#حرکت_امام_حسین علیه السلام
❌ امامی فریبخورده را معرفی مکنیم
🔹 از همان آغاز حرکت امام به سمت عراق، اعتراضات به ایشان شروع شد، دوست و دشمن ایشان را نهی کردند که به عراق مرو؛ عدهای امام را ناقض وحدت جامعه دانسته لذا حضرت را نهی کردند! عدهای ایشان را به خروج علیه امام امت یعنی یزید لعنه الله متهم کردند ( طبق مبنای عامه، هرکسی رئیس جامعه مسلمین شود، امام است ) عدهای گفتند خروج تو سبب خونریزی میشود! عدهای نیز ایشان را به دلیل عدم وفای کوفیان به امیرالمومنین و امام حسن علیهما السلام نهی نمودند.
👈🏻 منابع تاريخى اين اعتراضات را آوردهاند و به احتمال، بسيارى از راويان مغرض سعى در تکثير آنها داشتهاند تا نشان دهند امام واقعا فريبخورده بود و بیجهت روانه عراق شده است.
⚠️ این جریان حاکی از آن است که در آن دوره امام حسین علیه السلام را نه تنها امام نمیدانستند، بلکه حضرت را صاحب عقل کامل نیز نمیپنداشتند! ( معاذ الله ) اما امام که میدانست باید چه کند و کجا برود، به این سخنان اهمیتی نمیداد، و گاه با اشاراتی به اطرافیان آگاهی میداد که من میدانم چه میشود و به کجا میروم؛ به عنوان نمونه:
سیّد بن طاووس با سند خویش از امام صادق علیه السلام نقل کرده: محمّد حنفیه در شبى که فردایش امام حسین علیه السلام از مکّه رهسپار عراق بود، به محضر امام شرفیاب شد و عرض کرد: اى برادر! تو بى وفایى کوفیان را نسبت به پدر و برادرت شناختهاى، من نگرانم که با تو نیز چنین کنند. اگر در مکّه بمانى، تو عزیزترین و محترمترین شخص خواهى بود. امام فرمودند: «یا اَخِی قَدْ خِفْتُ اَنْ یَغْتالَنی یَزیدُ بْنُ مُعاوِیَةَ فِی الْحَرَمِ، فَاَکُونَ الَّذی یُسْتَباحُ بِهِ حُرْمَةُ هذَا الْبَیْتِ _ برادر! من بیم از آن دارم که یزید، خونم را در حرم (امن خدا) بریزد و بدین سبب حرمت این خانه شکسته شود.» محمّد بن حنفیّه عرض کرد: اگر از این جهت نگرانى، به سمت یمن یا به سرزمینهاى ناشناخته دیگر کوچ کن که تو در آنجا محفوظ ترى و کسى به تو دست نخواهد یافت. امام پاسخ داد: «أَنْظُرُ فیما قُلْتَ _ در اینباره مىاندیشم. ولى دیدند که امام سحرگاه آماده کوچ کردن به سوى عراق است؛ چون خبر به محمّد بن حنفیّه رسید، نزدیک آمد و مهار ناقه امام را به دست گرفت و عرض کرد: اى برادر! آیا نفرمودى که در اینباره مىاندیشم؟ امام فرمودند: آرى. عرض کرد: پس چه شده است با این شتاب رهسپارى؟ فرمودند: «أَتانی رَسُولُ الله بَعْدَ ما فارَقْتُکَ، فَقالَ: یا حُسَیْنُ اُخْرُجْ فَإِنَّ اللّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یَراکَ قَتیلا _ هنگامى که از تو جدا شدم، پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله) را در خواب دیدم، به من فرمود: اى حسین! رهسپار عراق شو، خداوند مىخواهد تو را کُشته ببیند! محمّد بن حنفیّه گفت: «إِنَّا لله وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ. با این حال چرا این زنان را با خود مى برى؟! امام فرمودند: «قَدْ قالَ لِی: إِنَّ اللّهَ قَدْ شاءَ أَنْ یَریهُنَّ سَبایا _ رسول خدا به من فرمودند: خداوند مىخواهد که آنان را اسیر ببیند!»
📚 بحارالانوار، ج ٤٤ ص ٤٦٤
🔸 چندین نقل دیگر شبیه به این گزارش وارد شده است که امام با لطایفی از علم به عاقبت کار آگاهی میدادند؛ حال لازم است اشارهای کوتاه و گذرا به فضای آن عصر داشته باشیم تا مطلب مهمی در این راستا روشن شود:
شیخ صدوق رحمه الله روایت کرده: ابن عباس در میان مردم درحال صحبت بود. امام حسین علیهالسلام نیز در گوشهای نشسته بودند. نافعبنازرق به سوی او برخاست و خطاب به ابن عباس گفت: ای فرزند عباس! (بجای آنکه) دربارهٔ بحث مورچه و شپش در مناسک حج فتوا دهی، پروردگارت را برایمان توصیف کن! ابن عباس که در گوشهٔ مجلس امام حسین علیهالسلام را میدید و با حضور ایشان به خود اجازه سخن در این خصوص نمیداد، سر را به زیر افکند و سکوت کرد. امام علیهالسلام خطاب به نافع فرمودند: ای فرزند ازرق! بیا بسوی من! تا برایت معرفت خداوند را توضیح دهم. ابن ازرق خطاب به امام گفت: با تو نبودم که بخواهی پاسخم دهی‼️( عللالشرائع، ج ۱، ص ۹، التوحید، ص ۸۰ )
آری، در فضائی که ابن عباس را علامه میپنداشتند ولی از امام حسین علیه السلام حتی سؤال فقهی هم نمیکردند ( یعنی به اندازه فقهای مدینه برای ایشان جایگاه علمی _ فقاهتی قائل نبودند ) طبیعی بود که امام حسین علیه السلام فضا را مناسب برای ابراز "علم امامت" ندانند و از جایگاه واقعی خود سخن نگویند، لذا از اشارات و لطایف کلام استفاده میکردند. اما گاهی نیز در فضای مناسب، با صراحت به جایگاه واقعی خود اشاره میفرمودند: