Forwarded From unknown
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#غلامرضا_سازگار

جزمن به كودكي چه كسي قامتش خميد؟
طفل سه ساله، محنت صد ساله را كشيد

ثابت شده ست بعد فراق پدر به من
مادر مرا برای غم و غصه پرورید

روزی که خواست ازمنِ دلخون جدا شود
آمد به خیمه گریه‌کنان ناز من کشید

طوری کشید ناز مرا کز نگاه او
رنگ از عِذار زینب خونین‌جگر پرید

شب‌زنده داري من و ويران نشينيم
ارثي ست كز علي به من خسته‌دل رسيد

از بس نشسته گَرد يتيمي به چهره ام
گويي به كودكي شده موي سرم سپيد

من دختري مجاهد و آزاد زاده ام
رسم جهاد يافتم از خسرو شهيد

مأمور گشته ام ز بعد پدر تا به شهر شام
حق را براي مردم حق‌جو كنم پديد

بي اسلحه بدون قوا، آمدم، ولي
از من شكست يافت به نيروي حق، يزيد

با آنكه كاخ ظلم زمن گشته واژگون
مظلومتر، زمانه زمن، دختري نديد

وقت وفات داد برايم سر پدر
آنكس كه مادرش جگر حمزه را جَويد


🔹
Forwarded From دعبل
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#سید_رضا_مؤید

جهان و دور زمانش خرابه‌ها دیده ست
خرابه‌ایّ و جهانی صفا، کجا دیده ست؟

حریم اهل محبّت، خرابه‌ء شام ست
در آن حرم دل ما، جلوه‌ءخدا دیده ست

خرابه‌ای که گرفته در آن رقیّه مقام
خرابه نیست،بهشت ست،دیده تادیده‌ست

رقیّه کرد به اشک این خرابه را آباد
زسعی اوست که این بوستان،صفادیده‌ست

قرار‌گاه محبّان و قبله‌ء دل‌هاست
چنین خرابه کسی،کی شنیده یادیده‌ست؟

به خاک‌بوس درش، جذب کرده دل‌ها را
کرامتی که ازاین خانه، دیده‌ها دیده ست

خراب کردن کاخ یزید از این‌ جا بود
بزرگ معجزه این ست،آن ‌که رادیده‌ست

به ناز خفته در آن جا عزیز‌ِ جان حسین
سه ساله‌ای که کران تاکران،بلا دیده ست

سلام باد بر آن گوهر خرابه‌نشین!
که رنج شام و ستم‌های کربلا دیده ست

به باغ حادثه‌ء سینه‌سوزِ عاشورا
شکفتن گل سرها به نیزه‌ها دیده ست


🔹
Forwarded From دعبل
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#غلامرضا_سازگار

مرا که دانه اشک ست، دانه لازم نیست
به ناله انس گرفتم، ترانه لازم نیست

ز اشک دیده به خاک خرابه بنوشتم
به طفل خانه به دوش آشیانه لازم نیست

نشان آبله و سنگ و کعب نی کافیست
دگر به لالهء رویم نشانه لازم نیست

به سنگ قبر منِ بی‌گناه بنویسید
اسیر سلسله را تازیانه لازم نیست

عدو بهانه گرفت و زد به او گفتم:
بزن مرا که یتیمم، بهانه لازم نیست

مرا ز ملک جهان گوشه خرابه بس ست
به بلبلی که اسیرست لانه لازم نیست

محبتت خجلم کرده، عمه دست بدار
برای زلف به خون شسته،شانه لازم نیست

به کودکی که چراغ شبش سر پدرست
دگر چراغ به بزم شبانه لازم نیست

وجود سوزد از این شعله تا ابد «میثم»
سرودن غم آن نازدانه لازم نیست


🔹
Forwarded From دعبل
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#محمد_جواد_غفورزاده

آمدی در جمع ما، ویرانه بوی گل گرفت
آمدی بام و در این خانه بوی گل گرفت

آن شب قدری که شمع جمع مشتاقان شدی
تا سحر خاکستر پروانه بوی گل گرفت

منکه باافسون گفتارتومیرفتم به خواب
از لبت گل ریختی افسانه بوی گل گرفت

گرچه لب‌های تو را بوسید جام شوکران
از نگاهت ساغر و پیمانه بوی گل گرفت

پرده ازآن حسنِ یوسف چون گرفتی،خاطرم
بوی ریحان بهشتی یا نه بوی گل گرفت

بر سرم دست نوازش تا کشیدی چو نسیم
گیسویم عطر محبت، شانه بوی گل گرفت


🔹
Forwarded From دعبل
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#غلامرضا_سازگار

ای دُرّ یگانه ی ولایت
محبوبه ی خانه ی ولایت

ای گنج حسین در خرابه
پیوسته به گریه و انابه

ای فاطمه را سرور سینه
زهرای سه ساله در مدینه

خورشید به سایه ی نگاهت
آغوش حسین جایگاهت

در سنّ صِغر بزرگ بانو
عصمت زده پیش پات زانو

تو سوره ی کوثر حسینی
آیینه ی مادر حسینی

بین اُسرا امیر اسلام
از سوی پدر سفیر اسلام

یادآور فاطمه قنوتت
فریاد حسین در سکوتت

فریاد خدا خدا خدایت
جوشیده زاشک بی صدایت

دل ها به محبّت تو پابست
قرآن حسین بر سر دست


نازک بدنت پر از نشانه
از بوسه ی گرم تازیانه

از خون سرت ز ضربت سنگ
گیسوی مقدّست شده رنگ

تو عطر بهشت کربلایی
در شامی و قبله ی ولایی

تو بود و نبود اهل بیتی
تو یاس کبود اهل بیتی

روی تو حسین را صحیفه
آزرده زسیلی سقیفه

بر فرق تو ریخت ای گل پاک
خاکستر و سنگ و خار و خاشاک

ای رأس عمو چراغ راهت
کرده زفراز نی نگاهت

ای ماه به خاک آرمیده
برخیز ستاره ات دمیده

چشمی بگشا که دلبر آمد
برخیز که یار، با سر آمد

ای چشم حسین، روی حق بین
خورشید به دامن طبق بین

بر دیدن روی یار امشب
رو پوش بزن کنار امشب

دوران غمت به سر رسیده
گم گشته ات از سفر رسیده

تو لاله و باغبانت این است
تو ماهی و آسمانت این است

این است که ظهر روز عاشور
با گریه شد از تو کم کمک دور

این است که بر تو تاب می داد
از اشک دو دیده آب می داد

این است که با دلی پر از درد
بر عمّه سفارش تو را کرد

این است که زیر چوب دیدی
قرآن ز دهان او شنیدی

این هستی توست در برش گیر
گل بوسه ز روی انورش گیر

بگشوده دو چشم خود به سویت
با گریه نگه کند به سویت

من داغ گل مدینه دارم
آتش به درون سینه دارم

جان را شرری ز ناله کردم
دل را حرم سه ساله کردم

در ماتم او سیاه پوشم
پیچیده صدای او به گوشم

آن طفل یتیم داغ دیده
گوید به سر ز تن بریده

کای مهر سحر طلوع کرده!
مه پیش رخت خضوع کرده

قربان دو چشم نیم بازت
خاموشی و اشگ جان گدازت

این اشک دو دیده ات مرا کشت
رگ های بریده ات مرا کشت

شب از سفر آمدی پدر جان
وقت سحر آمدی پدر جان

گردیده به جای گوشواره
سوغات تو حلق پاره پاره

کی جسم تو را به خون کشیده؟
رگ های گلوت را بریده

گیرم که لبت زچوب خستند
دندان تو را چرا شکستند

چشم تر و کام خشک داری
از خاک تنور مُشک داری

قرآن و خدنگ، وای بر من
پیشانی و سنگ وای بر من

خجلت زده از تو و عمویم
از آب، دگر سخن نگویم

القصّه در آن سیاهی شب
سر بود و رقیّه بود و زینب

بر عمّه وفای خود نشان داد
لب بر لب شه نهاد و جان داد

خاموش چراغ انجمن شد
پیراهن کهنه اش کفن شد

@deabelnews
Forwarded From دعبل
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#غلامرضا_سازگار

آن نازدانه فاطمه ی کوچک خداست
ریحانه‌ای ز گلشن سرسبز ابتداست

یـک قبلـه ی مـلائکه الله در زمیـن
یک سوره ی مبارکه ی نور در سماست

باب الحوائجی‌ست که همچون عموی خویش
پیوسته خلق را به درش روی التجاست

در سن کودکی ست علمدار شهر شام
همچون عموی خود که علمدار کربلاست

گنجی‌ست درخرابه و ماهی‌ست در زمین
نوری‌ست بین ظلمت وطوری به قلب ماست

مجمـوعه ی فضـائل زهـرا بـه کودکی
منظومه ی اسارت و محبوبه ی خداست

خاک خرابه‌اش که بوَد تربت حسین
چون خاک کربلا به همه دردها دواست

هم سنگرشهیده ی زهراوزینبین
آیینه ی حسین وحسن قلب مرتضاست

مانندتحت قبه ی مولایمان حسین
حاجات جن وانس درآن آستان رواست

آن ماهپاره پاره ی ماهی ست ازحسین
اوسوره ی مبارک والشمس والضحی ست

تنهانه جان وتن ،پدرومادرم فداش
آن نازدانه دخترناموس کبریاست

حاجت ازوبخواه که باب الحوائج است
مشکل براوبیارکه دستش گره گشاست

اطراف قبرکوچک آن دخترحسین
سوزدرون واشک بصربهترین دعاست



قرآن کوچکی به روی دست اهل‌بیت
آیات وحی‌ش از اثرِ کعبِ نیزه‌هاست

ذکر خدا تمام نفس‌های خسته‌اش
سر تا قدم شراره ی فریاد بی‌صداست

هـر نـازدانه را به سر دست لاله‌ای ست
او را به روی دست، سرِ از بدن جداست

دانی چرا چو فاطمه شب زیر خاک رفت
میراث این سه ساله غمِ دختِ مصطفاست

یـاس کبـود آل نبـی، پـای تـا بـه سر
آیینـه‌دار فـاطمه از فـرق تا به پاست

او یک فرشته و به رخش جای دست دیو
یایک ملک که گوشه ی ویرانه‌اش سراست

می‌کرد زیر لب، دل شب از خود این سؤال:
بابا چه شد؟ برادر من کو؟ عمو کجاست؟

بـا آنکـه در خرابه غـریبانه داد جـان
ملک خدا به یاد غمش محفلِ عزاست

با اشک، روی سنگ مزارش نوشته‌اند
بر برگ یاس سوخته سیلی زدن خطاست

@deabelnews
Forwarded From دعبل
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#غلامرضا_سازگار

دنیاچراجلال تورادرنظرنداشت
افسوس کزمقام بلندت خبرنداشت

تاشام رامدینه کندقبرکوچکت
ازتوحسین،فاطمه ای خوبترنداشت

عمرکم تودرسفرشام شاهداست
مثل توسیدالشهداهمسفرنداشت

غیرازتوای سه ساله سفیربزرگ شام
دنیاچنین سفیربه سن صغرنداشت

زیبدکندبه امت اسلام مادری
آن کودک خرابه نشین کاوپدرنداشت

کی دیده یک سه ساله شودفاتح دمشق
دنیابه یاداین همه فتح وظفرنداشت

ازکربلاگرفته الی شام،دم به دم
بامرگ روبروشدوبیم ازخطرنداشت


ای مصحفی که چشم خدابرفرازنی
یکدم ز آیه های رخت چشم،برنداشت

تاریخ غربت علوی درحدیث شام
چون صفحه ی رخت سندی معتبرنداشت

غیرازشبی که بودچراغت سرپدر
یک شب خرابه ی توچراغ سحرنداشت

با آنکه ناله ات جگرسنگ راشکافت
آهت به قلب خصم ستمگراثرنداشت

هرتیرغم که خواست بردحمله بردلت
جزسینه ی مقدُس زینب سپرنداشت

بی اشک توخرابه فراموش گشته بود
بی آه توچراغ اسارت شررنداشت

زینب به شام باهمه ی دردوداغ ها
داغی چوداغ ماتم توبرجگرنداشت

برقبربی چراغ توتا صبح،اشک ریخت
صورت زروی خاک مزارتوبرنداشت

دُرّیتیم فاطمه اش رفت زیرخاک
جزاشک دیده بهرعزایش گهرنداشت

دنیابدان! که جای کفن آن عزیزجان
جزجامه ی سیاهِ اسارت به برنداشت

چون آفتاب سوخت درآغوش آفتاب
چتری به غیرزلف پریشان به سرنداشت

جان داددرخرابه کنارسرپدر
چون طایری که بال زدوبال وپرنداشت

روی کبودوهجررخ یارودفن شب
گویی جزارث فاطمه ارثی دگرنداشت

«میثم»چواین قصیدهءجانسوزمی سرود
جزاشک وآه وسوزدل وچشم ترنداشت

@deabelnews
Forwarded From دعبل
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#سید_رضا_موید

