🦋🦋🦋🦋
حسن بی پایان/ فخرالدین عراقی
ای حُسن تو بیپایان، آخر چه جمال است این؟
در وصف توام حیران، آخر چه کمال است این؟
رویت چو شود پیدا ابدال شود شیدا
ای حسن رخت زیبا، آخر چه جمال است این؟
حسنت چو برون تازد، عالم سپر اندازد
هستی همه در بازد، آخر چه جلال است این؟
عشقت سپه انگیزد، خون دل ما ریزد
زین قطره چه برخیزد؟ آخر چه قتال است این؟
در دل چو کنی منزل، هم جان ببری هم دل
از تو چه مرا حاصل؟ آخر چه وصال است این؟
وصلت بتر از هجران، درد تو مرا درمان
منع تو به از احسان، آخر چه نوال است این؟
میدان دل ما تنگ، قدر تو فراخ آهنگ
ای با دو جهان در جنگ، آخر چه محال است این؟
از عکس رخ روشن، آیینه کنی گلشن
ای مردم چشم من، آخر چه مثال است این؟
عقل ار همه بنگارد، نقشت به خیال آرد،
کی تاب رخت دارد؟ آخر چه خیال است این؟
جان ار چه بسی کوشد، وز عشق تو بخروشد
کی جام لبت نوشد؟ آخر چه محال است این؟
زلف تو کمند افکند، و افکند دلم در بند
در سلسله شد پابند، آخر چه عقال است این؟
آن دل، که به کوی تو، میبود به بوی تو
خون گشت ز خوی تو، آخر چه خصال است این؟
با جان من مسکین، چه ناز کنی چندین؟
حال دل من میبین، آخر چه دلال است این؟
دو یار زیرک و از باده کهن دومنی
فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم
اگر چه در پی ام افتند هر دم انجمنی
هر آن که «کُنج قناعت» به گنج دنیا داد
فروخت «یوسف» مصری به کمترین ثمنی
بیا که رونق این کارخانه کم نشود
به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی
ز تندباد حوادث نمیتوان دیدن
در این چمن که گلی بوده است یا سمنی
ببین در آینه جام نقش بندی غیب
که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند
چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی
مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ
کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی
بخوان به نام "گل سرخ" در رواق سکوت
که موج و اوجِ طنینش ز دشتها گذرد؛
پیام روشنِ باران
زبام نیلی شب
که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد
ز خشکسال چه ترسی؟
ـ که سد، بسی بستند:
نه در برابر آب،
که در برابر نور
و در برابر آواز و در برابر شور...
در این زمانۀ عسرت،
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
که از معاشقۀ سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرف تر از خواب،
زلال تر از آب
تو خامشی، که بخواند؟
تو می روی، که بماند؟
که بر نهالک بیبرگ ما ترانه بخواند؟
از این گریوه به دور،
در آن کرانه، ببین:
بهار آمده، از سیم خادار گذشته
حریق شعلۀ گوگردی بنفشه چه زیباست!
هزار آینه جاری ست
هزار آینه
اینک
به همسرایی قلب تو میتپد با شوق
زمین تهیست ز رندان؛
همین تویی تنها
که عاشقانهترین نغمه را دوباره بخوانی
بخوان به نام "گل سرخ" و عاشقانه بخوان:
«حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی»
شفیعی_کدکنی
#برگی_از_کتاب
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
شبی که ماه مراد از افق شود طالع
بود که پرتو نوری به بام ما افتد
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاق مجال سلام ما افتد
چو جان فدای لبش شد خیال میبستم
که قطرهای ز زلالش به کام ما افتد
خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز
کز این شکار فراوان به دام ما افتد
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ما افتد
ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ
نسیم گلشن جان در مشام ما افتد
#حافظ
هوالعَزیز
🌷باآل علی هرکه درافتاد برافتاد 🌷
ديشب به سرم باز هواي دگر افتاد
در خواب مرا سوي خراسان گذر افتاد
چشمم به ضريحِ شَهِ والا گهر افتاد
اين شعر همان لحظه مرا در نظر افتاد
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد!
اين قبرِ غَريب الغُربا خسرو طوس است
اين قبرِمُغيث الضُّعفا شَمس شُموس است
خاكِ درِ او، مرجعِ ارواح و نفوس است
بايد ز رَهِ صدق، بر ا ين خا ك در افتاد
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد!
اين روضه ي پر نور، به جنّت زده پهلو
مغز مَلَك از عطر نسيمش شده خوشبو
بشنيد نسيم سحري رايحه ي او
كز بوي بهشتيش، چنين بي خبر افتاد
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد!
