خرمشهر چطور آزاد شد؟
روایتی از مراحل مختلف عملیات آزادسازی خرمشهر و شکستن بغض یک ملت، به قلم احسان رضایی، از شماره ۳۵۹ «هشمهری جوان»
دورۀ اوّل، دفتر دوّم اسفند 1350
@litera9
نخستین مطلب دفتر دوّم گفتگو با حمید عنایت است.
در یادداشت آغاز گفتگو آمده است: «یکی از مسائل دشوار فرهنگ ایرانی، که گذشت زمان کمکی به حل آن نخواهد کرد، این است که رشتههای ارتباط آن با گذشتۀ هزار هزارسالهاش رفته رفته دارد قطع میشود؛ به این معنی که هرچه پیشتر میرویم، از میان نمایندگان و شارحان فرهنگ ایران عدّۀ کسانی که به معارف قدیم ایران علاقه و آشنایی کافی داشته باشند کمتر میشود. اگر اشکال کار دانشمندان نسل پیرتر در این بود که از فرهنگ مغرب زمین سر در نمیآوردند و برابر آن خود را گیج میدیدند، در مورد نسل جوان اشکال کار در این است که بیشتر نمایندگان روشنفکران از معارف قدیم بیگانهاند. دکتر حمید عنایت در این میان یکی از موارد استثناء است. عنایت دانشمندی است که هم با مبانی معارف قدیم آشنایی کافی دارد، و هم با محیط فرهنگ غربی. ترجمههای او از متون فلسفی غرب و مقالات او در باب فلسفۀ سیاسی و اجتماعی شواهدی است بر این وضع استثنائی او ...»
در این گفتگو از ورزیدگی و توانایی زبان فارسی برای بیان مفاهیم فلسفی، مکاتب فلسفی نو، روشنفکران ایران و دیدشان دربارۀ فلسفههای غرب
این کتاب بسیار کتاب خوبی است . دوستانی که نخوانده اند حتما برای خواندن این کتاب وقت بگذارند. حرف ایشان در این کتاب چنین است که اگر اهل بیت به مرگ طبیعی هم از دنیا میرفتند و مثلا 500 سال در میان مردم بودند باز هم آموزه های ما همین مقدار بود و چیزی بیشتر از این برای ما بیان نمیکردند.البته با کمی برداشت آزاد بنده
برای ما که این روزها انگار گمشدهای داریم،
گمشدهای که برای یافتن اش در برابر هر کسی دو زانو مینشینیم و طلب میکنیم،
به این فکر کردهایم که یک بار هم در برابر خالقمان به ادب بنشینیم و بگوییم که:
ای خداوند ما؛
حق است که این گمشده را تو بهتر میشناسی ...
و از ربمان بخواهیم،
که تو ما را تربیت کن ...
☑️ فقه مدرسه؛ جلوه ای از جریان فقه در زندگی ما
🔘 موسسه مطالعات تعالی نسل (متن)
https://telegram.me/schoolfiqh
«جوان که بودم دو کتاب در نگاه من به مرگ خیلی تأثیر گذاشتند که یکی از آنها کتاب مرگ ایوان ایلیچ تولستوی بود. ایوان در این کتاب، دارد میمیرد و در فکر این است که حالا که دارد میمیرد، در زندگی چه کرده است. پیامش این که شاید عدم تناسب میان زندگی و مرگ باعث شود که به هنگام مرگ احساس غبن کنیم. شیوهٔ ریلکه در مواجهه با مرگ را نیز میتوان شیوهای قهرمانانه نامید. انسانی که با طرح مداوم مسائل و اضطرابها و مشکلات، هشیاریاش را به حدّ جنون میرساند و اصالت و صداقتش را تا حدی بیمارگونه بالا میبرد… کتاب دیگری که بر من تأثیر گذاشت هم کتاب شعرهایی است که ریلکه در پاریس و تحت تأثیر بودلر سروده است. ریلکه در دیوان شعرش میگوید:«خدایا به هر کس مرگِ اصیل خودش را ده، مرگی دمساز با زندگیاش» یعنی مرگِ هرکس به زیبایی زندگیاش باشد. این بهترین آرزویی است که میتوان داشت."
سطرهایی از یادداشت «بایسته ها و شایسته ها؛ با رجوعی دوباره به ماجرای حسنک وزیر» مندرج در روزنامه گلشن مهر مورخه 21 شهریور 97- نگاشته سید مهدی ناظمی قره باغ
«... چه چیزی در ماجرای حسنک اساسی است و ادعای قرمطی بودن او، تا چه حد قابل اعتناست؟ درباره این که خراسانیان همواره گرایشی نسبت به فرقه های شیعی داشتند، بدون آن که لزوماً خود از آن فرقه ها باشند، بحثی نیست، اما هیچ دلیلی برای شیعه بودن حسنک وجود ندارد. حسنک، وزیر سلطانی است که در ری جنایتهای بزرگی انجام داد و شیعیان را قتل عام کرد و کتابهای ایشان را سوزاند. علاوه بر این، بیهقی خود به صراحت می گوید که در هنگام دار زدن حسنک، «دو مردِ پیک راست کردند با جامه ی پیکان که از بغداد آمده اند و نامه خلیفه آورده که حسنکِ قرمطی را بر دار باید زد و به سنگ باید کشت...»
«...باید بدانیم که بوسهل صرفاً یک دیوانسالار بالهوس نبود. او یک فقیه تندرو یا یک سپهسالار یا یک غلام هندو و ترک هم نبود. او یک دیوانسالار ایرانی فاضل بود. در ادامه، بیهقی توضیح می دهد که خصوصیت روانی بوسهل چنان بود که هرگاه ستاره اقبال کسی خاموش می شد و امیر بر او خشم می گرفت، بوسهل با سخن چینی، تنور آتش خشم امیر را شعله ورتر می ساخت تا بعد از آنکه آن عامل مجازات بشود، بگوید من این بلا را سر او آوردم و جالب این که بلافاصله بیهقی یادآور می شود: «و خردمندان دانستندی که نه چنان است».
«...هر چند جوّ عمومی به نفع حسنک بود، کسی موفق نشد او را از این مجازات سنگین نجات بدهد. مهمترین دلیلی که بیهقی درباره علت این کار بوسهل ذکر می کند، این است که حسنک در دوران وزارت خود، بوسهل را گوشمالی داده است. بوسهل در پی این کینه قدیمی، اکنون و پس از چرخش روزگار، فرصتی برای مجازاتی سنگین یافته است. ...»
«... چندان مشخص نیست که خواجه احمد که به فضایل حسنک واقف بود و به او احترام بسیار می گذاشت، چرا تلاش جدی برای تخفیف مجازات او نمی کند و حال آنکه سلطان مسعود به او قول حمایت تمام و کمال داده بود. اینجاست که باید دقت داشت، همکاری در یک زد و بند سیاسی کثیف، فقط محدود به دخالت مستقیم نیست، کنار کشیدن از ماجرا نیز خود نوعی همکاری غیر مستقیم است. از یاد نبریم حسنک، به نوعی رقیب احمد حسن محسوب می شود. شاید این امر به صورتی که حتی خود خواجه هم بر آن واقف نشده است، در تعلل او اثرگذار بوده است...»