ای بارگاه کوچک تو قبله ای عظیم
وی روضۀ مبارک تو روضۀ نعیم

باشد حریم اقدس تو قبله گاه دل
تا خفته چون تو جان جهانی در آن حریم

هم دختر امامی و هم خواهر امام
هم خود کریمه هستی و هم دختر کریم

قَدرت همین بس است که خوانند اهل دل
حق را به آبروی تو ای رحمت نعیم!

یک دختر سه ساله و این مرتبت دگر
گیتی بود ز زادنِ همچون توئی عقیم

ای نور چشم زادۀ زهرا رقیه جان
هر چند کوچکی تو، بُوَد ماتمت عظیم

دریای صبر را تو فروزنده گوهری
زان دشمنت به رشته کشید، ای در یتیم!

آن شب که جای، گوشۀ ویرانه ساختی
روشنگرت سرشک بود، آهِ دل،ندیم

تا قلب اطهرت ز فراق پدر گداخت
از مرگ جانگداز تو دل ها بُوَد دو نیم

شد منهدم بنای ستمکاریِ یزید
از آه آتشین تو ای دختر یتیم!

آباد شد خرابۀ شام از جلال تو
امّا خراب گشت ز بُن کاخ آن لئیم

خواهم که بر مزار تو گردم شبی دخیل
خواهم که در جوار تو باشم شبی مقیم

بی مهرهشت و چهار «مؤیّد» مجو بهشت
چون می‌رسی به جنّت از این راه مستقیم

@deabelnews
Forwarded From دعبل
#دورهء_محرم
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#سید_رضا_موید

ای اختر مدینه و ماه منیر شام
بر آفتاب روی تو هر روز و شب سلام

تو فاطمه نژادی و نامت رقیه است
نور دل حسینی و پروردۀ کرام

هم خود کریمه هستی و هم زادۀ کریم
هم خواهر امامی و هم دختر امام

چشم امید ماست به سویت تمام عمر
روی نیاز ماست به کویت علی الدوام

در رشتۀ اسارت اگر جان سپرده ای
سر رشتۀ امور به دستت بود مدام

ای رفته پا به پای اسیران دشت خون
تا دیر و تا خرابه و زندان و بزم عام

هم محمل مجاهدۀ دختر علی
هم سنگر مبارزۀ چارمین امام

پیدا بوَد که واقعۀ دشت کربلا
با جان نثاری تو به ویرانه شد تمام

تفسیر خون سرخ حسینی به مرگ توست
ای یادگار خون خدا در دیار شام

مهرت چراغ محفل ارباب معرفت
قبرت برای اهل نظر مرکز پیام

دلها به سوی توست پس از سال ها هنوز
ای گنبدت منادی پیروزی قیام

ما را بر آستان تو روی ادب همه
ما را به پیشگاه تو عرض دعا تمام

با دست های کوچکت از ما بگیر دست
در صحنه های عالم و در عرصۀ قیام


🔹@deabelnews
Forwarded From دعبل
#دورهء_محرم
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#سید_جواد_مظلوم_پور

دیشب مه من، دلبر و دلدارِ که بودی
من فکر توبودم، تو گرفتار که بودی

در خواب تو را دیدم و بیدار شدم لیک
ای دلبر گم گشته تو بیدار که بودی

در طشت طلا دیده ات آن سو نگران بود
آرامِ دل من، پی دیدار که بودی

پیش نظرت گشت عدو مشتریِ من
ای یوسف زهرا، تو خریدار که بودی

ویرانه شده منزل ما خاک‌نشینان
ای جان جهان گنج گهربار که بودی

پروانه‌صفت گِرد سرت گردم و سوزم
تا فاش شود شمع شب تار که بودی

زود از بر من رفتی و ناگفته بسی ماند
جز ما تو مگر محرم اسرار که بودی


🔹@deabelnews