بداهه نویسی .
قصیده ابن حسام خوسفی در منقبت امام حسین علیه السلام
دلم شکسته و مجروح و مبتلای حسین
طواف کرد شبی گِرد بلای حسین
شکفته نرگس و نسرین و سنبلتر، دید
ز چشم و جبهه و جعد گرهگشای حسین
طراز طرّهی مشکین عنبر افشانش
خضاب کرد به خون، خصم بیوفای حسین
ز حلق تشنه او رسته لالهی سیراب
ز خون که موج زد از جانب قفای حسین
قدر چو واقعهی کربلا مشاهده کرد
ز چشم چشمهی خون راند بر قضای حسین
نشسته بر سر خاکستر آفتاب مقیم
کبود پوش به سوگ از پی عزای حسین
جمال روش خورشید را غبار گرفت
که در غبار نهان شد مه لقای حسین
در آن محل که ز بیداد داد، داده شود
سزای خود ببرد خصم ناسزای حسین
به روز واقعه ای ظالم خداناترس
بیا ببین که چهها کردهای به جای حسین
خدای قاضی و پیغمبر از تو ناخشنود
چگونه میدهی انصاف ماجرای حسین
حسین، جان گرامی فدای امّت کرد
سزاست امّت اگر جان کند فدای حسین
به روز محشر ببینی به دست پیغمبر
کلید گنج شفاعت به خون بهای حسین
حسین را تو ندانی خدای میداند
کمال منزلت و عزّت و علای حسین
نکاح مادر او زیر سایهی طوبی
ببست با پدرش در ازل، خدای حسین
غبار گرد مناهی به دامنش نرسید
ز عصمت گهر پاک پارسای حسین
سحاب، قطرهی باران، حسین سر بخشد
عطای ابر کجا و کجا عطای حسین
اگر رضای خدا و رسول میطلبی
متاب روی ارادت تو از رضای حسین
به باغ منقبت آل مصطفی امروز
منم چو بلبل خوشخوان، سخن سرای حسین
خموش ابن حسام این سخن نه لایق تست
ستایش تو کجا و کجا ثنای حسین؟!
مهیمنا، به دعایی که خواند پیغمبر
که یاد کرد درو صفوت و صفای حسین
کز آفتاب قیامت، مرا پناهی ده
به زیر سایهی، دامنکش لوای حسین
@UT_Central_Library
قصیده ابن حسام خوسفی در منقبت امام حسین علیه السلام
دلم شکسته و مجروح و مبتلای حسین
طواف کرد شبی گِرد بلای حسین
شکفته نرگس و نسرین و سنبلتر، دید
ز چشم و جبهه و جعد گرهگشای حسین
طراز طرّهی مشکین عنبر افشانش
خضاب کرد به خون، خصم بیوفای حسین
ز حلق تشنه او رسته لالهی سیراب
ز خون که موج زد از جانب قفای حسین
قدر چو واقعهی کربلا مشاهده کرد
ز چشم چشمهی خون راند بر قضای حسین
نشسته بر سر خاکستر آفتاب مقیم
کبود پوش به سوگ از پی عزای حسین
جمال روش خورشید را غبار گرفت
که در غبار نهان شد مه لقای حسین
در آن محل که ز بیداد داد، داده شود
سزای خود ببرد خصم ناسزای حسین
به روز واقعه ای ظالم خداناترس
بیا ببین که چهها کردهای به جای حسین
خدای قاضی و پیغمبر از تو ناخشنود
چگونه میدهی انصاف ماجرای حسین
حسین، جان گرامی فدای امّت کرد
سزاست امّت اگر جان کند فدای حسین
به روز محشر ببینی به دست پیغمبر
کلید گنج شفاعت به خون بهای حسین
حسین را تو ندانی خدای میداند
کمال منزلت و عزّت و علای حسین
نکاح مادر او زیر سایهی طوبی
ببست با پدرش در ازل، خدای حسین
غبار گرد مناهی به دامنش نرسید
ز عصمت گهر پاک پارسای حسین
سحاب، قطرهی باران، حسین سر بخشد
عطای ابر کجا و کجا عطای حسین
اگر رضای خدا و رسول میطلبی
متاب روی ارادت تو از رضای حسین
به باغ منقبت آل مصطفی امروز
منم چو بلبل خوشخوان، سخن سرای حسین
خموش ابن حسام این سخن نه لایق تست
ستایش تو کجا و کجا ثنای حسین؟!