«... مسعود سالها بعد و در فاجعه دیگری که بوسهل ایجاد می کند، خود اعتراف می کند که علت این همه عنایت او به بوسهل زوزنی چیست و حال آن که بارها بر او ثابت شده بود که این مرد لیاقت این جایگاه را ندارد. بوسهل در آغاز سلطنت مسعود، به او کمک کرده بود و این کمکهای قدیمی، ارادتی در مسعود ایجاد کرده بود که بخاطر همین ارادت و خدمای ماضی، بوسهل مقام بالایی یافته بود و اشتباهات پی در پی او نیز نادیده گرفته می شد. ...»
متن کامل این یادداشت را در پست بعدی کانال مطالعه کنید.
@sayyedmahdinazemi
ما برای جهان آینده چاره ای نداریم جز این که فکری برای کتاب چاپی کرده و آن را از زندگی نسل آینده دور کنیم وبه جای آن به ابزارهای تازه ای که بتواند هم هویت فکر و اندیشه را نگاه دارد و شناسنامه دار کند، هم حقوق معنوی و مادی مولف و ناشر را، و از سوی دیگر از نظر انتقال علم، با سرعت نور مطالب را به این سوی و آن سوی دنیا بپراکند و تعامل مردم جهان را بر سر سفره علم بیشتر و بیشتر کند، بیندیشیم. آن روز دور نخواهد بود حتی اگر ما سهمی در آن نداشته باشیم کما این که قرنهاست سهم خود را از دست داده ایم.
@jafarian1964
از نسل ناسخ التواریخ تا نسل نور السیره
امروز نخستین روز درس منابع تاریخ اسلام بود. به طور معمول روزهای اول شروع ترم، تعداد کمتری از دانشجویان به کلاس می آیند. با این حال کلاس ما تشکیل شد و پنج دانشجو حاضر بودند. بحث امروز در باره ای این نکته بود که تصور نسل ما از تاریخ اسلام، چه تفاوتی با تصور نسلهای قبلی دارد. این سوال، مبتنی بر مساله کتاب و منبع است، به این معنا که هر نسلی، برای خود تاریخ اسلام می نویسد، تواریخی که با منابعی که مثلا چهار یا پنج دهه قبل نوشته شده، متفاوت است. سابقا در ایران، تاریخ اسلام یک رشته تخصصی مطرح نبوده، اما مردم غالبا به تاریخ علاقه داشته اند. اکنون مساله این است که در دهه های بیست و سی شمسی، بعدها در دهه چهل و پنجاه و سپس دهه شصت و هفتاد، هر کدام متن های نوشته شده در تاریخ اسلام، نویسندگانی با سلایق ادبی و فکری مختلف هستند. ما دقیقا می توانیم زمان یک نوشته و متفکر آن را با تعلق خاطرش به وضع جاری و زمانه، تبیین کنیم. اگر ما به اطراف مشروطه برویم، یا نیمه دوم قرن سیزدهم هجری و حتی پیش از آن، باز همین مساله را داریم. نسل ناسخ التواریخ، یک نسل ویژه ای در نگارش و درک تاریخ اسلام است. در این بررسی سه نکته مهم در باره هر دوره هست. یکی این که با چه نثری نوشته شده ، دوم بر اساس چه منابعی نوشته شده و سوم با چه گرایشی نوشته شده است. ما می توانیم این پرسش را داشته باشیم که در دوره قاجاری، چه نوع کتابهایی در تاریخ اسلام نوشته شد. این مساله هم در باره کتابهای فراگیر و عمومی و هم آثاری که در باره بخش هایی از تاریخ اسلام نوشته می شده، مطرح است. روشن است که تعداد قابل توجهی اثر در دوره قاجاری در باره کربلا نوشته شده است، همین طور در باره امامان. گاهی هم آثاری عمومی در باره تاریخ اسلام. مانند همین پرسش و بررسی را برای دوره صفوی هم می توان کرد. البته دوره صفوی مانند دوره قاجار، می تواند به چند دوره فرعی تر تقسیم شود. اما فعلا در کل، بحث ما این است که توجه داشته باشیم، آثار تاریخی در هر دوره، نسبت به صدر اسلام، از نظر نثر و منابع و اندیشه، قابل بحث هستند. اگر شما دو قرن جلوتر بروید، یعنی دوره ایلخانی، آثاری در تاریخ اسلام نوشته شده که متناسب با همان دوره است. تاریخ اسلام رشید الدین فضل الله و نیز تاریخ اسلام حافظ ابرو و شماری دیگر، از این دست هستند. از نظر منابع تاریخ اسلام، ما باید توجه داشته باشیم که آنچه پیش از سقوط بغداد نوشته شده با آنچه بعد از آن هست، به کلی متفاوت است. بخش قابل توجهی از این مساله، به این مربوط می شود که بسیاری از منابع کهن تاریخ اسلام که تا حوالی قرن های پنجم و ششم استفاده می شد، از پس از حمله مغول از دسترس خارج شد. این خارج شدن تا دوره های اخیر که دوباره متون خطی بازیافت، تصحیح و نشر شده، ادامه داشت. به این معنا که ما تا پنج شش دهه قبل، به صورت عمومی، تواریخ اصلی صدر اسلام را در اختیار نداشتیم. بنابرین منابعی که نوشته می شد، از منابع دست چندم استفاده می کردند. این وضعیت در بسیاری از موارد هنوز هم ادامه دارد و بسیاری از افراد، همچنان و به جای این که از مآخذ اصلی استفاده کنند، از منابع دوره صفوی بهره گرفته به نوشتن تاریخ می پردازند. توجه پیدا کردن به نسخ قدیم خطی، معلول توجه یا نهضت تازه ای بود که از لحاظ منبع شناسی نسبت به آثار قدیم صورت گرفت و تاکنون ادامه دارد. برای بحث اصلی مان، و برای مثال، می توان اشاره به روضه الشهداء کرد که وقتی در حوالی 910 نوشته شد، منابعش، همان آثار مشهور دوره تیموری بود. این نکته که فقط از همان منابع استفاده کند طبیعی است، چون این منابع مورد نظر، در دسترس نویسنده بوده، و علاوه، از نظر نثر و تفکر هم، با مولفانش به هم نزدیک بوده اند. مجموعه در دوره تیموری، تاریخ اسلام به سبک و سیاق خاصی است و آثار آن شباهت کامل با دیگر داشته و کسانی که در آن فضای فکری زیست می کردند، آن آثار را می پذیرفتند و در نگارش آثار جدید هم استفاده می کردند. همین مثال، در دوره و روزگار ما هم صدق می کند. آثاری که در دهه شصت در تاریخ اسلام نوشته شد، از منابع مشخصی استفاده کرده و تحت تاثیر دیدگاه های مشخصی بود. ما به تدریج باید تفاوت منابع متفاوت را که متعلق به قرون مختلف است، بشناسیم و به خصوص نسبت به منابع دست اول و سبک و سیاق نگارش آنها، بحث کنیم. حالا نسل جدید، نسل نورالسیره ای هستند، یعنی ا زمنابعی استفاده می کنند که در نور السیره آمده است. با توجه به این که تولید این کتاب از نزدیک به دو دهه پیش است، و آثار فراوان دیگری از متون قدیم تصحیح و منتشر شده، باید بگوییم نسل نورالسیره از آن آثار کم تر استفاده می کنند. این مساله البته ارتباط نزدیکی با بحث ما ندارد اما از جهتی دیگر، در درس منابع، محل توجه است.
@jafarian1964
دخمه
نویسنده: ژوزه ساراماگو
مترجم: کیومرث پارسای
.
«دخمه» داستان پیرمردی 64 ساله به نام «سیپریانو الگور» است که در دهکده ای نزدیک شهری بزرگ زندگی می کند. در این شهر مکانی وجود دارد بنام مجتمع مرکزی که خود شهری است بزرگ تر و مرموزتر. ساکنان بیشماری در این مجتمع زندگی می کنند که همه امکانات شهری و رفاهی برایشان فراهم است و آرزوی خیلی هاست که در این مجتمع زندگی کنند. مجتمعی که هر کسی اجازه سکونت در آن را ندارد و بوسیله نگهبانان بیشماری حفاظت و کنترل می شود.
سیپریانو سازنده ظروف سفالینی است که آنها را در کارگاه سفالگری اجدادیش درست می کند و با قراردادی که با مجتمع مرکزی دارد آنها را جهت فروش به ساکنان مجتمع به انبار آنجا می برد. از قضا شوهر تنها فرزند سیپریانو یکی از نگهبانان مجتمع مرکزی است و انتظار ترفیعی را می کشد که با آن بتواند برای زندگی به یکی از آپارتمان های کوچک مجتمع مرکزی نقل مکان کند. ترفیعی که داماد سیپریانو و دخترش برای آن لحظه شماری می کنند و خود سیپریانو در دل از آن بیزار است. همسر سیپریانو مدتی پیش درگذشته است و دخترش می خواهد سیپریانوی تنها و پیر را با خود به مجتمع مرکزی ببرد.
زندگی سیپریانو زمانی به هم می ریزد که مسئولین مجتمع مرکزی با به هم زدن یکطرفه قرار داد دیگر حاضر به خرید سفال هایش نیستند و او مجبور است تنها کاری را هم که در این دنیا برایش باقیمانده بود متوقف کند. از سوی دیگر دامادش در آستانه گرفتن ترفیع قرار می گیرد و سیپریانو مجبور است همراه آنها به مجتمع مرکزی نقل مکان کند که اگر تا این زمان, تنها از آن خوشش نمی آمد, اکنون برای اینکه از آنجا متنفر هم باشد دلیل دارد.
اینجاست که داستان ساده زندگی روزمره و یکنواخت سیپریانوی سفال فروش به دغدغه های بیشمار پیرمردی تنها و ناامید تبدیل می شود که نمی داند جدال اصلی اش بیشتر با خودش و خاطرات گذشته اش است و یا با دختر و دامادش و زندگی آینده اش در مجتمع مرکزی .
@litera9
سرگذشت هلوئیز و آبلار داستان عشق و عاشقی شگرف و والایی است که واقعیت و حقیقت دارد و روز و روزگاری که عشق را به جد میگرفتند رخ داده است. در سرگذشت اسطورهای این جفت نامدار، آن دو برابر نیستند و در واقع هلوئیز است که بیش از آبلار سیمایی افسانه ای یافته است.
پیر آبلار پسر برانژه که مردی ادب دوست بود در سال 1079 در شهر نانت فرانسه زاده شد. وی بعد از گذراندن تحصیلات مقدماتی در 20 سالگی برای ادامهی تحصیل رهسپار پاریس شد که در آن زمان شهر کوچکی بود. آبلار در آنجا به آموختن علوم و دانش های مختلف مشغول شد و چندی بعد سرآمد همهی دانشجویان و حتی استادانش شد.
او مهارت شگرفی در مباحث فلسفی داشت. چندی بعد آبلار در پی اختلاف با استادانش به تاسیس مدرسه و تعلیم اقدام کرد و در چند شهر مدارس خود را تاسیس کرد. اما به سبب کار زیاد وخستگی ناگهان افسرده شد و برای استراحت و فرار از کار به خانه ی پدریاش بازگشت.
او در شهر خود تدریس را شروع کرد و همچنان استادان خود را نقض میکرد و بدانها تهمت می بست.تا سر انجام توانست کرسی تدریس استاد را در پاریس به دست بیاورد.
آبلار در زندگی نامهاش که از زبان خود اوست با غرور و تکبر و فخر فروشی سخن میگوید و ما بارها در طول حیات این فیلسوف پر آوازه به این خصلت ناپسند او که در آخر هم موجب سرنگونیش شد بر میخوریم.
پیر به تحصیل علوم قدسی یعنی الهیات پرداخت زیرا رقیبش گیوم که یکی از استادانش بود در تدریس آن علم شهرت داشت و آبلار نمیخواست از او عقب بماند. وی به پاریس رفت و در مدارس نتردام به تدریس دیالکتیک و الهیات پرداخت و نزد دانشجویان بسیار شهرت یافت. حتی شاه فرانسه پسرش لویی هفتم را به مدرسهی نتردام فرستاد. آبلار با تدریس و گرفتن حق الزحمه بسیار ثروتمند شد و زندگی مرفهی به دست آورد.
در آن سالها دختر جوانی به نام هلوئیز در پاریس میزیست که درس خوانده و بسیار دانا بود و بر چند زبان مسلط بود و در عین حال از زیبایی خاصی بهره مند بود.آوازه ی هلوئیز در همه جا پیچیده بود و پیر هم بعدها هنگامی که خود از مشایخ کلیسا شد او را ستود و او را تحسین کرد. هلوئیز با موفقیت تحصیلات مقدماتی را گذراند و همان درسهایی را خواند که آبلار نیز آموخته بود.
هلوئیز برای ادامهی تحصیل نزد داییاش رفت و در خانهاش واقع در دیر نتردام اقامت گزید. فولبر، دایی هلوئیز، همهی امکانات تحصیل را برای وی فراهم کرد و در این راه هیچ مضایقه نکرد. آبلار هلوئیز را بار ها در رفت و آمدهایش و در مراسم مختلف دیده بود. بیگمان حضور دختری جوان و خوش سیما در صومعهی نتردام پاریس برای تحصیل در جمع دانشجویان پسر امری عادی نبود و این امر نادر به انگشت نما شدن هلوئیز در نتردام کمک کرد. که بعدها آبلار در وصف او گفت: "همه چیز برای آنکه عشق برانگیزد داشت. هلوئیز آنقدر که میبایست زیبا بود و به سبب فرهیختگی بسیار زنی استثنایی به شمار می رفت. علم به معارف ادبی که نزد هم جنسانش سخت نادر است به هلوئیز جاذبهای مقاومت ناپذیر میبخشید و به همین سبب آوازهی شهرتش در سراسر فرانسه پیچیده بود. من او را اینچنین آراسته به همهی پیرایههایی می دیدم که عشاق را به خود میکشند."
