صدیقه صغری زینب کبری علیها السلام تقدیم می گردد.
زلزلهٔ همدان
بخش اول
اثیر اومانی هنگامی كه در زمانی که در دربار علاءالدّولهها و در همدان بوده، زلزلۀ بزرگی را تجربه میكند كه بر پایة توصیف وی از این واقعه، در زمستان رخ داده و با ویرانی بسیار سبب مرگ تعداد زیادی از مردم شده و عواقب آن دو هفته طول کشیده است. این زلزله بر اساس منابع تاریخی باید در یکی از تاریخهای 587، 590 و یا 597ق روی داده باشد كه البته هر سه تاریخ با حضور اثیر در دربار علاءالدّولهها هماهنگی دارد. اثیر با سرودن این قصیده به زیبایی چگونگی وقوع این زلزله و رویدادهای پس از آن را به تصویر کشیده و آن را با هنرمندی به مدح ممدوحش گره زده است:
قصیده این است:
یصف الزّلزله
عجب مدار که گوی زمینِ بی سر و پا
چو جرم چرخ بجنبد به مقتضای قضا
اگرچه خود نبود بی سکون مرکز کل
تعاقب حرکات سپهر اندروا
ولی پدید بود نیز هم که چند بود
درنگ مهرۀ گِل در میانۀ دریا
تبارک¬الله از آن صانعی که دیدۀ عقل
برُفت ساحت صنعش ز گَرد چون و چرا
اگرچه عقل که شد مشرف ممالک حق
بود محقّق احوال و مدرک اشیا
ولیک عرصۀ این ملک از آن فراخ¬تر است
که عقل بسپرد آن را به پای ذهن و ذکا
گمان مبر که به ادراک جمله معقولات
ز هیچ رو نظر عقل کژ بود حاشا
بلی هر آنچه من و تو به عقل دریابیم
گهی بود که صواب افتد و بود که خطا
که پُر بود که پی حلّ مشکلات علوم
کند مشابهت عقل، وهم هرزه¬درا
در این دو هفته که شد جنبش زمین دیدی
که خون خلق هدر کرده بود و خانه هبا
به مذهب خرد ار بی سکون مرکز نیست
بر آن نسق که بود جنبش محیط روا؟
محیط چرخ به عادت چرا همی¬گردند
چو مرکزش ز سکون بود نیک ناپروا؟
جز این سخن همه حشو است با فذلک عقل
که جز خدا نرسد کس به حدّ صنع خدا
چو گوی جرم زمین زآسمان چوگانی
به جای خود بُد و از جای خود بشد دل ما
چه جای ما که دل سنگ هم ز جا برود
ز ساکنی که بجنبد خلاف طبع از جا
نهیب زلزله و جنبش پیاپی او
چنان ز جایگه خود ببرده بود مرا
که شب ز سیر ستاره خیال می¬کردم
که چرخ را مگر از هم همی شود اجزا
از آنکه این حرکت بس بدیع بُد ز زمین
نکرد هیچ کسی باور این از او اصلا
ز بیم، زهرۀ کوه آب گشت چون ناگاه
به گوش صخرۀ صمّا رسیدش این آوا
ز سنگلاخ زمین محترز بُد ار نه قَدَر
ز دست کرده بُدی شیشۀ سپهر رها
زمین ز بس حرکات سپهر نامعهود
خلاف طبع که می¬کرد در صباح و مسا
چنان ستوه بشد کوه از او که هر ساعت
ز طیره پاره همی¬کرد کسوت خارا
ز بس بخار که اندر دل زمین پیچید
همی فتادش هر لحظه لرزه بر اعضا
ز هول آن حرکت کز نهیب صدمۀ او
بیوفتاد بسی خانۀ قدیم از پا
از آن نرفت ز جا کوه¬ها که بود از برف
به پنبه گوش درآکنده صخرۀ صمّا
چو دیو زلزله در خانه می¬فتاد، خرَد
به خلق یکسره گفتی که ﴿إهبطوا منها﴾
پی وداع عمارت شده کلوخ¬انداز
ستون و سقف سراهای مضطرب¬سیما
فرونشسته به هم بنیت قصور از دور
چو گنبد گل نازک¬تن از دم نکبا
برون ز جنّت مأوای خویشتن، زن و مرد
شده برهنه سر و پا چو آدم و حوّا
ز اندرون همه پهلو چنان تهی کردند
که بچّه نیز نمی¬کرد در شکم مأوا
کسی بُد ایمن از این غم که همچو پشتۀ کوه
میان برف برآورده خیمه بر صحرا
مزاج کون و مکان تا که آورد به فساد
به شوره خورده بنا آب می¬نداد فنا
در آن که تا بنشیند، بایستد دیوار
بمانده بُد متردّد میان خوف و رجا
غبارها بنشستی میان طاق و رواق
ز خرده¬ای که پدید آمدی ز سقف سرا
به¬سان پیر دو¬تا سقف خانه¬ها ز ستون
نوان به روی زمین بر، همی¬کشید عصا
چو از تکسّر تن جان، ز بیم جان هر کس
ز خان و مان شکسته چنان نمود جلا
کزین سپس دل عشّاق نیز ننشیند
ز بیم در شکن زلف و طرّۀ رعنا
زمین به زلزله دانی چه بود موجب آن
که بر بقیّت اهل زمانه کرد ابقا
از آن سبب که ورا از وقار شاه نبود
یکی از آن حرکت با دو کردنش یارا
به رغم عقل و به اقرار وهم بی¬شبهت
ز زور زلزله دیوار و سقف مسکن¬ها
خود ار چو سدّ سکندر بُدی بخواست شکست
اگر نه دولت خسرو بدی ورا دارا
محیط مرکز داد و محلّ بحر دهش
خدیو پاک¬نژاد و شه بزرگ¬نیا
فروغ باصره و نور دیدۀ ﴿مازاغ﴾
جمال چهرۀ یاسین و جبهۀ طاها
سلیل خنجر زهراب دادۀ حیدر
سکونت دل خوناب خوردۀ زهرا
چراغ چشم نبوّت که طاق ابروی اوست
مثال دین و خرد را کمانچۀ طغرا
زهی درون و برونت چو صبح معدن صدق
بزرگوار نهاد تو کان کوه صفا
رساند تارک جاه تو خیمه بر اکلیل
ببرد پایۀ قدر تو صرفه از عوّا
چو بدو صبح و سحر دولت تو روزافزون
چو نور چهرۀ خور طلعت تو روح¬افزا
به صد هزار نظر چشم آسمان روشن
به مهر روی تو چون دیدۀ امل به سخا
زمان خشم و گه قهر، چین ابروی تو
خم حیات و کمین¬گاه رهزنان بقا
به باد قهر تو نبود عجب که غنچۀ گل
ز همدگر بدرد سقف گنبد خضرا
به عون لطف تو شاید که نوکّ ذرّۀ خرد
سواد ظلمت شب بسترد ز روی هوا
از آن نظیر تو چون عقل صرف نیست که هست
شریف¬ذات تو از کائنات بی¬همتا
به نفی مثل تو از کائنات جمله جهان
به سر قیام نماید خرد چو صورت لا
https://t.me/aaadab1397farhang
بخش دوم
به کاسۀ سر عالم سپهر، شب همه شب
ز شوق قدر تو از بس که ميپزد سودا
چو بامداد شود، هر چه شام خورده بود
ز شکل قرص خور از بر برافکند صفرا
مگر که قبلۀ قدر تو را ز روی شرف
نماز برد که شد قامت سپهر دوتا
به عرصۀ فلک رتبت تو هم نرسد
وگر چه دور شد از چشم خلق جرم سُها
شود به چشم و دلش سرد چشمۀ خورشید
اگر ز رای و رخت باخبر بود حربا
به خلق و خوی خوشت نیک مشتبه بودی
اگر بُدی گُل خورشید را ثبات و وفا
ز بوی خوش نزدی دم بر تو نافۀ مشک
اگر نه از شکم مادر آمدی به خطا
ثبات طبع تو را همبری نمود مگر
که گوشمال بتان یافت لؤلؤ لالا
ز شرم¬دیدگی و غایت تنک¬رویی
چو آفتاب ز کمتر کسی کنی اغضا
سخای ابر و ثبات نهاد کوه تو راست
از آن به ذات تو مخصوص گشت حلم و حیا
ز بیم در شکم کان بریخت زهرۀ زر
ز صیت جود تو رمزی چو باز راند صدا
گر از رعایت عدل تو باخبر گردد
صبا به خرمن گل برنیاورد یغما
ز بیم قهر سیاست¬گرت ز سفرۀ گل
به بو کنند قناعت مسافران صبا
نوید روز به خصم تو داد از آن ببرید
فلک به خنجر خور گیسوی شب یلدا
ز تاب تیغ چو آب تو دان نه از دم ابر
که خصم را به سر گور بر، برست گیا
چو خور از آنکه تو صاحبقران دورانی
شدند معترف احباب و سر به سر اعدا
چو دیده¬اند که صد بار رفته¬ای چون خور
درون دیدۀ شیر و دهان اژدرها
حساب میکنم از بدو کار تا اکنون
که دشمنان تو از خاص و عام و شاه و گدا
فزون ز اختر گردون بُدند و چون خورشید
فروغ بخت توشان کرد جمله ناپیدا
تو را ز کثرت اعدا چه باک ورچه بود
مخالفت ز عدد بیش و تو تنی تنها
به آفتاب جهانگیر کامران چه خلل
از آنکه ذرّه برآرد به نور او غوغا
ز گردنان جهان سرکشی که کرد برت
که او ز پنجۀ اقبال تو نخورد قفا؟
که با تو تندی و تیزی نمود چون غنچه
که باد قهر تو پیراهنش نکرد قبا؟
سخن دراز شد و طبع من چو آب روان
سوی محیط مدیح تو می¬رود شیدا
ولی به کنه مدیح تو کی رسد گرچه
برون ز غایت اقصا نماید استقصا
به حدّ تو نرسد عقل و دیده کی بیند
که طول و عرض سپهر از کجاست تا به کجا
به آسمان اگر از مدح من رسید ثنات
تو آن ز قوّت طبع رهی مدان زیرا
که جای قدر تو بالای هفت گردون است
ضرورت است ثنا را شدن سوی بالا
ثنا ز مدح تو چون قاصر است پس نرسد
به کنه ذات تو چیزی دگر مگر که دعا
بقای ذات شریف تو باد ابد¬پیوند
ز بخت، کام و مرادت همیشه باد روا
چو آسمان دل و چشمت مدام روشن باد
به روی ماه¬وش شاه آفتاب لقا
مباد در شکم کائنات تا جاوید
چو توأمان، تو از او، او ز خدمت تو جدا
رخ سعادت هر روزت آن¬چنان روشن
کز او پدید بود روی دولت فردا
https://t.me/aaadab1397farhang
امیری هروی
جلالالدین یوسف متخلّص به «امیری» شاعر سدۀ نهم هجری و از مردمان هرات است. از جزئیات زندگی او اطلاع چندانی در دست نیست. با توجّه به اشعار فراوان او به زبان ترکی و تصریح امیرعلیشیر نوایی وی از ترکان جغتایی بوده است.
دربارۀ مذهب او هیچ یک از منابع اطلاعی به دست ندادهاند امّا به استناد اشعار او میتوان دانست که پیرو مذهب تسنّن بوده است. به گفتۀ دولتشاه وی در روزگار شاهرخ (م 850ق) مشهور شده و فرزندان و امیران او را ستوده و همواره مورد احترام ایشان بوده است. از برخی ابیات او برمیآید که بخشی از زندگی را در سلک درویشان گذرانده است.
تاریخ وفات امیری مشخّص نیست امّا از روی برخی قرائن میتوان حدود آن را به دست آورد. امیری در مرثیۀ بایسنغر (م 837ق) ترکیببندی سروده است امّا در دیوان او شعری در رثای رکنالدین علاءالدوله (م 865ق) که از ممدوحان اصلی او بوده است وجود ندارد و این احتمالاً به این علّت است که وفات امیری پیش از این تاریخ بوده است. قرینۀ دیگری که مؤیّد این احتمال است تاریخ یکی از دو نسخۀ شناختهشدۀ دیوان اوست که در سال 868ق کتابت شده و کاتب از او با دعای «علیهالرّحمه» یاد کرده است .
امیری در بدخشان درگذشته و در یکی از ولایات آنجا به نام «ارهنگسرای» به خاک سپرده شده است.
امیری قصیدهای در تتبّع از کمال اسماعیل اصفهانی دارد که در هر بیت آن «مو» را التزام کرده. این قصیده از قصاید خوب سده 9ق و از بهترین تتبعات قصیدهء کمال است:
فی مدح سلطان بایسنغر بهادرخان
ای که در هر شکن موی تو آشوب و بلاست
همچو مو خلعت خوبی به قدت آمده راست
کی برآید دل سودایی من با مویت
زانکه تنهاست دل خسته و موی تو دوتاست
سخنی چند به هم بافته دل از مویت
که کند موی به مو عرض که آن کار صباست
منِ دلشیفته را در نظر آید همه وقت
روی و موی تو چو روزی که ورا شب ز قفاست
ابروت یک سرِ مو فرق ندارد ز کمان
در کشش حلقهء نونیست که مانندۀ یاست
خلق را موی تو ای شوخ به هم برزده است
در سرِ موی تو از فتنه چه گویم که چههاست
عاشقانند به هر موی که داری بر سر
همه شب بر سر هر موی تو چندین غوغاست
نیست گیسوی تو مویی که سراسر فتن است
نیست بالای تو سروی که بلای دل ماست
گر نه در موی تو دودِ دل من پیچیدهست
چون منِ سوختهدل موی تو آشفته چراست؟
تا چو کارِ من مسکین شده مویت در هم
همچو کام دل تنگم دهنت ناپیداست
شدم از ضعف چو مویی و برَد باد مرا
از غم لعل تو من کاهم و او کاهرباست
جز کمر موی میان تو که گیرد به کنار؟
هیچ کس را ندهد دست و خود آن زهره که راست؟
شانهوار از سرِ موی تو گذشتم امّا
بینم آن روی که او آینۀ لطف خداست
سر مویی دلم از قبلۀ روی تو نگشت
چه کنم روی تو شد قبله و دل قبلهنماست
بر سر کوی تو از راه مَودّت شب تار
بیدلان را کشش موی تو آرد بی خواست
دل دیوانه جز آن موی نبیند در خواب
دیدن خواب پریشان همه را از سوداست
زود باشد که ز مویم نکند فرق کسی
چون کمر شوق میان تو از اینسان که مراست
عالمی در سر موی تو شد ای جان جهان
دیگر او را به سر خود نگذاری که بلاست
اگر افتد به قفا موی تو او را بگذار
زانکه در دورِ شهنشاه زمان فتنه نخاست
بایسنغر سر شاهان، شرف تاج و نگین
آن که چون مو همه بر فرق سلاطینَش جاست
تویی آن خسرو عیسیدم صالح کامروز
پرچم بیرقت از قدر به گردون موساست
تیر پرّان تو در روز وغا مویشکاف
تیغ برّان تو هنگام ظفر قلعهگشاست
زهره را مویکشان ضبط تو آورد به چنگ
در سراپردۀ جاه تو از آن پردهسراست
فلکت بنده و چون میل به مویینه کند
ز ابلق ابرَش اگر جامه بدوزند رواست
چون بهشت است سرای تو و از بهر شرف
موی حورا شده جاروب در آن صحنِ سراست
هست در چشم بداندیش تو موی مژه خار
همچو گل عمر عزیزش همه بر باد هواست
فتنه جست از سرِ تیغ تو به مویی امّا
بندبندش به تن از هیبت تیغ تو جداست
همچو مو هیچ عجب نیست که گیرد سرِ خویش
خصم کو در صف هیجا چو علم بر سرِ پاست
مرگِ خود دید عدو، گشت از آن مویکَنان