مهیمنا، به دعایی که خواند پیغمبر
که یاد کرد درو صفوت و صفای حسین
کز آفتاب قیامت، مرا پناهی ده
به زیر سایهی، دامنکش لوای حسین
@UT_Central_Library
در بخشی از کتاب «پیر پرنیان اندیش» که حاوی خاطرات هوشنگ ابتهاج متخلص به «سایه» است چنین میخوانیم:
«امروز هشتم محرم بود و عصری من (میلاد عظیمی) و عاطفه به خانه سایه رفتیم. سایه مغموم بود و از چشمهایش معلوم بود گریه کرده. عاطفه گفت: «بازم شیطونی کردین؟» سایه خندید. پرسیدم «اتفاقی افتاده؟»
- نه! شما میدونین که تلویزیون همیشه جلوم روشنه. هر کانالی هم که میزنم داره روضه و نوحه نشون میده. من هم گوش میکنم و خب گریهام میگیره. میشینم با اینها گریه میکنم. (لبخند میزند.)
پس از چند دقیقه گپ و گفت، سایه میگوید: سالها پیش یک شعری گفتم به اسم «اربعین» که تمومش نکردم. با تعجب اصرار میکنم شعر را بخواند و میخواند:
«یا حسین بن علی
خون گرم تو هنوز
از زمین میجوشد
هرکجا باغ گل سرخی هست
آب از این چشمه خون مینوشد.
کربلایی است دلم.»
⭕️ @hamidhossaini
درگذشت شاعر فرهیخته جناب سایه را به همه مردم فرهنگ دوست ایران تسلیت می گوییم.
قصیده ابن حسام خوسفی در منقبت امام حسین علیه السلام
دلم شکسته و مجروح و مبتلای حسین
طواف کرد شبی گِرد بلای حسین
شکفته نرگس و نسرین و سنبلتر، دید
ز چشم و جبهه و جعد گرهگشای حسین
طراز طرّهی مشکین عنبر افشانش
خضاب کرد به خون، خصم بیوفای حسین
ز حلق تشنه او رسته لالهی سیراب
ز خون که موج زد از جانب قفای حسین
قدر چو واقعهی کربلا مشاهده کرد
ز چشم چشمهی خون راند بر قضای حسین
نشسته بر سر خاکستر آفتاب مقیم
کبود پوش به سوگ از پی عزای حسین
جمال روش خورشید را غبار گرفت
که در غبار نهان شد مه لقای حسین
در آن محل که ز بیداد داد، داده شود
سزای خود ببرد خصم ناسزای حسین
به روز واقعه ای ظالم خداناترس
بیا ببین که چهها کردهای به جای حسین
خدای قاضی و پیغمبر از تو ناخشنود
چگونه میدهی انصاف ماجرای حسین
حسین، جان گرامی فدای امّت کرد
سزاست امّت اگر جان کند فدای حسین
به روز محشر ببینی به دست پیغمبر
کلید گنج شفاعت به خون بهای حسین
حسین را تو ندانی خدای میداند
کمال منزلت و عزّت و علای حسین
نکاح مادر او زیر سایهی طوبی
ببست با پدرش در ازل، خدای حسین
غبار گرد مناهی به دامنش نرسید
ز عصمت گهر پاک پارسای حسین
سحاب، قطرهی باران، حسین سر بخشد
عطای ابر کجا و کجا عطای حسین
اگر رضای خدا و رسول میطلبی
متاب روی ارادت تو از رضای حسین
به باغ منقبت آل مصطفی امروز
منم چو بلبل خوشخوان، سخن سرای حسین
خموش ابن حسام این سخن نه لایق تست
ستایش تو کجا و کجا ثنای حسین؟!
مهیمنا، به دعایی که خواند پیغمبر
که یاد کرد درو صفوت و صفای حسین
کز آفتاب قیامت، مرا پناهی ده
به زیر سایهی، دامنکش لوای حسین
@UT_Central_Library
در بخشی از کتاب «پیر پرنیان اندیش» که حاوی خاطرات هوشنگ ابتهاج متخلص به «سایه» است چنین میخوانیم:
«امروز هشتم محرم بود و عصری من (میلاد عظیمی) و عاطفه به خانه سایه رفتیم. سایه مغموم بود و از چشمهایش معلوم بود گریه کرده. عاطفه گفت: «بازم شیطونی کردین؟» سایه خندید. پرسیدم «اتفاقی افتاده؟»
- نه! شما میدونین که تلویزیون همیشه جلوم روشنه. هر کانالی هم که میزنم داره روضه و نوحه نشون میده. من هم گوش میکنم و خب گریهام میگیره. میشینم با اینها گریه میکنم. (لبخند میزند.)
پس از چند دقیقه گپ و گفت، سایه میگوید: سالها پیش یک شعری گفتم به اسم «اربعین» که تمومش نکردم. با تعجب اصرار میکنم شعر را بخواند و میخواند:
«یا حسین بن علی
خون گرم تو هنوز
از زمین میجوشد
هرکجا باغ گل سرخی هست
آب از این چشمه خون مینوشد.
کربلایی است دلم.»
⭕️ @hamidhossaini
✅ آیا رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم سایه داشتند؟
در بحارالانوار به نقل از كتاب «المناقب» چنين آمده است: «لم يقع ظله علي الارض؛ سايه پيامبر اسلام بر زمين نيفتاد». و پس از اين آورده است: «و كان اذا وقف في الشمس و القمر و المصباح، نوره يغلب انوارها؛ وقتي كه پيامبر زير آفتاب يا ماه يا چراغ مي ايستاد، نورش بر نورهاي آنها چيره مي شد». و پس از اينها دارد: «كان يظلمه سحابه من الشمس؛ هميشه ابري بر سر آن حضرت سايه میافكند تا از حرارت آفتاب در امان بماند». بعد از اينها دارد: «پيامبر اسلام همان طور که جلو را میديد، عقب را هم در آن حال میديد». (بحارالانوار، ج 16، ص 176، س 11، چاپ ايران، در ذيل ح 19)
مناقب ابن شهرآشوب، سايه نداشتن را به عنوان معجزه نقل مي كند. البته معجزات پيامبر، فراوان است و در ميان آنها فقط قرآن، صد در صد معجزه هميشگي است و به نظر برخي علما، مباهله هم از معجزات جاودانه است و ديگر معجزات همه اش موقتي و در شرايط خاص است و اگر بدون وجود اين معجزه ثابت شده باشد، حتما معجزه موقتي بوده است نه اين كه پيامبر اسلام از روز تولد تا روز وفات، بي سايه باشد و براساس آنچه كه مناقب آورده، نمي توان قاطعانه به اين معجزه اعتقاد پيدا كرد. زيرا كه در مناقب، سند نياورده است.
در بحارالانوار، ج 17، ص 308، چاپ ايران، به نقل از تفسير امام حسن عسکري عليه السلام آورده است: «خداوند ابری مي فرستاد تا بر سر پيامبر سايه بندازد». (ج 17، ص 308، س 5) اين حديث هم مستند نيست و در صورت صحت، اين يكي از معجزات پيامبر اسلام است. و در شرايط خاصي صورت مي گرفت و وقتي كه ابر بر سر آن حضرت سايه مي انداخت ديگر آن حضرت سايه اي نداشت.
در بحارالانوار به نقل از كتاب «اكمال الدين» نوشته شيخ صدوق درباره حضرت صاحب العصر چنين آورده است: «و لايكون له ظل؛ امام زمان عليهالسلام سايه نخواهد داشت». (بحار، ج 52، ص 322، س 3، در ضمن حديث 29) براساس اين حديث، حضرت امام زمان عليه السلام هم سايه نخواهد داشت.
با اینحال، این موضوع دستمایهای برای توصیف و مدح آن حضرت برای شعرای مسلمان گردیده که نمونههای زیادی در ادبیات ترکی و فارسی دارد. از جمله این رباعیها از شاعران ایرانی:
سر خیل رُسُل که خواجه هر دو سراست
دانی ز چه رو ز سایۀ خویش جداست؟
آنکس که ز نور حق بُوَد تخمیرش
بر قامت او جامۀ ظِل ناید راست
● محمدصادق پیشنماز
گفتم علیِ عرش ز پیرایۀ کیست
کُرسی را این بلندی از پایۀ کیست؟
ز آنکس که نداشت سایه گفتا، گفتم:
ای بیخبر! آفتاب پس سایۀ کیست؟
● دولتیار سلطان ایلچی
احمد که چو او دو کَوْن سرمایه نداشت
با رفعت او، سپهر هم پایه نداشت
چون بر خط استوای توحید رسید
در ظهر ظهور، ازین جهت سایه نداشت
●شهود ایزدی
اُمّی لقبی کز انبیا اَعْلَم بود
احمد نامی که سرورِ عالم بود
زآن سایه به او نبود همراه، که بود
مَحْرَم جایی که سایه نامَحْرَم بود
● ؟؟؟
احمد که خمیر خلق را مایه بُوَد
برتر ز فلک به رتبه و پایه بُوَد
برهان بِه ازین نیست به بیسایگیاش
کو نور حق است و نور بی سایه بُوَد
● شاکرای طهرانی
چون شاهِ رُسُل نشست بر منظر عرش
باز آمد و هِشت سایه در کشور عرش
این معجزۀ رفعتِ شأن است که او
بر فرش رَوَد، سایه بُوَد بر سرِ عرش
● عرفی شیرازی
احمد که بُوَد شَهِ سریرِ لَوْلاک
با رفعـتِ او قـدر ندارد افلاک
رمزیاست گَرَش سایه نیفتد به زمین
یعنی مانند او نیفتاد به خاک
● شهود یزدی
گر سایه نداشت همرَه آن شمعِ یقین
گویم به تو سرّ این به برهان مبین
او سایۀ حقّ است و بُوَد ظاهر این
کز سایه دگر سایه نیفتد به زمین
● فیاض لاهیجی
ای خواجه که قُربِ حق بُوَد مایۀ تو
معـراج بُـوَد پسـتترین پایۀ تو
بی خط، زدهای بر همه دینها خط نسخ
بی سایه و کائـنات در سایة تو
● مؤمن یزدی
اللهم صل علی محمد و آل محمد
@MehdiQorbani
شهید عشق
(5)
روزى كه سيّدالشهدا شد شهيد عشق
جز رنگ سرخ خون به جمالش نديد عشق
روزى كه گشت غرقه به خون دلش حسين
زان رنگ خون به ساحت خود برگزيد عشق
روزى كه تير خورد به قلب مباركش
شد دلشكسته سينه خود را دريد عشق
روزى كه خم شد از سر اسبش به روى خاك
پشتش شكست و قامت خود را خميد عشق
آن دم كه عاشقانه زِ خونش وضو گرفت
تنها همان زمان به كمالش رسيد عشق
خون حيات در رگ دين خشك گشته بود
خون حسين دوباره بر آن در دميد عشق
عشق آن زمان ميان بشر سخت مرده بود
جان داد عزيز فاطمه، باز آفريد عشق
احياگر نماز چو از خون وضو گرفت
شرع نبى و عشق على، آبرو گرفت
@m_sehati
#امام_حسین_علیه_السلام
#کلیات_مصائب
#فدایی_مازندرانی
داني كه لفظ«دمع»چراازدم است و عين؟
يعني كه خون ز ديده ببار از غم حسين
نَگْريستن براش ز عين شقاوت ست
اي نورعين!گريه به عين ست، فرضِ عين
اين غم به ما ز آدم و حوّا رسيده است
باشد اداي تعزيه از والدين، دِين
خواهي نجات شور نشور ار، دلا! بريز
از ديده آب شور به هنگام شور و شين
آه از تني! كه چاك زدش، مثل برگ گل
خولي ز نوك تير و سنان از دم سنين
آه از سري! كه شد به سر نيزه، سربلند
بگْذاشت پاي بر ز برِ فرقِ فرقدين
ز امّت پديد گشت، عجب كفر بَيّني!
با آن كه تا رسول، نه چندان گذشت بِين
بيرون ز تن نرفت چرا جان جنّ و انس؟
چون شد درون خاك، تن شاه خافقين
از مشرق، آفتاب چرا ميكند طلوع؟
شد مُنكَسف چو مهرِ درخشانِ مشرقين
ماهي به خون خسوف نمود از ره ستم
كز نورش اقتباس شدي، نور نيّرين
بدرش،هلال گشت،مگرخواست خصم دون؟
زو انتقامِ واقعهء بدر يا حُنين
صيت شهادتش كه جهان، سربهسر گرفت
بايد گذشت از سر و شرحش ز سر گرفت
🔹@deabelnews
#امام_حسین_علیه_السلام
#سید_رضا_مؤید
سلام مابه شهيدي!كه عشق،زنده از اوست
كسي كه خون خدايش دويده دررگ وپوست
سلام ذات خدا وآن چه آفريده خدا
بر او! كه آبروي عالمي ز خون گلوست
سلام ما به شهيدي! كه «سيّدالشّهدا»ست
خدا جلال و علي صولت و محمّد خوست
ملائك از سر هر مو كنند تمجيدش
كه حمدوشكرخدايش روان ز هرسرموست
تمام هستي من «يا حسين» ميگويند
نه من،خداي هم ازاو نداشت، بهتر دوست
ز زخم حنجرهء خونچكان و عطشانش
بلند، زمزمهء «لا اِلهَ اِلّا هُو»ست
عزيز فاطمه را آه! كز قفا كشتند
نه بس به تيغ، به انواع قتلها كشتند
🔹@deabelnews
#زیارت
📢 وقتی جناب "حمران بن أعین" از زیارت امام حسین علیه السلام بازگشت، امام باقر علیه السلام به دیدارش رفتند و بشارتش دادند!
