#نکته
آنچه به عنوان شماره نسخه یک کتاب از دانشکده الهیات مشهد در فنخا درج شده است در واقع شماره قفسه آن کتاب است نه شماره نسخه. مثلا اگر شما شماره نسخه درج شده در تصویر فوق که معرفی اطلاعات نسخه دستخط علامه مجلسی از کتاب حق الیقین در دانشکده الهیات است را سفارش دهید با کتاب دیگری مواجه خواهید شد. راه حل آن است که به آدرس فهرست این کتابخانه که در تصویر فوق داخل [ ] درج شده مراجعه کرده و شماره نسخه را که بصورت عدد بزرگتر در ابتدای معرفی نسخه درج شده یادداشت کنید.
در مقدمه فهرست دانشکده الهیات مشهد توضیح داده شده است که شمارهای که در ابتدای نسخه آورده شده همان شماره نسخه است و عددی که در انتهای نسخه درج شده شماره قفسه است.
@ehya_nosakh
تنها نسخه ای که از دانشکده الهیات در فنخا به خط مولف دانسته شده این نسخه است، به استناد فهرست خود دانشکده.
✅ آیینهداری در ستایش امام محمد باقر (ع)
(حسین منزوی)
اکنون به شوق حجّت پنجم ز خود گمم
وآیینهدار طلعت خورشیدِ پنجمم
چون کشتیِ سپرده به توفان عنان خویش
از موجموجِ جذبهٔ تو در تلاطمم
آن شمع کوچکم که بیفروزیام اگر
فخر است با چراغ قبولت به انجُمم
از آفتاب بیشترم با ولای تو
آیینهام، فروغ تو را در تجسّمم
*
حیران آن اسارت و آن غارتم هنوز
باریکبینِ فاجعهٔ آن تهاجمم
آری سلام بر تو اماما! که میپرد
از لب به یاد آنچه کشیدی تبسّمم
طفل چهارساله و طوفان کربلا؟
حیران این تداعیام و آن تألّمم
از آن ستم که سوخت در آن، خاندان تو
هم بر تو عَرضه میکنم اینک تظلُّمم
گنجِ مراد خویش نجُستم ز هیچ کس
الّا تویی که مدح تو را در تکلّمم
هرچند لب به خنده گشایم برابرت
ز اندوهِ تو نشسته به خون است مردمم
*
ای علم را شکافته و رفته تا به عمق
حیرانِ آنچه یافتی از این تعلّمم
آن شاعرم که از سرِ ایثار عاشقم
بر دوستیت، و خصم تو را در تخاصُمم
✍ با سپاس از دکتربانو علیپور🍃🙏
🆔 @manuscript
ای روح روان! تند مرو "وَ امْش رُویدا" (1)
خلقی ز پی ات واله و سرگشته و شیدا.
ای یوسف حسن! از رخ خود پرده مینداز
از بیم حسودان "فیَکیدوا لَکَ کیْدا" (2).
صبح ازل از مشرق رویِ تو نمایان
شام ابد از مغرب مویِ تو هویدا.
بی روُت بوَد صبح من از شام، سیهتر
وز نالهام افتاده "صَدَی العشق بصَیدا" (3).
سودای تو هر چند که سود دو جهان است
شوری است به سَر، فاش کُنِ سِرِّ سُویدا!
با ساز غمت عاشق بیچاره چه سازد
رازی است در این پرده نه پنهان و نه پیدا.
تیری ز کمانخانۀ ابروی تو پر زد
جز مرغ دلِ غمزدهام "لم یَر صَیْدا" (4)
بی سلسله در بند بوَد «مفتقر» تو
زنجیر غمَت "اصبح للعاشق قیْدا" (5)
( از آیت الله شیخ محمّد حسین غروی اصفهانی رحمة الله علیه معروف به کمپانی)
پاورقی :
1 . یعنی: به آرامی برو
2 . یعنی: مبادا با تو کید و مکر نمایند.
