اندر خاطرات ارزیابی نسخه های خطی:
چندی قبل جوان دانشجویی که محصل دوره دکتری رشته قرآن و حدیث بود در کتابخانه به نزدم آمد و تصویر چند نسخه خطی را به من نشان داد تا به او بگویم به چه قیمتی کتابخانه آنها را خریداری می کند؟
برای بدست آوردن قیمت نسخه ها ساعتها وقت گذاشته بود و نزد افراد مختلفی رفته بود . از اوضاع بی پولی و گذران سخت زندگی می نالید و می گفت:
28 سال از عمرم می گذرد هیچ در آمدی ندارم , توانایی تشکیل زندگی رو ندارم , با فروش انجیر خشک و زعفران خرج تحصیلم رو در می آورم تا اینکه با دوستم قرار گذاشتیم به خرید وفروش نسخه روی بیاوریم.
دو جلسه که با هم صحبت کردیم و انسی حاصل شد , از من پرسید: آیا خرید و فروش نسخه را برای من مناسب می دانید؟
گفتم : نه تنها تو را توصیه به این کار نمی کنم بلکه به طور جدی از تو می خواهم از این کار صرف نظر کنی.
چون این کار را دون شأن تو میدانم و اساسا کار نحسی است و پولی که از این راه بدست می آید بی برکت است; چون ممکن است نسخه ای که می خرید و می فروشید وقفی باشد یا سرقتی باشد که دردسر بسیاری ایجاد می کند.
نسخه را اگر ارزان بخری به مالک آن جفا کردی و مدیونی و اگر گران بخری خودت ضرر می کنی و اصلا نسخه خطی قیمت مصوب و ثابتی ندارد و برای افراد خبره قیمت گذاری کار دشواری است چه رسد به افرادبی تجربه.
نسخه های مجعول و مزور جاده لغزنده ای برای معامله نسخ خطی است.
به او گفتم به جای این کارها , تحقیق کن و مقاله بنویس و یا در مؤسسات پژوهشی مشغول به کار شو.
برای هر دو مورد عذرهای موجهی آورد.
گفتم : همان انجیر و عسل و زعفران بفروشی بهتر و پولش با برکت تر است.
زمان جشن نوروز ۱۳ روز است و در اولین روز نوروز ایرانیان سفره ای پهن می کنند و بر آن هفت چیز که نامشان با حرف سین شروع شده باشد, می گذارند و آن را سفره هفت سین می نامند. ( سبزه : نمودارِ گل های زیبا و زینتی ، سرسبزی و خرمی, سیب : میوه ای بهشتی و نماد زایش, سمنو : از جوانه ی گندم، نمود رویش و برکت, سنجد : بوی برگ و شکوفه ی آن محرک عشق و دلباختگی است و...) برای تزیین سفره هفت سین از وسایل دیگری استفاده می شود که هر یک فلسفه خاصی دارند. آینه و شمع برسر سفره هفت سین به نشانه نور, روشنایی و شفافیت استفاده می شود.
معمولا تخم مرغ های رنگ شده با طرح های زیبا نیز برسر سفره ی هفت سین وجود دارد که نماد نطفه و باروری و زایش است. (در اساطیر آمده فلسفه وجود تخم مرغ جهان است که تخم مرغی شکل است و آسمان چون پوسته ی تخم مرغ و زرده اش نمودگار زمین روز است.)
سیزدهم نوروز، روز ویژه طلب باران بهاری برای کشت زارهای نودمیده، انگاشته شود. در این روز، از دیر باز مردم ایران به دشت و صحرا می رفتند تا با شکست دیو خشکسالی، گوسفندی برای فرشته باران، قربانی و بریان کنند تا این فرشته کشت های نو دمیده را از باران سیراب کند.
مردم ایران هم اکنون نیز در پایان روز سیزدهم با سبزه های سفره هفت سین خود به دامن طبیعت پناه می برند و تمام روز را در طبیعت می گذرانند که در تقویم رسمی کشور این روز« روز طبیعت» نام گذاری شده است. روز چهاردهم فروردین ماه, جشن ها ی نوروزی به پایان رسیده و مردم زندگی عادی خود را از سر می گیرند. مراسم جشن های نوروزی یکی از جذاب ترین جشن های ایرانی برای مردم ملل دیگر است.
@Miniature4everyone
سحرگاه سوم
خدایا...
تو که گفته ات راستین
و وعده ات صادقانه است می گویی:
"از بخشش خدا بجویید زیرا که او نسبت به شما مهربان است"
و قطعا سرورم!
از ویژگی تو چنین نیست که به خواهش فرمان دهی
و سپس از بخشش خودداری کنی!
در حالی که تو بر جیره خوارانت بسیار بخششگری
و با دلسوزی رئوفانه ات به آنان توجه میکنی
خدایا...
مرا در کودکی در نعمت و نیکی ات پروراندی
و در بزرگسالی نامم را پرآوازه ساختی
پس ای که مرا در دنیا به نیکی، بخشش، و نعمتهایش، پرورانده
و در سرای دیگر به گذشت و بزرگواری اش اشاره داری
شناختم از تو، راهنمای من به تو
و عشقم به تو، شفیع درگاه توست
من تحت راهنمایی توست که از راهنمای خود مطمئنم
و از شفیع خود، به شفاعت تو آسوده ام...