💢جناب حمران بن أعین مىگويد: هنگامى كه از زيارت امام حسين علیهالسلام برگشتم، امام باقر عليهالسلام به ديدارم آمدند و فرمودند: «أَبْشِرْ يَا حُمْرَانُ، فَمَنْ زَارَ قُبُورَ شُهَدَاءِ آلِ مُحَمَّدٍ (عَلَيْهِمُ السَّلَامُ) يُرِيدُ اللَّهَ بِذَلِكَ وُصْلَةَ نَبِيِّهِ، خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ كَيَوْم وَلَدَتْهُ أُمُّه» ✍🏻اى حمران! بتو مژده مىدهم كه هر كس قبور شهيدان آل محمد (صلی الله علیه و آله) را زيارت كند و مقصودش از اين كار جلب رضايت خداوند عزوجل و تقرب به پيامبر صلی الله علیه و آله باشد، از گناهانش بيرون مىآيد مانند روزى كه مادرش او را زاده است.
📓أمالی، طوسی (ره)، ص ٤١٤
@ashkvareh
#امام_حسین_علیه_السلام
#بازگشت_به_مدینه
#غلامرضا_سازگار
من از سفر، جگر داغدیده آوردم
سرشک دیده و قد خمیده آوردم
من از دیار شهیدان عشق میآیم
پیامها ز گلوی بریده آوردم
رسیده بر جگرم زخم نیزۀ خولی
خبر ز سینۀ از هم دریده آوردم
گزارش بدن پاره پاره را دارم
خبر ز پیکر در خون کشیده آوردم
ز دشت کربوبلا پاره پاره پیرهنی
ز شش برادر در خون تپیده آوردم
خجالتم مده ای باغبان گلشن وحی
سلام بر تو ز گلهای چیده آوردم
برای مادر مظلومه چادری خاکی
از آن سهساله یتیم شهیده آوردم
در این سفر عوض درّ و گوهر و یاقوت
برای مادر خود اشک دیده آوردم
من از محل یهودی نشین شام آیم
ز بام سنگ به فرقم رسیده میآیم
ز آفتاب رسالت از این سفر «میثم»
خبر ز ماه به خون آرمیده آوردم
🔹@deabelnews
✅ آیا رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم سایه داشتند؟
در بحارالانوار به نقل از كتاب «المناقب» چنين آمده است: «لم يقع ظله علي الارض؛ سايه پيامبر اسلام بر زمين نيفتاد». و پس از اين آورده است: «و كان اذا وقف في الشمس و القمر و المصباح، نوره يغلب انوارها؛ وقتي كه پيامبر زير آفتاب يا ماه يا چراغ مي ايستاد، نورش بر نورهاي آنها چيره مي شد». و پس از اينها دارد: «كان يظلمه سحابه من الشمس؛ هميشه ابري بر سر آن حضرت سايه میافكند تا از حرارت آفتاب در امان بماند». بعد از اينها دارد: «پيامبر اسلام همان طور که جلو را میديد، عقب را هم در آن حال میديد». (بحارالانوار، ج 16، ص 176، س 11، چاپ ايران، در ذيل ح 19)
مناقب ابن شهرآشوب، سايه نداشتن را به عنوان معجزه نقل مي كند. البته معجزات پيامبر، فراوان است و در ميان آنها فقط قرآن، صد در صد معجزه هميشگي است و به نظر برخي علما، مباهله هم از معجزات جاودانه است و ديگر معجزات همه اش موقتي و در شرايط خاص است و اگر بدون وجود اين معجزه ثابت شده باشد، حتما معجزه موقتي بوده است نه اين كه پيامبر اسلام از روز تولد تا روز وفات، بي سايه باشد و براساس آنچه كه مناقب آورده، نمي توان قاطعانه به اين معجزه اعتقاد پيدا كرد. زيرا كه در مناقب، سند نياورده است.
در بحارالانوار، ج 17، ص 308، چاپ ايران، به نقل از تفسير امام حسن عسکري عليه السلام آورده است: «خداوند ابری مي فرستاد تا بر سر پيامبر سايه بندازد». (ج 17، ص 308، س 5) اين حديث هم مستند نيست و در صورت صحت، اين يكي از معجزات پيامبر اسلام است. و در شرايط خاصي صورت مي گرفت و وقتي كه ابر بر سر آن حضرت سايه مي انداخت ديگر آن حضرت سايه اي نداشت.