3 . یعنی: از نالۀ من، صدایِ عشق به صیدا افتاد که "صَیدا"، نام شهری است استعاره از دوردست.
4 . یعنی: دیگر صیدی ندید
5 . یعنی: زنجیر و پایبند عاشق گردید.
ریشه درخاک
(در پاسخ دوستی آزادیخواه و ایران دوست که در سال ۱۳۵۲ از این سرزمین کوچ کرد و مرا نیز تشویق به رفتن مینمود.)
تو از این دشتِ خشکِ تشنه
روزی کوچ خواهی کرد و
اشک من تو را بدرود خواهد گفت.
نگاهت تلخ و افسردهست.
دلت را خارخارِ ناامیدی
سخت آزردهست.
غمِ این نابسامانی
همه توش و توانت را ز تن بردهست!
تو با خون و عرق،
این جنگلِ پژمرده را رنگ و رمق دادی.
تو با دست تهی با آن همه توفان بنیانکن در افتادی.
تو را کوچیدن از این خاک،
دل بر کندن از جان است!
تو را با برگ برگ ِ این چمن
پیوندِ پنهان است.
تو را این ابرِ ظلمت گسترِ بیرحمِ بیباران،
تو را این خشکسالیهای پی در پی،
تو را از نیمه ره برگشتن یاران،
تو را تزویر غمخواران،
ز پا افکند!
تو را هنگامهی شوم شغالان،
بانگ بیتعطیل زاغان،
در ستوه آورد.
تو با پیشانی پاک نجیب خویش
که از آن سویِ گندمزار،
طلوع باشکوهش خوشتر از
صد تاج خورشید است؛
تو با آن گونههای سوخته
از آفتابِ دشت،
تو با آن چهرهی افروخته از آتش غیرت
-که در چشمان من
والاتر از صد جامِ جمشید است،
تو با چشمانِ غمباری،
-که روزی چشمهی جوشان شادی بود وُ-
اینک حسرت و افسوس،
بر آن سایه افکندهست، خواهی رفت.
و اشک ِ من تو را بدرود خواهد گفت!
من اینجا ریشه در خاکم.
من اینجا عاشقِ این خاک ِ از آلودگی پاکم.
من اینجا تا نفس باقیست میمانم.
من از اینجا چه میخواهم، نمیدانم!
امیدِ روشنایی
گرچه در این تیرگیها نیست،
من اینجا
باز در این دشتِ خشکِ تشنه میرانم.
من اینجا روزی آخر
از دل این خاک، با دست ِ تهی
گل بر میافشانم.
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه،
چون خورشید
سرود فتح میخوانم،
و میدانم
تو روزی باز خواهی گشت!
فریدون مشیری
از دفتر ریشه در خاک
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#فرخنده_ساوجی
ای که با عزّت و با شوکت و ناز آمدهای!
جان فدای تو! که بیچارهنواز آمدهای
ما اسیریم و غریبیم به ویرانۀ شام
منزل ما ز چه ای شاه حجاز! آمدهای؟
از پی سرکشی خستهدلان بهر صواب
روی پُر خون، سر نی، راه دراز آمدهای
بس که خورده به لبت چوب یزید ملعون
با لب نیلی و با سوز و گداز آمدهای
جان سپرده ز فراق رخت این طفل حزین
کشتۀ دوری خود را به نماز آمدهای؟
بسته بازوی حریم تو به زنجیر جفا
بهر بگشودن این سلسله باز آمدهای
بهر دلجویی «فرخندۀ» خود از ره دور
جان فدای تو! که با عزّت و ناز آمدهای
🔹
*یا محمد(ص)*
ماه از حیرت رویت به زمین افتاده
شب گیسوی تو با صبح قرین افتاده
پرده از چشم تو افتاد و خلائق گفتند
که ز انگشتر خالق دو نگین افتاده
با نسیمی که وزیدهست به پیراهن تو
روی پیشانی هر بتکده چین افتاده
آیهی روشن عشقی و ز هرم نفس ات
شورها در دل قرآن مبین افتاده
بیگمان منظرهای از رخ خوشمنظر توست
که در آیینهی فردوس برین افتاده
هر زمان کار من و شعر به وصف تو کشید
لکنتی بر لب فرهنگ معین افتاده
ماندهام با دلی از دوری راهت خسته
تنگی قافیهها دست غزل را بسته
باید از حضرت چشمان تو فرمان برسد
باید این شعر دگرگونه به پایان برسد
ای دلیل همهی بی سر و سامانیها
شب لبریز جنون صبح پریشانیها
به تماشای تو برخاسته از جا جبریل
اول و آخر هر دوره غزل خوانیها
یک نفس در شب این دشت به راه افتادی
یک جهان مست شد از عطر مسلمانیها
تو درخشیدی و پس نوبت مهتاب رسید
آسمان مانده و این آینه گردانیها
مُهر چشمان تو بر قلب حجاز است ولی
مِهر چشمـــان تو در سینهی ایرانیها
□
مثنوی آمده از پیش غزل رد بشود
آخرین قافیه بایست «محمّد» بشود...
زهرا شعبانی
#امام_حسین
#شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب
منت خدای را که مرا نوکرش نمود
عبد وغلام حلقه به گوش درش نمود
مخمور جرعه ای ز می ساغرش نمود
ریزه خورش نمود و نمک پرورش نمود
ما خانه زاد زادۀ زهرای اطهریم
نوکر نمی شدیم، دگر آقا نمی شدیم
مجنون صفت به همره لیلا نمی شدیم
درسایۀ عنایت زهرا نمی شدیم
فارغ زهم و غم دو دنیا نمی شدیم
فخر این بُوَد که خادم دربار کوثریم
آیا شود که قلب مراهم جلا دهد
آیا شود به خانۀ قلبم صفا دهد
برگ امان ز آتش روز جزا دهد
منت نهد به من و کربلا دهد
بالله قسم که در به در شاه بی سریم
دست عنایت تو کجا؟ این گدا کجا؟
جودت کجا و قسمت این بینوا کجا؟
تو شاه با وفائی و این بی وفا کجا؟
همچون منی زیارت کرببلا کجا؟
لطفی نما که عاشق عباس و اکبریم
کسب از ولای تو کردیم، اعتبار را
در سایۀ نگاه تو داریم اقتدار را
از ما مگیر نوکریت، افتخار را
از کف ربوده فرط غمت، این قرار را
پژمردۀ غمت که چنان لاله پرپریم
تو سر بلند عالم و بی سرشدی چرا؟
تو لالۀ پیمبر و پرپر شدی چرا؟
سیراز جهان ز ماتم اکبر شدی چرا؟
بی سر ز ظلم و فتنۀ خنجر شدی چرا؟
گریان زخمهای سر و دست و پیکریم
جانها فدای لحظۀ جان کندنت حسین(ع)
قربان زخمهای به روی تنت حسین(ع)
وای از عداوتی که شد از دشمنت حسین(ع)
از غارت عمامه و پیراهنت حسین(ع)
ما خونجگر ز غارت خلخال و معجریم
شام بلا و دخترزهرا روا مباد
ناموس دین و کینۀ اعدا روا مباد
بزم شراب و زینب کبری روا مباد
فخر یزید و گریۀ طاها روا مباد
ما دل شکستۀ دلِ پر خون حیدریم
اسلام مولایی
@deabelnews
شام غریبان
اگر صبح قیامت را شبی هست آن شب است امشب
طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب
فلک از دورِ ناهنجارِخود لختی عِنان در کش
شکایت های گوناگون مرابا کوکب است امشب
برادر جان یکی سر بر کن از خواب و تماشا کن
که زینب بی تو چون در ذکرِ یا رب یا رب است امشب
جهان پر انقلاب و من غریب ، این دشتِ پر وحشت
تو در خوابِ خوش و بیمار در تاب و تب است امشب
سرت مهمانِ خولی و تنت با ساربان همدم
مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب
بگو با ساربان امشب نبندد محمل لیلی
ز زلف و عارض اکبرقمر در عقرب است امشب
صبا از من به زهرا گو بیا شامِ غریبان بین
که گریان دیدهٔ دشمن به حال زینب است امشب¹
میرزا محمّدتقی حجّة الاسلام متخلّص به نیّر
____________
1_دیوان کامل نیّرتبریزی ،انتشارات فخرآذرتبریز ،صفحهٔ ۱۴۲
#حسینیّ
🌾🍃🍃@madihehvamarsiah
شام غریبان
اگر صبح قیامت را شبی هست آن شب است امشب
طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب
فلک از دورِ ناهنجارِخود لختی عِنان در کش
شکایت های گوناگون مرابا کوکب است امشب
برادر جان یکی سر بر کن از خواب و تماشا کن
که زینب بی تو چون در ذکرِ یا رب یا رب است امشب
جهان پر انقلاب و من غریب ، این دشتِ پر وحشت
تو در خوابِ خوش و بیمار در تاب و تب است امشب
سرت مهمانِ خولی و تنت با ساربان همدم
مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب
بگو با ساربان امشب نبندد محمل لیلی
ز زلف و عارض اکبرقمر در عقرب است امشب
صبا از من به زهرا گو بیا شامِ غریبان بین
که گریان دیدهٔ دشمن به حال زینب است امشب¹
میرزا محمّدتقی حجّة الاسلام متخلّص به نیّر
____________
1_دیوان کامل نیّرتبریزی ،انتشارات فخرآذرتبریز ،صفحهٔ ۱۴۲
#حسینیّ
🌾🍃🍃@madihehvamarsiah
ای روح روان! تند مرو "وَ امْش رُویدا" (1)
خلقی ز پی ات واله و سرگشته و شیدا.
ای یوسف حسن! از رخ خود پرده مینداز
از بیم حسودان "فیَکیدوا لَکَ کیْدا" (2).
صبح ازل از مشرق رویِ تو نمایان
شام ابد از مغرب مویِ تو هویدا.
بی روُت بوَد صبح من از شام، سیهتر
وز نالهام افتاده "صَدَی العشق بصَیدا" (3).
سودای تو هر چند که سود دو جهان است
شوری است به سَر، فاش کُنِ سِرِّ سُویدا!
با ساز غمت عاشق بیچاره چه سازد
رازی است در این پرده نه پنهان و نه پیدا.
تیری ز کمانخانۀ ابروی تو پر زد
جز مرغ دلِ غمزدهام "لم یَر صَیْدا" (4)
بی سلسله در بند بوَد «مفتقر» تو
زنجیر غمَت "اصبح للعاشق قیْدا" (5)
( از آیت الله شیخ محمّد حسین غروی اصفهانی رحمة الله علیه معروف به کمپانی)
پاورقی :
1 . یعنی: به آرامی برو
2 . یعنی: مبادا با تو کید و مکر نمایند.
3 . یعنی: از نالۀ من، صدایِ عشق به صیدا افتاد که "صَیدا"، نام شهری است استعاره از دوردست.
4 . یعنی: دیگر صیدی ندید
5 . یعنی: زنجیر و پایبند عاشق گردید.
✅۲۶ ماه رجب وفات
#حضرت_ابوطالب_علیه_السلام
#غلامرضا_سازگار
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا...
کفر ز اسلام تو اندر ستوه
کفۀ ایمان تو سنگین چو کوه
وصل نبی را همهجا طالبی
حامی اسلام، ابوطالبی
قدر تو برتر ز تمام قریش
نجل تو، آقا و امام قریش
حامی جان بر کف پیغمبری
جان به فدایت که اباالحیدری
قلب محبان علی مشهدت
پشت نبی گرم شد از اَشهدت
حضرت صادق، شه دنیا و دین
حجت حق، کعبۀ اهلیقین
گفت ز هر مؤمن یکتاپرست
کفۀ ایمان تو سنگینتر است...