حورانِ بهشتي زده اند، در حرمش صف
خِيلِ مَلَك از نور، طَبَق ها همه بر كف
شاهان به ادب در حرمش گشته مُشرّف
اينجاست كه تاج از سر هر تاجوَر افتاد
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد!
اولاد علي شافع يوم عَرَصاتند
د ا ر ا ي مقاما ت رَ فيعُ ا لدَّرَجا تند
در روز قيامت همه اسباب نجاتند
اي واي بر آن كس كه به اين دَرّه در افتاد
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد !
کام و دهن از نام علی یافت حَلاوت
گل در چمن از نام علی یافت طَراوت
هر کس که به این سلسله بنمود عَداوت
در روز جزا، جایگهَش در سَقَر افتاد
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد!
هر کس که به این سلسله ی پاک جفا کرد
بد کرد، نفهمید، غلط کرد، خطا کرد
دیدی که یزید از ستم و کینه چه ها کرد
آخر به دَرَک رفت و به روحش شَرَر افتاد
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد!
اولادِ اُمَیّه چو دَرِ کینه گشودند
بر عِترَتِ اطهار بسی ظلم نمودند
آخر همگی بِیدَقی از لعن ربودند
دیدیم که از نام و نشانشان، اثر افتاد
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد!
حَجّاج که شد منکر هر خارقِ عادات
می کُشت به هر روز، بسی شیعه و سادات
امروز به او لعن کنند اهلِ سعادات
آوازه ی ظلمش به همه بحر و بر افتاد
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد!
کردند جفاها بنی عبّاسِ ستمگر
مسموم شد از ظلم و جفا موسِیِ جعفر
بر قلب غریب الغربا، زَهر زد اَخگر
ظلم بنی عباس، به گیتی سَمَر افتاد
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد!
بست آب به قبر شهدا چون مُتوکّل
در اوج فلک روح مَلَک شد متزلزل
دریا به فغان، موج زنان نعره زد از دل
در سطح زمین، غُلغُله در خشک و تر افتاد
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد!
جِیشِ مُتوکّل، به لبِ شط بِنِشَستَند
بر زایِرِ شاه شهدا، راه ببستند
از کین، دل زَوّارِ حسین را بِشِکَستَند
از قافله ی عشق، بسی دست و سر افتاد
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد!
یا رب به حَقِ مَنزلتِ شاه شهیدان
امسال نما لطف، به مرد و زنِ تهران
ما غرق گناهیم، تویی غافرِ عصیان
این شعر مرا بارِ دگر در نظر افتاد
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد!
سیّداشرف الدّین حسینی قزوینی نسیم شمال
نعمَ ماقال الحافظُ الشّیرازی:
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات
با دُردکشان هر که درافتاد برافتاد
#رضویّ
🌾🍃🍃@madihehvamarsiah
👆👆👆
سورۀ طاوهای قرآن را
غرق خون آیت مبین افتاد
کرداثبات ذات الااللّه
نقش لاتابرآن جبین افتاد
کس نداندبجزخداوحسین
چه به آن جسم نازنین افتاد
نه تودست ازحیات خودشستی
که زپامقتدای دین افتاد
با سکوتت به روز عاشورا
شورش صبح واپسین افتاد
همه گفتند وای بر امّت
که ز پا ختم مرسلین افتاد
در حرم تا تو را به یا ابتا
از لب جانفزا طنین افتاد
رنگ بابا پرید و آه کشید
که جوانم ز صدر زین افتاد
ای که سر تا بپای بودی مهر
با تو گردون چرا به کین افتاد
آب نایاب بود و از داغت
در حرم آه آتشین افتاد
نه قد راستان ز غصه خمید
که زپا میر راستین افتاد
از دم تیغ قطعه قطعه شدن
قسمت اهل حق چنین افتاد
اوفتادی به خاک و از خونت
ناگه این نقش دلنشین افتاد
دین حق را بقا، زمکتب توست
اَوَلَسنا عَلَی الحق از لب توست
💠
با سکوت تو بانگ وا ولدا
شد بلند از لب ولّی خدا
گشت در موج دشمنان هر سو
کرد در بحر خون تو را پیدا
دید از تیر و نیزه و شمشیر
عضو عضوت ز هم شدند جدا
چهره بر چهره ات نهاد و نمود
گریه در پیش خندۀ اعدا
از درون دل شکسته کشید
هفت نوبت نوای وا ولدا
کی ز خون تو نخل دین سیراب
وی شده با گلوی تشنه فدا
تو خموشی و من سراپا گوش
کز لبت بشنوم دوباره صدا
پدر پیر خویش را دریاب
بخدا تا نداده جان به خودآ
ناله ام را ز عمق جان بشنو
زنگ آهم ز لوح دل بزدا
میزبانم به کشتن پسرم
حق مهمان خویش کرد ادا
بی تو با خصم همسفر گردد
وای بر حال عمهّ ات فردا
با فراق تو خو کنم؟ هرگز
بی تو مانم، در این جهان ابدا!
