: محبوب من گفته است که اگر خواهان دیدار من هستی باید اول این تل(گندم) را ویران کنی.
تو هم اگر بخواهی پروردگار را دریابی باید خراب شوی.
نقش کردم رخ زیبای تو در خانه دل
خانه ویران شد و....
یعنی انا عند المنکسره قلوبهم .
یعنی خانه شکست و آن وقت خدا درونش پیدا شد
او چو شیرین و منم فرهاد او
می کنم این کوه را ز ابدال او
... فرهاد همینطور که کوه را می کند، نظرش به شیرین بود و کوه را می کند.
تو هم باید پروردگار عزیز را در نظر داشته باشی و راه را طی کنی آقاجان.
حضرت سلیمان (ع) خطاب به مورچه فرمود: تو چگونه می توانی این تل گندم را جابجا کنی؟
جسم مورچه مگر چقدر قدرت دارد که اینها را بردارد ببرد آنجا؟
در جواب گفت: لیک معذورم که من دلبسته ام
چون به کوی وصل نتوان راه برد
در ره معشوق باید جان سپرد.
آیت الله حق شناس تهرانی
از ملک تا ملکوت(دفتر اول)،
صفحه 238 و 239
@apmkadeh
تصویر منازعهء عابد و شیطان
چنین گویند که جمعی درختی را می پرستیدند و در آن زمان عابدی بود بشنید که قومی درخت میپرستند برخاست و تبری برداشت و میرفت تا درخت بیندازد ابلیس پیش او آمد بر صورت شیخی. آن عابد را گفت کجا میروی ... عابد گفت میروم تا آن درخت را بیفکنم. شیخ گفت تو را با این چه کار نگذارم که تو آن را قطع کنی. در همدیگر درآویختند. عابد بر شیطان غلبه کرد او را بینداخت و بر سینهء او بنشست. شیطان او را گفت مرا بگذار تا با تو سخنی بگویم از سینهء او برخاست او را گفت ای مرد این درخت قطع کردن باری عز و جل بر تو واجب نکرده است و در زمین انبیا هستند اگر باری عز و جل هدایت این قوم خواهد کسی را از انبیا پیش ایشان فرستد و بفرماید تا درخت را قطع کند. عابد گفت لابد است قطع کردن. دیگر بار شیطان با عابد درآویخت عابد او را بر زمین زد و بر سینهء او بنشست. شیطان گفت شیخ هیچ خواهی که میان من قرار باشد و تو را آن بهتر؟ عابد گفت چه چیز است؟ شیطان گفت تو مردی درویشی و خویشان و همسایگان درویش داری مگر خواهی که تو را از مردم استغنای بود و به خویشان و همسایگان چیزی رسانی؟ عابد گفت آری شیطان گفت قطع این درخت مکن هر روز من دو دینار به تو رسانم چنانکه هر شب در زیر بالین تو مینهم تو آن را بر میدار و بر خود و بر خویشان خود نفقه میکن و به صدقه میده ... عابد با صومعهء خود آمد آن شب دو دینار زر در بالین خود دید برگرفت و تا دو روز دیگر هیچ ندید در خشم شد باز برخاست و داس برداشت تا درخت را بیفکند. شیطان دگر باره بر صورت آن شیخ پیش او آمد گفت کجای میروی؟ گفت می روم تا درخت بیفکنم . شیخ گفت من رها نکنم تا تو آن را بیفکنی. عابد با او درآویخت تا او را بیندازد چنانکه اوّل بار. شیطان گفت هیهات و مرد عابد را چون گنجشکی بر زمین زد بر سینهء او نشست و گفت این درخت رها کنی یا این ساعت تو را هلاک کنم؟ عابد گفت مرا غلبه کردی اکنون مرا بگذار و مرا خبر ده که چون بود که اول تو را غلبه کردم و تو این بار مرا غلبه کردی؟ شیطان گفت بار اوّل از بهر خدای بود مرا مسخّر تو کرد و این بار از بهر دینار و عرض نفس بود، تو را غلبه کردیم چنین که دیدی.
