ای روح روان! تند مرو "وَ امْش رُویدا" (1)
خلقی ز پی ات واله و سرگشته و شیدا.
ای یوسف حسن! از رخ خود پرده مینداز
از بیم حسودان "فیَکیدوا لَکَ کیْدا" (2).
صبح ازل از مشرق رویِ تو نمایان
شام ابد از مغرب مویِ تو هویدا.
بی روُت بوَد صبح من از شام، سیهتر
وز نالهام افتاده "صَدَی العشق بصَیدا" (3).
سودای تو هر چند که سود دو جهان است
شوری است به سَر، فاش کُنِ سِرِّ سُویدا!
با ساز غمت عاشق بیچاره چه سازد
رازی است در این پرده نه پنهان و نه پیدا.
تیری ز کمانخانۀ ابروی تو پر زد
جز مرغ دلِ غمزدهام "لم یَر صَیْدا" (4)
بی سلسله در بند بوَد «مفتقر» تو
زنجیر غمَت "اصبح للعاشق قیْدا" (5)
( از آیت الله شیخ محمّد حسین غروی اصفهانی رحمة الله علیه معروف به کمپانی)
پاورقی :
1 . یعنی: به آرامی برو
2 . یعنی: مبادا با تو کید و مکر نمایند.
3 . یعنی: از نالۀ من، صدایِ عشق به صیدا افتاد که "صَیدا"، نام شهری است استعاره از دوردست.
4 . یعنی: دیگر صیدی ندید
5 . یعنی: زنجیر و پایبند عاشق گردید.
ای روح روان! تند مرو "وَ امْش رُویدا" (1)
خلقی ز پی ات واله و سرگشته و شیدا.
ای یوسف حسن! از رخ خود پرده مینداز
از بیم حسودان "فیَکیدوا لَکَ کیْدا" (2).
صبح ازل از مشرق رویِ تو نمایان
شام ابد از مغرب مویِ تو هویدا.
بی روُت بوَد صبح من از شام، سیهتر
وز نالهام افتاده "صَدَی العشق بصَیدا" (3).
سودای تو هر چند که سود دو جهان است
شوری است به سَر، فاش کُنِ سِرِّ سُویدا!
با ساز غمت عاشق بیچاره چه سازد
رازی است در این پرده نه پنهان و نه پیدا.
تیری ز کمانخانۀ ابروی تو پر زد
جز مرغ دلِ غمزدهام "لم یَر صَیْدا" (4)
بی سلسله در بند بوَد «مفتقر» تو
زنجیر غمَت "اصبح للعاشق قیْدا" (5)
( از آیت الله شیخ محمّد حسین غروی اصفهانی رحمة الله علیه معروف به کمپانی)
پاورقی :
1 . یعنی: به آرامی برو
2 . یعنی: مبادا با تو کید و مکر نمایند.
3 . یعنی: از نالۀ من، صدایِ عشق به صیدا افتاد که "صَیدا"، نام شهری است استعاره از دوردست.
4 . یعنی: دیگر صیدی ندید
5 . یعنی: زنجیر و پایبند عاشق گردید.
حسین #خواجهامیری|#همایون
بازگو اسرار #عشق دلفریب
با دل شوریدهی حسرت نصیب
راز #عشق #عاشق مفتون شده
با دلی گو کز غم او خون شده
راز #عشق، ای راز #عشق آموخته
با کسی گو کو سراپا سوخته
بی می و جام این خراب، آن مست شد
این زپا افتاد و آن از دست شد
#عشق شهرآشوب شور انگیز مست
هر که را گیرد عنان دل ز دست
زهر در جامش کند خون در سبو
آن به کام افشاندش این در گلو
نیست غیر از نیستی مقصود #عشق
بودها محوند اندر بود #عشق
#عشق ورزیدن نه کار سرسریست
#عاشق صادق ز بود خود بریست
#عشق ورزیدن نه کار هر کسیست
در ره #عشق آفت ای #عاشق بسیست
از دو جانب #عشق بر دل حکمران
از دو سو جان با محبت توئمان
مستی می بست چشم و گوششان
شد یکجا سوخت عقل و هوششان
شعر: #حسینیشیرازی
کانال هزار آواز
👌
عاشورا در شعر و ادبیات/۳
گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود
علیرضا قزوه که بیشتر با شعرهایی درباره انقلاب و دفاع مقدس شناخته می شود اشعاری درمورد امام حسین(ع) و عاشورا سروده است.
به گزارش خبرنگار شبستان، علیرضا قزوه از جمله شاعران حوزه انقلاب و دفاع مقدس است که درون مایه اشعارش مذهبی است. قالب شعرهای قزوه غزل و سپید است. پرستو در قاف، دو رکعت عشق، عشق علیه السلام، با کاروان نیزه، این همه یوسف و سوره انگور از جمله کتاب های قزوه است. کتاب "کاروان نیزه " ترکیببند عاشورایی است که در چهارده بند سروده شده است. زبان سنجیده، تعابیر هوشمندانه و فضای نوین تفکر اسلامی و شیعی از امتیازات و محتوای کتاب است که با مقدمهای از علی معلم به عنوان شعر آیینی روزگار ما و نقد عبدالجبار کاکایی دربار مدح و مداحی در زبان و ادبیات فارسی و با ترکیببند عاشورایی قزوه پایان یافته است.