ای تو جان و جهانیان همه تن
وی تو ماه و ستارگان، شهدا
ای تو مولا و دیگران بنده
وی تو سلطان و عالمیت گدا
تا قیامت ره حقیقت راست
روی خونین تو چراغ هدا
تا که جان را بقا بود «میثم»
می دهد از تو این سرود ندا
دین حق را بقا، زمکتب توست
اَوَلَسنا عَلَی الحق از لب توست
@deabelnews
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
#حضرت_عباس_علیه_السلام
#غلامرضا_سازگار
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به درِ خانۀ عبّاس علمدار
زد بوسه بر آن درگه و اِستاد مودب
گفتا به ادب با پسر حیدر کرّار
کای صاحب این خانه! یکی مردفقیرم
بیماروتهی دست و گرفتار و دل افگار
هر سال در این فصل از این خانه گرفتم
برخرجی یکساله ی خودهدیه ی بسیار
گفتا به زنان امّ بنین مادر عبّاس
با سوز دل سوخته و دیدۀ خونبار
کز زیور و زر هر چه که دارید بیارید
بخشید بر این مرد فقیر از ره ایثار
خود سائل هر سالۀ عبّاس من ست این
عبّاس، دل آزرده شود گر برود زار
دادند بدو زیور و زر آنچه که می بود
از لطف و کرم عترت پیغمبر مختار
سائل که نگاهش به زر و سیم بیفتاد
بگذاشت ز غم گریه کنان چهره به دیوار
گفتند همه هستی این خانه همین بود
ای مرد عرب اشگ میفشان تو به رخسار
آن سائل دلباخته با گریه چنین گفت
کای در همه جا بوده به خیل ضعفا یار
بر من در این خانه گدائی ست بهانه
من عاشق عبّاسم، نه عاشق دینار
من آمده ام بازوی عبّاس ببوسم
من در پی گل روی نهادم سوی گلزار
هر سال زدم بوسه بر آن دست مبارک
هر بار شدم محو رخ صاحب این دار
یک لحظه بگوئید که عبّاس بیاید
باشد که برم فیض از آن چهره دگر بار
ناگاه زنان شیونشان رفت به گردون
گفتند فروبند لب ای مرد گرفتار
ای عاشق دلسوخته! ای محو رخ دوست!
ای سائل دلباخته! ای طالب دیدار!
دستی که زدی بوسه جدا گشت ز پیکر
ماهی که تو دیدی به زمین گشت نگونسار
آن دست کز او خرجی یکساله گرفتی
شد قطع ز تیغ ستم دشمن خونخوار
سربرسرنی،دست جدا،تن به روی خاک
لب تشنه،جگر سوخته،دل شعله ای از نار
این طایفه هستند در این خانه سیه پوش
این خانه بود در غم عبّاس عزادار
این مادر پیری که قدش گشته خمیده
سر تا به قدم سوخته چون شمع شب تار
این مادر دلسوختۀ چار شهیدست
گردیده دو تا قامتش از ماتم آن چار
این مادر عبّاس همان امّ بنین ست
دادند بنینش همه جان در ره دادار
سوگند به آن مادر و آن چار شهیدش
بگذر ز گناه همه ای خالق غفّار
تا شیعه نگردیده هلاک از غم عبّاس
«میثم» تو عنان سخن خویش نگهدار
@deabelnews
*یا محمد(ص)*
ماه از حیرت رویت به زمین افتاده
شب گیسوی تو با صبح قرین افتاده
پرده از چشم تو افتاد و خلائق گفتند
که ز انگشتر خالق دو نگین افتاده
با نسیمی که وزیدهست به پیراهن تو
روی پیشانی هر بتکده چین افتاده
آیهی روشن عشقی و ز هرم نفس ات
شورها در دل قرآن مبین افتاده
بیگمان منظرهای از رخ خوشمنظر توست
که در آیینهی فردوس برین افتاده
هر زمان کار من و شعر به وصف تو کشید
لکنتی بر لب فرهنگ معین افتاده
ماندهام با دلی از دوری راهت خسته
تنگی قافیهها دست غزل را بسته
باید از حضرت چشمان تو فرمان برسد
باید این شعر دگرگونه به پایان برسد
ای دلیل همهی بی سر و سامانیها
شب لبریز جنون صبح پریشانیها
به تماشای تو برخاسته از جا جبریل
اول و آخر هر دوره غزل خوانیها
یک نفس در شب این دشت به راه افتادی
یک جهان مست شد از عطر مسلمانیها
تو درخشیدی و پس نوبت مهتاب رسید
آسمان مانده و این آینه گردانیها
مُهر چشمان تو بر قلب حجاز است ولی
مِهر چشمـــان تو در سینهی ایرانیها
□
مثنوی آمده از پیش غزل رد بشود
آخرین قافیه بایست «محمّد» بشود...
