قناة

مكتبة المجلسي ودارالتراث

مكتبة المجلسي ودارالتراث
362
عددالاعضاء
6,720
Links
2,743
Files
2,161
Videos
20,385
Photo
وصف القناة
"گعده گاه اهل تراث"
‏فیلم از طرف حمیدرضا کریمی
‏فیلم از طرف حمیدرضا کریمی
فورى :كليپ حضور هيئتى از كنسولگرى جمهورى اسلامي ايران در نجف و دلجويي از زني كه مورد ضرب و شتم مامور نيروى انتظامى در مشهد قرار گرفته بود
📌رسانه هاي دشمن به شدت بر روى اين خبر و حادثه كه در روز گذشته اتفاق افتاده بود مانور دادند
Forwarded From salman farsi
نشر فرهنگ حج مهدوی 👇🏽👇🏽👇🏽👇🏽
🕋لبیک اللهم لبیک🕋

🌈کارت دعوت 🌈

حال که به لطف الهی با تشرف به حج از تمام گناهان پاک شدیم؛

برآنیم که به منظور سپاسگزاری از تمام لذات معنوی ناشی از عبادت پروردگار و حلاوت ذکر و انس با #امیر_الحاج امام زمان علیه السلام در

🔴 #مجلس_ولیمه_حج🔴

با بیان قطره ای از

🌹دریای الطاف ربوبی و

🌹محبت های مهدوی

شما عزیز بزرگوار را نیز در این لذت بزرگ، شریک سازیم.

🙏پیشاپیش از این که مجلس ما را به قدوم خود مزین میفرمایید تشکر مینماییم.🙏

موعد:

میعاد:

🌹لبیک یا مهدی🌹
Forwarded From 🌺حج منتظران🌺
با سلام
در صورت صلاحدید ؛ به حجاجی که قصد برگزاری مجلس ولیمه دارند کارت دعوت فوق را توصیه بفرمایید.
در صورت تمایل حاجی محترم ؛ ما میتوانیم مجلس ولیمه شان را باهدف ذکر شده در دعوتنامه ؛ برگزار نماییم

@amirolhaj
Forwarded From درست راه
🔹〰 🌀⚜ 📆 ⚜🌀 〰🔹

📅 - ۲۲ ذی الحجه سالروز شهادت ميثم تمار سلام الله علیه در سال ۶۰ ه . ق به دستور ابن زياد لعنت الله علیه در كوفه ۱۰ روز پیش از ورود #امام_حسين عليه ‌السلام به كربلا

📝 - چون عبيدالله بن زياد به كوفه آمد ، مُعرّف را طلبيد و احوال ميثم را پرسيد . معرّف گفت : او به حج 🕋 رفته است ، اما عبیدالله گفت : اگر او را برای من نياوردى ترا به قتل مى رسانم ، معرّف مهلت خواست و به استقبال ميثم به قادسيه رفت و در آنجا ماند تا ميثم برگشت همان موقع او را گرفت و نزد ابن زياد آورد . زمانی كه میثم داخل مجلس عبیدالله شد حاضران گفتند : او مقرب ترين مردم نزد على عليه‌ السلام بود .

عبيدالله به میثم گفت : از على بيزارى بجوى

ميثم فرمود : اگر نكنم چه خواهى كرد ؟

گفت : بخدا سوگند ترا به قتل مى رسانم

ميثم فرمود : مولاى من به من خبر داده كه تو مرا بر در خانه عمرو بن الحريث بر دار خواهى كشيد و به قتل خواهى رسانيد .

عبيدالله امر كرد ميثم را به زندان ببرند ، ميثم در زندان به مختار گفت : تو آزاد خواهى شد ولى مرا اين مرد خواهد كشت . مختار را بيرون بردند كه بكشند اما قاصدى از جانب يزيد 🔥 لعنت الله علیه آمد كه مختار را رها كند .

عبیدالله ، ميثم را بر در خانه عمروبن الحريث بر دار كشيد . ميثم شروع كرد بر سر دار ، فضائل اهل بيت را بيان کردن و در لعن بنى اميه و آنچه واقع خواهد شد و از انقراض بنى اميه سخن گفتن تا اينكه به ابن زياد خبر رساندند كه اين مرد شما را رسوا كرد ، آن ملعون امر كرد دهان او را لجام و افسار زدند تا نتواند سخن بگويد .

روز سوم ملعونى آمد و حربه 🔪 در دست گرفت و به میثم گفت : به خدا اين حربه را به تو خواهم زد با آنكه مى دانم روزها روزه هستى و شبها به عبادت حق مشغولى ‼️ . حربه را بر ميثم زد ، از بيني میثم خود روان شد و بر محاسن و سينه مباركش جارى گرديد و سرانجام روح مقدسش به عالم بقا پرواز نمود .

شبی ۷ نفر از خرما فروشان مخفيانه آمدند و ميثم را بردند و در كنار نهرى دفن نمودند و آب بر روى او افكندند تا ندانند كه قبر ميثم در كجاست سپس مأمورين هر چه تفحّص كردند قبر وی را نيافتند .

📘 : حوادث الايام ( گاه شمار تاریخ شیعه ) ، سيد مهدى مرعشى نجفى

#تقویم_شیعه
goo.gl/OwHWBB
Forwarded From طاووسی
بنفسی انت واهلی ومالی
شعار محرم امسال قلم الرقاع
بنفسی انت واهلی ومالی شعار محرم امسال
اگه قبل محرم نیتی داریم ازالان شروع کنیم بسم الله...



بنده خدا نقل میکرد:


این قدر وضع مالیم به هم خورد که به زنم گفتم:زن بردار بریم نجف،الان عزادارا میان خونمون شلوغ میشه آه در بساط نداریم.😭 
زنم بهم گفت: مرد حسابی ، تو تاجر این شهری، با این همه دبدبه و کبکبه، شب اول محرمی همه از نجف بلند میشن میان کربلا، ما از کربلا بلندشبم بریم نجف، بابا پول نداریم نمردیم که، خدا هست، امام حسین هست، درس میشه.
بهش گفتم: زن اگه امام حسینم بخواست کاری بکنه تا الان کرده بود
😭 😭 😭 😭 😭 😭 
میگفت: هرچی به زنم گفتم بیا بریم توجه نکرد و حرف خودشو زد، فقط برای آخرین بار رفتم باهاش اتمام حجت کنم.
گفتم: زن اگه نیای بریم میانا، آبرومون میره ها. بازم گوش نکرد و کار خودشو کرد.
همینجوری که استرس داشتم و نمیتونستم یه جا بند بشم و هی خودمو میخوردم:
دیدم عصر شده، یه دفعه اولین دسته ی عزاداری آقا ابی عبدالله وارد خونه شدن.
رفتم پیش زنم، با عصبانیت بهش گفتم:
دیدی اومدن، دیدی آبرومون رفت، حالا خوبت شد؟
آبرومونو بردی حالا برو جواب بده...
بازم کار خودشو میکرد و به من توجهی نمیکرد.
تو همین لحظه دومین دسته اومدن، سومین دسته، چهارمین دسته، هی دسته های عزاداری امام حسین وارد خونه میشدن و هی من نگران تر...
اذان مغرب شد...
وایسادن نماز خوندن...
عشا رو که خوندن رفتم گفتم: ما امشب چیزی نپختیم، یه چیز ساده ای میل کنید مث نون و پنیرو هندونه ایشالله از فردا شروع میکنیم...
😭 😭 😭 😭 😭 😭 😭 
میگفت:
شام خودن و رفتن حرم زیارت، نصف شب شد خوابیدن، تا خوابشون برد بلند شدم قبامو پوشیدم، عبامو انداختم، عرق چینمو سرکردم و نعلینمو پا.
شال و کلا کردم برم نجف.
رفتم به زنم گفتم: زن این تو و این عزادارا و این امام حسین...
من دیگه تحمل موندن و آبروریزی ندارم...
میرم نجف و تو کربلا نمیمونم...
فقط تو کربلا یه کار دارم!
زنم گفت: چی کار؟
گفتم: الان میرم بین الحرمین، حرم حسینم نمیرم ، میرم حرم عباس...
به عباس میگم: برو به این داداشت بگو خیلی مشتی هستی، خیلی با مرامی، خوب آبروی این چن سالمونو حفظ کردی...
😭 😭 😭 😭 😭 😭 😭 
هرچی زنم گفت: بمون نرو...
منو تنها نزار. محل نذاشتم و از خونه زدم بیرون اومدم تو کوچه، باید دست راست برم حرم حسین گفتم نمیرم قهرم، پیچیدم برم حرم عباس تو راهم دیدم یه حجره بازه...
(قدیما تو بین الحرمین عرب ها حجره و دکان کاسبی داشتن)
خیلی تعجب کردم، گفتم: ساعت از نصف شبم گذشته، چطور میشه یه حجره باز باشه.
تو دلم گفتم این دیگه کیه که تا این موقع شب ول نکرده کاسبی رو؟!
کنجکاو شدم بینم کیه.رفتم جلو دیدم آ سید حسینه...
آسید حسین استادم بوده و من اینجا تو همین حجره شاگردیه همین آسید حسینو میکردم...
خیلی خوشحال شدم.رفتم جلو
آسید حسین سلام علیکم
جوابمو داد سلام علیکم.
گفتم : آسید حسین چی شده تا این موقع حجره موندی؟
بهم گفت: این چیزارو ول کن، روضه نداری امسال؟!

اشک تو چشام جمع شد و گفتم آسید حسین تو که وضع مارو میدونی تو کربلا ورشکست شدم یکی نیست حتی یه پول سیاهی برای روضه ی امام حسین بهم بده
آسید حسین یه نگاهی بهم بهم انداخت
گفت:
چی میخوای؟
گفتم: چیو چی میخوام؟
گفت:برای روضت چی لازمته؟
گفتم:برنج میخوام،شکر میخوام، چایی میخوام، گوشت میخوام، هیزم میخوام، سیب زمینی میخوام، پیاز میخوام.فلان و فلان و فلان میخوام ...
بهم گفت: بیا بردار برو 
گفتم: چیو بردارم برم؟
گفت:همینایی که الان گفتی هرچه قدر میخوای ببر،
نگاه کردم تو دکانش دیدم پر از همه چیزاییه که میخوام...
گفتم: من پول ندارم آسید حسین
گفت: کی پول خواست از تو؟
سرم داد کشید مث همون روزای استادو شاگردی: بیا هرچی میخوای بار گاری کن بردار برو
همه چیو بار گاری زدیم
تموم شد
گفتم: آ سید حسین، ممنونتم کمکم کردی نزاشتی آبروم بره...
ولی من این همه بارو چطوری ببرم؟
اومد جلو تکیه داد به زنجیر آویزونه دم حجرش
روشو کرد طرف حرم حسین صدا زد:عباس،اکبر،قاسم،عون،جعفر بیاین این بارارو ببرید
تو دلم گفتم: نگاه آسید حسین چقدر شاگرد گرفته، من یکی بودم شاگردشا...
تا این موقعم بیدارن شاگرداش...
خواستم برم خونه بهم گفت وایسا کارت دارم
رفت از ته حجرش یه چیزی بیاره
وقتی اومد دیدم دوتا شمعدونی خوشگل سبز رنگ گذاشت به دستم گفت اینم هدیه ی مادرم فاطمه، برو یه گوشه از روضتو روشن کن.
نفهمیدم منظورش از مادرش فاطمه چیه؟
😭 😭 😭 😭 😭 😭 
اینقد خوشحال بودم که گفتم حالا که که کارمون درست شد برم حرم آقا از آقا معذرت خواهی کنم...
بگیم آقا غلط کردیم نفهمیدیم. ببخشید، اما این دوتا شمعدونی تو دستام بود اذیتم میکرد.گفتم: میرم اینارو میدم به خانمم و بهشم میگم کارمون جورشده و برمیگردم حرم.
رسیدم سرکوچه دیدم گاری با بار جلو در گذاشته و زنم داره دورش میگرده و بال بال میزنه
(یه مساله هست اینجا، اگه شاگردای آسید حسین زودتراز این بنده خدا میرسیدن خونه، این بنده خد
بنفسی انت واهلی ومالی شعار محرم امسال
ا باید توراه میدیدشون.اگه بعد
از این بنده خدا میومدن.باید این بنده خدا میرسید خونش و اونا میومدن.)
رسیدم دم در خونه زنم بهم گفت: کجا ریش گرو گذاشتی؟
کجا نسیه آوردی؟
بهش گفتم: زن کارمون راه افتاده و درست شده،این شمعدونی هارو بگیر من برم از آقا معذرت خواهی کنم بعد که اومدم تعریف میکنم برات.
زنم گفت حالا از کی گرفتی اینارو؟
گفتم: از آسیدحسین.اون ایناروبهم داد.
زنم دادزد سرم که: مرد! ورشکست کردی دیونه شدی؟
گفتم:چرا؟
گفت:آسیدحسین20ساله مرده
گفتم: زن به عباس قسم من الان بین الحرمین درحجره ی آ سید حسین بودم
باورش نشد. گفت صبر کن خودم بیام ببینم چی شده.؟
رفتیم بین الحرمین، تا به حجره ی آسید حسین رسیدیم دیدم در حجره ی آسید حسین خاک گرفته،عنکبوتا تار بستن.یه وقت یادم افتاد خودم آسید حسینو غسل دادم، خودم کفنش کردم، خودم خاکش کردم.
به زنم گفتم تو برو خونه
خودم اومدم تو حرم حسین
چسبیدم به ضریح و گفتم آقا غلط کردم


برات کربلاتونو از دست حضرت عباس بگیرید


.
.
.
.
.
.
.
.
.

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
"اَ لسَّلٰامُ عَلَیْکََ یٰا اَبَا الْفَضْلِ الْعَبٰاس"


به احترام "باب الحوائج" هرکی دید،
به آقا و اربابِ بی کفن سلام بدن..