فرازی از ابتدای دعای ابوحمزه
جرعه ای از جام سحر
سحرگاه پنجم
سرورم!
آرزویم بس بزرگ و کردارم بس ناخوشایند است
پس از بخششت به قدر آرزویم عطایم کن
و مرا به کردار بدترم سرزنش مکن
زیرا که کرم تو از مجازات گناهکاران باشکوهتر است
و بردباری ات بسی بزرگتر است از کیفر دادن تقصیرکاران
و من... سرورم
به بخششت پناه خواهم آورد
از تو به خودت می گریزم
و آن چه را که از چشم پوشی از کسی که به تو خوش گمان است، وعده داده ای
از تو درخواست میکنم
و گر نه، من چیستم ای پروردگار من؟!
و چه اهمیتی دارم؟!
تو به فضل خودت به من ببخش
و به گذشت خودت، به من تصدق کن
پروردگارم...
مرا به خطا پوشی خودت، بپوشان
و به بزرگی آبرویت، از سرزنش من درگذر
چرا که من اگر آن روز جز تو
کس دیگری بر گناهم آگاه می شد، هرگز انجامش نمیدادم
و اگر از کیفر فوری تو می ترسیدم از آن پرهیز می کردم
نه به این دلیل که تو خوارترین بیننده و یا بی ارزش ترین داننده ای... نه
بل که از آن رو که تو پروردگار من! بهترین پوشاننده و محکم ترین فرمانروا
بزرگوارترین کریمانی!
خطاپوشی
آمرزنده ی گناهانی
داننده ی اسرار نهانی
به بزرگواری ات، گناه را می پوشانی
و بردباری ات مجازات را به تأخیر می اندازی...
فرازهایی از دعای ابوحمزه
جرعه ای از جام سحر
7) سحرگاه هفتم
خداوندا...
ما نمی دانیم چه چیز را سپاس گوییم؟!
زیبایی ای را که پراکندی؟
یا زشتی ای را که پوشاندی؟!
غمخواری و نعمت بخشی بزرگت؟
یا نجات ها و سلامت بخشی های فراوانت را؟
ای دوستدار هر آن کس که با تو دوستی می کند...
و ای روشنی چشم آن کس که به تو پناه می جوید
و با پیوستن به تو، از دیگران می گسلد...
تویی نیکوکار...
و ماییم بدکردار...
پس... به زیبایی آن چه نزد توست
از زشتی آن چه نزد ماست، درگذر!
و کدام بی خبری است که بخشندگی ات آن را فرانگیرد؟!
و کدام زمان، طولانی تر از مهلتی که تو داده ای؟!
کرده های ما در کنار نعمت های تو چه ارزشی دارند؟!
و چگونه کرده هایمان را بیفزاییم تا در برابر کرم تو جا گیرد؟!
و چگونه با همه ی رحمتی که از تو گسترده است
گناهکاران در تنگنا قرار گیرند؟!
ترجمه ی آزاد فراز دیگری از دعای ابوحمزه
جرعه ای از جام سحر
9) سحرگاه نهم
پروردگارا...
این جایگاه کسی است که به تو پناه آورده
و به بزرگواری ات پناه گرفته
به نیکویی و نعمت تو انس یافته
و تویی آن بخشنده ای که عفوت را دریغ نمیکنی
و از افزون بخشی ات نمی کاهی
و مهربانی ات کم نمی شود
و ما با چشم پوشی دیرینه و بخشش بزرگ و مهربانی گسترده ات
به تو اطمینان داریم
پس آیا ممکن است تو را بر خلاف خوش بینی مان ببینند؟!
یا آرزوهایمان را نادیده گیری؟!
هرگز...! چنین نخواهد بود، ای بزرگوار...!
نه گمان ما به تو، چنین است
و نه این چنین در تو کسی طمع می ورزد!
پروردگارا...
برایمان، در تو آرزویی دراز و بزرگ است
و امیدی سترگ
با امید به این که بر ما خواهی پوشاند، نافرمانی ات کردیم
با امید به این که اجابت خواهی کرد، صدایت زدیم
پس اینک... امیدمان را محقق فرما!
ترجمه ی آزاد فراز دیگری از دعای ابوحمزه
جرعه ای از جام سحر
10) سحرگاه دهم
ای مولای ما...
خودمان می دانیم که به دلیل کرده هایمان سزاوار چه هستیم!
اما... تو به ما و دانسته های ما آگاهی
که هرگز ما را از خودت منصرف نخواهی ساخت
حتی اگر سزاوار رحمتت نباشیم
پس سزاوار توست که بر ما و بر گناهکاران
با فضل گسترده ات بخشش کنی
پس بر ما به آن چه شایسته ی توست، منت گذار
و بر ما ببخش که ما نیازمندان جایزه ی توییم
ای بسیار آمرزنده!
ما به نور تو هدایت یافتیم
و با بخشش تو بی نیاز شدیم
با نعمت تو صبح و شام کردیم
گناهان ما پیش روی توست...