حیف, تو را کافر حق خوانده اند!!
از قلل فهم تو درمانده اند !...
یار و طرفدار محمّد تویی
شاخص انصار محمّد تویی
رفتن تو غربت اسلام شد
روز محمّد ز غمت شام شد
داشت پیمبر ز غمت حال حزن
سال وفات تو شدی سال حزن
روح خدایی به تن پاک تو
لالهٔ ایمان دمد از خاک تو
صدق و خلوص تو قبول خداست
زائر قبر تو رسول خداست
قلب نبی سوخت به یاد غمت
اشک علی ریخته در ماتمت...
🔶🔶🔶🔶🔶
@deabelnews
#نسخه_خوانی :
ز برگ لاله بیآرام گردم
چه[چو] نیلوفر کبوداندام گردم
نسیمی گر وَزَد، سَروَم شود خَم
گلم خالی کند پهلو ز شبنم
بهتن آواز بلبل، نیش گردد!
گُلِ جسمم ز شبنم ریش گردد
تنم را از خمیر ماه، عار است
تو از سنگم تراشی؛ این چه کار است؟!
ز جانسختی ز سنگم میتراشی
مثالم را ز تیشه میخراشی
مثالم را زنی با تیشه صد نیش
نمیترسی که اندامم شود ریش؟!
***
به آن گلدستۀ باغ ملاحت
جوابی داد از روی فصاحت
که چون آئینه کردم سنگ را راست
به هرجا بنگری، عکس تو پیداست
تو عکس خویش میبینی در این سنگ
به من از طعنه میسازی جهان، تنگ
حقیقت با تو گویم کز هوس نیست
که مَحرَم با تو جز تو هیچکس نیست
کنون زین راز بر تو میگشایم
تو را ناچار بر تو مینمایم
چه[چو] نتْوانم کُنَم مَنعَت ز گلگشت
ز غیرت، آینهْ سازم دَر و دشت!
جهان را پُر کنم از عکست ای ماه!
که بر تو خلق عالَم، گم کند راه!
🔸شاعر: نامشخص
📕از یک نسخۀ خطی مجلس
@manuscript_ir
〰️🍃🌺
همه این احوال نمیدانستم که درواقع من همگی تو بودم ولی به این نکته ظن برده بودم.
نکته این است که «نمیدانستم»ها را یکی فرض کنیم و به هر مصرع برنگردانیم، شاعر یک نکته یا خبر مهم را نمیدانسته، اینکه من و تویی بین او و محبوبش وجود ندارد.صش
ضبط مصرع سوم در اشعةاللمعات جامی چنین است:
ظن بود مرا به من که من جمله منم
به نظرم این ضبط معنای محصلتری میدهد.
گمان میکردم که من فقط خودم هستم ولی دانستم که من همگی تو هستم و این را نمیدانستم.
●
جناب علی صفری آق قلعه
به گمان بنده ضبط بپسودم بهتر است. امکان تحریف هم کاملاً وجود دارد.
●
سرکار خانم سمانه کهربائیان
ستودن بدتر است. کل منطق شعر از دست میرود:
من کارهایی را با خودم/در مورد خودم میکردم، ولی به سبب وحدت عاشق و معشوق درپاقع آن کارها را با تو/در مورد تو میکردم، و خبر نداشتم.
اگر ستودن را بپذیریم باید بگوییم:
من روز خودم را میستودم ولی از آنجا که من و تو نداریم درواقع داشتم تو را میستودم! که خیلی عجیب است.
جناب محسن شریف صحی
این خیال معشوق است که روز و شب همراه عاشق شده است؛ عاشق گاه در همین خیالپردازی های خود او را میستاید و گاهی با او معاشقه میکند. درواقع خیالپردازی های روزانه مقدمۀ مغازله و عشق بازی شبانه است. این فکر و خیال آنقدر عاشق را مشغول داشته که همواره معشوق را کنار خویش تصور میکند. از این رو میگوید من و تو یکی شده ایم و من دیگر فردیتی برای خویش قائل نیستم. چون تمام فکر و ذکر عاشق، معشوق شده و دیگر به خود نمی اندیشد و به دیگر زبان، خود را نمیبیند.