گفته میشود که بررسی استخوان های هلوئیز زیبایی جسمانی اش را ثابت کرده است. تردیدی نیست که هلوئیز مظهر آرمان زیبایی زنانه در عصر خود بوده است.
احساسات و عواطف آندو همانند و برابر نیست. یکی نیرنگ باز و پر مکر است و دیگری ساده و پاکدل و لبریز از صفا و صداقت و اخلاص. هلوئیز تا پایان عمر عاشق بی قرار می ماند وعشقش ایثارگرانه است و سرشار از فداکاری و جان نثاری. اما آبلار در کار عشق و عاشقی راهی دراز و پر پیچ و خم می پیماید و در این سیر و سلوک عشقش تکامل می یابد و از فریفتکاری و دلبری به سرسپردگی و دلدادگی بدل می شود . . .
سرگذشت هلوئیز و آبلار حتما معنایی کنایی داشته است که نسل به نسل گشته و هر نسل نیز آن را به مقتضای حال و روزش رنگ آمیزی کرده است. این معنا که از نام های تفکیک ناپذیر آن دو به ذهن هر نسل متبادر می شده و هنوز هم می شود، تنها مبین رابطه ی شخص با شخص در هر زوج نیست.بلکه مهمتر از آن مرتبه، به مثابه ی آینه ای است که رابطه ی جدل آمیز خرد با ایمان و عقل با عشق چون تصویری در آن نقش می بندد.
@literature9
ناصر ایرانی که شامگاه چهارشنبه در سن ۸۱ الگی از دنیا رفت، وصیت کرده که بدنش پس از مرگ، برای امور تحقیقاتی به دانشگاه تهران اهداء شود.
قاسمعلی فراست با تایید این خبر به ایسنا گفت: ناصر ایرانی - نویسنده، مترجم و نمایشنامهنویس پیشکسوت - شامگاه چهارشنبه دوم آبانماه، حدود ساعت ۲۳، پس از مدتها بیماری در منزل خود فوت کرد.
او افزود: او وصیت کرده بود بعد از مرگش بدنش به دانشگاه تهران اهدا شود. احتمالا روز شنبه دانشگاه اعلام خواهد کرد که چه روز و چه ساعتی مراسم برگزار میشود. احتمالا مراسم اولیه از دانشگاه تهران خواهد بود.
فراست یادآور شد: ایرانی کتابهای بسیاری نوشته است که به «عروج»، «زنده باد مرگ»، «فیل در تاریکی» میتوان اشاره کرد. همچنین او سه جلد رمان درباره انقلاب نوشته بود که چاپ نشد. چند سال پیش هم خاطرات خود را با عنوان « گرگ تنها» نوشته بود، خیلی هم دوست داشت خبر چاپش را بشنود اما کتاب در اداره کتاب وزارت ارشاد ماند.
از آثار او به این کتابها میتوان اشاره کرد: «ما را مس کنید»، سه نمایشنامه «کسالتبار»، «مردهها را اگر چال نکنید»، «هنر رمان»، «ورآباد، دهکده من»، «حفره»، «زشتترین نمایش روی زمین».
گرگ تنها
سال ۱۳۸۰ ایسنا نوشت:
«ناصر ایرانی، نویسنده و کارشناس ادبی معاصر، بهزودی «اعترافات گرگ تنها» را به بازار کتاب و کتابخوانی عرضه میکند.
اعترافات گرگ تنها شرح زندگی سیاسی اجتماعی و ادبی خود ناصر ایرانی است که در دو مجلد بهزودی منتشر میشود. او جلد اول اعترافات گرگ تنها را سال گذشته به پایان رساند و اکنون به تحریر جلد دوم آن مشغول است.
ناصر ایرانی دربارهی اعترافات گرگش گفت: پس از به پایان رساندن جلد دوم همان طور که رسم من در نوشتن است، آن را بازنویسی کرده و به یکی از ناشرین آشنا میسپارم.
او گفت: به نظر من بهترین ترجمهها آنهایی است که تفسیری از متن یک شعر را به یک زبان دیگر برمیگرداند، منتهی این تفسیر استادانه و خلاقانه است، ارایه تفسیر شخصی از میان تفسیرهای مختلف، تنها کاری است که مترجم میتواند انجام دهد».
دیدار با ناصر ایرانی
سال ۱۳۹۳ نیز مدیر و کارکنان بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان با ناصر ایرانی دیدار کردند.
ایرانی در این دیدار با بیان اینکه انقلاب اسلامی ایران زندگی او را تغییر داد و جهانبینیاش را عوض کرد، گفت: بهترین نسلی که میشناسم و خیلی برای من عزیز است نسلی است که رفتند و شهید شدند.
بر اساس گزارش رسمی منتشرشده از این دیدار، ناصر ایرانی - داستاننویس و نمایشنامهنویس دهه ۴۰ و ۵۰ در ایران - در آغاز ۱۴ سالگی عضو سازمان جوانان حزب توده ایران شد و در آغاز ۱۸ سالگی از سازمان جوانان استعفا کرد و در دوران هشت سال جنگ به در خواست خودش برای نوشتن داستان و رمان به جبهه رفت.
از معروفترین نمایشنامههای او، به "ما را مس کنید " و "سه نمایشنامه کسالتبار " اشاره کرد. او همچنین نویسنده کتاب "داستان، تعاریف ابزارها" و رمان" زندهباد مرگ" است.
ناصر ایرانی در حالی که در این سالها با بیماری دست به گریبان بود، هنوز چند اثر منتشر نشده دارد».
@litera9
++++++++++++++++++++++++++++
دورۀ اوّل، دفتر دوّم اسفند 1350
@litera9
نخستین مطلب دفتر دوّم گفتگو با حمید عنایت است.
در یادداشت آغاز گفتگو آمده است: «یکی از مسائل دشوار فرهنگ ایرانی، که گذشت زمان کمکی به حل آن نخواهد کرد، این است که رشتههای ارتباط آن با گذشتۀ هزار هزارسالهاش رفته رفته دارد قطع میشود؛ به این معنی که هرچه پیشتر میرویم، از میان نمایندگان و شارحان فرهنگ ایران عدّۀ کسانی که به معارف قدیم ایران علاقه و آشنایی کافی داشته باشند کمتر میشود. اگر اشکال کار دانشمندان نسل پیرتر در این بود که از فرهنگ مغرب زمین سر در نمیآوردند و برابر آن خود را گیج میدیدند، در مورد نسل جوان اشکال کار در این است که بیشتر نمایندگان روشنفکران از معارف قدیم بیگانهاند. دکتر حمید عنایت در این میان یکی از موارد استثناء است. عنایت دانشمندی است که هم با مبانی معارف قدیم آشنایی کافی دارد، و هم با محیط فرهنگ غربی. ترجمههای او از متون فلسفی غرب و مقالات او در باب فلسفۀ سیاسی و اجتماعی شواهدی است بر این وضع استثنائی او ...»