خدایا... از آن ها آمرزش تو را میطلبیم
و به تو باز می گردیم
تو... با نعمتها با ما دوستی می کنی
و ما... با گناهان، با تو رویا رو می شویم!
همواره خیر تو به سوی ما فرو می ریزد
و پیوسته پلیدی ما به سوی تو فرا می آید!
فرشته ای والا، با کرداری زشت از جانب ما نزد تو می آید
اما باز هم بازت نمی دارد از این که
با نعمتهایت ما را در برگیری و بر موهبتهایت بیفزایی!
ترجمه ی آزاد فرازی دیگر از دعای ابوحمزه
جرعه ای از جام سحر
23) سحرگاه بیست و سوم
پروردگارا...
به کرم تو دعایم را آغاز می کنم
و به نزدت بر رفع گرفتاری ام امید بسته ام
تا به بی نیازی تو، نیازمندی خودم را جبران کنم
ایستادنم زیر سایه ی گذشت توست
و به جود و کرم تو چشم دارم
و پیوسته دیده به نیکی ات دوخته ام...
پس... مرا به آتش مسوزان!
در حالی که تو مقصد آرزوی منی
و ساکن دوزخم مساز...
چرا که نور چشم من تویی...
سرور من...
گمان مرا به احسان و نیکی ات، دروغ مپندار
زیرا که تو مورد اعتماد منی
و از پاداش محرومم مساز
که تو به بی نوایی ام آگاهی
خدای من...
اگر مرگم نزدیک شده اما کردارم مرا به تو نزدیک نساخته،
اعتراف به گناهم را وسیله ی پوزش قرار می دهم
خدای من...
اگر ببخشی... کیست که از تو به بخشش شایسته تر باشد؟!
و اگر عذاب کنی، چه کسی در حکم کردن، عادل تر از توست؟!
در این دنیا... به غربتم
و به هنگام مرگ... به گرفتاری ام
و در قبر... به تنهایی ام
و در گور... به وحشتم رحم کن...
و آن هنگام که برای بازخواست در پیشگاهت حاضر میشوم
با من مهربان باش...
ترجمه ی آزاد فرازهای پایانی دعای ابوحمزه
جرعه ای از جام سحر
25) سحرگاه بیست و پنجم
سرور من...
مرا عذاب مکن، در حالی که من به تو امید دارم
خدایا...
امیدم را محقق گردان
ترسم را ایمنی بخش
که با زیادی گناهانم جز به گذشت تو امیدی ندارم
سرور من...
من از تو آن چیزی را می خواهم که لایق نیستم
در حالی که تو شایسته ی تقوا و آمرزشی
پس مرا بیامرز و از عنایتت، جامه ای مرا بپوشان
که تمام آثار گناهم را بر من بپوشاند
و آنها را برایم ببخش در حالی که دنبال آن ها نمیروم
که تویی صاحب منت دیرینه
و تویی که دارای گذشت فراوانی و در بخشودن بزرگوار...
خدای من...
تو... همانی که فیضت را می باری...
حتی بر کسی که از تو درخواستی ندارد
و بر منکران پروردگاری ات...
پس ای خدای من...
بر آن کس که از تو درخواست می کند
و یقین دارد که حکم و فرمان از آن توست، چه می کنی؟!!
تویی فرخنده و بلند مرتبه... ای پروردگار من...
خدای من...
بنده ی تو در پیشگاهت، در حالی که تنگدستی
او را به پا داشته، درب نیکی ات را با دعایش می کوبد
پس به آبروی بزرگوارانه ات، از او روی برمگردان...
و از من آن چه را که می گویم پذیرا باش
که من با این دعا تو را خوانده ام
و امید دارم که با شناختم از رأفت و مهربانی ات، مرا رد نکنی...
ترجمه ی آزاد فرازهای پایانی دعای ابوحمزه
یا قمرالعشيره علیه السلام❣
بی دست هم نکرده ای از غم شکایتی
قربان غیرتی که ندارد نهایتی
امشب کنار نام تو بیتوته کرده ام
نامت گذاشت بر سر شعرم چه منّتی
مثل فرات چلّه نشین لب تو ام
اِحرام بسته ام به عجب قدّ و قامتی
یکتایی آن قَد َر که به قاموس ها هنوز
در باره ی تو عشق نجسته عبارتی
وقتی علم به دست تو آمد خطاب شد
ای اهل آسمان چه امیری چه رایتی؟
داری درست مثل علی جنگ می کنی !
امّ البنین کجاست ببیند قیامتی
ای ماه سربلند علی در کنار رود
خورشید دیده است تو را با چه حالتی؟
این دست ها برادری اش را تمام کرد
امّا از این دو دست دو تا شد چه قامتی
بی دست سجده ی تو کمال " لِیعبُدو" است
مثل تو جنّ و انس نکرده عبادتی
باید که دید بر تن بی دست تو خدا
پوشانده است روز قیامت چه خلعتی
عباس ، ابوالفضایل ، سقّا ، امیر ، ماه
زیباست نام پاک تو با هر روایتی
ما شاعران همیشه زمین خورده ی توایم
یا کاشف الکروب بفرما عنایتی
✋
✍عباس شاه زیدی
مناظره ای منظوم در عاشوراپژوهی
( با تلخیص بسیار و ویراست تازه)
تو گویی در پی یک نام و نون بود
نمی پرسی چگونه یا که چون بود؟
تو گویی که فریب کوفیان خورد
برای دولتی با خود ، زنان برد !!