وآنگهی مویهکنان صعب چو روزی که عزاست
خارپشتیست مخالف که ز سهم تو بر او
هر سرِ موی چو سوزن شده و بر اعضاست
از کمندت نکند خصم دگر سرکشیی
گردن اوست چو مویی و بر آن حکم رواست
عالم از عدل تو معمور شد و غیر از مو
در زمانِ تو ندیدیم که پامال حناست
به درازی نکشد رنج غم و فقر چو مو
کرم عامت از اینگونه که در بند دواست
هیچ جا مویصفت محنت ایّام نرُست
تا گل مرحمتت باغِ جهان را آراست
پادشاها همگی موی سرم همچو زبان
گر ثناگوی شود عذر تو نتواند خواست
منم آن بنده که چون مو ز سرم چندین بار
دور کردی ستمِ قرض و از آن منّتهاست
این زمان نیز همان است فرو مگذارم
ورنه چون موی کشندم همه کس از چپ و راست
رحم فرمای که از فکرْ همه مویِ سرم
ریخت امروز و بر این هر سر مویم به گواست
👇🏻👇🏻👇🏻 ادامه در پست بعد
https://t.me/aaadab1397farhang
میلادیه حضرت زینب سلام الله علیها
🔻 شاعر: حسن لطفی
آستان دیدیم و پیشانی شدیم
آسمان دیدیم و بارانی شدیم
عشق آمد باز طوفانی شدیم
بعد از این عمان سامانی شدیم
نوبتِ گنجینه الاسرار شد
حرفِ زینب شد علی تکرار شد
باز شورِ موجِ این دریا علیست
باز جانِ این مسمطها علیست
تا تپیدنهای دلها یا علیست
حرفِ اول حرفِ آخر با علیست
مرتضی امشب سلامش زینب است
فاطمه اینبار نامش زینب است
ناگهان جانِ جهان را دیدهای
رویِ دستی آسمان را دیدهای
بی کران در بی کران را دیدهای
چار دریا تو امان را دیدهای
گرچه این خانه پُر از نیلوفر است
دختر اما باز چیزِ دیگر است
در تنزل حق تعالی زینب است
این خدایم نیست اما زینب است
این حسین است این حسن یا زینب است
تا علی زهراست زهرا زینب است
آمد و جامِ خدا بر لب رسید
اولین و آخرین زینب رسید
کیست زینب کیست این مرد آفرین
کیست زینب یک تنه فتح المبین
"زن مگو خاکِ درش نقش جبین
زن مگو دست خدا در آستین"
زن اگر این است مردی چیست چیست
"فاطمه داند که زینب کیست کیست"
کیست این خورشیدِ فردای حسین
ما رات الّاجمیلای حسین
عین و شین و قاف در حایِ حسین
آمده تا پُر کند جای حسین
اینکه زیرِ شهپرش عباس بود
پلههای منبرش عباس بود
کیست این روح شکوه ذوالفقار
کیست معنیِ علی در کارزار
کیست او "بِنتُالجلال اُخت الوقار"
کیست او باید بگوید سازگار:
"ای که در تصویرِ انسان زیستی
کیستی تو کیستی تو کیستی"
از نجف گفتیم مدهوش تو بود
از عَلَم گفتیم بر دوش تو بود
از حرم گفتیم آغوشِ تو بود
از دلت گفتیم در جوشِ تو بود
گرچه در ابعاد عالم گفتهایم
هرچه گفتیم از شما کم گفتهایم
آفرید از دل تو را از جان تو را
ریخت حق در قالبِ انسان تو را
قبله وقتی هست سرگردان تو را
سجده باید کرد هر دوران تو را
تو خودت بِیتُ الحرامی کم که نیست
عمه جانِ نُه امامی کم که نیست
کعبهی شش گوشه شش در داشتی
خوش بحالت شش برادر داشتی
از محبت شش برابر داشتی
چار پَر اما دو شهپر داشتی
نوری و عالم نمیبیند تو را
چشم نامحرم نمیبیند تو را
هیچ کس اینگونه حیدر را ندید
در حجاب حق پیمبر را ندید
بر جحاز ناقه منبر را ندید
زیر پایی کاخِ کافر را ندید
هیچ کس اینگونه سرداری نکرد
هیچ کس اینسان جگرداری نکرد
کربلا برشانههایت بود و دید
شاهد پروانههایت بود و دید
خیمهها گُلخانههایت بود و دید
نوبتِ دُردانههایت بود و دید
بی حسینت زود پیرت کردهاند
ریسمانها دست گیرت کردهاند
آه ای دل از پریشانی بخوان
روضهای از آنچه میخوانی بخوان
از وداعی سخت بارانی بخون
اندکی عمان سامانی بخوان
گرچه عمان منزوی شد روضه شد
این مسمط مثنوی شد روضه شد
"خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
سیلِ اشکش بست بر وِى راه را
دودِ آهش کرد حیران شاه را
در قفاى شاه رفتى هر زمان
بانگ مَهلاً مهلااش بر آسمان
کاى سوار سرگران کم کن شتاب
جان من لَختى سبک تر زن رکاب
تا ببوسم آن رخ دلجوى تو
تا بـبویم آن شکنج موى تو
شه سراپا گرمِ شوق و مست ناز
گوشه چشمى بدان سو کرد باز
دید مشکین مویى از جنس زنان
بر فلک دستى و دستى بر عنان
پس زِ جان بر خواهر استقبال کرد
تا رُخَش بوسد الف را دال کرد
همچو جانِ خود در آغوشش کشید
این سخن آهسته در گوشش کشید
کای عِنانگیرِ من آیا زینبی؟
یا که آهِ دردمندان در شبی؟
پیش پای شوق زنجیری مکن
راه عشق است این عِنان گیری مکن
با تو هستم جان خواهر همسفر
تو به پا این راه کوبی من به سر
خانه سوزان را تو صاحبخانه باش
با زنان در همرهی مردانه باش
جان خواهر در غمم زاری مکن
با صدا بهرم عزاداری مکن
معجر از سر پرده از رُخ وا مکن
آفتاب و ماه را رسوا مکن"
#حسن_لطفی
#میلاد_حضرت_زینب سلامالله علیها
@deabelnews
#امام_حسین_علیه_السلام
#بهاریه
#فضولی_بغدادی
رسید عید که عقد ملال بگشاید
در فرح به کلید هلال بگشاید
رسید وقت، که دوران ز وقت خوشحالی
دری به روی دل اهل حال بگشاید
به تشنگان بیابان شوق، خضر امل
ره تلاقی عذب زلال بگشاید
گرسنگان ره کعبهء توکل را
زمانه خوان عموم نوال بگشاید
فلک به کام رساند نیازمندان را
نقاب هجر ز روی وصال بگشاید
ملالت متردد کشد به دامن پای
غم مقیم در انتقال بگشاید
خوش آنکه دورچنین میکشدولی نه میای
که عقل را ره ضعف و زوال بگشاید
میای که قطرهء پاکش به هرکجاکه چکد
دری ز مرحمت ذوالجلال بگشاید
خوش آن که روزچنین بی مترجمی نبود
ولی زبان نه به هر قیل و قال بگشاید
خطیب منبر معراج معرفت گردد
زبان به منقبت خیر آل بگشاید
محیط حلم حسین علی که نیست جز او
کسی کز او دل اهل کمال بگشاید
شهی که گر غضب او رسد طبایع را
گره ز رابطهء اعتدال بگشاید
وگر نهیب دهد دور را سزد که ز هم
عقود سلسلهء ماه و سال بگشاید
نجات خلق محال ست بی محبت او
چو کار خصم ز فکر محال بگشاید
به روی دشمن او در گشاد کار دو کَوْن
کسی چگونه در احتمال بگشاید؟
هژبر صولت او در شکارگاه غضب
گهی که پنجه به قصد قتال بگشاید
فلک به سبحهء او باید استخاره کند
به کار خیر چو خواهد که فال بگشاید