بند اول " کاروان نیزه" با این بیت آغاز میشود: میآیم از رهی که خطرها در او گم است/ از هفت منزلی که سفرها در او گم است/ از لابهلای آتش و خون جمع کردهام/ اوراق مقتلی که خبرها در او گم است. بند دوم اشاره به مصیبت جانگذار عاشورا دارد و بند سوم گفتوگو با فرات، بند چهارم، گفتوگوی امام حسین(ع) با امام علی(ع) است و بند پنجم، سخن از خیزران است و بند ششم، در وصف نماز عشق و بند هفتم، در وصف روز عاشورا، و بند هشتم، درباره امام(ع)، بند نهم یاد از پرچمدار کربلاست و بند دهم، در وصف آنچه در کربلا گذشت، بند یازدهم، سرهای پرنی و بند دوازدهم، گودال قتلگاه پر از بوی سیب بود/ بند سیزدهم، کاروان به شام میرود و بند چهاردهم، با کاروان نیزه به دنبال میروم/ در منزل نخست تو از حال میروم.
یکی از اشعار علیرضا قزوه در مورد امام حسین(ع) بدین شرح است:
گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود
تنهاتر از مسیح، کسی بر صلیب بود
سرها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ
اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود!
مولا نوشته بود: بیاای حبیب ما
تنها همین، چقدر پیامش غریب بود
مولا نوشته بود: بیا، دیر میشود
آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود
مکتوب میرسید فراوان، ولی دریغ
خطش تمام، کوفی و مهرش فریب بود
اما حبیب، رنگ خدا داشت نامهاش
اما حبیب، جوهرش «امن یجیب» بود
یک دشت، سیب سرخ، به چیدن رسیده بود
باغ شهادتش، به رسیدن رسیده بود
http://shabestan.ir/detail/News/727306
سيل عزاداران در اربعين حسينى "علیهالسلام"
راه است و بيابان و در آن سيل عزادار
تاچشم كند كار بُوَد موكب زوّار
هرتكّه روى راه به يك دكّه رسى زود
مهمان كند از شوق، عزادار وفادار
اين چيست كه از بعد قرون متمادى
هرسال شود بيشتر از پيش نمودار؟
نه خستگىِ راه كند منع ز رفتن
نه گرمى و سردى بدهد زحمت رفتار
از پير و جوان،كودك و از سالم و بیمار
بى دست و چه بى پاى سوى خيمه ى دلدار
اين چشمه ى شوق است ز درياى خروشان
اين آتش عشق است كه اين شعله ى ديدار
ازقتل حسين است كه شد در دل مؤمن
اكسيرِ حرارت ، نشود سرد ز تكرار
هركس كه زيارت بكند كرب و بلا را
با نيّت خالص بشود پاك به كردار
افسوس كه توفيق نشد ياور"صدرى"
همگام شود با قدم سيل عزادار...!
#امام_حسین
#اربعين
#غزل
#سید_مهدی_صدرالحفاظی
@Kelkestan
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
نمونه ای از شعر عاشورایی شاعره دامغانی زینب دولتخواهی
نذر قاسم بن الحسن
از خیمه بیرون زد، دلش طاقت نمی آورد
نزد عمو رفت و به اذنش قصد میدان کرد
خیمه برایش داشت مثل یک قفس می شد
آن لحظه جانش را کبوتر، نذر جانان کرد
بر گردنش انداخت مولا دست هایش را
از عزم فرزند حسن، چشم عمو خون بود
باران گرفت و ابرها اصرار می کردند
باران گرفت و درد از اندازه بیرون بود
خود را به پای حضرت خورشید می انداخت
ماهی که در شب های اول بدر کامل شد
از چشم هایش اشک مثل دانه تسبیح
لبیک می گفت و به روی گونه نازل شد
جان در کف یک دست و در دست دگر شمشیر
میدان جنگ از رزم قاسم پر تلاطم بود
تا او به گرد کهکشان عشق می گردید
خورشید هم از نور پیشانی او گم بود
....
آنقدر مشتاق پریدن بود پروانه
که بی سر و پا، دور آتش، شاد می رقصید
از بیستون عشق با یک تیشه بالا رفت
آن روز شیرین در غم فرهاد می رقصید
یکباره صدها سایه روی ماه افتادند
تاریک شد دنیا به پیش چشم های او
فریاد زد قاسم: عموجانم! مرا دریاب
خورشید هم خاموش می شد از صدای او
قلب حسین از دیدن این صحنه زخمی شد
آمد به بالین برادرزاده با سرعت
خورشید خم شد، تکه های ماه را برداشت
بوسید، روی سینه اش... فریاد از این غربت!
جان عمو! سخت است بر من، به خدا سوگند!
من را به یاری خوانده باشی، ناتوان باشم
نفرین به دستانی که بر خون تو آغشته است
سخت است تو بی جان و من در این جهان باشم
برخیز قاسم تا به سوی خیمه ها... برخیز
دیگر ندارم روی تنها بازگشتن را
بال و پر خونی ت را بر خاک می سایی
آسان نمودی بر عمو از خود گذشتن را
انگار در خونت عزیزم قد کشیده ای
ماه تو از خورشید هم رفته است بالاتر
آرام خوابیدی، بخواب آرام، عشق من!