تو می گویی که او فرصت طلب بود
به شوق دولتی روزش چو شب بود!!
تو گویی که حکومت بود حق اش
یزید از دست او بربود حق اش
تو گویی که جهادش ابتداییست
و من گویم که این خود ادعاییست
تو گویی جنگ از او آغاز گشته
علی با ذوالفقارش بازگشته !!
دوباره در جمل یا نهروان است
و هر کس خون بریزد قهرمان است!
و مسلم را برای این فرستاد
که در کوفه زند فریاد ؛ فریاد
که ای مردم زمان رزم وجنگ است
اگر خاموش بنشینید ننگ است
ولی مسلم که نان را قرض می کرد
محالی را مُسَلّم فرض می کرد ؟
نهال آرزو را زودتر کشت
نسنجیده به مولا نامه بنوشت:
بیا مولا به سوی کوفه بشتاب
طلایی فرصتی را زودتر یاب!
وَ خود در خانه ی مختار می زیست
تو گویی بهتر از مختار کس نیست!
نمی پرسی که مختارش کجا رفت ؟
نمی بینی که هر قومی جدا رفت ؟
چرا مسلم به سوی هانی آمد ؟
شریک از بصره با آن جانی آمد ؟
نخست هانی به مسلم ره نمی داد
تو گویی خویش را می خواست آزاد
به اکراهی که اندر میزبان بود
چگونه مسلم آنجا میهمان بود ؟
چرا در فرصتی که پیش آمد
به مسلم لحظه ی تشویش آمد؟
امامُ الکفر خود در دسترس بود
عبیدالله را یک ضربه بس بود
قیام قوم هانی هم که بودش
شریحی فرصت از دستش ربودش
چرا پیوسته در تردید می ماند
سزد«سردار فرصت سوزی»اش خواند؟
تو گویی که حسین در انتخابش
خطا رفت و خطا شد صد صوابش!!
ولی حاشا حسین آن مرد بیدار
ندانسته کند خود را گرفتار
تو گویی مسلمش بی چاره اش کرد
در آخر آرزو آواره اش کرد!
تو گویی نامه ی مسلم بلا بود
فراق کعبه ، وصل کربلا بود
تو می گویی به مردم حسن ظن داشت
نمی دانی خلاف این سخن داشت :
« که مردم برده دنیای خویش اند
به ظاهر گرچه خود با پشم و ریش اند
اگرچه ظاهری دیندار دارند
به گاه آزمون اندکشمارند . »
تو گویی با دو نامه دین و دل باخت
نسنجیده به سوی کوفیان تاخت!!
تو گفتی کیشش آخر مات گردید
جواب آرزو ، هیهات گردید!!
تو گویی عزتی بایست دین را
و من هم آرزو دارم همین را
ولی این عزت آخر از چه راهی؟
که فرق است از نگاهی تا نگاهی
تو گویی دین به دولت پایدار است
نمی بینی سرِ دین پای دار است ؟
تو گویی دین و دولت توأمان به
و من گویم ز دولت یک امان ده
که بلکه روی آزادی ببینیم
سخن از نخلِ آزادی بچینیم
تو می گویی که دین را زور باید
و من گویم که دل را نور باید
تو می گویی که بی زر دین نپاید
وجود یک ابوذر هم نباید !
تو می گویی حکومت حقِّ حق است
و من گویم که مردم مستحقّ است
تو گویی کار دین خود امر و نهی است
و من گویم که دل در بند وحی است
تو گویی شیعه را شلّاق باید
و من گویم به دل اشراق باید
تو می خواهی حکومت یا خلافت
و من جویم هدایت با امامت
تو گویی که عراقی عرق دین داشت
و کوفه پرچم مولا برافراشت!...
تو گویی که حسین بن علی مُرد
ز دولت داغ حسرت در دلش برد!
و گویی پیرمرد ساده ای بود!
به دام کوفیان افتاده ای بود!
چو دید هر نامه ای را خوش گمان گشت
تو گویی هر چه نامه ریسمان گشت !
و من گویم تو را ای حق نگهدار
سر از این نامه ها یک لحظه بردار
تمام فاجعه این نامه ها نیست
ببین مولای ما در مرگ می زیست
مدینه ، مکّه ، یا هر جای دیگر
کمین مرگ بود او را سراسر
تمام راه ها را بسته می دید
دل خلق خدا را خسته می دید
چگونه با چنین اوضاع و احوال
برای چند نامه گشت اغفال ؟
تو گویی که حسین شوری به سرداشت
به تنهایی درفش دولت افراشت!