ز خادم در او رشک میبرد رضوان
گهی که آن در جنت مثال بگشاید
در آستانهء او آسمان ملایک را،
همیشه جای به صفّ نعال بگشاید
اگر نه واسطه ی خدمتش بود همه عمر
فرشته ای نبود او که بال بگشاید
ز خون ناحق او دم اگر زنم، ترسم
که سیل ها مژه ام، زاشک آل بگشاید
اگر سعادت پیوند او رسد به نجوم
ز گردن همه بند وبال بگشاید
چو درفشان کند ابر سخا ز هر سو بحر
هزار کف به طریق سؤال بگشاید
چو گردی از ره او خیزد آسمان ز نجوم
هزار دیده پی اکتحال بگشاید
شها! تویی که ندارد زمانه چون تو کسی
که بر رخش در حسن خصال بگشاید
تویی که پیش کمالت نمی تواند کس
که چشم شائبهء اختلال بگشاید
شها!«فضولی»بی صبر و دل نمی خواهد
که سوی غیر تو چشم خیال بگشاید
ز مدح غیر تو آن به که لب فرو بندد
به هرزه چند درِ هر مقال بگشاید؟
رجوع کاربه لطف تو بِه،چو ممکن نیست
که کار بسته ز اهل ضلال بگشاید
امید هست که تا چتر ابر را گردون ،
به فرق ارض و بِحار خیال بگشاید
رضای تو پی دفع فساد بر سرِ ما ،
همیشه چتر خلود ظلال بگشاید
🔹@deabelnews
#حضرت_عباس_علیه_السلام
#سید_رضا_مؤید
یادگار سه امام ای عباس
به حضور تو سلام ای عباس
ای پیمبر به جلال تو گواه
عبد صالح تو و او عبدالله
هر دو در نور عبودیت غرق
هر دو را تاج عبادت بر فرق
تویی آن گل که خدا پرورده
قدرت الله تو را پرورده
دل و بازوی قوی داری تو
مهر و قهر علوی داری تو
ای کرامات ز کاف کرمت
کعبه سنگی ز حریم حرمت
حرم عشق حسینی را در
بر حسین از همه کس عاشق تر
آن مواسات و اخوت که نبود
جز ز پیغمبر و حیدر مشهود،
در حسین و تو به اکمال رسید
که کس آنگونه ندید و نشنید
ای سراپا همه عشق و باور
هست هر دایره را یک محور
به جز از دایرهء عاشورا
که خدا داده سه محور او را
آن سه محور که بود نور دو عین
نیست جز زینب و عباس و حسین
ای فروغ دل و چشم هستی
دستگیر همه با بی دستی
بازوانت چو جدا شد عباس
دست تو دست خدا شد عباس
زان خداوند مدالت بخشید
جای دو دست دو بالت بخشید
لطف جعفر ز کلامت مشهود
حمزه از همزهء نامت مشهود
روز محشر شهدا والایند
بهترین مرتبه را دارایند
گر چه در بحر کرم غوطه ورند
باز بر رتبهء تو غبطه برند
ای جمال کرم آل الله
تکیه گاه حرم آل الله
دُر گفتار علی در گوشت
پرچم کرببلا بر دوشت
همه کار تو شگفت آور بود
لیک سقایی تو دیگر بود
دلت از فاطمیان آگاه ست
رخ تو هاشمیان را ماه ست
ماه ما چهرهء نورانی داشت
اثر سجده به پیشانی داشت
شهد کوثر ز لبش می ریزد
نور عصمت ز رخش می خیزد
که نه معصوم ولی معصوم ست
شب قدرست که نامعلوم ست
گرنه معصوم چرا پنج امام
دست بوسیده از او با اکرام؟
گر نه معصوم چرا دشمن و دوست
همه را شاهدی از عصمت اوست؟
گرنه معصوم چرا رخصت یافت
بهر غسل تن معصوم شتافت؟
همرهی کرد به سرّ و علنش
با حسین از پی غسل حسنش
گرنه معصوم، عزیز زهرا
از چه فرمود شب عاشورا؟،
که برافراز لوایت عباس
جان من باد فدایت عباس
گرنه معصوم چرا پیکر او
پاره پاره بدن بی سر او،
حجت عصر امام سجاد
خود به تنهایی در قبر نهاد
🔹@deabelnews
✅ آیا رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم سایه داشتند؟
در بحارالانوار به نقل از كتاب «المناقب» چنين آمده است: «لم يقع ظله علي الارض؛ سايه پيامبر اسلام بر زمين نيفتاد». و پس از اين آورده است: «و كان اذا وقف في الشمس و القمر و المصباح، نوره يغلب انوارها؛ وقتي كه پيامبر زير آفتاب يا ماه يا چراغ مي ايستاد، نورش بر نورهاي آنها چيره مي شد». و پس از اينها دارد: «كان يظلمه سحابه من الشمس؛ هميشه ابري بر سر آن حضرت سايه میافكند تا از حرارت آفتاب در امان بماند». بعد از اينها دارد: «پيامبر اسلام همان طور که جلو را میديد، عقب را هم در آن حال میديد». (بحارالانوار، ج 16، ص 176، س 11، چاپ ايران، در ذيل ح 19)
مناقب ابن شهرآشوب، سايه نداشتن را به عنوان معجزه نقل مي كند. البته معجزات پيامبر، فراوان است و در ميان آنها فقط قرآن، صد در صد معجزه هميشگي است و به نظر برخي علما، مباهله هم از معجزات جاودانه است و ديگر معجزات همه اش موقتي و در شرايط خاص است و اگر بدون وجود اين معجزه ثابت شده باشد، حتما معجزه موقتي بوده است نه اين كه پيامبر اسلام از روز تولد تا روز وفات، بي سايه باشد و براساس آنچه كه مناقب آورده، نمي توان قاطعانه به اين معجزه اعتقاد پيدا كرد. زيرا كه در مناقب، سند نياورده است.
در بحارالانوار، ج 17، ص 308، چاپ ايران، به نقل از تفسير امام حسن عسکري عليه السلام آورده است: «خداوند ابری مي فرستاد تا بر سر پيامبر سايه بندازد». (ج 17، ص 308، س 5) اين حديث هم مستند نيست و در صورت صحت، اين يكي از معجزات پيامبر اسلام است. و در شرايط خاصي صورت مي گرفت و وقتي كه ابر بر سر آن حضرت سايه مي انداخت ديگر آن حضرت سايه اي نداشت.
در بحارالانوار به نقل از كتاب «اكمال الدين» نوشته شيخ صدوق درباره حضرت صاحب العصر چنين آورده است: «و لايكون له ظل؛ امام زمان عليهالسلام سايه نخواهد داشت». (بحار، ج 52، ص 322، س 3، در ضمن حديث 29) براساس اين حديث، حضرت امام زمان عليه السلام هم سايه نخواهد داشت.
با اینحال، این موضوع دستمایهای برای توصیف و مدح آن حضرت برای شعرای مسلمان گردیده که نمونههای زیادی در ادبیات ترکی و فارسی دارد. از جمله این رباعیها از شاعران ایرانی:
سر خیل رُسُل که خواجه هر دو سراست
دانی ز چه رو ز سایۀ خویش جداست؟
آنکس که ز نور حق بُوَد تخمیرش
بر قامت او جامۀ ظِل ناید راست
● محمدصادق پیشنماز
گفتم علیِ عرش ز پیرایۀ کیست
کُرسی را این بلندی از پایۀ کیست؟
ز آنکس که نداشت سایه گفتا، گفتم:
ای بیخبر! آفتاب پس سایۀ کیست؟
● دولتیار سلطان ایلچی
احمد که چو او دو کَوْن سرمایه نداشت
با رفعت او، سپهر هم پایه نداشت
چون بر خط استوای توحید رسید
در ظهر ظهور، ازین جهت سایه نداشت