من خواهم آمد نزد تو تا لحظه ای دیگر
@damghannameh
◾️️◾◾◾ یکصد بند عاشورایی ◾️️◾◾◾
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
« بند اول »
حُسـن اَزل، ز عـارض خـوبـان شـــد آشـکار
زد خـیمه چــون شـهان به دل عاشــقان زار
نـاری ز نــور طلعـت لیـــلی هـــوا گـرفت
زد شـعله سـوخت خــرمن مجنـون دل فـکار
برقی ز عشـق چهـــره ی شـیرین شـراره زد
در شــکل تیشـه بـر سـر فــرهــاد نامــدار
سکّین عشـق، یوسـف مــصری دو نیـم کرد
بـی حــد ترنـج دل ز زلیخــای بـی شمــار
سـهمی ز قـوس ابـروِ عَــذرا ز شست عشـق
بگشـــود پــر به ســـوی دل وامـــق نـزار
مهـــری ز چــرخ روی ایـازی طلــوع کـرد
فیـــروز روز شـــد شـب محمــود کامــکار
معشــوقه هاسـت بی عـدد اندر دیار عشـق
زین عاشقان خسـته دلان هسـت صـد هـزار
معشـوق کس ندیـده چـو ذات خـدای عشـق
عاشـق نـدیـده کس چــو حسـین در دیار یار
منسـوخ کـرد عشـق حسـینی هــر عشـق را
حیــــران عشـق او شـــده عشّـــاق روزگار
ســر مسـت جام عشـق ابــد گشـت در ازل
مســتانه مـی شتـا فت ســویِ محفـل نگار
تـا بـرگشــود رحــل فنــا، در کنــار شــط
وانگـه به سـوی شــهر بقـا طرفه بسـت بار
در راه عشق دوست ز هسـتی چنـان گذشـت
شــد نیسـت نیـک نامـیِ نیـکان نیـک کـار
خــود تشـنه کـام تشـنه لبـی بـود، کوفیـان
بسـتند آب را بــه رُخـش از جهـــات چـــار
تا شــد بلنــد نالــه ی اطفــال تشــنه اش
از دشـت کـربـلا به ســوی چـرخ کج مـدار
آن نـالـه هــا که از حـرم شــه بلنــــد بـود
از صــوت بلبــــلان بـه بـرش دلپسـند بـود
#عاصم_زنجانی
◾️️◾◾◾ یکصد بند عاشورایی ◾️️◾◾◾
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
« بند اول »
حُسـن اَزل، ز عـارض خـوبـان شـــد آشـکار
زد خـیمه چــون شـهان به دل عاشــقان زار
نـاری ز نــور طلعـت لیـــلی هـــوا گـرفت
زد شـعله سـوخت خــرمن مجنـون دل فـکار
برقی ز عشـق چهـــره ی شـیرین شـراره زد
در شــکل تیشـه بـر سـر فــرهــاد نامــدار
سکّین عشـق، یوسـف مــصری دو نیـم کرد
بـی حــد ترنـج دل ز زلیخــای بـی شمــار
سـهمی ز قـوس ابـروِ عَــذرا ز شست عشـق
بگشـــود پــر به ســـوی دل وامـــق نـزار
مهـــری ز چــرخ روی ایـازی طلــوع کـرد
فیـــروز روز شـــد شـب محمــود کامــکار
معشــوقه هاسـت بی عـدد اندر دیار عشـق
زین عاشقان خسـته دلان هسـت صـد هـزار
معشـوق کس ندیـده چـو ذات خـدای عشـق
عاشـق نـدیـده کس چــو حسـین در دیار یار
منسـوخ کـرد عشـق حسـینی هــر عشـق را
حیــــران عشـق او شـــده عشّـــاق روزگار
ســر مسـت جام عشـق ابــد گشـت در ازل
مســتانه مـی شتـا فت ســویِ محفـل نگار
تـا بـرگشــود رحــل فنــا، در کنــار شــط
وانگـه به سـوی شــهر بقـا طرفه بسـت بار
در راه عشق دوست ز هسـتی چنـان گذشـت
شــد نیسـت نیـک نامـیِ نیـکان نیـک کـار
خــود تشـنه کـام تشـنه لبـی بـود، کوفیـان
بسـتند آب را بــه رُخـش از جهـــات چـــار
تا شــد بلنــد نالــه ی اطفــال تشــنه اش
از دشـت کـربـلا به ســوی چـرخ کج مـدار
آن نـالـه هــا که از حـرم شــه بلنــــد بـود
از صــوت بلبــــلان بـه بـرش دلپسـند بـود
#عاصم_زنجانی
◾◾◾◾ یکصد بند عاشورایی ◾◾◾◾
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
«بند دوم»
چـون بسته شـد فـرات به روی شـهِ حجاز
از هــر طـرف ز کینــه درِ فتنــه گشـت باز
چـوب جفــا به کوس سـتم زد گـروه کیـن
آمــد لـوای عســکر شــیطان در اهتـــزاز
لشــکر به جنبش آمـد و غوغای عام شـــد
جمعی به جـزر و مــدّ و گروهی به ترک و تاز
چـون نقطــه مـاند در وســط آزاد نشــأتین
پـرگـارســان به دوره اش آن بنـــدگـان آز
اعـلان جنـگ داد عمـر سعــد بــی تمیــز
بـر ذات اقـدسی که ز جنـگ اسـت بی نیـاز
از هـای و هـوی لشـکر و آواز کـوس نـای
افتـــاد آل حـق همــه در خـوف جـانگـداز
مهلت گرفت شـه ز ابالیـس خــود پـرسـت
تا خـود کنــد عبـادت معبـــود کـار ســـاز
از یک طـرف جنــود خدا هم کشـیده صف
فـردوســیان ز دوزخیــــان یـافـت امـتیاز