نمی پرسی حسین ما چه می خواست
همی گویی به پا خاست و به پا خاست
نمی پرسی یزید دون چه می کاشت
چرا دست از سر دین بر نمی داشت؟
نمی گویی ستم صد زور می گفت
وَ از دین هر چه دلبر بود می رُفت
تو پنداری که خلق ، آگاه بودند
وَ خود دانسته اندر چاه بودند؟
تو گویی که ستم ها صاف بودند
و یا که چهره ها شفّاف بودند
فقط گفتی یزید دایمُ الخمر
وَ غفلت کردی از امر اولی الامر
نمی بینی ریا را در ریاست
و هر چه جنّ و جادو در سیاست
تو پنداری که عاشوراشناسی
حسین بن علی را می شناسی
تو از درک یزیدی ناتوانی
ازل اندیشه ای کن تا توانی
تو رفتی در پی حرفِ حکومت
ندیدی این همه تحمیقِ امّت
نمی بینی که استحمارِ مردم
خدا می سازد از هر مار و کژدم
یزید بی ریا دنیا ندیده
و هر که با ریا خود با یزیده
تو پنداری یزیدان لوده بودند
و یا در چشم خلق ، آلوده بودند
نمی دانی که قرآن دستشان بود
مساجد سنگرِ دربستشان بود
نفاق وکفرشان دردل نهان بود
معاویه «امیر مومنان» بود!
به سر دستاری از قدس و دیانت
به لب نام خدا ، در دل دنائت
یزید اندرون در اندرون بود
یزید مومنین اندر برون بود
به دستار سفیدش هاله ی نور
همه تزویر و تخدیر و زر و زور
ادامه را در فایل بعد بخوانید:
@m_sehati
#با_زینب_علیهاالسلام
#ماه_جمادی_الاول
#5_جمادی_الاول
#اشعار_زینبی
ماه يكتايى و بی همتا به دنیا آمدی
هم ردیف نور اعطینا به دنیا آمدی
مثل حیدر عالی اعلی به دنیا آمدی
تو شبیه حضرت زهرا به دنیا آمدی
روز میلاد تو در تقویم روز باور است
روز عشق و روز تکریم مقام خواهر است
آمدی و می رسد بانگ مبارک بادها
بی معلم می شوی فرزانه ی استادها
ای علمدار حقیقت بانی فریادها
ای دلیل کاف و ها و یا و عین و صادها
هرچه دارد کربلا در اختیار جبر توست
پرچم شاه شهیدان هم به سوی قبر توست
آمدی تا که بگویی قصه ی پرواز را
تا کجاها برده ای این شور انسان ساز را
ای رسول عشق می بینم ز تو اعجاز را
زنده کردی نهضت هفتاد دو سرباز را
شام در زیر قدمهای تو در تاب و تب است
این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است
آمدی تا انتهای جاده ی عشق و جنون
هم ردیفت بعد زهرا کس نبوده تاکنون
گامهایت در مسیر آیه ی والسابقون
خواهر صبر و کرم ای دختر والراکعون
آمدي در دفتر دلدادگان يكتا شوي
آمدي اسطوره ي ميدان عاشورا شوي
ای درخت استوار ای اسوه ی شب زنده دار
شد ردیف شرح تو در هر قصیده (اقتدار)
با حضورت شاه مردان حرز میخواهد چکار
(آمدی مستانه تر صف می گشاید ذوالفقار)
دختر شیری و یک جلوه ز الله الصمد
مادری کردی برایش حضرت بنت اسد
حاصل پیوستن دریا به دریا زینب است
چشمهایی که ندید الا جمیلا زینب است
نقش بازوبند ساقی حرم یا زینب است
لافتی الاعلی لا عشق الا زینب است
باز هم رو سوی بانوی وفا آورده ام
شصت و نه دفعه به لب نام تو را آورده ام
واژه ی ایثار را باید به پای تو نوشت
در مقام صبر هم باید برای تو نوشت
شاه را مشتاق و بی تاب دعای تو نوشت
بعد او کرببلا را کربلای تو نوشت
جان فدای شاعری که اینچنین زیبا سرود
کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود
خیرها از تو رسیده دست ما خیر کثیر
عشق دارد در کنار تو مراعات نظیر
حضرت ام الحیا اخت الحسن بنت الامیر
ای اسیری که اسارت شد به دست تو اسیر
از میان محملت نور خدا تابیده است
دشمنت یک لحظه هم آه تو را نشنیده است
عقل را بازی گرفتی عشق حیرانت شده
مرتضی هم محو در تفسیر قرآنت شده
هر که دیده جلوه هایت را مسلمانت شده
هر که نامت را شنیده بعد گریانت شده
چند وقتی هست پای تو جنون دلباخته
مرز بین حق و باطل را حریمت ساخته
کاش قابل بودم و از یاورانت می شدم
با نشان زینبیون بی نشانت می شدم
با دو جرعه عشق از لب تشنگانت می شدم
از شهیدان دفاع از آستانت می شدم
ما همان سیل خروشانیم در راه بلا
کلنا اصحابک لبیک بنت المرتضی
🔸شاعر: #رضا_تاجیک
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالزهرایم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
#حضرت_زینب
خون دلی که خورده ای آغاز راه بود
پرواز آسمانی ات از دودِ آه بود
خورشید خردسالی ات اندوه ابر داشت
وقتی ز داغ مادر تو تیره ماه بود