زهرا شعبانی
🍀🍁 ۱۱ شعبان| *بحرطویل ولادت شاهزاده حضرت علیاکبر علیهالسلام*
همه در حیرتم امشب، که شب هیفده ماه ربیع است و یا یازده غره شعبان معظم، شب میلاد محمد شده یا آینة طلعت نورانی احمد به سر دست حسین است و یا آمده از غار حرا باز محمد، عجبا این گل نورسته علی اکبر لیلاست، بگو یوسف زهرا است، بگو آینة طلعت طاهاست، بگو دسته گل فاطمة ام ابیهاست، بگو روح بتول است، بگو جان رسول است، سلام و صلوات همه بر خُلق و خصالش به جلالش به جمالش، همه مبهوت کمالش همه مشتاق وصالش، که سراپاست همه آینه احمد و آلش، چه به خلقت چه به طینت چه به صورت چه به سیرت چه به قامت چه به هیبت، همه بینید در این خال و خط و چهره گل روی رسول دو سرا را.
خانة یوسف زهراست زیارتگه پیغمبر اکرم نگه آل محمد به جمالی است که خود شاهد رخسار دل آرای محمد شده اینک، همگی چشم گشودند به سویش، به گمانم که گره خورده دل نور دل فاطمه بر طرّة مویش، شده جا در بغل عمه و آغوش عمویش، نگه ماه بنی هاشمیان بر گل رویش، نفسش نفخة صور و نگهش آینة نور و قدش نخلة طور و به دمش معجز عیسا، به لبش منطق موسی، همه ماتش همه مستش همه دادند به هم دست به دستش، همه گل بوسه گرفتند ز پیشانی و لعل لب و خورشید جمالش همه دادند سلامش همه دیدند به مهر رخ او وجه خدا را.
نگه از دامن مادر به گل روی پدر دوخته گویی، که ز شیری به تجلای الهی شده چون شعلة افروخته، سر تا به قدم سوخته، از روز ولادت بسی آموخته این درس که باید به جراحات تنش آیة ایثار و شهادت همه تفسیر شود، سینة پاکش هدف تیر شود، طعمة شمشیر شود، با نگه خود به پدر کرده ز گهواره اشاره که منم کشتة راهت، تو رسول اللهی و من چو علی شیر سپاهت، بنواز ای پدر عالم هستی، علی اکبر پسرت را به نگاهت، منم آن کودک شیری که ز شیری دل خود را به تو بستم، به فدایت همه هستم، تن و جان و سر و دستم، من و آن عهد که درعالم زر بستم و هرگز نشکستم، پسر فاطمه از جام تولای تو مستم، تو دعا کن تو دعا کن که سرافراز کنم تا صف محشر شهدا را.
چه برازنده بود نام علی بهر من آن هم ز لب تو، که وجودم همه گردیده پر از تاب و تب تو، به خدایی خدا پیشتر از آمدنم بوده دلم در طلب تو، به جز این نیست که باشد حَسَب من حَسَب تو نَسَب من نَسَب تو، به خدا مثل علی در صف پیکار برآرم ز جگر نعره و یکباره زنم چون شرر نار به قلب صف اشرار، که گوید به من احسن به صف کرب و بلا حیدر کرار و زند خنده به شمشیر و به آن صولت و آن نیرو و آن غیرت و آن شوکت و عزّ و شرفم احمد مختار، سزد از دل گهواره به عالم کنم اعلام که ای خلق جهان من به نبی نور دو عینم، به همه خلق ندا می دهم امروز که فردا به صف کرب و بلا یار حسینم، عجبا می نگرم در بغل مادر خود معرکة کرب و بلا را.
ای نبی روی و علی صولت و زهرا صفت و فاطمه رفتار و حسن خو، تو که هستی که ربودی دل لیلا و حسین و حسن و زینب و عباس و علی را، تو نبی یا که علی یا که حسن یا که حسینی، تو همان خون خدا یا پسر خون خدایی، تو همه صدق و صفایی، تو همه مهر و وفایی، تو به هر زخم شفایی، تو به هر درد دوایی، تو عزیز دل آقای تمام شهدایی، تو همان یوسف خونین بدن آل عبایی، گل پر پر شدة گلبن ایثار و ولایی، نه تو قرآن ز هم ریخته از نیزه و شمشیر جفایی، تو همه صبر و ثباتی، تو همان باب نجاتی، تو به لعل لب خشکیدة خود خضر حیاتی، تو در امواج عطش آبروی آب فراتی که ز داغ لبت آتش زده دریا دل ما را.
نظری تا که چو جان تربت پاک تو در آغوش بگیرم، به ضریحت بزنم بوسه و از شوق، همان لحظه بمیرم، عجبا قبر تو با قبر حسین از چه یکی شد، تو مگر جان حسینی نه، تو قرآن حسینی، پدر و مادر و جان و همه هستم به فدایت، منم و مهر و ولایت، منم و مدح و ثنایت، منم و لطف و عطایت، منم و حال و هوایت، سگ این کویم و جایی نروم از سر کویت، چه بخوانی چه برانی، کرم و لطف تو بود عادت تو، عجز و گدایی است همه عادت من، گفتم و گویم به دو عالم نفروشم کفی از خاک درت را، به خدا سلطنت این است که خاک قدم خیل گدایان تو باشم، ندهم این سمت از دست، به دستم بگذارند اگر مهر و مه و ارض و سما را.
شاعر: #حاج_غلامرضا_سازگار
🔆 کانال #محبانالزهراءعلیهاالسلام
#با_افتخار_عبدالزهرایم
🆔 @mohebanozahra315
#مدحامامحسنصلواتاللهوسلامهعلیه
#مرثیهامامحسنصلواتاللهوسلامهعلیه
آن ماه که "بر شانۀ طاها" بنشیند
"مِهرش به یقین در همه دلها بنشیند"
حالا که تویی آیهای از سورۀ کوثر
باید که به تفسیر تو مولا بنشیند
"ای طفل دبستانی تو حضرت موسی
در مکتب تدریس تو عیسی بنشیند
آقای جوانان بهشتی که ز حُسنت
انگشت به لب یوسف زیبا بنشیند
ای وارث زیبایی رخسار پیمبر
در حیرت تصویر تو دنیا بنشیند
بیخود نَبُوَد کرببلا یکسره میخواست
بر چهرۀ قاسم به تماشا بنشیند
هرکس که سر سفره احسان تو بنشست
گویا که لب ساحل دریا بنشیند"
آنقدر کریمی که فقیر آمد و گفتی:
از ماست، بگویید که بالا بنشیند
لعنت به دلِ سنگ و سیاهی که سبب شد
داغت به دلِ گنبد خضرا بنشیند
اسلام شما چیست؟ که در آن پسر هند
جای پسر امّ ابیها بنشیند
"ما گریه کن داغ شماییم چراکه
در بزم غمت حضرت زهرا بنشیند
با ما تو بگو مخزن الأسرار که مسمار
بر سینۀ انسیۀ حورا، بنشیند؟
در پشت در خانه چه رخ داد که افتاد
از چه نتوانست که حتی بنشیند؟
آن چادر زهرا که نخش حبل متین است
در کوچه چرا بر روی آن تا بنشیند؟
در کوچه چه رخ داد که باید به روی خاک
مادر وسط کوچه همانجا بنشیند؟
در کوچه چه شد که علی از غصّه کوچه
زانو به بغل گیرد و تنها بنشیند؟
نزد تو حسین گفت که از داغ برادر
کافی است که همچون منی از پا بنشیند
گفتی به حسین جملۀ: لا یوم کیومک
زینب ز غمت، در غم عظمی بنشیند
تصویر لب خونی تو در همۀ عمر
در حافظۀ زینب کبری بنشیند"
این تیر که اینجا کفنت را به تنت دوخت
"در علقمه" بر دیده سقا بنشیند
جسم پسرت، آه! شبیه جگرت شد
تا خونِ تو هم، در دل صحرا بنشیند
"در وصف غریبی تو الفاظ حقیرند
در لفظ کجا این همه معنا بنشیند"
@Bi_Nahayat_Eshgh
شبی که ماه مراد از افق شود طالع
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
شبی که ماه مراد از افق شود طالع
بود که پرتو نوری به بام ما افتد
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاق مجال سلام ما افتد
چو جان فدای لبش شد خیال میبستم
که قطرهای ز زلالش به کام ما افتد
خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز
کز این شکار فراوان به دام ما افتد
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ما افتد
ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ
نسیم گلشن جان در مشام ما افتد
@safinehyetabriz
شبی که ماه مراد از افق شود طالع
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
شبی که ماه مراد از افق شود طالع
بود که پرتو نوری به بام ما افتد
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاق مجال سلام ما افتد
چو جان فدای لبش شد خیال میبستم
که قطرهای ز زلالش به کام ما افتد
خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز
کز این شکار فراوان به دام ما افتد
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ما افتد
ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ
نسیم گلشن جان در مشام ما افتد
@safinehyetabriz
شبی که ماه مراد از افق شود طالع
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
شبی که ماه مراد از افق شود طالع
بود که پرتو نوری به بام ما افتد
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاق مجال سلام ما افتد
چو جان فدای لبش شد خیال میبستم
که قطرهای ز زلالش به کام ما افتد
خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز
کز این شکار فراوان به دام ما افتد
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ما افتد
ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ
نسیم گلشن جان در مشام ما افتد
@safinehyetabriz
جان به فدايت حسن عسكرى!