●شهود ایزدی
اُمّی لقبی کز انبیا اَعْلَم بود
احمد نامی که سرورِ عالم بود
زآن سایه به او نبود همراه، که بود
مَحْرَم جایی که سایه نامَحْرَم بود
● ؟؟؟
احمد که خمیر خلق را مایه بُوَد
برتر ز فلک به رتبه و پایه بُوَد
برهان بِه ازین نیست به بیسایگیاش
کو نور حق است و نور بی سایه بُوَد
● شاکرای طهرانی
چون شاهِ رُسُل نشست بر منظر عرش
باز آمد و هِشت سایه در کشور عرش
این معجزۀ رفعتِ شأن است که او
بر فرش رَوَد، سایه بُوَد بر سرِ عرش
● عرفی شیرازی
احمد که بُوَد شَهِ سریرِ لَوْلاک
با رفعـتِ او قـدر ندارد افلاک
رمزیاست گَرَش سایه نیفتد به زمین
یعنی مانند او نیفتاد به خاک
● شهود یزدی
گر سایه نداشت همرَه آن شمعِ یقین
گویم به تو سرّ این به برهان مبین
او سایۀ حقّ است و بُوَد ظاهر این
کز سایه دگر سایه نیفتد به زمین
● فیاض لاهیجی
ای خواجه که قُربِ حق بُوَد مایۀ تو
معـراج بُـوَد پسـتترین پایۀ تو
بی خط، زدهای بر همه دینها خط نسخ
بی سایه و کائـنات در سایة تو
● مؤمن یزدی
اللهم صل علی محمد و آل محمد
@MehdiQorbani
#حضرت_عباس_علیه_السلام
#سید_رضا_مؤید
یادگار سه امام ای عباس
به حضور تو سلام ای عباس
ای پیمبر به جلال تو گواه
عبد صالح تو و او عبدالله
هر دو در نور عبودیت غرق
هر دو را تاج عبادت بر فرق
تویی آن گل که خدا پرورده
قدرت الله تو را پرورده
دل و بازوی قوی داری تو
مهر و قهر علوی داری تو
ای کرامات ز کاف کرمت
کعبه سنگی ز حریم حرمت
حرم عشق حسینی را در
بر حسین از همه کس عاشق تر
آن مواسات و اخوت که نبود
جز ز پیغمبر و حیدر مشهود،
در حسین و تو به اکمال رسید
که کس آنگونه ندید و نشنید
ای سراپا همه عشق و باور
هست هر دایره را یک محور
به جز از دایرهء عاشورا
که خدا داده سه محور او را
آن سه محور که بود نور دو عین
نیست جز زینب و عباس و حسین
ای فروغ دل و چشم هستی
دستگیر همه با بی دستی
بازوانت چو جدا شد عباس
دست تو دست خدا شد عباس
زان خداوند مدالت بخشید
جای دو دست دو بالت بخشید
لطف جعفر ز کلامت مشهود
حمزه از همزهء نامت مشهود
روز محشر شهدا والایند
بهترین مرتبه را دارایند
گر چه در بحر کرم غوطه ورند
باز بر رتبهء تو غبطه برند
ای جمال کرم آل الله
تکیه گاه حرم آل الله
دُر گفتار علی در گوشت
پرچم کرببلا بر دوشت
همه کار تو شگفت آور بود
لیک سقایی تو دیگر بود
دلت از فاطمیان آگاه ست
رخ تو هاشمیان را ماه ست
ماه ما چهرهء نورانی داشت
اثر سجده به پیشانی داشت
شهد کوثر ز لبش می ریزد
نور عصمت ز رخش می خیزد
که نه معصوم ولی معصوم ست
شب قدرست که نامعلوم ست
گرنه معصوم چرا پنج امام
دست بوسیده از او با اکرام؟
گر نه معصوم چرا دشمن و دوست
همه را شاهدی از عصمت اوست؟
گرنه معصوم چرا رخصت یافت
بهر غسل تن معصوم شتافت؟
همرهی کرد به سرّ و علنش
با حسین از پی غسل حسنش
گرنه معصوم، عزیز زهرا
از چه فرمود شب عاشورا؟،
که برافراز لوایت عباس
جان من باد فدایت عباس
گرنه معصوم چرا پیکر او
پاره پاره بدن بی سر او،
حجت عصر امام سجاد
خود به تنهایی در قبر نهاد
🔹@deabelnews
«««««««««یک آسمان ستاره»»»»»»»»»
امام حسین علیه السلام
یک آسمان ستاره در این جسم بی سر است
خاکم به سر که جهان خاک بر سر است
این خون بسته را که به او نعش گفته اند
از سر به پا و میانش برابر است
آرام جان زینب بی خانمان حسین
مدفون به زیر نیزه و تیر است و خنجر است
این جسم بی کفن که تنش گشته چاک چاک
بی پیرهن فتاده و اسمش برادر است
آن ناله ای که میرسد از سوی قتلگاه
فریاد یا بُنَیِّیِ جانسوز مادر است
بیرون بیا ز گودی این دشت پر بلا
دشمن به فکر غارت خلخال دختر است
هر روضه ای که گفته ام آن را رها کنید
درد تمام اهل حرم درد معجر است
ابوالفضل فرهمند سرابی
@neyzalar
✅ آیا رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم سایه داشتند؟
در بحارالانوار به نقل از كتاب «المناقب» چنين آمده است: «لم يقع ظله علي الارض؛ سايه پيامبر اسلام بر زمين نيفتاد». و پس از اين آورده است: «و كان اذا وقف في الشمس و القمر و المصباح، نوره يغلب انوارها؛ وقتي كه پيامبر زير آفتاب يا ماه يا چراغ مي ايستاد، نورش بر نورهاي آنها چيره مي شد». و پس از اينها دارد: «كان يظلمه سحابه من الشمس؛ هميشه ابري بر سر آن حضرت سايه میافكند تا از حرارت آفتاب در امان بماند». بعد از اينها دارد: «پيامبر اسلام همان طور که جلو را میديد، عقب را هم در آن حال میديد». (بحارالانوار، ج 16، ص 176، س 11، چاپ ايران، در ذيل ح 19)
مناقب ابن شهرآشوب، سايه نداشتن را به عنوان معجزه نقل مي كند. البته معجزات پيامبر، فراوان است و در ميان آنها فقط قرآن، صد در صد معجزه هميشگي است و به نظر برخي علما، مباهله هم از معجزات جاودانه است و ديگر معجزات همه اش موقتي و در شرايط خاص است و اگر بدون وجود اين معجزه ثابت شده باشد، حتما معجزه موقتي بوده است نه اين كه پيامبر اسلام از روز تولد تا روز وفات، بي سايه باشد و براساس آنچه كه مناقب آورده، نمي توان قاطعانه به اين معجزه اعتقاد پيدا كرد. زيرا كه در مناقب، سند نياورده است.
در بحارالانوار، ج 17، ص 308، چاپ ايران، به نقل از تفسير امام حسن عسکري عليه السلام آورده است: «خداوند ابری مي فرستاد تا بر سر پيامبر سايه بندازد». (ج 17، ص 308، س 5) اين حديث هم مستند نيست و در صورت صحت، اين يكي از معجزات پيامبر اسلام است. و در شرايط خاصي صورت مي گرفت و وقتي كه ابر بر سر آن حضرت سايه مي انداخت ديگر آن حضرت سايه اي نداشت.
در بحارالانوار به نقل از كتاب «اكمال الدين» نوشته شيخ صدوق درباره حضرت صاحب العصر چنين آورده است: «و لايكون له ظل؛ امام زمان عليهالسلام سايه نخواهد داشت». (بحار، ج 52، ص 322، س 3، در ضمن حديث 29) براساس اين حديث، حضرت امام زمان عليه السلام هم سايه نخواهد داشت.