( از دستنویس عجایب المخلوقات، موزه والترز به شماره 593)
@aaadab1397farhang
تصویر در پست بعدی
👇🏻👇🏻👇🏻
👌
علاوه بر آن، غیر از خط و مسیری که خدای متعال برای آن شخص روشن کرده است همه جای دیگر، تاریک و ظلمات و غیر معتبر است حداقل برای شخص مورد نظر، غیر معتبر است.
فدای تو ای خدای مهربان که رنگ و نور در دست تو هست، فرچه رنگ هم در دست تو هست، دل من هم در دست تو هست، دست و پاهایم هم در دست تو هست، فکر و خیالاتم هم در دست تو هست
اطمینان دارم هر چه نفسم تلاش کند که شاید از مسیر تعیین شده توسط تو دور شوم باز هم، مرا در مسیر خودت قرار می دهی چون همه بایستی به تو برگردند چون همه ی عالم در اختیار و متعلق به توست ❤️
گول یطان نحورید!!
در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند: فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند!
عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند...
ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت: ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!
عابد گفت: نه، بریدن درخت اولویت دارد...
مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند، عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست.
ابلیس در این میان گفت: دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است...
عابد با خود گفت: راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم، و برگشت...
بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت، روز دوم دو دینار دید و برگرفت، روز سوم هیچ پولی نبود!
خشمگین شد و تبر برگرفت و به سوی درخت شتافت...
باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت: کجا؟!
عابد گفت: می روم تا آن درخت را برکنم!
ابلیس گفت: زهی خیال باطل، به خدا هرگز نتوانی کند!
باز ابلیس و عابد درگیر شدند و این بار ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!
عابد گفت: دست بدار تا برگردم! اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟!
ابلیس گفت: آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی
عبرت
#برگی_از_کتاب
#حضرت_ام_البنین(س)
#مصائب
#وفات
قسمت این بود که تو محرم حیدر باشی
به علی مونس و هم خانه و همسر باشی
قسمت این بود که در زندگی مشترکت
به عزیزان دل فاطمه مادر باشی
آفرین بر تو که هنگام ورودت گفتی
آمدی خادمۀ خانه کوثر باشی
قسمت این بود که در بین تمامی زنان
تو فقط صاحب یک ماه و سه اختر باشی
قمرت یک نفره لشگر انصار خداست
پس عجب نیست که تو مادر لشگر باشی
خاک این خانه تو را قبلۀ حاجات کند
متعجب نشو گر شافع محشر باشی
غم این خانه زیاد است زیاد است زیاد
سعی کن مرهم زخم دل دختر باشی
این یتیمان همه به واژۀ در حساس اند
نکند در بزنند و تو پس در باشی
چار تا بچه این خانه همه مادری اند
نکند تب بکنی گوشۀ بستر باشی
سعی کن بیشتر از زینب و کلثوم و حسن
فاطمه دور و بر این شه بی سر باشی
سعی کن ثانیه ای تشنه نماند این گل
یار این سوخته دل تا دم آخر باشی
@deabelnews
اذن دخول در حرم یار زینب است
نون و قلمنبی ست و ما یسترون حسین
طاق فلک علی است به عالم ستون حسین
خلقت تمام حضرت زهراست خون حسین
هستی تمام ظاهر و مافی البطون حسین
با یک قیامتست هم الغالبون حسین
در این قیام نقطه پرگار زینب است
سردار سرسپرده جولان عشق کیست
تنها امیر فاتح میدان عشق کیست
عشق است حسین و گوش بفرمان عشق کیست
روح دمیده بر تن بیجان عشق کیست
اذن دخول در حرم یار زینب است
ذرات و کائنات همه مرده یا خموش
در احتجاج بود زنی یک علم به دوش
آتشفشان خداوند در خروش
هو هوی ذوالفقار علی میرسد به گوش
در هیبتی زحیدر کرار زینب است
پیدا ترین ستاره زیبای خلقت است
زیباترین سروده لبهای خلقت است
زهرا ترین زهره زهرای خلقت است
لیلاترین لیلی لیلای خلقت است
شیوا ترین سؤال معمای خلقت است
گنجینه جزیره اسرار زینب است
چشم ستاره در بدر جستجوی ماه
بر روی نیزه دیده زینب گرفت راه
مبهوت مینمود به سر نیزه ای نگاه
آتش کشید جمله زدل تا کشید آه
کی، جان پناه زینب و اطفال بیپناه
راحت بخواب چونکه پرستار زینب است
از نای من به ناله چو افتاد نای نی
عالم شنید از پس آن های های نی
تو بر فراز نیزه و من در قفای نی
آنقدر سنگ خوردهام از لا به لای نی
تا این که یافتم سرت از رد پا نی
عشق تو هست آتش و نیزار زینب است
خورشید روی قله نی آشکار شد
کوچکترین ستاره سر شیرخوار شد
ناموس حق به ناقه عریان سوار شد
هشتاد و چهار خسته به هم، همقطار شد
زیباترین ستاره دنبالهدار شد
در این مسیر نور جلودار زینب است
یک سال می شود که تو هم پر کشیده ای
من هم به سوی پر زدن تو نشسته ام
شاید به جا نیاوری ام آشنای من
می بینی؟ از فراق تو خیلی شکسته ام …
@KOSARE_NOOR
🔹ليلة الرغائب🔹
استاد فاطمي نيا:
اولين شب جمعه ماه رجب را ليلة الرغائب گويند.