اى كه تو مظلومترين رهبرى
در فلكِ مُلكِ امامت شها!
نورِ هُدا يازدهم اخترى
زهدِ نبی، جودِ جواد و حسن
هيبتِ بى شائبه ى حيدرى
قبله ى درگاهِ همه شيعيان
كعبه ى امّيدِ چه انس و پرى
آينه ى حُسنِ خداى كريم
مِهرِ فروزنده رخِ داورى
ذرّه اى از چهره ى تابان تو
هست همان آينه ى خاورى
آن حَرَمت با پدرت مشترك
گشته زيارتگه هر مشترى
جان به فدايت كه زمان حيات
شاد نبودست تو را خاطرى
دور ز چشمِ همگان زيستى
داشت احاطه به تو يك لشكرى
بحرِ علوم تو روان بود و حيف!
رخصتِ كس نه كه بَرَد گوهرى
گرچه كه مظلوم به دوران عمر
بودى و اكنون چه كنم داورى؟
روز شهادت كه بُوَد روز غم
كرده مُفرَّح سرِ سوداگرى
جشن امامت ز چه بر پا شده؟
گشته مُهيّا ز چه خُنياگرى؟
آن همه از قتل امامان ما
بوده كجا روز شهادت بري؟
تا كه تبرّى همه پنهان شود
زانكه برنجاند ز خود كوثرى
كرد زسيلى قمرى نيلگون!
زد لگدى بر شكم مادرى!
ماهمه هستيم عزادار تو
در غمِ تو اى حسن عسكرى!
صاحب ما شد كه پس از تو امام
گشت به قتل تو به نوحه گرى
جانِ جهانى تو امام زمان!
شاه تو هستى همه ما نوكرى
از پسِ پرده رخ خود كن برون
گرچه همه جور و جفا بنگرى
شرح غمت بيشتر از صدكتاب
ماتم ما نقطه اى از دفترى
قامت "صدرى"ز غم هجر تو
خم شده ماننده ى انگشترى
هست به امّيد ظهورت امام
تاكه كند در ره تو ياورى...!
#قصیده
#امام_حسن_عسکری
#سید_مهدی_صدرالحفاظی
@Kelkestan
جان به فدايت حسن عسكرى!
اى كه تو مظلومترين رهبرى
در فلكِ مُلكِ امامت شها!
نورِ هُدا يازدهم اخترى
زهدِ نبی، جودِ جواد و حسن
هيبتِ بى شائبه ى حيدرى
قبله ى درگاهِ همه شيعيان
كعبه ى امّيدِ چه انس و پرى
آينه ى حُسنِ خداى كريم
مِهرِ فروزنده رخِ داورى
ذرّه اى از چهره ى تابان تو
هست همان آينه ى خاورى
آن حَرَمت با پدرت مشترك
گشته زيارتگه هر مشترى
جان به فدايت كه زمان حيات
شاد نبودست تو را خاطرى
دور ز چشمِ همگان زيستى
داشت احاطه به تو يك لشكرى
بحرِ علوم تو روان بود و حيف!
رخصتِ كس نه كه بَرَد گوهرى
گرچه كه مظلوم به دوران عمر
بودى و اكنون چه كنم داورى؟
روز شهادت كه بُوَد روز غم
كرده مُفرَّح سرِ سوداگرى
جشن امامت ز چه بر پا شده؟
گشته مُهيّا ز چه خُنياگرى؟
آن همه از قتل امامان ما
بوده كجا روز شهادت بري؟
تا كه تبرّى همه پنهان شود
زانكه برنجاند ز خود كوثرى
كرد زسيلى قمرى نيلگون!
زد لگدى بر شكم مادرى!
ماهمه هستيم عزادار تو
در غمِ تو اى حسن عسكرى!