یک فرقـه در تـدارک قتـل خـدای خـویش
یک فرقـه بـا خــدای جهـان بـود گـرمِ راز
یک فرقه بـود مست شراب و غــرور و کبـر
یک فرقه سـر به سـجده و مشـغول بر نماز
یک فرقه با سـرور و فرح ،گرم عیش و نوش
یک فرقـه از تهـاجم غم ها به سـوز و سـاز
قومـی ز بُرد و باخت حـریفــان فکنـده سر
قومـی ز شــوق بـاختـنِ خویش سـر فـراز
قومی به رقص و خنده و قومی ز عشق دوست
می ریختند اشــک در آن شـب ز چشـم ناز
قومـی به فکـر غارت و قـومی ز جان و دل
آمــاده بــر وصــــــــال رخ یــارِ دلـنــــــواز
پس شــاه خواست تجـربه از قــوم خود کنـد
کشــف ســـرائـر از فـــرق نیـــک و بـــد کنـد
#عاصم_زنجانی
هدف
تا دلم را شد به لطفی سرّ عاشورا هدف
سینه ام شد بر خدنگ عصر تاسوعا هدف
عصر تاسوعا در آن محدودۀ بی حدّ لا
شد مصمّم عشق با ترفندهای خوش نما
تا کند مهجور و مجنون جمله اهل الله را
بی خبر افتاده بُد خود بود الاّ را هدف
موج زن شد هفت بحر هفت دریای وَله
گشت پیدا در خیم انوار صد رنگ اَله
قبض و بسطی عشق را آمد میان خیمه گه
عشق شد بر تیر عشق زینب کبری هدف
خیمه ای اندر مقابل دید عشق زخمدار
قبّه اش زرّین چون خورشید اسپهر چهار
اندرو ماهی ز چهرش هفت آبا شرمسار
کرده چهر ماه را مهر فلک پیما هدف
گفت : یا رب در دیار طور این موساستی ؟
یا که در چرخ چهارم عیسی عیساستی ؟
مُلهمی زد صیحه خامُش حضرت عبّاستی
در دمی شد بر مژان نرگس شهلا هدف
عشق با تیر مژان سر سپه شهپر گرفت
از خُمارین چشم ساقی ساغر احمر گرفت
در سیه مستی سراغ شبه پیغمبر گرفت
دید یوسف را به زلف اکبر لیلا هدف
اکبری که اکبر او را منظر و منظور بود
چشم شهلایش ز جام احمری مخمور بود
شانۀ زلف سمن بویش مژان حور بود
عشق شد بر خنجر ابروی آن مولا هدف
ساغر عشق آمد از زلف علی اکبر شفیف
قاسمی ساغر به باید تا کند او را لفیف
قاسم آن بند دل زینب شریف بن شریف
عشق زینب را بُدی آن مجتبی سیما هدف
قاسم آن رونق فزای بزم چرخ آبنوس
در کنارش بو محمّد مجتبی را نو عروس
با تضرّع هر دو را با عشوه ای شد پای بوس
بر نگاه کارگر شد عشق در سودا هدف
شد برون از خیمه سینه چاک چاک و دلکباب
خیمه ای زد بر درِ خرگاه سبط بو تراب
دید ماهی را ز مَه مِهتر به آغوش رباب
خون حلقش بود بر اثبات عاشورا هدف
در رحیق عشق پیدا عشق را آیات عشق
شد همه انکارها با ساغری اثبات عشق
عربده جویان فراز عرش شد صلوات عشق
ساغری ناخورده او را ﻟﯾﻠﺔ الاسریٰ هدف
عالم لاهوت را غالب سکوتی مرگبار
ساکنان نُه سما در بحر حیرت ها دچار
عشق را دیدند زخمی زخمدار زخمدار
پیکر بی جان عشق آمد به عشق لا هدف
عشق آمد هزاران تیر از اهل الاه
مَصرع او را منوّر کرد پیر خانقاه
دید در حال وَلَه افتاده اندر خیمه گاه
دستگیر عشق آمد عشق آمد با هدف
صبح عاشورا چو خورشید آمد از پشت حجاب
بی حجابی دید بیرون از حجاب بی حساب
بی حُجَب را بوسه باران کرد با صد پیچ و تاب
گفت : بر خیز ای تعمّق را در این مأوا هدف
عشق گفتا : یاحسین ای عشق عشق الله عشق
شهریارا این منم افتادۀ شهراه عشق
دستگیرم باش ای مُلک ولا را شاه عشق
ای ترا در بزم اِلاّئی حق اعلی هدف
دُرج گوهر پاش سلطان بلایا باز شد
عشق را دمساز دمسازان حق دمساز شد
عشقبازی عشق را در خیمه ها آغاز شد
بود اگر چه عشقبازان را دل شیدا هدف
از می دوشین نوشین می پرستان نگار
هر یکی تهلیل گو رفتند در آغوش یار
شد مصمّم ماه مهر آسمان افتقار
تا شود او را صبوحی در صبوحی ها هدف
ساقی رنگین عقار میسراهای اَلَه
آخرین جام صبوحی را کند تسلیم شه
کرد و گفتا : ای احد را واقف انوار لَه
این منم صهبای اخریٰ را شهنشاها هدف
خواهم ای شه در دوئیت باده پیمائی کنم
جان را در واحدیّت بلکه سودائی کنم
مقدم جانان را تا که جبین سائی کنم
زان شده عبّاس را صهبای آتش زا هدف
یاحسین ای آفتاب آفتاب ماهتاب
این منم ماه منیر چرخۀ پنج آفتاب
آقتابا ماه را آید ز عُلْویها خطاب
این توئی بر نقطۀ عطف شه لولا هدف
خسرو لب تشنگان رطل سرخ راجعون
امر فرما اقالیم رجوع سابقون
گفت : کای گنجینۀ پُر گوهر کنز کمون
صاحب الاسرار را وی آینه سیما هدف