رغائب جمع رغيبه است.
"رغيبه" به معناي چيزي است كه مورد رغبت وميل ميباشد و هم چنين به معناي بخشش فراوان است.
بنا بر معناي اول ، "ليلة الرغائب" شبي است كه ميل و توجه به عبادت در آن بسيار است و بندگان خدا در اين شب گرايش زيادي به رفتن در خانه خدا و ارتباط و انس با او دارند.
خداوند در اين شب عنايت خاصي به بندگان خود دارد و خوب است كه انسان از خدا بخواهد هر آنچه كه بندگان صالح و ارواح طيبه در اين شب به آن رغبت دارند ، به ما عنايت كند.
🌹
⚫️ خصوصيت محل امام حسین علیه السلام بعد از شهادت.
✍ شیخ جعفر شوشتری ره:
بدان که هر پيغمبر يا امامی را كه شهيد مينمودند به كشتن يا به زهر دادن در خانه خود بوده، يا در شهر يا در محراب. و از برای احدی از ايشان اتفاق نيفتاد كه در صحراي خشک و داغ بر روي خاك شهيد شوند. چه قدر بزرگ است مصيبت تو اي اباعبدالله. اما بعد از شهادت، جسد شريفش روی خاک و سر مباركش گاهی بر روی دستها و گاهي بر نيزهها و گاهی بر درخت آويزان و گاهی بر دهليز خانه يزيد ملعون و گاهی بر دروازه شام و گاهی در طَبَق نزد ابن زياد و گاهی در طشت نزد يزيد و او را شهر به شهر گردانيدند و خانه شمر و خانه خولی و دير راهبان و صندوق پاسبانان.
📓خصائص الحسینیه، عنوان اول، باب چهارم
@ashkvareh
ادمین: @alabd_14
یعنی اصطلاح « برّ أعظم » در اردو به معنای قاره است و « برّ صغیر » به معنای شبه قاره ؟
🔹#طاق_و_جفت
پشت دل خرمی بجز روی تو نیست
آرامگه خلق بجز کوی تو نیست
آن طاق که جفت است تو و سایه ی تو
وآن جفت که طاق است جز ابروی تو نیست
#مهستی_گنجوی
این رباعی نخستین بار بدون ذکر نام شاعر در سفینه دستنویس همایی (651 ق) ثبت شده، در مونس الاحرار ( 742 ق) نیز بدون نام سراینده نقل شده و در نسخه خطی دانشگاه استانبول کتابت سده 8 به نام مهستی آمده است.
رباعی ویژگیهای سبک سخن مهستی را داراست. با اشاره ای ظریف که به بازی طاق و جفت دارد به اعتباری می توان گفت شهرآشوب است. ویژگی دیگر سخن مهستی نیز که همانا بازی با الفاظ و استفاده از صنایع بدیع لفظی و معنوی چون ایهام ، تضاد ، جناس ، مراعات نظیر و ... است؛ در این رباعی مشهود است.
#طاق در اینجا در دو معنی بکار رفته
1. در مصرع آخر به مفهوم خمیدگی و انحنا
طاق: آنچه خمیده باشد، انحنا، خمیدگی، مجازا بر خمیدگی ابرو و کمان اطلاق شود.