در بحارالانوار به نقل از كتاب «اكمال الدين» نوشته شيخ صدوق درباره حضرت صاحب العصر چنين آورده است: «و لايكون له ظل؛ امام زمان عليهالسلام سايه نخواهد داشت». (بحار، ج 52، ص 322، س 3، در ضمن حديث 29) براساس اين حديث، حضرت امام زمان عليه السلام هم سايه نخواهد داشت.
با اینحال، این موضوع دستمایهای برای توصیف و مدح آن حضرت برای شعرای مسلمان گردیده که نمونههای زیادی در ادبیات ترکی و فارسی دارد. از جمله این رباعیها از شاعران ایرانی:
سر خیل رُسُل که خواجه هر دو سراست
دانی ز چه رو ز سایۀ خویش جداست؟
آنکس که ز نور حق بُوَد تخمیرش
بر قامت او جامۀ ظِل ناید راست
● محمدصادق پیشنماز
گفتم علیِ عرش ز پیرایۀ کیست
کُرسی را این بلندی از پایۀ کیست؟
ز آنکس که نداشت سایه گفتا، گفتم:
ای بیخبر! آفتاب پس سایۀ کیست؟
● دولتیار سلطان ایلچی
احمد که چو او دو کَوْن سرمایه نداشت
با رفعت او، سپهر هم پایه نداشت
چون بر خط استوای توحید رسید
در ظهر ظهور، ازین جهت سایه نداشت
●شهود ایزدی
اُمّی لقبی کز انبیا اَعْلَم بود
احمد نامی که سرورِ عالم بود
زآن سایه به او نبود همراه، که بود
مَحْرَم جایی که سایه نامَحْرَم بود
● ؟؟؟
احمد که خمیر خلق را مایه بُوَد
برتر ز فلک به رتبه و پایه بُوَد
برهان بِه ازین نیست به بیسایگیاش
کو نور حق است و نور بی سایه بُوَد
● شاکرای طهرانی
چون شاهِ رُسُل نشست بر منظر عرش
باز آمد و هِشت سایه در کشور عرش
این معجزۀ رفعتِ شأن است که او
بر فرش رَوَد، سایه بُوَد بر سرِ عرش
● عرفی شیرازی
احمد که بُوَد شَهِ سریرِ لَوْلاک
با رفعـتِ او قـدر ندارد افلاک
رمزیاست گَرَش سایه نیفتد به زمین
یعنی مانند او نیفتاد به خاک
● شهود یزدی
گر سایه نداشت همرَه آن شمعِ یقین
گویم به تو سرّ این به برهان مبین
او سایۀ حقّ است و بُوَد ظاهر این
کز سایه دگر سایه نیفتد به زمین
● فیاض لاهیجی
ای خواجه که قُربِ حق بُوَد مایۀ تو
معـراج بُـوَد پسـتترین پایۀ تو
بی خط، زدهای بر همه دینها خط نسخ
بی سایه و کائـنات در سایة تو
● مؤمن یزدی
اللهم صل علی محمد و آل محمد
@MehdiQorbani
در دوره سلجوقیان و خوارزمشاهیان و همچنین گرایش مغولها به مذهب شیعه، شعر عاشورایی بهعنوان برجستهترین نوع ادب آیینی رونق گرفت. شاید بتوان گفت زیباترین اشعار آیینی این دوره متعلق به خواجوی کرمانی و ابن حسام است:
دلم شکسته و مجروح و مبتلای حسين
طواف کرد شبی گرد کربلای حسين
طراز طرهی مشکين عنبر افشانش
خضاب کرد به خون، خصم بیوفای حسين
قدر چو واقعهی کربلا مشاهده کرد
ز چشم چشمهی خون راند بر قضای حسين
نشسته بر سر خاکستر آفتاب مقيم
کبود پوش به سوگ از پی عزای حسين
جمال روشن خورشيد را غبار گرفت
که در غبار نهان شد مه لقای حسين
به روز واقعه، ای ظالم خدا ناترس
بيا ببين که چهها کردهای به جای حسين
خدای قاضی و پيغمبر از تو ناخشنود
چگونه میدهی انصاف ماجرای حسين
حسين، جان گرامی فدای امت کرد
سزاست امت اگر جان کند فدای حسين
آفتابا هلال ماه شدی
کاروان را چراغ راه شدی
بر سرم سایهء سرت افتاد
ما تَوَهَّمت یا شَقیقَ فؤاد
بر سر نی سر تو آیت نور
نِی شجر، من کلیم محمل طور
چشمهای تو محملم را برد
صوت قرآن تو دلم را برد
مصحف سرخ هیفده آیه
سر نی کرده بر سرم سایه
من شدم سایه بان پیکر تو
حال شد سایه بان من سر تو