ساغر اخرای دور آخرین را داد شه
گشت خورشید آفرین با ساغر خورشید مَه
آشنای راه را فتح الفتوحی شد ببرَه
تنگبار عرش شد عبّاس را پیدا هدف
تنگبار تنگبار آمد چو سقّا را پدید
چهرۀ سقّائی خود را به چهر شاه دید
گفت : شاها تو منی یا من توئی شاه وحید
گفت : در وحدت توام امّا توئی ما را هدف
ساغر شه شد بُراق ماه سیر عرش را
گرچه گریان کرد در خیمه بنات النعش را
زیر پا بگذاشت معراجی و لیکن عرش را
وحدتی ها را بود در عالم بالا هدف
وحدتی را وحدتی در وحدتی مسرور کرد
وحدتی با شوق وحدت شطّ را منظور کرد
آرزوی آب را از لعل تشنه دور کرد
آب را بُد گرچه لعل تشنۀ سقّا هدف
گرچه در کربوبلا عبّاس را هنگامه بود
جنگ با اهریمنان صوری ورا برنامه بود
در حقیقت دستهایش زیوری در جامه بود
جامه کندن بود او را اندرین دنیا هدف
پاره پاره پیرهن را کند در ظاهر عسس
دست غیری آمد و بشکست سقّا را قفس
شاه دین بر وصل وصل یار آمد دادرس
دادرس را بود وصل الوصل شیداها هدف
بزم وصل عبّاس را پیدا ز اصل فصل وصل
آگهی بخشید او را اصل اصل از اصل فصل
وصل وصلی شد عیان شد اصل اصلی اصل اصل
از ازل تا بر ابد وصلست در معنا هدف
می نشاید بیش از این اسرار مخفی را علم
زد برون گنجینۀ مستور اسرار قِدَم
لازم الاجراستی (شبگیر) را جفّ القلم
تیر تکفیرش نباشد سینه ها را تا هدف
11/5/ 1397
شهید عشق
(5)
روزى كه سيّدالشهدا شد شهيد عشق
جز رنگ سرخ خون به جمالش نديد عشق
روزى كه گشت غرقه به خون دلش حسين
زان رنگ خون به ساحت خود برگزيد عشق
روزى كه تير خورد به قلب مباركش
شد دلشكسته سينه خود را دريد عشق
روزى كه خم شد از سر اسبش به روى خاك
پشتش شكست و قامت خود را خميد عشق
آن دم كه عاشقانه زِ خونش وضو گرفت
تنها همان زمان به كمالش رسيد عشق
خون حيات در رگ دين خشك گشته بود
خون حسين دوباره بر آن در دميد عشق
عشق آن زمان ميان بشر سخت مرده بود
جان داد عزيز فاطمه، باز آفريد عشق
احياگر نماز چو از خون وضو گرفت
شرع نبى و عشق على، آبرو گرفت
@m_sehati
◾◾◾◾ یکصد بند عاشورایی ◾◾◾◾
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
« بند چهل و یکم »
برداشت سر ز سجده ی معبود شاه عشق
تن را گذاشت بی سر و بسپرد راه عشق
تکبیر سـجده را به سر نیزه گفت و پس
اللـّــه گفــت در عـقـب لا الــه عشـــق
الله اکبر این چه کرامت چـــه آیت است
زان سر ظهور کرده و گشت آن گواه عشق
آن سر نبود خود متکلّم به حقّ حق
گوینده بود حق ز لب پادشاه عشق
تکبیر گفت حـق ز لســان ولیٓ خود
تا رخ نهنــد عالمیان در پنــاه عشـــق
دانند اعظم است ز هر هست و نیست عشق
عاشق همیشه زنده بُوَد از میان عشق
گــو بر ذبیـــح معنی ذبح عظیــم را
آید کنــــد معاینه در قتلگاه عشـــق
موسی کجاست قول انا الله را زِ نی
در روز بشنود نه به لیل سیاه عشق
لب را مسیح بندد و دم را فرو کشــد
در پیش روح بخش لسان و شفاه عشق
یحیی کجاست سر به کف آید به پای نی
خود را ز خوف حق فکند در رفاه عشق
سر را به پای نیزه ی آن سر برافکند
کز نور آن منیر شود مهر و ماه عشق
ای هُد هُد ســـبا به سلیمان بگو نگر
بر حشمت حقیقی و بر عزّ و جاه عشق
برگــردد احمـــد از ره معـــراج بنگــرد
در نیزه بر سرِ شه گردون سپاه عشق
آید علی ز لیــــل مُبیتَش به روز عشق
بیند تن و سرِ پســر و خـــوابگاه عشق
بر نوک نیزه شد چو ســرِ آن ولـیّ حق
شـــد تلخ زندگانیِ شـیرین به مـا خلق
#عاصم_زنجانی
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#علی_انسانی
آن شب ز عمه ، طفل ، سراغ پدر گرفت
اختر، ز ماهتاب، خبر از قمر گرفت
هر روز ، نا امید تر، از روز پیش بود
هر شب، بهانه بیشتر از پیشتر گرفت
چشمش ز خواب، خالی و لبریز اشک بود
وز آب چشم او دل هستی شرر گرفت
تا روی زرد خویش کند سرخ، پیش خصم
یاری ز چشم خویش به خون جگر گرفت
هرگاه خواست آنسوی ویران رود ز ضعف
در بین ره ، مدد ز یتیم دگر گرفت
سر را چو دید و با خبر از سر گذشت شد
ناچار، دست کوچک خود را به سر گرفت
بادست بی رمق زرخش خاک وخون،زدود
و آنگاه بوسه زان لب خشکیده برگرفت
گفتا مرا فراق تو و شرم عمه کشت