صاحب ما شد كه پس از تو امام
گشت به قتل تو به نوحه گرى
جانِ جهانى تو امام زمان!
شاه تو هستى همه ما نوكرى
از پسِ پرده رخ خود كن برون
گرچه همه جور و جفا بنگرى
شرح غمت بيشتر از صدكتاب
ماتم ما نقطه اى از دفترى
قامت "صدرى"ز غم هجر تو
خم شده ماننده ى انگشترى
هست به امّيد ظهورت امام
تاكه كند در ره تو ياورى...!
#قصیده
#امام_حسن_عسکری
#سید_مهدی_صدرالحفاظی
@Kelkestan
#نسخه_خوانی :
ز برگ لاله بیآرام گردم
چه[چو] نیلوفر کبوداندام گردم
نسیمی گر وَزَد، سَروَم شود خَم
گلم خالی کند پهلو ز شبنم
بهتن آواز بلبل، نیش گردد!
گُلِ جسمم ز شبنم ریش گردد
تنم را از خمیر ماه، عار است
تو از سنگم تراشی؛ این چه کار است؟!
ز جانسختی ز سنگم میتراشی
مثالم را ز تیشه میخراشی
مثالم را زنی با تیشه صد نیش
نمیترسی که اندامم شود ریش؟!
***
به آن گلدستۀ باغ ملاحت
جوابی داد از روی فصاحت
که چون آئینه کردم سنگ را راست
به هرجا بنگری، عکس تو پیداست
تو عکس خویش میبینی در این سنگ
به من از طعنه میسازی جهان، تنگ
حقیقت با تو گویم کز هوس نیست
که مَحرَم با تو جز تو هیچکس نیست
کنون زین راز بر تو میگشایم
تو را ناچار بر تو مینمایم
چه[چو] نتْوانم کُنَم مَنعَت ز گلگشت
ز غیرت، آینهْ سازم دَر و دشت!
جهان را پُر کنم از عکست ای ماه!
که بر تو خلق عالَم، گم کند راه!
🔸شاعر: نامشخص
📕از یک نسخۀ خطی مجلس
@manuscript_ir
〰️🍃🌺
#مدحامامحسنصلواتاللهوسلامهعلیه
#مرثیهامامحسنصلواتاللهوسلامهعلیه
آن ماه که "بر شانۀ طاها" بنشیند
"مِهرش به یقین در همه دلها بنشیند"
حالا که تویی آیهای از سورۀ کوثر
باید که به تفسیر تو مولا بنشیند
"ای طفل دبستانی تو حضرت موسی
در مکتب تدریس تو عیسی بنشیند
آقای جوانان بهشتی که ز حُسنت
انگشت به لب یوسف زیبا بنشیند
ای وارث زیبایی رخسار پیمبر
در حیرت تصویر تو دنیا بنشیند
بیخود نَبُوَد کرببلا یکسره میخواست
بر چهرۀ قاسم به تماشا بنشیند
هرکس که سر سفره احسان تو بنشست
گویا که لب ساحل دریا بنشیند"
آنقدر کریمی که فقیر آمد و گفتی:
از ماست، بگویید که بالا بنشیند
لعنت به دلِ سنگ و سیاهی که سبب شد
داغت به دلِ گنبد خضرا بنشیند
اسلام شما چیست؟ که در آن پسر هند
جای پسر امّ ابیها بنشیند
"ما گریه کن داغ شماییم چراکه
در بزم غمت حضرت زهرا بنشیند
با ما تو بگو مخزن الأسرار که مسمار
بر سینۀ انسیۀ حورا، بنشیند؟
در پشت در خانه چه رخ داد که افتاد
از چه نتوانست که حتی بنشیند؟
آن چادر زهرا که نخش حبل متین است
در کوچه چرا بر روی آن تا بنشیند؟
در کوچه چه رخ داد که باید به روی خاک
مادر وسط کوچه همانجا بنشیند؟
در کوچه چه شد که علی از غصّه کوچه
زانو به بغل گیرد و تنها بنشیند؟
نزد تو حسین گفت که از داغ برادر
کافی است که همچون منی از پا بنشیند
گفتی به حسین جملۀ: لا یوم کیومک
زینب ز غمت، در غم عظمی بنشیند
تصویر لب خونی تو در همۀ عمر
در حافظۀ زینب کبری بنشیند"
این تیر که اینجا کفنت را به تنت دوخت
"در علقمه" بر دیده سقا بنشیند
جسم پسرت، آه! شبیه جگرت شد
تا خونِ تو هم، در دل صحرا بنشیند
"در وصف غریبی تو الفاظ حقیرند
در لفظ کجا این همه معنا بنشیند"
@Bi_Nahayat_Eshgh
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔹شــاخِ نباتِ حـــافظ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک اصل همیشگی این است که مشکلات هر متنی را در درجهٔ اول، باید بهکمک همان متن حل کرد.