با اینحال، این موضوع دستمایهای برای توصیف و مدح آن حضرت برای شعرای مسلمان گردیده که نمونههای زیادی در ادبیات ترکی و فارسی دارد. از جمله این رباعیها از شاعران ایرانی:
سر خیل رُسُل که خواجه هر دو سراست
دانی ز چه رو ز سایۀ خویش جداست؟
آنکس که ز نور حق بُوَد تخمیرش
بر قامت او جامۀ ظِل ناید راست
● محمدصادق پیشنماز
گفتم علیِ عرش ز پیرایۀ کیست
کُرسی را این بلندی از پایۀ کیست؟
ز آنکس که نداشت سایه گفتا، گفتم:
ای بیخبر! آفتاب پس سایۀ کیست؟
● دولتیار سلطان ایلچی
احمد که چو او دو کَوْن سرمایه نداشت
با رفعت او، سپهر هم پایه نداشت
چون بر خط استوای توحید رسید
در ظهر ظهور، ازین جهت سایه نداشت
●شهود ایزدی
اُمّی لقبی کز انبیا اَعْلَم بود
احمد نامی که سرورِ عالم بود
زآن سایه به او نبود همراه، که بود
مَحْرَم جایی که سایه نامَحْرَم بود
● ؟؟؟
احمد که خمیر خلق را مایه بُوَد
برتر ز فلک به رتبه و پایه بُوَد
برهان بِه ازین نیست به بیسایگیاش
کو نور حق است و نور بی سایه بُوَد
● شاکرای طهرانی
چون شاهِ رُسُل نشست بر منظر عرش
باز آمد و هِشت سایه در کشور عرش
این معجزۀ رفعتِ شأن است که او
بر فرش رَوَد، سایه بُوَد بر سرِ عرش
● عرفی شیرازی
احمد که بُوَد شَهِ سریرِ لَوْلاک
با رفعـتِ او قـدر ندارد افلاک
رمزیاست گَرَش سایه نیفتد به زمین
یعنی مانند او نیفتاد به خاک
● شهود یزدی
گر سایه نداشت همرَه آن شمعِ یقین
گویم به تو سرّ این به برهان مبین
او سایۀ حقّ است و بُوَد ظاهر این
کز سایه دگر سایه نیفتد به زمین
● فیاض لاهیجی
ای خواجه که قُربِ حق بُوَد مایۀ تو
معـراج بُـوَد پسـتترین پایۀ تو
بی خط، زدهای بر همه دینها خط نسخ
بی سایه و کائـنات در سایة تو
● مؤمن یزدی
اللهم صل علی محمد و آل محمد
@MehdiQorbani
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#ولادت
#مدح
#مربع_ترکیب
شروع میشود این شعر تازه با زینب
مگر که گوشه چشمی کند به ما زینب
هزار فاطمه گفتم هزار تا زینب
سلام حضرت بانو سلام یا زینب
بغیر تو ز تمامی خلق دل کندیم
به چادر تو همیشه دخیل میبندیم
حیا به پاکی تو اقتدا مکرر داشت
علی به یمن تو در خانه اش دو کوثر داشت
خوشا بحال حسینی که چون تو خواهر داشت
و باتو فاطمه آیینه در برابر داشت
میاید از گل سجاده تو عطر خدا
فدای نافله هایت عقیله ی طه
اراده کرد خدا تا به عشق جان بدهد
به خاک سرد زمین نور آسمان بدهد
تورا نشان تمام پیمبران بدهد
که پیش صبر شما صبر امتحان بدهد
به آستان شما کوه سجده خواهد کرد
و هر مجاهد نستوه سجده خواهد کرد
تو آمدی و کس و کار من شدی بی بی
میان حادثه ها شیر زن شدی بی بی
شبیه مادر خود ممتحن شدی بی بی
کسای روی سر پنج تن شدی بی بی
همیشه ذکر لب اهل بیت نام شماست
منم غلام کسیکه خودش غلام شماست
ظهور عزت پروردگار خطبه تو
کلاس صبر کلاس وقار خطبه تو
قرار داده به هربی قرار خطبه تو
دمی شد از دودم ذوالفقار خطبه تو
کشانده ای تو به حیرت همه نظرهارا
زبان سرخ تو بر باد داده سرها را
پناه امت پیغمبر است چادرتان
زمان وحشت ما سنگر است چادرتان
یقین که فاتح صد خیبراست چادرتان
و سایبان وسط محشر است چادرتان
ندیده مردی دوران به مردی این زن
که رفته است به جنگ عقیده با دشمن
اگرچه رنج و بلا دید جا نزد اصلا
به راه عاشقی اش پشت پا نزد اصلا
به جز حسین کسی را صدا نرد اصلا
و دست رد به غم کربلا نزد اصلا
درست مثل علی در نبردها غوغاست
شجاعتش بخدا چون شجاعت زهراست
عقیله بود ولی در حصار غربت بود
هجوم درد به قلبش ورای طاقت بود
همیشه سهمیه اش از جهان مصیبت بود
دلش شکسته گودال بود و غارت بود
نرفته است ز یادش هجوم سر نیزه
سری که ذبح شد ازپشت و رفت بر نیزه
چقدر غصه ی بازار رفتنش را خورد
میان راه ز شمر و سنان لگدها خورد
شکست! زخم جدایی دلبرش را خورد
چنانکه شوهرش از دیدن رخش جا خورد
هنوز ظرف دلش را به سنگ میکوبند
دوباره پیش رویش طبل جنگ میکوبند
#سید_پوریا_هاشمی
@deabelnews
علی:
#حضرت_زینب_سلاماللهعلیها
#مدح_و_منقبت
#ولادت
امشب مدینه شهر طلوع سپیده است
از نور کوکبی که سحرگه دمیده است
خورشید آرزوی دمیدن به شب کند
چندانکه وصف این مه زیبا شنیده است
تبریک یا علی! که به دامان فاطمه
دردانهای چو زینبِ تو آرمیده است
چون سینۀ بتول، بهشت محمّد است
این غنچه از بهشت محمّد دمیده است
گفتا رسول، نور دو چشمم بود حسین
زینب به نور دیدۀ او نور دیده است
این زینب است دختر دُردانۀ علی
نامش ز آستانۀ عزّت رسیده است
کلک قضا به دامن کوثر که فاطمه است
از قدّ او شمایل طوبی کشیده است
او را رسانده است به حدّ کمال عشق
شیری که او ز سینۀ عصمت مکیده است
هیچ آفریده نیست چو هم، غیر او که هست
زهرای دوّمی که خدا آفریده است
او مکتبی نداشت بهجز دامن علی
او جز زبانِ وحی، معلّم ندیده است
شیواترین قصیدۀ عشق و رشادت است
اسرار کربلا همه در این قصیده است
یک امتیاز او که کسی را نشد نصیب
تقدیم بوسهها به گلوی بریده است
این است آن حیای مجسّم که نطق او
کار یزید را به فضاحت کشیده است
پروانۀ قبولیِ قربانیانِ عشق
او میدهد، که فاطمهاش آفریده است
پیغمبران به همّت او غبطه میخورند
وقتی به دستش آن تن در خون طپیده است
ای دختری که مادر صدها فضیلتی
روی تو ماهِ برجِ صفات حمیده است
ای خواهری که هر که تو را دید با حسین
گفتا خدا دوباره حسین آفریده است
در رتبه، دختری چو تو مادر نزاده است
در مهر، مادری چو تو عالم ندیده است
صبر تو را و نُطق تو را جز ز مرتضی
نه دیده دیدهای و نه گوشی شنیده است
بر آستانهات، عظمت میبرد سجود
اینجا قدِ بلند شهامت خمیده است
ارکان کعبه در حرمت بوسه میزنند
بر چار رکن آن که جهاد و عقیده است
منّت خدای را که در این لیلۀ سعید
ما را محبت تو به اینجا کشیده است
ما را که هیچ مایه نداریم غیر آه
شمع شب ولادت تو اشک دیده است
عیدی ببخش تذکرۀ کربلا به ما
ای دختر علی که عطایت عدیده است
گر مورد قبول تو افتد به درگهت
اهدائی «مؤید» ما این قصیده است
#سیدرضاموید
#صلوات
@deabelnews
علی:
#حضرت_زینب_سلاماللهعلیها
#مدح_و_منقبت
#ولادت
دست در عالم ایجاد تو داری زینب
خبر از مبداء و میعاد، تو داری زینب
کلماتی که خداوند به قرآن فرمود
آن معانی همه را یاد، تو داری زینب
چون حسین و حسن و احمد و زهرا و علی
خوبتر از همه استاد، تو داری زینب
پسر کعبه علی بود و تویی دختر او
خون آن مرد حَرمزاد، تو داری زینب
طینتی فاطمهپرور چوحسین است تو را
همّتی عاطفهبنیاد، تو داری زینب
چون علی منطق کوبنده و علمی سرشار
چون حسن صبر خداداد، تو داری زینب
همه اجداد تو آقای دو عالم هستند
ارث آقایی اجداد، تو داری زینب
پر شد از عطر تو امشب همه عالم گویا
باغ گل در گذر باد، تو داری زینب
چون گل صبح که شبنم چکد از هر برگش
خنده درگریۀ میلاد، تو داری زینب
گشتی از گریه تو خاموش در آغوش حسین
که به او اُنس خداداد، تو داری زینب
پنج معصوم به میلاد تو حاضر بودند
اینچنین لیلۀ میلاد، تو داری زینب
ای وفادارترین خواهر عاشورایی
مکتب زنده و آزاد، تو داری زینب
علم و حلم و ادب و عصمت و ایثار و وفا
فضل و بذل و کرم و داد، تو داری زینب
سخن عالمۀ غیر معلّم شرفی است
که ز فرموده سجّاد، تو داری زینب
ز عبادات چنانی که خدا خواسته است
برتری بر همه عبّاد، تو داری زینب
شام تسخیر تو شد، ای مه ویرانه نشین!
تا ابد دولت آباد، تو داری زینب
در اسارت، طلبِ خون شهیدان کردی
در سکوت، اینهمه فریاد، تو داری زینب
شعله زد اشک تو در هستی غارتگر شام
خطبه چون خطبۀ سجّاد، تو داری زینب
راز خود را به تو بسپرد چو دانست حسین
دل سرکوبی بیداد، تو داری زینب
از درا زنگ شترها ز نهیب تو فتاد
که به کف رشتۀ اجساد، تو داری زینب
ذرّهای کاش ببخشند «مؤید» را هم
ز جلالی که به میعاد، تو داری زینب
#سیدرضاموید
#صلوات
🔹 @deabelnews
السلام علیک یا زینب الکبری سلام الله علیها
💠 مقام والای عقیله بنی هاشم سلام الله علیها در کلام علامه مامقانی
🔸علامه مامقانی حضرت زینب سلام الله علیها را از "نساء حدیث" شمرده، مینویسد: صدوق او را در مشیخه نام برده است... در ادامه چنین آورده:
من میگویم: زینب! کیست زینب؟! تو چه دانی که کیست زینب؟!