در این گفتگو از ورزیدگی و توانایی زبان فارسی برای بیان مفاهیم فلسفی، مکاتب فلسفی نو، روشنفکران ایران و دیدشان دربارۀ فلسفههای غرب
@litera9
«لوئیجی پیراندلو»
نویسندۀ ایتالیایی این کتاب که در سال ۱۹۳۴ موفق به کسب جایزۀ ادبی نوبل شده، زندگی شخصی دشواری را پشت سر گذاشته است. اختلال روانی همسرش یکی از تراژدی های زندگی او بوده اما نکتۀ درخور توجه این که او بهترین آثارش را در دورۀ سراسر رنج باری که از همسرش مراقبت میکرده و فقر مادی آزارش میداده پدید آورده است.
پیراندلو در رمان «مرحوم ماتیا پاسکال» داستان مردی را روایت می کند که از زندگی بیهیجانش دل خوشی ندارد. او طی سفری در روزنامه خبر مرگ خودش را میخواند، ابتدا جا می خورد اما او که از رنج زندگی به جان آمده با خواندن خبر مرگ خود به زودی تصمیم می گیرد تا با ترک شهر خود و با هویتی جدید، زندگی جدیدی را آغاز کند. با این همه سرانجام در زندگی جدید نیز به جایی نمیرسد و حالا بازمیگردد تا با گذشته خود روبهرو شود و...
@literature9
دیدگاه #شوپنهاور در بارهی مرگ
شرحی بررسی نقل قول اروین یالوم از کتاب درمان شوپنهاور
● تفاوت عمده میان گاو و بشر اینست که گاو میداند چطور زندگی کند. چطور بدون بیم و هراس٬بدون حمل بار سنگین گذشته و ناآگاه از وحشتهای آینده در لحظه حال با سعادت زندگی کند.
اما متاسفانه ما انسانها درگیر و گرفتار گذشته و آینده هستیم که فقط میتوانیم در لحظه حال اندکی پرسه بزنیم. (درمان شوپنهاور، اروین یالوم)
باید اشاره کنم که یالوم اینها را از خودش نگفته است بلکه گفته شوپنهاور را به صورت دیالوگ در آورده و به صورت ژانر رمان نگاشته است.
● مرگ هدف و غایت زندگی است از نظر شوپنهاور زیستن توامان است با درد و رنج کشیدن. پیروزی مرگ حتمی است اما مرگ لذتبخش است. مرگ برای شوپنهاور یکی از لوازم بنیادین متافیزیک نمود و اراده است. از نظر شوپنهاور مرگ و زندگی هر دو غیر واقعی هستند. امید به زندگی همانا گیر افتادن در سطحیترین لایه جهان همچون بازنمود است. شوپنهاور مانند کانت تمایزی بین شی فینفسه و پدیدار (فنومن) قائل است . پیشتر از اینها راجع به شیءِ فینفسه و فنومن زیاد نوشتم میتوانید نوشتههای قبلی من را مطالعه کنید. پدیدار چیزیها هستند که بر ما آشکار هستند یعنی جهان روزمره و چیز های که ما را گول می زنند فنومن چیزی نیست جز سراب و حجاب مایا.
مرگ تنها ما را از این بیهودگی و اسارت فنومن نجات میدهد. زندگی پاندولی است مملو از بیهودگی و کسالت. همواره مرگ ما به تعویق میافتد هستی ما همواره به سمت مرگ حرکت میکند در دقیقه و هر ساعت و هر روز به مرگ نزدیکتر میشویم. "حیوان بدون هرگونه شناخت واقعی از مرگ زندگی میکند ;
از این رو حیوان منفرد بیواسطه از فناپذیری و جاودانگی مطلق نوع لذت میبرد، چون از خودش تنها از خودش تنها به عنوان چیزی بیپایان آگاه میشود. "(آرتور شوپنهاور، جهان همچون اراده و تصور ، 1396).
حیوانات تنها بعد از مرگ مردن را درک میکنند اما انسان همواره به مرگ فکر میکند و به این دلیل است که انسان به سمت فلسفه و دین میرود. از نظر شوپنهاور ما دو مدل کرم شبتاب داریم یکی فلسفه و دیگری هم فلسفه. فلسفه افیون خواص است و دین افیون تودها. به قول سقراط "فلسفه رقص مرگ است" برای همین فلسفه سقراطی _ افلاطونی را آیین مرگ میدانند. پیروان هادس خدای دنیا زیرین. تنها کاربرد فلسفه از نظر شوپنهاور تاملاتی در باب مرگ است اگر عقلانیت را دست آورد فلسفی بدانیم خیلی از رفتارهای آدمیان از روی شهوت و غریزه است تا عقلانیت. همواره مرگ برای انسان ترسناک همانگونه هادس برای یونانیان ترسناک بوده است: سیزیف خواست از مرگ فرار کند به عذابی سخت محکوم شد زیرا ما از مرگ نمیتوانیم فرار کنیم. "ما از مرگ میترسیم و از آنجا که طبیعت دروغ نمیگوید و هراس مرگ ندای طبیعت است، باید دلیل دیگری برای ترس ما وجود داشته باشد.
#کریستوفر_جانوی
راهنمای شوپنهاور
@litera9
این کتاب ترجمهای است از How green was my valley موضوع اصلی این کتاب داستان های انگلیسی است.
اگر در زندگی از دیدن و بوییدن گلی، از مهر بیشائبه پدر، مادر، دوستان، برادران و خواهران، از عشقهای پاک نوجوانی، از عشق به سرزمین و زبان مادری، امیدها و آرزوهایی که داشتنید، خاطراتی در کنه ضمیر دارید، همه را در «دره من چه سبز بود» باز می جنگ جیابید. این کتاب آیینه تمام نمای خاطرات مشترک تمام انسانها است، ماجراهایی که در زندگی هر انسانی ممکن است پیش آید.
همچنین از این داستان یعنی چه سرسبز بود درهٔ من ( How Green Was My Valley) فیلمی سیاه و سفید به کارگردانی جان فورد در ژانر درام و خانوادگی است که از رمانی به همین نام از ریچارد لولین اقتباس شدهاست.
این فیلم نامزد ده جایزه اسکار شد و پنج مورد از آنها شامل بهترین فیلم را برد.