می دید موج مدّ نگاهت که همچو ماه
دریای ناله های علی رو به چاه بود
از روزهای زخم که بر مجتبی گذشت
خون لخته های طشت فقط عذرخواه بود
مثل تو شوق نیزه و شمشیر بوسه خواست
وقتی دلت به گوشه ای از قتلگاه بود
می سوختی که در تب حمله به یوسفت
کاری اگر ز دست تو آمد نگاه بود
رو کرده ای به سمت مدینه که ای رسول
این پاره تن، حسین تو روحی فداه بود
اندوه های قلب تو از سرمه رنگ داشت
از زخم صبح آینه ات شام زنگ داشت
خون بود لخته لخته به چشم تو می نشست
لختی اگر وداع برادر درنگ داشت
از روی تل برای پیمبر سخن بگو
این گیسوان کیست که قاتل به چنگ داشت؟
دیدی که از دلت عطش بوسه می چکید
از آن گلو که از شفق و لاله رنگ داشت
خطبه شکن شده است کسی که به نیزه ها
آیات وحی بر لبش آغوش تنگ داشت
سر را بزن به چوبه ی محمل که روی نی
پیشانیِ برادرت، اندوه سنگ داشت
تو صبح شبنمی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام، با خبر از تار مو کنی
طوفانی و حماسه، اگر سر بر آوری
آتشفشان دردی، اگر سر فرو کنی
عطر حسین در همه جا می پراکنی
همچون نسیم تا سفر کو به کو کنی
پنهان شده است گل، پس خاشاک قتلگاه
باید که خاک را به تمنّاش، بو کنی
گاه وداع آمده با پاره های دل
یک بوسه وقت مانده که نذر گلو کنی
با سر برای چوبه ی محمل سخن بگو
سخت است از کجاوه به نی گفتگو کنی
پرده مزن کنار ز محمل، که باز هم
آئینه را به آینه ای روبرو کنی
سبز است باغ آینه از باغبانی ات
گل کرده شوق عاطفه از مهربانی ات
از بس که خار خاطره بر پای تو نشست
چشم کسی ندیده گل شادمانی ات
حتی در آن نماز شبی که نشسته بود
پیدا نشد تشهّدی از ناتوانی ات
آنجا که روز کوفه ز رزم تو شام بود
شوق حماسه می چکد از خطبه خوانی ات
اما شکست خطبه ی پولادی تو را
بر نیزه آیه های گل ناگهانی ات
با آن سری که در طَبق آمد شبی بگو
لبریز بوسه باد لب خیزرانی ات
عمر سه ساله صبر دل از لاله می گرفت
آتش نمی زنیم به داغ نهانی ات
جواد محمدزمانی
@deabelnews
#حضرت_زینب
من نگاهم نگاهِ بر راهم
ناله ام گریه های بی گاهم
حِق حق ام سرفه ام نفس زدنم
من بریده بریده ام آهم
بوی گودال می دهد دستم
تشنه ام روضه های جانکاهم
چشم نه سر نه جان را نه
آه تنها حسین می خواهم
حرم گرم و ساده ام پاشید
رفتی و خانواده ام پاشید
چشم ها تار می شود گاهی
درد بسیار می شود گاهی
درد پهلو چقدر طولانیست
سرفه خونبار می شود گاهی
روضه ای که سکینه هم نشنید
سرم آوار می شود گاهی
پیش ام البنین نشد گویم
حرف دشوار می شود گاهی
گرمی آفتاب یادم هست
التماس رباب یادم هست
شانه وقتی که خیزران بخورد
دست سخت است تا تکان بخورد
و از آن سخت تر به پیش رباب
ضربه ای طفلِ بی زبان بخورد
من صدایش شنیده ام از دور
تیر وقتی به استخوان بخورد
از همه سخت تر ولی این است
حنجر کوچکی سنان بخورد
حرمله خنده بی امان می زد
غالباً تیر بر نشان می زد
تا صدای برادرم نرسید
وای جز خنده تا حرم نرسید
ناله ام بند آمد از نفست
نفسم تا به حنجرم نرسید
بین گودالِ تو به داد من
هیچ کس غیر مادرم نرسید
گرچه خوردم کُتک به جانِ خودت
پنجه ای سمت معجرم نرسید
ناله ات بود خواهرم برگرد
جان تو جان دخترم برگرد
پسرت بود و بی مهابا زد
به لبت آب بود اما زد
تا صدای من و تو را ببُرد
چکمه پوشی به سینه ات پا زد
دید زخم است و جای سالم نیست
نیزه برداشت بین آنها زد
عرقش را گرفت با دستش
بعد از آن آستین که بالا زد
روضه ی پشت گردنت سخت است
خنجرش را درست آنجا زد
بعد او جوشن تو را کندند
رفت و پیراهن تو را کندند
حسن لطفی
@deabelnews
#با_حسن_علیه_السلام
#کریم_اهل_البیت
#اشعار_حسنی
#7صفر
اینکه در شهر خودت بی کس و یاری سخت است
زآشنایان خودت هم گله داری سخت است
این همه غصه و غم داشته باشی ،غم نیست
لیک در خانه که غمخوار نداری سخت است
یاد کوچه که می افتم بدنم میلرزد
چه کنم گر نکنم گریه و زاری سخت است
وسط کوچه بریزند سر مادر تو
بر نیاید اگر از دست تو کاری سخت است
روضه کوچه همین است امان از سیلی
صورت حوریه و ضربه کاری سخت است
پیش چشم تر فرزند زگوش مادر
گوشواره که بیافتد به کناری سخت است
چشم گریان دل سوزان و دو دست لرزان
مادرت را به سوی خانه بیاری سخت است
......