کاین مرغ پر شکسته ازو بال و پر گرفت
بس حرف داشت، لیک توان بیان نداشت
وز عمر کوتهش سخن او اثر گرفت
🔹
#امام_حسین_علیه_السلام
#بازگشت_به_مدینه
#سید_هاشم_وفایی
مدینه رو به سوی تو دوباره آوردم
به همرهم دل پر از شراره آوردم
مدینه باز مکن دربه روی من زیرا
ز کوی عشق غمی بی شماره آوردم
مدینه سوی تواین کاروان عاشق را
گهی پیاده و گاهی سواره آوردم
من این سفینۀ درخون نشسته راباخود
ز موج خیز بلا تا کناره آوردم
مدینه این چمن غنچه های پرپر را
ز زیر تیغ غم و سنگ و خاره آوردم
ستاره های شب افروزمن به خون خفتند
کنون خبر ز شب بی ستاره آوردم
پس ازشکفتن لبخندخون گرفتۀ عشق
خبر ز کودک و از گاهواره آوردم
در این رسالت عظمی، تمام عالم را
به پای خطبه خود بر نظاره آوردم
دلم زغارت گلچین لبالب ازخون ست
اگر اشاره ای از گوشواره آوردم
اگر ز یوسف زهرا نشانه میطلبی
نشانه پیرهنی پاره پاره آوردم
«وفائی»ازغم ودردم اگرسخن گفتم
ز صد هزار سخن یک اشاره آوردم
@deabelnews
🔸کاروان عشق
درای کاروان عشق و امّید طنین افکند اندر پهنه دشت
در آن تفتیده صحرا، کاروان را به پیرامون، همای بخت میگشت
نوای آن درا، گر بود جانسوز ولی شد رهروان را شوق افروز
ز شادی چون قلم با سر زده گام در این ره، رهنوردان دل آگاه
سر از پا کی شناسد رهرو عشق؟ ز سر باید گذشت آری در این راه
شهادت نغمه آهنگشان بود لوای عشق، پیشاهنگشان بود
حسین آن قافله سالار هستی که زینت بخش تاریخ است نامش
در این ره کاروان را پیش میبرد رهآموزان رهین فیض عامش
چو رهبر شد بصیر و پاک سیرت فرا گیرد از او رهرو بصیرت
به سوی کربلا با یک جهان شوق ز مکّه کعبه دلها روان شد
پی روشنگری میرفت و با او شهادت چون سعادت هم عنان شد
اگر مرد رهی در راه میدید بر او میتافت باری همچو خورشید
در آن خشکیده لب صحرای سوزان سخنهایش به از ماء معین بود
پیام زندگی سازش به یاران صفا بخش دل و جان آفرین بود
چو او بنواخت آهنگ سفر را به شور آورد هر صاحب نظر را
به هر منزل که خرگاه حسینی به پا میشد زمین بودی سریرش
لب لعلش چو میشد گوهر افشان ز جان بودند یاران دلیرش
به گرد قافله سالار خود جمع همه پروانهسان پیرامن شمع
گروهی همره او مانده بودند که نور عشق در سیمایشان بود
لوای مردی و بیداری خلق به دست همّت والایشان بود
به لب تسبیح حق در دست شمشیر به جنگ دشمنان بیباک چو شیر
گروهی در عدد بسیار اندک ولی از شور و شوق رزم، سرشار
به شب افتاده در دامان محراب به روز استاده در میدان پیکار
همه وارسته، جان بر کف نهاده ز شوق دوست دل از دست داده
چو در کرببلا یعنی به مقصد سپاه عاشقان حق رسیدند
چنان بیخویشتن بودند از شوق که از هر چیز جز حق دل بریدند
چو آنجا وصل حق میشد فراهم سرود عشق میخواندند با هم
در آن وادی که بوی عشق میداد شدند از جلوهی حق رشک انجم
زبان حال هر یک بود این بیت که میکردند زیر لب ترنم
«چه خوش باشد که بعد از انتظاری» به امّیدی رسد امّیدواری
زده دل را به دریا موجآسا همه بودند غرق بیقراری
ز شور و شوق میکردند یکسر ز عشق وصل حق ساعت شماری
که همچون شیر مرد بر دشمن بتازند به راه عشق جانان جان ببازند
شب میعاد زد چون خیمه بر دشت سر دلدادگان شوری دگر داشت
چنان گرم نیاز و راز بودند که آه سردشان سوز شرر داشت
به هر خیمه نوای یا ربی بود خداوندا چه روحافزا شبی بود
نگیرد تا غبار آیینهشان را ز دل گرد خودی یکسر فشاندند
خس و خار هوس از ریشه کندند درخت عشق را در دل نشاندند
که خورشید از افق چون سر برآرد به راه دوست هر یک جان سپارد
سواران سلحشور ره حق به میدان شهادت پیشتازان
زهی همّت که تاریخ آبرو یافت ز نام نامی آن سرفرازان
کند تا زهره بر بام فلک رقص نبینی نهضتی اینگونه بینقص
مرحوم غلامرضا قدسی
@bazmeghodsian
🔰 #ترکیب_بند عاشورائی
( در 3️⃣1️⃣ بند )
.
در حالات #پیامبراسلام_شهادت ،#عالم_ذر ، #حیدریه_شهادت ، #فاطمیه_شهادت ، #حسنیه_شهادت ،#خروج_مدینه و #خروج_مکه، #مسلمیه ، #ورود_کربلا ، غریبی و تنهایی حضرت امام حسین در ظهر #عاشورا ، #اصغریه_شهادت ، #کوچ_کربلا و مصائب اسیری اهل بیت علیهم السلام
.