▪️همه این بیت را خواندهاند که:
این همه قند و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبری است کزان شاخ نباتم دادند
بعد نشستهاند قصه ساختهاند که لابد اسم زنی بوده و معشوق حافظ بوده و اینها؛ ولی اگر بیت دیگری از حافظ را بهش توجه میکردند که میگوید:
حافظ چه طُرفه شاخ نباتی است کِلکِ تو
کِهش میوه دلپذیرتر از شهد و شکّر است
میدیدند که «قلم»ـش را «شاخ نبات» مینامد؛ یعنی اصلاً شخصیت انسانی نیست. میگوید چه شاخ نباتی است «کِلک تو». اصلاً این نمیتواند اسم یک انسان باشد.
به احتمال زیاد -مانند موارد متعدد دیگر- حافظ در تشبیه قلم به شاخ نبات، به این شعر سعدی نظر داشته:
قلم است این به دست سعدی در
یـــا هــــــــزار آســـــــتین دُرّ دری
ایـن نبات از کـــدام شهـــــر آرنــد
تــو قلم نیســـتی کـه نیشـــکـری
@dr_mehdi_nourian
دعوی چه کنی؟ داعیهداران همه رفتند
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند
آن گرد شتابنده که در دامن صحراست
گوید : « چه نشینی؟ که سواران همه رفتند»
داغ است دل لاله و نیلی است بر سرو
کز باغ جهان لالهعذاران همه رفتند
گر نادره معدوم شود هیچ عجب نیست
کز کاخ هنر نادرهکاران همه رفتند
افسوس که افسانهسرایان همه خفتند
اندوه که اندوهگساران همه رفتند
فریاد که گنجینهطرازان معانی
گنجینه نهادند به ماران، همه رفتند
یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران
تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند
خون بار، بهار! از مژه در فرقت احباب
کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند
ملکالشعرای بهار
#مدحامامحسنصلواتاللهوسلامهعلیه
#مرثیهامامحسنصلواتاللهوسلامهعلیه
آن ماه که "بر شانۀ طاها" بنشیند
"مِهرش به یقین در همه دلها بنشیند"
حالا که تویی آیهای از سورۀ کوثر
باید که به تفسیر تو مولا بنشیند
"ای طفل دبستانی تو حضرت موسی
در مکتب تدریس تو عیسی بنشیند
آقای جوانان بهشتی که ز حُسنت
انگشت به لب یوسف زیبا بنشیند
ای وارث زیبایی رخسار پیمبر
در حیرت تصویر تو دنیا بنشیند
بیخود نَبُوَد کرببلا یکسره میخواست
بر چهرۀ قاسم به تماشا بنشیند
هرکس که سر سفره احسان تو بنشست
گویا که لب ساحل دریا بنشیند"
آنقدر کریمی که فقیر آمد و گفتی:
از ماست، بگویید که بالا بنشیند
لعنت به دلِ سنگ و سیاهی که سبب شد
داغت به دلِ گنبد خضرا بنشیند
اسلام شما چیست؟ که در آن پسر هند
جای پسر امّ ابیها بنشیند
"ما گریه کن داغ شماییم چراکه
در بزم غمت حضرت زهرا بنشیند
با ما تو بگو مخزن الأسرار که مسمار
بر سینۀ انسیۀ حورا، بنشیند؟
در پشت در خانه چه رخ داد که افتاد
از چه نتوانست که حتی بنشیند؟
آن چادر زهرا که نخش حبل متین است
در کوچه چرا بر روی آن تا بنشیند؟
در کوچه چه رخ داد که باید به روی خاک
مادر وسط کوچه همانجا بنشیند؟
در کوچه چه شد که علی از غصّه کوچه
زانو به بغل گیرد و تنها بنشیند؟
نزد تو حسین گفت که از داغ برادر
کافی است که همچون منی از پا بنشیند
گفتی به حسین جملۀ: لا یوم کیومک
زینب ز غمت، در غم عظمی بنشیند
تصویر لب خونی تو در همۀ عمر
در حافظۀ زینب کبری بنشیند"
این تیر که اینجا کفنت را به تنت دوخت
"در علقمه" بر دیده سقا بنشیند
جسم پسرت، آه! شبیه جگرت شد
تا خونِ تو هم، در دل صحرا بنشیند
"در وصف غریبی تو الفاظ حقیرند
در لفظ کجا این همه معنا بنشیند"
@Bi_Nahayat_Eshgh
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com