کاش یک دم به خاطر دل من
خم شود نیزه در مقابل من
تا بگیرم ز نوک نی به برت
بزنم بوسه ها به زخم سرت
نیزه از خون حنجرت خجل است
نیزه دارت چقدر سنگدل است
نی که خم می شود مقابل من
او شود دورتر ز محمل من
کاش سنگی که خورده بر سر تو
خصم می زد به فرق خواهر تو
کس ندیده کنار یکدیگر
آفتاب و غبار و خاکستر
یاد روزی که مادرت زهرا
همچو جان در بغل گرفت مرا
شانه زد حلقه حلقه مویم را
غرق گلبوسه کرد رویم را
گفت: زینب تو نور عین منی
که شبیه من و حسین منی
گردش آفتاب و مه تا بود
این شباهت همیشه در ما بود
حال ای جان و دل ز من برده
این شباهت چرا به هم خورده؟
موی زینب سفید و موی تو سرخ
روی زینب کبود و روی تو سرخ
صورت من ز آفتاب، کبود
صورت تو ز سنگ، خون آلود
در دو چشمم نگاه خستهء توست
عکس پیشانی شکستهء توست
یا بیا خون ز صورتت شویم
یا تو خون پاک کن ز گیسویم
کاش می شد که جامه چاک کنم
خون ز پیشانی تو پاک کنم
کاش پیش از بریدن سر تو
می بریدند سر ز خواهر تو
تیر تا از کمان شتافته بود
کاش قلب مرا شکافته بود
نیزه بر صورت تو چنگ زده
کی به پیشانی تو سنگ زده؟
از سر تو شکسته تر، کمرم
از گلوی تو پاره تر، جگرم
آسمان بر سرم خراب شده
گرد ره بر رخم حجاب شده
یوسف فاطمه! عزیز دلم
از تو و دختران تو خجلم...
گلچین و تلفیق سه مثنوی
http://t.me/ostadsazgar
#یا_سید_الشهدا
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
خون شفق ز پنجه خورشید میچکد
از بس گلوی تشنه لبان را دهد فشار
درچاه سرنگون فکند ماه مصر را
یعقوب را سفید کند چشم انتظار
پور ابوتراب جگر گوشۀ رسول
طفلی که بود گیسوی پیغمبرش مهار
روزی که پا به دایرۀ کربلا نهاد
بشنو چهها کشید ز چرخ ستم شعار
از زخم تیر بر بدن نازنین او
صد روزن از بهشت برین گشت آشکار
اول لبی که بوسهگه جبرئیل بود
بیآب شد ز سنگدلیهای روزگار
رنگین ز خون شدهست ز بیرویی سپهر
رویی که میگذاشت برو مصطفی عذار
طفلی که ناقـة الله او بود مصطفی
خصم سیاهدل شده بر سینهاش سوار
عیسی در آسمان چهارم گرفت گوش
پیچید بس که نوحه در این نیلگون حصار
نتوان سپهر را به سر انگشت برگرفت
چون نیزه بر گرفت سر آن بزرگوار
از بس که طائران هوا خون گریستند
از ماتم تو روی زمین گشت لالهزار
خضر و مسیح را به نفس زنده میکند
آنها که در رکاب تو کردند جان نثار
چون خاک کربلا نشود سجدهگاه عرش
خون حسین ریخت بر آن خاک مشکبار
#صائب_تبریزی
#سید_الشهدا
#سلیس
#ادب_پژوهی_شیعی
@salis110ir
در بخشی از کتاب «پیر پرنیان اندیش» که حاوی خاطرات هوشنگ ابتهاج متخلص به «سایه» است چنین میخوانیم:
«امروز هشتم محرم بود و عصری من (میلاد عظیمی) و عاطفه به خانه سایه رفتیم. سایه مغموم بود و از چشمهایش معلوم بود گریه کرده. عاطفه گفت: «بازم شیطونی کردین؟» سایه خندید. پرسیدم «اتفاقی افتاده؟»
- نه! شما میدونین که تلویزیون همیشه جلوم روشنه. هر کانالی هم که میزنم داره روضه و نوحه نشون میده. من هم گوش میکنم و خب گریهام میگیره. میشینم با اینها گریه میکنم. (لبخند میزند.)
پس از چند دقیقه گپ و گفت، سایه میگوید: سالها پیش یک شعری گفتم به اسم «اربعین» که تمومش نکردم. با تعجب اصرار میکنم شعر را بخواند و میخواند:
«یا حسین بن علی
خون گرم تو هنوز
از زمین میجوشد
هرکجا باغ گل سرخی هست
آب از این چشمه خون مینوشد.