رمان، رمان بزرگی است. هر چند فیلم هم بزرگ بود اما به پای شکوه رمانش نمیرسد و این بارها ثابت شده که ادبیات فراتراز هر چیز است. خواندن برای هر کسی لذتبخش و خوشآیند است. بشدت توصیفات هو از پدر و مادرش در داستان زیباست و در تاریخ ادبیات این توصیفات یگانه است.
اعضای یک خانواده که همگی افرادی راستین و سادهدل هستند در درون درهای سبز در نزدیکی یک معدن زغالسنگ زندگی میکنند. پدر خانواده در معدن مشغول به کار میشود. در این حین یکی از پسرهای خانواده به دختری با نام "مارگد" دل میبازد، اما این عشق دیری نمیپاید که به دلیل سوء برداشت مارگد از وجود زنی به همراه این پسر، به جدایی میانجامد. در پایان داستان نیز مرگ پدر در معدن زغالسنگ اتفاق میافتد. راوی پس از مشاهدهی مرگ پدر در معدن زغالسنگ از دوستان مرحوم خود یاد میکند. به تصریح وی: "آیا پدرم زیر بار زغالسنگ جهان را بدرود میگفت؟ آیا او مرده است؟ اگر چنین است پس من هم مردهام و همهی ما مردهایم و همهی حسی که داریم یکچیز مسخره و دروغین است. پس درهی من چه سبز بود و همچنین درهی آنهایی که رفتهاند چه سبز بود".
https://m.imdb.com/title/tt0033729/
@litera9
ویرجینیا ولف مقتدرانه داستان مینویسد
و سبک خودش را دارد. در میان داستانهایش سالها هم کتابی خواندنی است ، هرچند شاهکار او نیست. اما واقعاً کدام کتاب شاهکار اوست ؟ پاسخ دادن به این پرسش سخت خواهد بود. ویرجینیا ولف از کودکی گرفتار زندگی سخت ، افسردگی و البته جنون نوشتن بود. تمام زندگیاش در خواندن ، نوشتن ، دوستان ، تلاش برای خودکشی و مبارزه با بیماری گذشت. سر آخر هم در ۵۹ سالگی واپسین تقلایش برای خودکشی کامیاب شد و خودش را در رودخانه غرق کرد.
سالها داستان یک خانواده است : پسرها، دخترها، پدر، مادر، عمو، زنعمو، پسرعموها، دخترعموها، مستخدم و … . ولف کتاب را به فصلهای مختلف تقسیم کرده و در این فصلها شرح زندگی چند نفر را باز میگوید. در واقع، داستان واکاوی و درونکاوی دوران سالخوردگی آدمی است و میکوشد به روایت و از دید ولف، بیهودگی زندگی انسان، خانواده و فامیل را روشن کند. واقعا” داستان «سالها» است. کودکی همواره دریغای ولف بوده است. همین است که در کتابهایش کودکان و کودکی معنای ویژه دارد : «یکی از بدترین جنبههای بزرگ شدن این بود که نمیتوانستند با هم درد دل کنند. مرگ از نگاه ولف وقوع حادثهای است بیهمتا. درست مثل خود ناب زندگی : «دیلیا از خود پرسید: مرگ این است ؟ لحظههایی چنین می نمود که چیزی در شرف وقوع بود. آدمهای ولف مصنوعی نیستند. معنا دارند و از گوشت و پوست و خون درست شدهاند. خندیدن به همه چیز، به زندگی، کار درست و صادقانهٔ آنهاست .
ویرجینیا وولف نویسندهای است پر رمز و راز و قلم پردازی که در داستان نویسی شیوهای خاص دارد. او که در نقد ادبی نیز همچون داستان سرایی تبحری ویژه دارد بر این باور است که “رمان نویس” را باید از حیطۀ الگوهای کلیشهای داستاننویسی رهایی بخشید، همانگونه که انسان میبایست گریبان خویش را از چنگال قراردادهای کهنه و پوسیدۀ اجتماعی نجات دهد و از آنجا که خود در پایان دوران ملکه ویکتوریا به جهان پای نهاده بود، به این باور رسیده بود. سالها(۱۹۳۷)، هشتمین رمان ویرجینیا وولف، بانوی رماننویس، مقالهنویس، ناشر و منتقد انگلیسی است.
✍️ مهران صولتی
🖊 چرا حسین (ع) ، قابل احترام است؟
🖤 شهادت حسین یک تراژدی بود. مظلومیت قتل عام گروهی از پاکبازترین و آزاده ترین انسان ها در نبردی نابرابر با جباریت! جلوه ای از ماندن بر سر اصول، تا پای جان باختن خود و خانواده . رخدادی تراژیک برای انسانیت که متاسفانه در مرزهای عقیدتی اسلام باقی ماند و به اندازه کافی ابعاد جهانی نیافت. حسین با ما و جان ما کاری کرد که می توان متدین نبود، می توان مسلمان نبود، ولی نمی توان او را تحسین نکرد و دوست نداشت، شاید به دلایل زیر؛
@sokhanranihaa
🔹حسین " متفاوت " بود و هزینه تفاوت و همنوایی نکردن با دیگران را پرداخت. در روزگاری که همگان در قبال جباریت، با تطمیع یا تهدید زبان در کام کشیده بودند، حسین به ما آموخت که هزینه زیست اصیل انسانی، مرگی " دردناک " و " تراژیک " است! حسین آموزگار بزرگ" ایستادن "در مقابل تمام چیزهایی بود که انسان و انسانیت را به تباهی می کشاند. از همین رو بود که قدرت تمامیت طلب همگان را در مقابل یک انتخاب قرار داده بود؛ تسلیم، یا مرگ!
🔹حسین آزاده بود و به آزادی دیگران نیز احترام می گذاشت. آزادی انتخاب در "بودن" یا" نبودن " با او! حسین در هیچ زمانی، بودن با خود را به دیگران تحمیل نکرد. برای او کرامت انسان نه در تبعیت، بلکه در انتخاب است که می تواند تجلی یابد. انتخابی که می تواند زندگی یا مرگ را برگزیند! از همین رو در منازل مختلف سفر، پایان ماجرا را بارها به همراهان یادآوری و بر پرهیز از تحمیل خواست خود بر دیگران تاکید می ورزید!
🔹حسین بزرگ بود، ولی نه آن قدر که دیگران را قربانی خود بخواهد! در قیاس با نسلی از رهبران جهان که مردم را ابزاری برای دستیابی به قدرت و فدایی خود می پسندند، حسین برای تحقق آرمان هایش هزینه ای سنگین پرداخت؛ هزینه ای از جنس خانواده و فرزندان! حسین به ما آموخت که " انسان فی نفسه هدف است نه وسیله" (کانت)، و از همین رو تا انتها می کوشید تا از وقوع این حادثه ناگوار پرهیز کند!
🔹حسین زندگی را دوست داشت و به آن عشق می ورزید. برای او سویهی مقابل زندگی ذلت بار نه مرگ، بلکه رهایی بود! این دشمن بود که او را مجبور به انتخاب میان تسلیم یا مرگ کرد! برای حسین شهادت گزینه نخست نبود. از همین رو از انجام مذاکره با دشمن ابایی نداشت. حسین آموزگار بزرگ زندگی توام با کرامت و ارزش های بلند اخلاقی است!