پس به گمان من صحبت از خود را پسودن یا خود را ستودن نیست!
چنان که میدانید یکی از کارکردهای ردیف تأکید است؛ «نمیدانستم» در اینجا، یعنی جهل و نادانیِ مطلق عاشق نسبت به آنچه در عاشقی رخ خواهد داد. معادلِ اصلا متوجه نبودن و نفهمیدنِ تأثیر فکر کردن و خیال مغازله و عشق بازی با معشوق است:
اصلا نمیدانستم که اگر روزها چنین در فکر تو باشم و شبها با خیالت هم آغوشی کنم، دیگر اثری از خود نخواهم یافت.
در واقع پس از هر نمیدانستمی در هر مصراع، جمله ای نهفته و محذوف است.
روزها به تو فکر میکردم و خیالپردازی، و نمیدانستم که چه اثری بر من دارد/ شبها در خیالم با تو عشق بازی و مغازله داشتم و نمیدانستم که ...
سرکار خانم سمانه کهربائیان
والله فکر میکنم این تفسیر دیگر خیلی عجیب است و حذف جملهٔ پس از نمیدانستم هم خیلی بیقرینه.
اینجوری کل جالبیت! شعر از بین میرود.
ضمن اینکه با این خوانش باید آخرش میگفت: من جمله تو «شدم»، نه تو «بودم».
این دارد میگوید من از اولش هم تو بودم و خبر نداشتم،
لذا وقتی تنها میخوابیدم درواقع با تو میخوابیدم و نمیدانستم.
تا نظر دوستان دیگر چه باشد.
●●
"چهار خطی"
سپاس از لطف حضرتعالی، این نسخه که محبت کردید چاپ سنگی است، منظور بنده نسخه ای تصحیح سده با چاپ سربی است در صورت امکان و موجود بودن
تو آبروی شرف، آبروی مرگ شدی
کتاب وحی تو بودی و برگ برگ شدی
تو در عراقی و رو کردهای به سمت حجاز
میان معرکه هم ایستادهای به نماز
بخوان که دل به نوایی دگر نمیبندم
که خورده تیر غمت بر دوازدهبندم
چه با مرام شما کردهاند بیدینان
هزار بار تو را سر بریدهاند اینان
حسین گفتن و دل باختن به خویِ یزید
بدا به غیرت ما « کوفیانِ عصر جدید »
چه زود در کنفِ رنگ و رِیب فرسودن
مدام بردۀ تزویر و زور و زر بودن
چه سود دل به غمت دادن و زبانم لال
حسین گفتن و... آتش زدن به بیتالمال
حسین، کوفی پیمانشکن نمیخواهد
حسین، سینهزنِ راهزن نمیخواهد
حسین را، ز مرامش شناختن هنر است
حسین دیگری از نو نساختن هنر است
«بزرگ فلسفۀ قتل شاه دین این است
که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است
سعید بیابانکی
@khatpdf
🔸 تو را می بینم و آید به یادم...