کربلایی است دلم.»
⭕️ @hamidhossaini
ای به رقص آمده با صد دف و نی در جانم
دف و نی چیست مَنَت کف زده میرقصانم
این همه عشوه اندیشه رقصانِ من است
سر و گردن به تماشای که میگردانم
ناله آموختمش از نفس خویش چو نای
این عجب بین که ز نالیدن او نالانم
سایه دست من افتاده بر این پرده و من
باز از بازیِ بازیچه خود حیرانم
در نهانخانه جان جای گرفتهست چنان
که به دل میگذرد گاه که من خود آنم
گفتم این کیست که پیوسته مرا میخواند
خنده زد از بنِ جانم که منم، ایرانم
گفتم ای جان و جهان، چشم و چراغِ دل من
من همان عاشقِ دیرینه جانافشانم
به هوایِ تو جهان گردِ سرم میگردد
ورنه دور از تو همین سایه سرگردانم
سايه. ابتهاج
https://t.me/azbarresihayetarikhi
ستاره است و از آفاق دور میتابد
بر انجماد زمین صبور میتابد
بزرگی اش را حتی ز دور نتوان دید
ز روشنان رخش بس که نور میتابد
ز سایه سار چه غم ای دل آفتاب هنوز
بر این حقارت سرد و نمور میتابد
بیا به حضرت آن قطب آفتاب شویم
که بیدریغ بر اهل حضور میتابد
پسر کجاست ببیند که چشمهای پدر
چو مهر و ماه به راه عبور میتابد
به کنج چله نشینی خدای را دیده است
از آسمان دلش نور طور میتابد
(غزلی کوچک برای مردی بزرگ؛ سهیل محمودی)
@bazmeghodsian
🥀 این برگ سرخ 🥀
افکند، از عطش چو به رخساره، چین، حسین
خشکاند هرچه آب به روی زمین، حسین
با یاد دستهای اباالفضل می گریست
وقتی که حصر شد ز یسار و یمین، حسین
زخمی اگرچه شد، عرق شرم سنگ بود
خونی که برجهید و زدود از جبین، حسین
تعداد نیزه ها به تنش چون ز حد گذشت
افتاد با ملائکه از روی زین، حسین
"راه نظر ببند به زینب" همین و بس
در قتلگاه گفت به روح الامین، حسین
وقتی رسید، از پس سر، تیغ بر گلوش
جز این نخواست در نفس واپسین، حسین:
"آزاده باش، گرچه نباشی ز اهل دین"
در خون تپیده گفت به عالم چنین، حسین
زاری کنان رسید به بالین او رسول
تا گیرد التیام، دم آخرین، حسین
گیرم پیمبر از ستم امتش خجل
اما چرا ز حضرت او شرمگین، حسین؟
چون سر نداشت تا که به جدش کند سلام
زانو نداشت تا بزند بر زمین، حسین
آه از جواهری که شکستند و خاتمش
در بر گرفت و رفت به عرش برین، حسین
با فرق نیمه، گفت علی: مرحبا پسر!
پهلو شکسته، فاطمه گفت: آفرین حسین!
دیگر توان شرح ندارم چه جای شعر؟
شاید اجازتم ندهد بیش از این، حسین
این برگ سرخ، تحفه ي درویشی من است
شاید کند قبول در این اربعین، حسین...
✍🏻افشین علا
@afshinala
در بخشی از کتاب «پیر پرنیان اندیش» که حاوی خاطرات هوشنگ ابتهاج متخلص به «سایه» است چنین میخوانیم:
«امروز هشتم محرم بود و عصری من (میلاد عظیمی) و عاطفه به خانه سایه رفتیم. سایه مغموم بود و از چشمهایش معلوم بود گریه کرده. عاطفه گفت: «بازم شیطونی کردین؟» سایه خندید. پرسیدم «اتفاقی افتاده؟»
- نه! شما میدونین که تلویزیون همیشه جلوم روشنه. هر کانالی هم که میزنم داره روضه و نوحه نشون میده. من هم گوش میکنم و خب گریهام میگیره. میشینم با اینها گریه میکنم. (لبخند میزند.)
پس از چند دقیقه گپ و گفت، سایه میگوید: سالها پیش یک شعری گفتم به اسم «اربعین» که تمومش نکردم. با تعجب اصرار میکنم شعر را بخواند و میخواند:
«یا حسین بن علی
خون گرم تو هنوز
از زمین میجوشد
هرکجا باغ گل سرخی هست
آب از این چشمه خون مینوشد.
کربلایی است دلم.»
⭕️ @hamidhossaini
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com