از مرحوم محمدصادق #ادیب_الممالک_فراهانی
(1277- 1336ه ق )
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki
.
مرحوم ادیب الممالک امیری فراهانی
.
بند 1️⃣ در احوالات پیامبر (ص) و خاندان ایشان
.
باد خزان وزید به بستان مصطفی
پژمرد غنچه های گلستان مصطفی
.
در هم شکست قائمه عرش ایزدی
خاموش شد چراغ شبستان مصطفی
.
دور از بدن به دامن خاک سیه فتاد
آن سر که بود زینت دامان مصطفی
.
انگشت بهر بردن انگشتری برید
دیو دغل ز دست سلیمان مصطفی
.
بیجاده گون شد از تف گرما و تشنگی
یاقوت و لعل و لؤلؤ و مرجان مصطفی
.
تا چوب کینه خورد به دندان شاه دین
از یاد شد شکستن دندان مصطفی
.
بوی قمیص یوسف گل پیرهن وزید
زد چاک دست غم به گریبان مصطفی
.
دار السلام خلد که دار السرور بود
شد زین قضیه کلبۀ احزان مصطفی
.
یکباره آب کوثر و تسنیم و سلسبیل
خون شد ز اشک دیدۀ گریان مصطفی
.
طوبی خمید و حور پریشان نمود موی
از آه سرد و حال پریشان مصطفی
.
در موقع «دنی فتدلی» که شد دراز
دست خدا به بستن پیمان مصطفی
.
پیمانه ای ز خون جگر بر نهاد، حق
بعد از قبول پیمان بر خوان مصطفی
.
یعنی: بنوش خون که شب و روزت این غذاست
خون خور همی که خون تو را خونبها خدا است
.
بند 2️⃣ در عالم ذر
.
چون مصطفی قدح ز کف دوست نوش کرد
اندرز پیر عشق به جان بند گوش کرد
.
زان باده ساغری به کف مرتضی نهاد
او را هم از شراب محبت خموش کرد
.
ساقیِّ کوثر از میِ خمخانۀ بلا
جامی کشید و جا به در میفروش کرد
.
بوسید دست پیر دبستان عشق تا
شاگردیش به مکتب دانش سروش کرد
.
بر داشت پرده از رخ معشوق لَم یزل
آن کِش خدای برد و جهان پرده پوش کرد
.
با تارک شکافته در مسجد اوفتاد
آن کش محمد عربی زیب دوش کرد
.
فوّاره سان زجبهت پاکش ز جای تیغ
جوشید خون و قلب جهان پر زجوش کرد
.
زد چاک پیرهن حَسن و شد حسین به تاب
کلثوم در فغان شد و زینب خروش کرد
.
آن یک به گریه گفت که: هوشم ز سر پرید
کز جوهر نخست که تاراج هوش کرد؟
.
گفت آن دگر که: ساقی تسنیم و سلسبیل
این باده را، ز دستِ که امروز نوش کرد؟
.
شه در میانه پرتو رخسار یار دید
جان را فدای جلوۀ روی نکوش کرد
.
خرگه برون ز خلوت آن جمع بر نهاد
پروانه بود و جان به سر شمع بر نهاد
.
بند 3️⃣ مصائب حضرت زهرا (ع)
.
آمد به یادم از غم زهرا و ماتمش
آن محنت پیاپی و رنج دمادمش
.
آن دیدۀ پر آبش و آن آه آتشین
آن قلب پر ز حسرت و آن حال درهمش
.
آن دست پر زآبله و آن شانه کبود
آن پهلوی شکسته و آن قامت خمش
.
دردی که بود داغ پدر آخر الدّواش
زخمی که تازیانه همی بود مرهمش
.
از دیده ای سرشک فشان در غم پدر
وز دیده ای نظاره به حال پسر عمش
.
یک سو سریر و تخت سلیمان دین تهی
یک سو به دست اهرمن افتاده خاتمش
.
توحید را بدید خراب است کشورش
اسلام را بدید نگون است پرچمش
.
مصحف ذلیل و تالی مصحف اسیر غم
منسوخ نصِّ واضح و آیات محکمش
.
گه یاد کردی از حسن و هفتم صفر
گه از حسین و عاشر ماه محرّمش
.
آتش زدی به جان سِماعیل و هاجرش
خون ریختی ز دیدۀ ...
#ادیب_الممالک_فراهانی #اصغریه_شهادت #باد_خزان_وزید_به_بستان_مصطفی #پیامبراسلام_شهادت #ترکیب_بند #حسنیه_شهادت #حیدریه_شهادت #خروج_مکه #زبدةالاشعار #عاشورا #فارسی #فاطمیه_شهادت #کوچ_کربلا #مسلمیه #ورود_کربلا
ای روح روان! تند مرو "وَ امْش رُویدا" (1)
خلقی ز پی ات واله و سرگشته و شیدا.
ای یوسف حسن! از رخ خود پرده مینداز
از بیم حسودان "فیَکیدوا لَکَ کیْدا" (2).
صبح ازل از مشرق رویِ تو نمایان
شام ابد از مغرب مویِ تو هویدا.
بی روُت بوَد صبح من از شام، سیهتر
وز نالهام افتاده "صَدَی العشق بصَیدا" (3).
سودای تو هر چند که سود دو جهان است
شوری است به سَر، فاش کُنِ سِرِّ سُویدا!
با ساز غمت عاشق بیچاره چه سازد
رازی است در این پرده نه پنهان و نه پیدا.