⭕️ او بانوی بنی هاشم است که در صفات ستوده، برترین است و کسی جز مادرش بر او افتخار و برتری ندارد...
👈🏼 تا جایی که اگر بگوییم او صدیقه صغری است، حق گفتهایم.
🔹در پوشیدگی و حجاب، چنان بود که کسی از مردان در زمان پدر و برادرانش او را ندید، جز در واقعه کربلا!
🔸او در صبر و قوّت ایمان و تقوا منحصر به فرد بود و در فصاحت و بلاغت، گویا از زبان امیرالمؤمنین علیه السلام سخن میگوید.
🔹به مادرش صدیقه الکبری سلام الله علیها میگفتند و او نیز صدیقه است، اما صدیقهالصغری سلام الله علیها، به هر حال صدیقه است. عفت و حجاب او به گونهای بود که هیچ کس او را ندید.
📚تنقیح المقال ج ۳ ص۸۰
@deabelnews
● شعر فایز مازندرانی در مدح و رثای حضرت معصومه
اشاره :
سال روزِ وفات فاطمه معصومه (س) ـ بانوی گرامی و خواهر محترم امام رضا (ع) ـ را گرامی می داریم
نگاه خوانندگان عزیز را به شعری در مدح و رثای این بانو از مرحوم «فایز مازندرانی» از شاعران آیینیِ بزرگ ملّی ما (اهل آبادی مرزبال و آرام گرفته در آستانِ امام زاده محسن آردکلا) فرا می خوانیم.
در مدح [و رثای] حضرت معصومه (س)
(قصیده) (مَفاعِلُن فَعَلاتُن مَفاعِلُن فَعْلُن)
(19 بیت)
مرا [چو] دیده به خاکِ درَت منوّر شد
پیِ نثارِ تو، این عقد، پُر زِ گوهر شد
تَبارَکَ الله، یا بِنتِ موسِیِ الکاظِم
که قُم ز یُمنِ قُدومت ز عرش برتر شد
خوشا که روضه رضوان شده است، خطّة قُم
چه غم که خُلد، ز اَنظارِ ما مُسَتَّر شد
زمینِ قُم ز شرافت شده است رشکِ بهشت
که ذکرِ خُلد به «یا لَیْتَنی» مکرّر شد
ز عصمتِ تو [گواه اند]، مُلک تا مَلَکوت
که اِشتهار به معصومه¬ات ز داور شد
کدام مریم، سر، اندر آستان تو نیست؟
کدام عیسی، بر درگهت نه چاکر شد؟
کدام درد، ز اَنفاسِ تو نیافت شفا؟
کی آمده است، که مأیوس گشت [و] مُضطر شد؟
اگر که حُکم به تکریمِ اُمَّهات نبُود،
بگفتمی که کنیزِ درِ تو هاجر شد
شهانِ خطّة ایران¬زمین عرشِ سریر
که خاک¬روبِ درِشانْ هزار قیصر شد،
در آستانِ جلالِ تو هم¬چو دربانان،
به احترام ز هر سو سِتاده بر در شد
هرآن که خُفت به خاکِ درِ تو از اخلاص
خلاص از همه آشوبِ روزِ محشر شد
ز بس به کوی تو شد ریخته، سر و تن و جان
که قُم چو خانة صورتگران، مصوَّر شد
[گریز:]
پدر تُو راست که بابُ الحوائجش لقب است
امامِ خطّة امکان ز حَیِّ داور شد
برادرِ تو که شَمسِ شُموس [و] بَدرِ نُفوس
شهیدِ زهرِ جفا از عَدویِ کافر شد
هنوز چشم تُو را جانبِ خراسان است
ز بس هوایِ لِقایِ رضات بر سر شد
بنالم از غمِ تو یا ز درد زینبِ زار
که پشتْ خَم ز غمِ مرگ شش برادر شد
حسینْ غریب به کوفه، رضا به توس غریب
رضا ز زهرْ شهید و حسینْ ز خنجر شد
تو کُشته گشتنِ او را، ندیده¬ای از زهر
سرِ حسین به نِی در حضورِ خواهر شد
[چو] گشت مادِحِ تو، فائز از سرِ اخلاص
به مادِحِ تو مَلَک، در فلک ثناگر شد.
منبع :
بیت العزا (دیوان اشعار فائز مازندرانی)،
مقدّمه، تصحیح و تعلیقات: علی ک. (امیر لاله وایی)
(آماده برای چاپ و انتشار).
● شعر فایز مازندرانی در مدح و رثای حضرت معصومه
اشاره :
سال روزِ وفات فاطمه معصومه (س) ـ بانوی گرامی و خواهر محترم امام رضا (ع) ـ را گرامی می داریم
نگاه خوانندگان عزیز را به شعری در مدح و رثای این بانو از مرحوم «فایز مازندرانی» از شاعران آیینیِ بزرگ ملّی ما (اهل آبادی مرزبال و آرام گرفته در آستانِ امام زاده محسن آردکلا) فرا می خوانیم.
در مدح [و رثای] حضرت معصومه (س)
(قصیده) (مَفاعِلُن فَعَلاتُن مَفاعِلُن فَعْلُن)
(19 بیت)
مرا [چو] دیده به خاکِ درَت منوّر شد
پیِ نثارِ تو، این عقد، پُر زِ گوهر شد
تَبارَکَ الله، یا بِنتِ موسِیِ الکاظِم
که قُم ز یُمنِ قُدومت ز عرش برتر شد
خوشا که روضه رضوان شده است، خطّة قُم
چه غم که خُلد، ز اَنظارِ ما مُسَتَّر شد
زمینِ قُم ز شرافت شده است رشکِ بهشت
که ذکرِ خُلد به «یا لَیْتَنی» مکرّر شد
ز عصمتِ تو [گواه اند]، مُلک تا مَلَکوت
که اِشتهار به معصومه¬ات ز داور شد
کدام مریم، سر، اندر آستان تو نیست؟
کدام عیسی، بر درگهت نه چاکر شد؟
کدام درد، ز اَنفاسِ تو نیافت شفا؟
کی آمده است، که مأیوس گشت [و] مُضطر شد؟
اگر که حُکم به تکریمِ اُمَّهات نبُود،
بگفتمی که کنیزِ درِ تو هاجر شد
شهانِ خطّة ایران¬زمین عرشِ سریر
که خاک¬روبِ درِشانْ هزار قیصر شد،
در آستانِ جلالِ تو هم¬چو دربانان،
به احترام ز هر سو سِتاده بر در شد
هرآن که خُفت به خاکِ درِ تو از اخلاص
خلاص از همه آشوبِ روزِ محشر شد
ز بس به کوی تو شد ریخته، سر و تن و جان
که قُم چو خانة صورتگران، مصوَّر شد
[گریز:]
پدر تُو راست که بابُ الحوائجش لقب است
امامِ خطّة امکان ز حَیِّ داور شد
برادرِ تو که شَمسِ شُموس [و] بَدرِ نُفوس
شهیدِ زهرِ جفا از عَدویِ کافر شد
هنوز چشم تُو را جانبِ خراسان است
ز بس هوایِ لِقایِ رضات بر سر شد
بنالم از غمِ تو یا ز درد زینبِ زار
که پشتْ خَم ز غمِ مرگ شش برادر شد
حسینْ غریب به کوفه، رضا به توس غریب
رضا ز زهرْ شهید و حسینْ ز خنجر شد
تو کُشته گشتنِ او را، ندیده¬ای از زهر
سرِ حسین به نِی در حضورِ خواهر شد
[چو] گشت مادِحِ تو، فائز از سرِ اخلاص
به مادِحِ تو مَلَک، در فلک ثناگر شد.
منبع :
بیت العزا (دیوان اشعار فائز مازندرانی)،
مقدّمه، تصحیح و تعلیقات: علی ک. (امیر لاله وایی)
(آماده برای چاپ و انتشار).
