شعری از لطف الله نیشابوری در باره عاشورا
لطف الله نیشابوری، شاعر دوره سربداری و تیموری، و متوفای 812 هجری است که اشعاری نغز در ستایش امام علی علیه السلام و دیگر امامان دارد. اشعاری هم در باره امام حسین (ع) دارد که امروز به مناسبت اول محرم، یکی را تقدیم عزیزان می کنم. چندین سال پیش توفیق یافتم نسخه عکسی این دیوان را که نسخه ای منحصر از کتابخانه ملی، و بسیار زیبا بود، با مقدمه ای منتشر کنم.
محرّم آمد و ماه حرام و گاه عزاست
خصوص عاشر ماهست و روز عاشوراست
چو صبح چهره ميفروز از انك امروزست
كه مطلع سحرش تيره چهره تر ز مساست
نشان تيرگي روز عالم امروزست
كه در كسوف رخ آفتاب اهل صفاست
خروش در ملكوت و ملائك امروزست
كه روز مقتل شاهان دار ملك بقاست
غريو در جگر جنّ و انس امروزست
كه روز هجرت خاصان بارگاه علاست
همان مهست كه بر اهل بيت پاك نبي
از ان پليد نژادان نزار رنج و عناست
همان مهست كه بر شيرزادگان وغا
بهر طرف ز سگان سعير جور و جفاست
ز برگ گل رُخشان تا كه ريختند بخاك
زتاب سوخته دلها چو لاله حمراست
ز سرو قامتشان تا كه باز بستند آب
سرشك چشم همه درّ و چشمها درياست
كسي كه مفخر جنّ و ملائك و بشرست
اسير زلّت مُشتي ددان ديو لقاست
بر اهل بغي بر ارباب دين حق بيداد
بكربلاي پر از حادثات كرب و بلاست
ز شور و شرت آن قوم نامسلمان دل
ز دشمني چنان ترس در دل ترساست
بنال از آن ظلمه گر تنت نه از رویست
برين ستم بگري گر دلت نه از خار است
اگر زمانه نه بدخواه نيك مردانست
وگر جهان نه حوادث سراي اهل وفاست
ستم ز خيل زغن بر هماي سدره ز چيست
اسير يك گله روباه شير شرزه چراست
زنخل گيتي در پاي مقبلان خارست
ز جور گردون در دست مدبران، خرماست
نَروز راحت و آرام و رامش است امروز
كه روز ولوله و شور و گريه و غوغاست
نشاني از فزع روز محشر امروزست
كه روز قتل حسين علي امام هداست
امامي آن چه امامي كه ذات طيب او
خلاصه همه كونين و زبده اشياست
امامي آنك بهر ساعتي هزاران بار
زخالق و زخلايق برو درود و ثناست
سُرور صدر محمّد گزين نسل علي
كه چون محمّد و محمود و چون علي اعلاست
فروغ جان نبي و چراغ چشم ولي
كه در بنا چو نبي خاص و چون ولي والاست
متابعش همه احكام دين و او حاكم
مواليش همه شاهان ملك و او مولاست
توئي زقدر امامان كه بندگي درت
وراي مرتبه هر دو كون و ما فيهاست
كفايت ازلي از عنايت ابدى
زحق بسوي تو بي منتها و بي مبداست
در تو مقصد دارالسّلام اسلامست
دم تو طوطي شكّر كلام روض رضاست
بغير حق كه نيازت بدو بُدست ترا
ز كائنات چو عقل مجرّد استغناست
مخالفان ترا دوزخ ابد جايست
موافقان ترا جنّت نعيم جزاست
مخالفت ز تو تا واگرفت آب فرات
چو دجله ديده اسلاميان ز سيل بكاست
چو در مصيبت تو حال ساكنان زمين
ز درد سوگ تو احوال سايران سماست
خميده قامت چرخست و آتشين دل مهر
زمانه در شغب و شور و دهر در كم و كاست
ز حل صوامع گردون بدود اندوده
ز دوش مشتري افكنده طيلسان و رداست
در اضطراب درين روز والي اسدست
در احتراق ازين سوز صاحب جوزاست
سُوار چرخ جدل جويي ترك مُويه گرست
بناله زهره بربط نواز نوحه سراست
شخوده ماه رخ و صبح قرطه چاك زده
سيه لباس شب و آسمان كبوذ عطاست
زاعتصام تو ابناي جنس خدمت تو
چو موسي و خضر و چون مسيح و زكريّاست
شب شهادت تو بر سر تو نوحه كنان
روان هاجر و زهرا و مريم و حوّاست
ايا شهي كه كند كحل ديده خاك درت
كسي كه ديده عقل و بصيرتش بيناست
فتاده كشتي اعمار ما گنه كاران
ميان ورطه گرداب بحر خوف و رجاست
تو با سلامتمان زين محيط بيرون بر
كه اهل خوف و رجا را در شما ملجاست
زخوان نعمت عام و نوال عام شما
چو خاص و عام جهانرا نوازشست و نواست
نظر زعين عنايت زلطف باز مگير
كه او يكي ز گدايان خاك كوي شماست
@jafarian1964