حافظ گوید:
طرب سرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد.
2. در مصرع سوم در معنای فرد
طاق: فرد، تک ، یگانه، متضاد زوج. گویا نوشتار صحیح آن تاق باشد و صورت یا تعریبی از تا، تای یا تک است.
طاق و جفت: فرد و زوج، بازیی است که از چیزی یک یا چند عدد در دست دارند و از حریف جفت یا طاق بودن آن پرسند جواب حریف اگر مطابق واقع افتد برده، وگرنه باخته باشد.
وحید قزوینی گوید:
طاق و جفتی باختم با ابرویش، دلدار برد
طاق بود ابروی او، من جفت گفتم یار برد.
#مهدی_دهقان
@parniyan7rang
سلام
بله درست است. میگوید نهال دو معنی دارد یکی با شدن (که به قرینه معنوی در اینجا محذوف است) به معنای متمتع و دیگر به معنای درخت موزون. در جمله مورد بحث نهال در معنای اول آمده اما چون کلمه قامت در جمله ذکر شده، ذهن به معنای دیگر نهال که همان درخت باشد هم متوجه میشود که این معنی مورد نظر نیست. در حقیقت تناسب معنای استعاری نهال با قامت موجب ایهام شده که این معنای متناسب هم مورد نظر نیست.
سلام بله کاملا درست خوانده اید،سیه خانه (سیاه خانه) همان زندان است که در شعر استادان متقدم ،مکرر آمده است،غلط کردن هم به معنای اشتباه کردن بوده است(و امروز دچار تحول معنایی شده)خواجه گوید؛ما غلط کردیم و..._گفتا غلطی بگذر...
میگن شعر از حرکت خیال است بنده هم برای معنای این شعر خیالی بافتم 😂😂 شما هم نظری بدهید
{عشق } اگر مصدر به معنی مفعول باشد به معنی معشوق است
{با صاحبِ دل،} صاحب دل=با عاشق باشد
{ صحبتِ حالی دارد} سر و سری دارد
{آشنا فکری و بیگانه خیالی دارد} جمله معترضه است
{برق کردهاست مکرّر } فاعل همان معشوق است برق به معنی تجلی باشد
{به سیهخانه غلط}سیه خانه کنایه از دل عاشق باشد که و بیانگر حال و روز عاشق در فراق معشوق
معنی مصرع هم اینکه معشوق مکررا بر دل عاشق تجلی می کند
{غلط} هم برای استدراک از توصیف دل به سیاه خانه باشد به اینکه این دل خانه معشوق نیست بلکه زندان من است
{قفسی را که چو من، سوختهبالی دارد} خود این من در {چو من} هم قفس انانیت است و نفس ملکوتی است که عشقش به معشوق به حد کمال نرسیده
{میخورَد سنگِ نکویان همه} چون که عشق به سر حد کمال نیست یاد معشوق سنگی است برای شکستن
{بر شیشۀ ما} انانیت ما خام ها
{دلِ ما میشکنَد هر که جمالی دارد!}
دل بودن دل صاحب دل و قفس نبودن آن یا سییه خانه نبودن آن به واسطه تجلی تام صاحب جمال است
تجلی معشوق به فنای عاشق است
فنای عاشق به از بین رفتن تمام هستی اوست که شکستن دل کنایه از آن است
فردیس در اصل پردیس است به معنای خیابان و بلوار دارای گل و درخت و به معنای باغ و بوستان
کلمه اصالتا فارسی است به عربی رفته به فردوس بدل شده است و به فرادیس جمع مکسر بسته اند به معنای بهشت و باغ بهشتی
این کلمه از واژگان دخیل در قرآن است.
بر اساس فرایند آوایی تبدیل پ و ب بسیار رایج است (فارس و پارس و...)
استاد "بغو" در لغتنامهها به معنای شکوفه درخت عرفط و سلم آمده...