🔹"خواهر" جواهر است!🔹
خواهر، جواهر است بدان قدر گوهرش
بر ديدگان خود بنشان مثل مادرش
بي بال و پر مباش كه دامان خواهران
چون آشيانه است و برادر، كبوترش
بي مادري بلاست ولي خانه سرد نيست
گرم است تا كه پشت برادر به خواهرش
باور نكن كه قهر كند با برادري
چون طاقت فراق، نگنجد به باورش
حتي كشد برادر اگر شاخ و شانه اي
خواهد چو كودكي بكشد شانه بر سرش
حتي اگر برادر از او بال و پر شكست
پر مي كشد دلش به هواي برادرش
دارد به دست، جام جم آن كس كه خواهر است
هر آينه، چو آينه اي در برابرش
چشمش به راه توست سراغي از او بگير
چشم و چراغ توست تو هم باش زيورش
هنگام نااميدي و اندوه و بي كسي
بگذار سر به دامن امّيد پرورش
او سايبان توست مبادا حذر كني
از روح بي كران و تن سايه گسترش
مادر كه رفت عطر تنش نزد دختر است
پس خو بگير با تن و جان معطرش
مي پرسد از تو روح پدر از فراز عرش
آيا تو داشتي پس از او پاس دخترش؟
چون روزگار رشته ي پيوند بگسلد
بسپار زخم خويش به دست رفوگرش
مغرور و سربلند، كنارش قدم بزن
او باغبان توست، تو سرو و صنوبرش
مهر برادر است عجين با كلام او
نام برادر است سرآغاز دفترش
♦️
خواهي اگر گواه بر اين ادعا، نگر
بر زينب علي كه جهان شد مسخّرش
زينب كه مهر و ماه شراري ز نور اوست
زينب كه غيرت است غباري ز چادرش
زينب كه نور زُهره ي زهراست در دلش
زينب كه داده زَهره ي چون شير، حيدرش
زينب اگر نبود، چه مي رفت بر حسين
هر دم به كربلا ز بلاي مكررش؟
زينب اگر نبود كه مي داد تسليت
وقتي كه برنگشت علمدار لشكرش؟
زينب اگر نبود چه كس بود در طواف
گرد برادر و تن صدچاك اكبرش؟
زينب اگر نبود كدامين طبيب بود
مرهم گذار داغ گلوگير اصغرش؟
زينب اگر نبود چه مي كرد شاه دين
چون كشته ديد قاسم در خون شناورش؟
زينب اگر نبود برادر چه مي كشيد
در خاك و خون چو ديد سپاه دلاورش؟
چون ديد كشته، خيل جوانان هاشمي
زينب اگر نبود، چه كس بود ياورش؟
زينب اگر نبود چه كس زار مي گريست
بر كشته ي حسين و جراحات پيكرش
زينب اگر نبود نگاه حسين بود
سوي چه منظري به نفس هاي آخرش؟
تسكين، جز او كه داد به دلشوره ي حسين
در هتك دشمنان به خيام مطهرش؟
نازم به خواهري كه برادر به او سپرد
بعد از شهادت خود و اصحاب، سنگرش
چون رفت باغبان، چه كسي داشت در خزان
جز او سر مرمت گل هاي پرپرش؟
هنگام عقد نيز به جز حرمت حسين
چيزي نخواست حضرت زينب ز شوهرش...
♦️
پس چون حسين خواهر خود را عزيز دار
خواهي اگر شفيع به صحراي محشرش
✍🏻افشین علا
🗓بهمن ١٤٠٠
نيمه رجب سالروز شهادت حضرت زينب كبري (س)
✨🆔 @afshinala ✨
🔺 کانال اشعار و یادداشتهای افشین علا🔺
کسی مشکلی برد پیش علی
مگر مشکلش را کند منجلی
امیر عدو بند مشکل گشای
جوابش بگفت از سر علم و رای
شنیدم که شخصی در آن انجمن
بگفتا چنین نیست یا باالحسن
نرنجید از او حیدر نامجوی
بگفت ارتو دانی از این به بگوی
بگفت آنچه دانست و بایسته گفت
به گل چشمهٔ خور نشاید نهفت
پسندید از او شاه مردان جواب
که من بر خطا بودم او بر صواب
به از من سخن گفت و دانا یکی است
که بالاتر از علم او علم نیست
گر امروز بودی خداوند جاه
نکردی خود از کبر در وی نگاه
بدر کردی از بارگه حاجبش
فرو کوفتندی به ناواجبش
که من بعد بی آبرویی مکن
ادب نیست پیش بزرگان سخن
یکی را که پندار در سر بود
مپندار هرگز که حق بشنود
ز عملش ملال آید از وعظ ننگ
شقایق به باران نروید ز سنگ
گرت در دریای فضل است خیز
به تذکیر در پای درویش ریز
نبینی که از خاک افتاده خوار
بروید گل و بشکفد نوبهار
مریز ای حکیم آستینهای در
چو میبینی از خویشتن خواجه پر
به چشم کسان در نیاید کسی
که از خود بزرگی نماید بسی
مگو تا بگویند شکرت هزار
چو خود گفتی از کس توقع مدار
کسی مشکلی برد پیش علی
مگر مشکلش را کند منجلی
امیر عدو بند مشکل گشای
جوابش بگفت از سر علم و رای
شنیدم که شخصی در آن انجمن
بگفتا چنین نیست یا باالحسن
نرنجید از او حیدر نامجوی
بگفت ارتو دانی از این به بگوی
بگفت آنچه دانست و بایسته گفت
به گل چشمهٔ خور نشاید نهفت
پسندید از او شاه مردان جواب
که من بر خطا بودم او بر صواب
به از من سخن گفت و دانا یکی است
که بالاتر از علم او علم نیست
گر امروز بودی خداوند جاه
نکردی خود از کبر در وی نگاه
بدر کردی از بارگه حاجبش
فرو کوفتندی به ناواجبش
که من بعد بی آبرویی مکن
ادب نیست پیش بزرگان سخن
یکی را که پندار در سر بود
مپندار هرگز که حق بشنود
ز عملش ملال آید از وعظ ننگ
شقایق به باران نروید ز سنگ
گرت در دریای فضل است خیز
به تذکیر در پای درویش ریز
نبینی که از خاک افتاده خوار
بروید گل و بشکفد نوبهار
مریز ای حکیم آستینهای در
چو میبینی از خویشتن خواجه پر
به چشم کسان در نیاید کسی
که از خود بزرگی نماید بسی
مگو تا بگویند شکرت هزار
چو خود گفتی از کس توقع مدار
السلام علیک یا اباعبدالله:
شیخ حمید نصرالله زاده:
این هم به مناسبت روز سعدی :
ندانم کجا دیده ام در کتاب
که ابلیس را دید شخصی به خواب
به بالای صنوبر ، به دیدن چو حور
چو خورشید از چهره می تافت نور
فرا رفت و گفت : ای عجب این توئی
فرشته نباشد بدین نیکویی
تو که این روی داری به حسن قمر
چرا در جهانی به زشتی سمر
شنید این سخن بخت برگشته دیو
بزاری برآورد بانگ و غریو
که ای نیکبخت این نه شکل من است
ولیکن قلم در کف دشمن است . ( بوستان سعدی )
کسی مشکلی برد پیش علی
مگر مشکلش را کند منجلی
امیر عدو بند مشکل گشای
جوابش بگفت از سر علم و رای
شنیدم که شخصی در آن انجمن
بگفتا چنین نیست یا باالحسن
نرنجید از او حیدر نامجوی
بگفت ارتو دانی از این به بگوی
بگفت آنچه دانست و بایسته گفت
به گل چشمهٔ خور نشاید نهفت
پسندید از او شاه مردان جواب
که من بر خطا بودم او بر صواب
به از من سخن گفت و دانا یکی است
که بالاتر از علم او علم نیست
گر امروز بودی خداوند جاه
نکردی خود از کبر در وی نگاه
بدر کردی از بارگه حاجبش
فرو کوفتندی به ناواجبش
که من بعد بی آبرویی مکن
ادب نیست پیش بزرگان سخن
یکی را که پندار در سر بود
مپندار هرگز که حق بشنود
ز عملش ملال آید از وعظ ننگ
شقایق به باران نروید ز سنگ
گرت در دریای فضل است خیز
به تذکیر در پای درویش ریز
نبینی که از خاک افتاده خوار
بروید گل و بشکفد نوبهار
مریز ای حکیم آستینهای در
چو میبینی از خویشتن خواجه پر
به چشم کسان در نیاید کسی
که از خود بزرگی نماید بسی
مگو تا بگویند شکرت هزار
چو خود گفتی از کس توقع مدار
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com