🔹حسین اصلاح گری بزرگ بود که اصلاح امت جدش برای او اولویتی کاستی ناپذیر داشت (به عمر سعد گفته بود که حاضر است از مرزهای خلافت یزید خارج شود ولی هرگز از امر به معروف دست نمی کشد). پدرش هم در این مسیر از مشاوره دادن به خلفای پیش از خود دریغ نمی ورزید. مسئولیت پذیری او در قبال جامعه برای پیروانش درس آموز است؛ تاثیر بگذار حتی به اندازه یک واژه!
🔺 نکته پایانی: مناسکی شدن عاشورا اگر چه روندی اجتناب ناپذیر است ولی از امکان زیادی برای تقلیل دادن ابعاد انسانی این رخداد به فرآیندی تکراری و غفلت آمیز برخوردار است! به نظر می رسد شناخت ارزش های اخلاقی بعضا به فراموشی سپرده شده این حادثه به تلاش های تئوریک بیشتری نیازمند است.
🆔 @sokhanranihaa
🆑کانال سخنرانی ها
🌹
@yekmeshkati
مبعث بزرگترین روز تاریخ بشر
روز #مبعث، بیشک بزرگترین روز تاریخ بشر است؛ زیرا هم آنکسی که طرف خطاب خداوند قرار گرفت و مأموریت بر دوش او گذاشته شد -یعنی وجود مکرم نبی بزرگوار اسلام صلیالله- بزرگترین انسان تاریخ و عظیمترین پدیدهی عالم وجود و مظهر اسم اعظم ذات اقدس الهی است؛ یا به تعبیری خود اسم اعظم الهی وجود مبارک اوست و هم از این جهت که آن مأموریتی که بر دوش این انسان بزرگ گذاشته شد -یعنی هدایت مردم به سوی نور، برداشتن بارهای سنگین از روی دوش بشر و تمهید یک دنیای مناسب وجود انسان و بقیهی وظایف لایتناهی بعثت انبیا- #وظیفهی بسیار بزرگی بود. یعنی هم #مخاطب بزرگترین است؛ هم وظیفه بزرگترین است. پس، این روز بزرگترین و عزیزترین روز تاریخ است.
https://goo.gl/bVmn96
🔻 بعثت نبی اکرم در درجهی اول، دعوت به توحید بود. توحید صرفاً یک نظریهی فلسفی و فکری نیست؛ بلکه یک روش زندگی برای انسانهاست؛ خدا را در زندگی خود حاکم کردن و دست قدرتهای گوناگون را از زندگی بشر کوتاه نمودن. «لاالهالاالله» که #پیام_اصلی پیغمبر ما و همهی پیغمبران است، به معنای این است که در زندگی و در مسیر انسان و در انتخاب روشهای زندگی، قدرتهای طاغوتی و شیطانها نباید دخالت کنند و زندگی انسانها را دستخوش هوسها و تمایلات خود قرار دهند.
اگر توحید با همان معنای واقعی که اسلام آن را تفسیر کرد و همهی پیغمبران، حامل آن پیام بودند، در زندگی جامعهی مسلمان و بشری تحقق پیدا کند، بشر به سعادت حقیقی و رستگاری دنیوی و اخروی خواهد رسید و دنیای بشر هم آباد خواهد شد؛ دنیایی در خدمت تکامل و تعالی حقیقی انسان. دنیا در دید اسلام، مقدمه و گذرگاه آخرت است. #اسلام_دنیا_را_نفی_نمیکند؛ تمتعات دنیوی را منفور نمیشمارد؛ انسان را با همهی استعدادها و غرایز در صحنهی زندگی، فعال میطلبد؛ اما همهی اینها باید در خدمت تعالی و رفعت روح و بهجت معنوی انسانی قرار گیرد.
🇩🇪🇮🇷
نگاهی به یک هفته زندگی مشترک زنان مسیحی و مسلمان در کنار هم
به نقل از رايزني فرهنگي سفارت ج اا در آلمان
«چگونه میتوانیم در جامعهای با ادیان و فرهنگهای مختلف، در کنار هم زندگی کنیم؟» این سوال سالهاست که فکر مسئولان، اندیشمندان و جامعهشناسان آلمانی را به خود مشغول کرده است. برای پاسخ به این سوال، ۲۰ زن مسیحی و مسلمان در نورنبرگ آلمان در اقدامی جالب برای یک هفته در یک آپارتمان مشترک زندگی کردند. آنها از چهارم تا یازدهم نوامبر سال جاری در آپارتمانی در نورنبرگ در کنار یکدیگر بودند. این اقدام آنها در راستای اجرای پروژه ملی "توانمندسازی از طریق دموکراسی،" است. هدف این پروژه نزدیکتر کردن جوانان مهاجر و آلمان بههم و همچنین آموزش آنهاست. این زنان در طول یک هفته تلاش کردند تا یکدیگر را بهتر بشناسند و فهرستی از معیارهای مربوط به همزیستی مسالمتآمیز ایجاد کردند. مرکز اسلامی ملی گوروش، جامعه دانشجویی پروتستان، موسسه خیریه دیاکونی، جامعه اسلامی نورنبرگ، جوانان پروتستان نورنبرگ و مرکز ملاقات مسیحیان و مسلمانان از جمله انجمنهایی بودند که در اجرای این پروژه نقش داشتند. در طول روز، ساکنان این آپارتمان زندگی روزمره خود را داشتند، اما عصرها جلسات گفتگو برپا بود. همچنین این زنان شبها در کنار یکدیگر دعا میکردند و برای روز بعد آماده میشدند.موکادس یکی از زنان جامعه اسلامی نورنبرگ است که در این برنامه شرکت داشته، او معتقد است که این برنامه توانسته رابطه خوبی میان زنان مسلمان و مسیحی ایجاد کند. او در اینباره گفت: «خانه بزرگ بود، اما نه آنقدر که هرکس بتواند بدون مشارکت با سایر افراد زندگی کند.» برای او داشتن احساس خوب در زندگی، اهمیت زیادی دارد و حالا پس از یک هفته زندگی با مسلمانان، به نظر میرسد که او این حس را پیدا کرده است:«همیشه گفتوگوهای جالبی با هم داشتیم. در مورد تقسیم اتاقها هم سعی کردیم که به نیازهای دوستان مسلمان توجه کنیم، عنوان مثال، اتاقهایی که دستشویی داشت را به آنها دادیم تا بتوانند وضو بگیرند و نمازهای روزانه خود را در آرامش بخوانند.»