ای حسین جان به تو امروز خدا صبر دهد
بدنم را به دل خاک سپاری سخت است
سر من بر روی دامان تو اما سر تو ...
می کند شهر به شهر نیزه سواری سخت است
بعد از این تشت خدا صبر به زینب بدهد
دیدن چوب به لعل لب قاری سخت است
تیر از جسم من و چشم علمدار که نه
تیر از حنجر شش ماهه درآری سخت است
#عبدالحسین
🔆 کانال #حیدریمحیدری
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @heydariam_heydari110
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
....................................................
گفتم از کوه بگویم قدمم می لرزد
از تو دم می زنم اما قلمم می لرزد
هیبت نام تو یک عمر تکانم داده ست
رسم مردانگی ات راه نشانم داده ست
پی نبردیم به یکتایی نامت زینب
کار ما نیست شناسایی نامت زینب
من در ادراک شکوه تو سرم می سوزد
جبرئیلم همه ی بال و پرم می سوزد
من در اعماق خیالم … چه بگویم از تو
من در این مرحله لالم چه بگویم از تو
چه بگویم؟! به خدا از تو سرودن سخت است
هم علی بودن و هم فاطمه بودن سخت است
چه بگویم که خداوند روایتگر تو است
تار و پود همه افلاک نخ معجر توست
روبروی تو که قرآن خدا وا می شد
لب آیات به تفسیر شما وا می شد
آمدی تا که فقط زینت مولا باشی
تا پس از فاطمه صدیقه صغری باشی
آمدی شمس و قمر پیش تو سو سو بزنند
تا که مردان جهان پیش تو زانو بزنند
چشم وا کردی و دنیای علی زیبا شد
باز تکرار همان سوره ی ” اعطینا ” شد
عشق عالم به تو از بوسه مکرر میگفت
به گمانم به تو آرام پیمبر می گفت:
بی تو دنیای من از شور و شرر خالی بود
جای تو زیر عبایم چقدر خالی بود
سید حمید رضا برقعی
.....................................................
@salis110ir
#موسسه_فرهنگی_هنری_سلیس
#مدح_حضرت_زینب_س
‼️‼️ روزها را شوم و نحس ندانیم !!
🔳 حسن بن مسعود، یکی از یاران مولانا امام هادی ( علیه السلام ) می گوید :
🔳 به محضر مولایم رسیدم، درحالیکه در آن روز، چند حادثه ی ناگوار برایم رخ داده بود.
🔳 انگشتم زخمی شده و شانه ام در اثر تصادف با اسب سواری صدمه دیده و در یک نزاع غیر مترقبه لباس هایم پاره شده بود.
🔳 به این خاطر با ناراحتی تمام در حضور حضرت گفتم:
▪️عجب روز شومی برایم بود! خدا شرّ این روز را از من بازدارد.
🔳 امام هادی ( علیه السلام ) فرمودند :
▪️ای حسن، این چه سخنی است که میگویی درحالیکه تو با ما هستی، گناهت را به گردن بی گناهی می اندازی! (روزگار چه گناهی دارد.)
🔳 با شنیدن سخن امام به خود آمدم و به اشتباهم پی بردم و گفتم :
▪️آقای من، اشتباه کردم و از خدا طلب بخشش دارم.
🔳 امام ( علیه السلام ) فرمودند :
▪️ای حسن روزها چه گناهی دارند که شما هروقت به خاطر خطاها و اعمال نادرست خود، مجازات میشوید، به ایام بدبین شده و به روز بد و بیراه می گویید!
▪️به طور یقین، خداوند متعال پاداش میدهد و عِقاب می کند و در مقابل رفتارها در دنیا و آخرت مجازات می کند.
📗 بحارالانوار ؛ ج _ ۵۶، ص _ ۲
❇️ سال، نو می شود ترا چه؟
سال نو نرم نرمک از پس روزها و هفته ها و ماه های خسته ی انباشت شده در حافظه ی هستی، طلوع می کند. درختان به احترامش از خواب برمی خیزند و غنچه ها، لب به خنده می گشایند. سبزه بر دامن دشت می روید و نسیم بهاری، گیسوان طبیعت را نوازش می دهد. شمشادها صف اندر صف، باغچه ی آینده را در آغوش می گیرند و بید مجنون در وزش باد و به یاد لیلا می رقصد. بهار با تمام زیبایی اش، مشفقانه سخن می گوید و با شکوفاییش می خواهد که آدمی روزهایی هر چند کوتاه، غم غربت را فراموش کند و به نوای چشمه سارانی گوش دهد که از ازلیت جاری و تا ابدیت کشیده می شود.