تو را می بینم و آید به یادم
که مهرت بود با جانم هم آغوش
هنوز آن شوق از خاطر نرفته است
هنوزم نیست یاد تو فراموش
تو را می بینم و آید به یادم
چه شوری دل ز سودایت به سر داشت
مرا در پرده خاطر جوانی
دل آرا هر دمی نقش دگر داشت
تو را می بینم و آید به یادم
الا ای روزم از تو شام تاری
هدر کردم به یادت عمر و زین پس
من و از عمر رفته شرمساری
تو را می بینم و پیوسته گویم
گرش با من وفا بودی چه بودی
چه بودی گر سرانگشت وصالش
ز کارم عقده بسته گشودی؟
تو را می بینم و آید به یادم
چه شب ها در غمت بر من سحر گشت
به یادت روزگاری خوش مرا بود
تو چون برگشتی از من، بخت برگشت
شکایت، آه باید با که بردن
که با من گردش گیتی چها کرد
خداوندا چرا یک ره نگردد
به گرد روزگار من بجز درد
چراغ بخت من تاریک و، تاریک
چراغ عالم افروزت نبینم
ز پا ننشستی و آخر نشاندی
بدین روزم، بدین روزت نبینم
به جز از یاد تو هرگز نگردد
به جز از یاد تو، گردد ضمیرم
تویی تا بخت من هرگز نخوابم
تویی تا عمر من هرگز نمیرم
مرحوم محمد رضا رحمانی بروجردی مشهور به مهرداد اوستا
https://t.me/borujerdtimes/2649
افسوس که عمری پی اغیار دویدیم
از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم
سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم
جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم
ما تشنه لب اندر لب دریا متحیر
آبی به جز از خون دل خود نچشیدیم
ای بسته به زنجیر تو دلهای محبان
رحمی که در این بادیه بس رنج کشیدیم
چندان که به یاد تو شب و روز نشستیم
از شام فراقت چو سحرگه ندمیدیم
تا رشته طاعت به تو پیوسته نمودیم
هر رشته که بر غیر تو بستیم بریدیم
ای حجت حق پرده ز رخسار برافکن
کز هجر تو ما پیرهن صبر دریدیم
ما چشم به راهیم به هر شام و سحرگاه
در راه تو از غیر خیال تو رهیدیم
شمشیر کجت راست کند قامت دین را
هم قامت ما را که ز هجر تو خمیدیم
شاها! ز فقیران درت روی مگردان
بر درگهت افتاده به صدگونه امیدیم
شادی روح عالم ربّانی آیة الله نوقانی سراینده اشعار فوق صلوات
@bazmeghodsian
🔺افسوس
افسوس که عمری پی اغیار دویدیم
از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم
سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم
جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم
ما تشنه لب اندر لب دریا متحیر
آبی به جز از خون دل خود نچشیدیم
ای بسته به زنجیر تو دلهای محبان
رحمی که در این بادیه بس رنج کشیدیم
چندان که به یاد تو شب و روز نشستیم
از شام فراقت چو سحرگه ندمیدیم
تا رشتهی طاعت به تو پیوسته نمودیم
هر رشته که بر غیر تو بستیم بریدیم
ای حجت حق پرده ز رخسار برافکن
کز هجر تو ما پیرهن صبر دریدیم
ما چشم به راهیم به هر شام و سحرگاه
در راه تو از غیر خیال تو رهیدیم
شمشیر کجت راست کند قامت دین را
هم قامت ما را که ز هجر تو خمیدیم
شاها! ز فقیران درت روی مگردان
بر درگهت افتاده به صدگونه امیدیم
🔸شادی روح عالم ربّانی میرزا علی اکبر نوغانی صلوات
@bazmeghodsian
🔺افسوس
افسوس که عمری پی اغیار دویدیم
از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم
سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم
جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم
ما تشنه لب اندر لب دریا متحیر
آبی به جز از خون دل خود نچشیدیم
ای بسته به زنجیر تو دلهای محبان
رحمی که در این بادیه بس رنج کشیدیم
چندان که به یاد تو شب و روز نشستیم
از شام فراقت چو سحرگه ندمیدیم
تا رشتهی طاعت به تو پیوسته نمودیم
هر رشته که بر غیر تو بستیم بریدیم
ای حجت حق پرده ز رخسار برافکن
کز هجر تو ما پیرهن صبر دریدیم
ما چشم به راهیم به هر شام و سحرگاه
در راه تو از غیر خیال تو رهیدیم
شمشیر کجت راست کند قامت دین را
هم قامت ما را که ز هجر تو خمیدیم
شاها! ز فقیران درت روی مگردان
بر درگهت افتاده به صدگونه امیدیم
🔸شادی روح عالم ربّانی میرزا علی اکبر نوغانی صلوات
@bazmeghodsian
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com