لورا هم که فوریه امسال مسلمان شده، از زندگی در کنار مسیحیان خشنود است:« من هیجان زده بودم، چون نمیدانستم که قرار است با چه کسانی روبرو شوم، اما بعد متوجه شدم که فضا بسیار دوستانه است. من در این آپارتمان آرامش داشتم.» برای لورا مهم است که در یک زندگی جمعی، هیچکس نادیده گرفته نشود:«هنگامی که من سوالاتم را پرسیدم، متوجه شدم که نه تنها افراد با صبر پاسخ میدهند، بلکه واقعا به گفتوگو علاقه دارند.» در این آپارتمان، غذاهای گیاهی پخته میشود و از این نظر لورا بسیار خوشحال بوده است. او درباره شرایط زندگی در این آپارتمان گفت:« من صمیمت بیش از حد را دوست ندارم، اما صمیمت افراد در این خانه باعث آرامش و خوشحالی من بود. در این برنامه که طرحی برای نزدیکتر کردن پیروان هر دو دین بود، از هم چیزهای زیادی یاد گرفتیم و این باعث خوشحالی من شد.»
آلینا از جامعه جوانان انجیلی نورنبرگ نیز معتقد است که در زندگی جمعی، تفکر باز و بدون تعصب اهمیت زیادی دارد. او در این برنامه از یک سو، متوجه شد که گروههای مختلف مسیحی چگونه در کنار هم زندگی میکنند و از سوی دیگر، در این برنامه شناخت درستی نسبت به اسلام به دست آورد. برای او هفته بسیار دلپذیری بود:« همه به هم کمک میکردند و زندگی شکل سادهای داشت. به نظر میرسید که ما سالهاست که یکدیگر را میشناسم. خوشحال بودیم و هرگز به مشکل جدی نخوردیم. من از اینکه چطور توانستیم بدون مشکل در کنار یکدیگر زندگی کنیم، متعحب شدم. همه به هم احترام گذاشتند و با یکدیگر با بردباری رفتار کردند.» آلینا معتقد است زندگی در کنار مسلمانان نه تنها از نظر مذهبی، بلکه برای یادگیری شیوه درست زندگی نیز مفید است:«من متوجه شدم که تفاوتها مهم نیستند و زندگی مسالمتآمیز با این تفاوتها امکانپذیر است.» از صحبتهای زنان شرکتکننده میتوان به این نتیجه رسید که برگزاری چنین برنامههایی برای آموزش شهروندان بسیار مفید است. همچنین به نظر میرسد که انجمنها مجددا برای برگزاری چنین برنامهای در سال آینده آماده میشوند.
@kultur
منبع:
http://www.islamiq.de/2018/12/26/interreligoese-wg-gemeinsam-anders-sein/
🔸این رادمرد دینی از پیشروان و پایهگذاران اندیشه بازگشت به قرآن و نهجالبلاغه و خود مفسّر قرآن و مدرّس و شیفته نهجالبلاغه بود. خدمات ارزنده او در تعلیم وتربیت اسلامی نسل جوان و مبارزه پیگیر و دشوار او با تفکّرات الحادی آن هم در هنگامی که روشهای مناسب برای این مقابله فکری وسیاسی کمتر شناخته شده و میدان در برابر تبلیغات گروههای الحادی وابسته کاملاً گشوده بود یکی از صفحات درخشان زندگی اوست.
مبارزات او در دوران نهضت ملّی که تحرّک سیاسی مردم در خراسان را جهت و محتوایی اسلامی میبخشید سند افتخار دیگری در پرونده آن زندگی پربار و شرافتمندانه است.
او که از خانوادهای روحانی برخاسته و سالها در حوزه علمیه مشهد، مدارج علوم دینی را پیموده بود بیشک یکی از پرسوزترین و مخلصترین اندیشمندان و مبلغان اسلامی بود که استحکام اندیشه را با نوآوری در روشی به هم آمیخته و برای نسل تحصیل کرده و با فرهنگ، متاع فکری جذّابی را ارائه کرد. زندگی او سراسر به تعلیم و تعلّم و در بهشتی از صفا و پاکدامنی گذشت.
رحمت خدا بر او وحشرش با محمّد وآل باد که عمر را به عشق و ثناگویی آنان به سر آورده بود.
(سیّد علی خامنه ای)
@bazmeghodsian
🔸بر ساحل انظار
🔹قرابت فکری آیة الله طهرانی و مرحوم آیة الله منتظری در بحث جنگ:
(آن زمان که صدام کشور ایران را اشغال کرد ما نظرمان مثل همه این بود که باید جنگید و آنها را از کشور بیرون کرد، ولی وقتی که خرمشهر را فتح کردیم و اینها را بیرون راندیم احساس کردیم که نیروها بخصوص ارتش انگیزه داخل شدن در خاک عراق را ندارند، خودشان میگفتند: ما تا حالا جنگ کردیم که دشمن را از کشورمان بیرون کنیم ولی حالا اگر بخواهیم در خاک عراق برویم این کشور گشایی است و انگیزه نداشتند.
روی همین اصل هم من همان وقت پیغام دادم که هر کاری میخواهید بکنید حالا وقتش است و حمله کردن به عراق درست نیست، آن روز حسابی برای غرامت به کشور ما پول میدادند و منت ما را هم میکشیدند و شرایط آماده بود، ولی آقایان فکر میکردند که الان میرویم عراق را میگیریم، صدام را نابود میکنیم.
بالاخره من از همان وقت نظرم این بود که جنگ را به یک شکلی خاتمه دهیم، ولی خوب رهبری با امام بود و نظر ایشان مقدّم بود، من هم کمک به جبهه ها میکردم و همکاری هم داشتم؛ ولی وقتی که فاو را گرفتند من یک نامه پنج صفحه ای به امام نوشتم و باز ضرورت توقف جنگ را یادآور شدم... من همان موقع که خرمشهر فتح شد به مسئولین پیغام دادم که اگر میخواهید صلح کنید و یا معامله کنید و پول و غرامت بگیرید الان وقت آن است، شنیدم بعضی گفته بودند: فلانی بوی دلار به مشامش خورده است...
بالاخره ما بعد از فتح خرمشهر مرتب شهید دادیم، مرتب از طرفین کشته شد، کاری هم از پیش برده نشد، و متاسفانه عراقیها هم نوعا جوانان شیعه را از کربلا و نجف میگرفتند و به زور به جبهه ها میآوردند اگر هم نمی خواستند بیایند آنها را تیرباران میکردند، از دو طرف شیعه ها کشته میشدند. سه چهارم عراق شیعه هستند و همین بچه ها را میآوردند که با ما بجنگند. بعد از فتح خرمشهر هشت نفر از سران کشورها آمدند پشت سر امام در تهران نماز خواندند، یاسرعرفات بود، احمد سکو توره بود، ضیاء الحق بود،اینها اصرار داشتند که امام جنگ را پایان بدهند ولی امام قبول نکردند..
البته قولی هم هست که خود امام مایل به ختم جنگ بودند ولی طرفداران ادامه جنگ نظر خودشان را به ایشان تحمیل کرده بودند).
📚 خاطرات آیة الله العظمی منتظری جلد اول صفحه ۵۹۱.
@bazmeghodsian
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com