شاید بتوان به این هم ربط داد
تصویر منازعهء عابد و شیطان
چنین گویند که جمعی درختی را می پرستیدند و در آن زمان عابدی بود بشنید که قومی درخت میپرستند برخاست و تبری برداشت و میرفت تا درخت بیندازد ابلیس پیش او آمد بر صورت شیخی. آن عابد را گفت کجا میروی ... عابد گفت میروم تا آن درخت را بیفکنم. شیخ گفت تو را با این چه کار نگذارم که تو آن را قطع کنی. در همدیگر درآویختند. عابد بر شیطان غلبه کرد او را بینداخت و بر سینهء او بنشست. شیطان او را گفت مرا بگذار تا با تو سخنی بگویم از سینهء او برخاست او را گفت ای مرد این درخت قطع کردن باری عز و جل بر تو واجب نکرده است و در زمین انبیا هستند اگر باری عز و جل هدایت این قوم خواهد کسی را از انبیا پیش ایشان فرستد و بفرماید تا درخت را قطع کند. عابد گفت لابد است قطع کردن. دیگر بار شیطان با عابد درآویخت عابد او را بر زمین زد و بر سینهء او بنشست. شیطان گفت شیخ هیچ خواهی که میان من قرار باشد و تو را آن بهتر؟ عابد گفت چه چیز است؟ شیطان گفت تو مردی درویشی و خویشان و همسایگان درویش داری مگر خواهی که تو را از مردم استغنای بود و به خویشان و همسایگان چیزی رسانی؟ عابد گفت آری شیطان گفت قطع این درخت مکن هر روز من دو دینار به تو رسانم چنانکه هر شب در زیر بالین تو مینهم تو آن را بر میدار و بر خود و بر خویشان خود نفقه میکن و به صدقه میده ... عابد با صومعهء خود آمد آن شب دو دینار زر در بالین خود دید برگرفت و تا دو روز دیگر هیچ ندید در خشم شد باز برخاست و داس برداشت تا درخت را بیفکند. شیطان دگر باره بر صورت آن شیخ پیش او آمد گفت کجای میروی؟ گفت می روم تا درخت بیفکنم . شیخ گفت من رها نکنم تا تو آن را بیفکنی. عابد با او درآویخت تا او را بیندازد چنانکه اوّل بار. شیطان گفت هیهات و مرد عابد را چون گنجشکی بر زمین زد بر سینهء او نشست و گفت این در خت رها کنی یا این ساعت تو را هلاک کنم؟ عابد گفت مرا غلبه کردی اکنون مرا بگذار و مرا خبر ده که چون بود که اول تو را غلبه کردم و تو این بار مرا غلبه کردی؟ شیطان گفت بار اوّل از بهر خدای بود مرا مسخّر تو کرد و این بار از بهر دینار و عرض نفس بود، تو را غلبه کردیم چنین که دیدی.
( از دستنویس عجایب المخلوقات، موزه والترز به شماره 593)
@aaadab1397farhang
تصویر د پست بعدی
👇🏻👇🏻👇🏻
ای کنوش را معنا نیافتم مگر اینکه « ای » حرف ندای پارسی باشد که اینگونه اعوجاجات در برخی متون مربوط به علوم غریبه دیده میشود ( یعنی درهم آمیختگی عربی و پارسی و عبری و...) که در این صورت کنوش همان درخت سرو است که هم معنای اساطیری دارد هم در علوم غریبه چوب و دیگر اجزای آن کاربرد داشته است .
⛔️به مناسبت به درک رفتن غاصب اول(ابوبکر بن ابی قحافه)
آخرین آرزوی ابوبكر
«روزی ابوبکر از جایى مىگذشت، پرندهاى را دید که بر شاخهی درختى نشسته است، گفت: خوشا به حالت، بر شاخهی درخت مىنشینی، از میوهی درخت مىخوری، پرواز مىکنى و هیچ حساب و کتاب و عذابی نداری، اى کاش من هم مثل تو بودم، به خدا سوگند، دوست داشتم خدا مرا درختى بر کناره راه مىآفرید تا شترى از کنار من مىگذشت و مرا در دهانش مىگرفت و مىجوید و مىبلعید سپس به صورت پشگل از شکمش خارج مىکرد؛ ولى بشر نبودم!»
📚منبع:
الکتاب المصنف ج۷ ص۹۱/ابن ابی شیبة/ناشر:دارالتاج/بیروت/۱۴۰۹
#تبری_تولی
@shia_lib
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com