تیری ز کمانخانۀ ابروی تو پر زد
جز مرغ دلِ غمزدهام "لم یَر صَیْدا" (4)
بی سلسله در بند بوَد «مفتقر» تو
زنجیر غمَت "اصبح للعاشق قیْدا" (5)
( از آیت الله شیخ محمّد حسین غروی اصفهانی رحمة الله علیه معروف به کمپانی)
پاورقی :
1 . یعنی: به آرامی برو
2 . یعنی: مبادا با تو کید و مکر نمایند.
3 . یعنی: از نالۀ من، صدایِ عشق به صیدا افتاد که "صَیدا"، نام شهری است استعاره از دوردست.
4 . یعنی: دیگر صیدی ندید
5 . یعنی: زنجیر و پایبند عاشق گردید.
رمز عشق است نام علی. رمز پیروزی است ذکر یا علی. لالایی خواب دوران شیر خوارگی ام .بود نام مولایم علی علی.
یک دل نه بلکه صد دل فدای علی .یک ذکر نه تمام عمرم بود ذکرعلی
یک دوست که با او بگویم ذکر علی .به از هزاران درهم و دینار بی نام علی.
هر دل که در او نیست مهر علی .بهتر که بسوزد به قهر ازلی . داد و فریادت را بزن بر دشمن مولا علی .عشق و مهرت را بده از بهر مولایت علی.
ره سعادت بشر طریق مرتضی علی است.پیروی از طریق وی پیروی از نفس نبی است
تو به جز عشق علی عشق ندیدی. تو به جز مهر علی مهر ندیدی
یا علی گویم روم اندر بهشت. تا ببینم مولای خود را در بهشت
خُرَّم دو جهان ز شمس روی مهدی است
خوشبو دل وجان ز عطر و بوی مهدی است
سرچشمه ی عشق و جام صهبای وصال
یک قطره ای از جام وسبوی مهدی است...🌺🌺🌺
@yasnameh
#امام_مهدی
🔸کاروان عشق
درای کاروان عشق و امّید طنین افکند اندر پهنه دشت
در آن تفتیده صحرا، کاروان را به پیرامون، همای بخت میگشت
نوای آن درا، گر بود جانسوز ولی شد رهروان را شوق افروز
ز شادی چون قلم با سر زده گام در این ره، رهنوردان دل آگاه
سر از پا کی شناسد رهرو عشق؟ ز سر باید گذشت آری در این راه
شهادت نغمه آهنگشان بود لوای عشق، پیشاهنگشان بود
حسین آن قافله سالار هستی که زینت بخش تاریخ است نامش
در این ره کاروان را پیش میبرد رهآموزان رهین فیض عامش
چو رهبر شد بصیر و پاک سیرت فرا گیرد از او رهرو بصیرت
به سوی کربلا با یک جهان شوق ز مکّه کعبه دلها روان شد
پی روشنگری میرفت و با او شهادت چون سعادت هم عنان شد
اگر مرد رهی در راه میدید بر او میتافت باری همچو خورشید
در آن خشکیده لب صحرای سوزان سخنهایش به از ماء معین بود
پیام زندگی سازش به یاران صفا بخش دل و جان آفرین بود
چو او بنواخت آهنگ سفر را به شور آورد هر صاحب نظر را
به هر منزل که خرگاه حسینی به پا میشد زمین بودی سریرش
لب لعلش چو میشد گوهر افشان ز جان بودند یاران دلیرش
به گرد قافله سالار خود جمع همه پروانهسان پیرامن شمع
گروهی همره او مانده بودند که نور عشق در سیمایشان بود
لوای مردی و بیداری خلق به دست همّت والایشان بود
به لب تسبیح حق در دست شمشیر به جنگ دشمنان بیباک چو شیر
گروهی در عدد بسیار اندک ولی از شور و شوق رزم، سرشار
به شب افتاده در دامان محراب به روز استاده در میدان پیکار
همه وارسته، جان بر کف نهاده ز شوق دوست دل از دست داده
چو در کرببلا یعنی به مقصد سپاه عاشقان حق رسیدند
چنان بیخویشتن بودند از شوق که از هر چیز جز حق دل بریدند
چو آنجا وصل حق میشد فراهم سرود عشق میخواندند با هم
در آن وادی که بوی عشق میداد شدند از جلوهی حق رشک انجم
زبان حال هر یک بود این بیت که میکردند زیر لب ترنم
«چه خوش باشد که بعد از انتظاری» به امّیدی رسد امّیدواری
زده دل را به دریا موجآسا همه بودند غرق بیقراری
ز شور و شوق میکردند یکسر ز عشق وصل حق ساعت شماری
که همچون شیر مرد بر دشمن بتازند به راه عشق جانان جان ببازند
شب میعاد زد چون خیمه بر دشت سر دلدادگان شوری دگر داشت
چنان گرم نیاز و راز بودند که آه سردشان سوز شرر داشت
به هر خیمه نوای یا ربی بود خداوندا چه روحافزا شبی بود
نگیرد تا غبار آیینهشان را ز دل گرد خودی یکسر فشاندند
خس و خار هوس از ریشه کندند درخت عشق را در دل نشاندند
که خورشید از افق چون سر برآرد به راه دوست هر یک جان سپارد
سواران سلحشور ره حق به میدان شهادت پیشتازان
زهی همّت که تاریخ آبرو یافت ز نام نامی آن سرفرازان
کند تا زهره بر بام فلک رقص نبینی نهضتی اینگونه بینقص
مرحوم غلامرضا قدسی
@bazmeghodsian
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com