✅ شمس در مقالاتش آورده است :
"از عالم توحید تو را چه؟ از آنکه او واحد است تو را چه؟ چو تو صدهزار بیشی. هر جزوت به طرفی. هر جزوت به عالمی"
"تو را از قِدَم عالم چه؟"
سپس توصیه می کند: " تو قِدَم خویش را معلوم کن. چرا عمرت را در قِدَم عالم خرج میکنی؟ "
شمس وار در آستانه ی سال نو به خود نهیب می زنم که:
سال، نو می شود ترا چه؟ تو که خود در کهنه سرای زندگی ات دست و پا می زنی. تو که خود در زمانه ی کهن گام می زنی. تو که خود سال هایت همه تکرار و تکرار است، ترا چه که سال، نو می شود؟ تو که جانی پاییزی داری, بهار از راه می رسد ترا چه؟ مگر نو شدن و بهار شدن با تو نسبتی دارد؟
چه تفاوت می کند سال، نو می شود یا طبیعتِ خواب گرفته را نسیمی جان فزا در می رسد وقتی جانِ ما در خوابی عمیق و مرگی پنهان خفته است و در دالان تاریکِ سرگشتگی به خود می پیچد؟
آدمی نو می شود آن هنگام که اندیشه و ایمانش نو شود. باورهای خاک گرفته اش را از زیر بار سنگین آوار بیرون بیاورد و در برابر آتش نقد بنشاند تا صدق و صداقتش را بیازماید. آدمی نو می شود آن هنگام که جهان درونش نو شود. به تعبیر شمس، تو را از نو شدن عالم چه؟ تو نو شدن خویش را معلوم کن.
✅سال اگر نو می شود چه سود؟ وقتی:
نه ز جان یک چشمه جوشان میشود
نه بدن از سبز پوشان میشود
نه صدای بانگ مشتاقی در او
نه صفای جرعه ی ساقی در او
(مولانا)
✍️ علی زمانیان - 96/12/25
https://t.me/kherade_montaghed
📙دمی با سخنوران 🕊
خلقتِ من در جهان یک وصله ی ناجور بود
من که خود راضی به این خلقت نبودم زور بود؟
خلق از من در عذاب و من خود از اخلاقِ خویش
از عذابِ خلق و من یارب چه ات منظور بود؟
حاصلی ای دهر از من غیرِ شرّ و شور نیست
مقصدت از خلقتِ من سیر شرّ و شور بود؟
ذاتِ من معلوم بودت ، نیست مرغوب از چه ام
آفریدستی ، زبانم لال چشمت کور بود؟
ای چه خوش گر چشم می پوشیدی از تکوینِ من
فرض می کردی که ناقص خلقتِ یک مور بود
ای طبیعت گر نبودم من جهانت عیب داشت؟
ای فلک گر من نمیزادی اجاقت کور بود؟
قصد تو از خلق عشقی من یقین دارم فقط
دیدن هر روز یک گون رنج جوراجور بود
گر نبودی تابش استاره ی من در سپهر
تیر و بهرام و خور و کیوان و مه بی نور بود؟
راست گویم ، نیست جز این علت تکوین من
قالبی لازم برای ساحت یک گور بود
آفریدن مردمی را بهر گور اندر عذاب
گر خدایی هست ! ز انصاف خدایی دور بود
مقصد زارع ز کشت و زرع ، مشتی غله است
مقصد تو زآفرینش مبلغی قاذور بود؟
گر من اندر جای تو ، بودم امیر کائنات
هر کسی از بهر کار بهتری مامور بود
آنکه نتواند به نیکی پاس هر مخلوق داد
از چه کرد این آفرینش را ، مگر مجبور بود؟
#ایرج_میرزا
🔰 @DivankadeAdabFarsi
📙غارت خزانه ناصرالدین شاه پس از مرگش
▪️تاج السلطنه در خاطراتِ روزهای بعد از مرگ ناصرالدین شاه مینویسد: روزهای و شب ها به سرعت می گذشت. این سرای با عظمت و شکوه که در تمام ساعات شبانه روز غرق در مسرت و شادمانی بود، در یک سکوت وحشتناک درد انگیزی محصور شده! جز صدای گریه و ناله، صدای دیگری نبود... پس از چند روز دیگر، امین الملک، برادر صدر اعظم، که در آن وقت خزانه دار بود، با صدراعظم اندرون آمده به خزانه رفتند. مقدار گزافی، بلکه هر چه پول در خزانه بود، تمام را به بهانه ی این که مظفرالدین شاه مقروض است و باید به تبریز پول بفرستیم، خارج کرده.
▪️هیجده روز تمام، روزی سی چهل نفر سرایدار از صبح تا شام کیسه های پول را برده، تحویل خزانه ی بیرون میکردند. و از خزانه بیرون هم تمام فشنگ شده، نقل و تحویل به خانه ی امین الملک شده. مقداری در همان جا مانده، باقی به اندرون صدراعظم تحویل می شد.»
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com